راوی می گوید: در گیرودار جنگ بودیم که دیدم پسرکى به سوى ما آمد که چهره اش همچون قرص ماه می درخشید و در دستش شمشیرى بود و پیراهنى به تن داشت و نعلینى که بند یکى از آن دو نعلین پاره بود. ابن نفیل ازدى (از لشکریان عمر سعد) وقتی پسرک را دید گفت: به خدا قسم من به او حمله خواهم کرد! و همین کار را کرد و با حمله ای بر پسرک، سر او را از هم شکافت. پسرک بر زمین افتاد و فریاد زد: اى عموجان! عمو مانند باز شکارى لشکر را شکافت و چون شیر خشمناک بر ابن نفیل حمله کرد و چنان ضربتی به او زد که فریادش را لشکریان شنیدند. راوی می گوید گرد و خاک که بر طرف شد دیدم حسین علیه السلام بالاى سر پسرک ایستاده و او از شدت درد، پا به زمین می کشد. حسین فرمود: از رحمت خدا دور باشند کسانی که تو را کشتند! به خدا بر عمویت دشوار است که او را بخوانی و پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد ولى پاسخش سودى به تو نبخشد. قسم به پروردگار که ستمکاران بر عمویت بسیار و یاران او اندکند. سپس حسین او را بر سینه خود گرفت و از خاک برداشت و من می دیدم که پاهاى پسرک به زمین کشیده می شد. پرسیدم: این پسرک که بود؟ گفتند: او قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب علیه السلام بود.(مفید، 1413: 2، 107)
پنج شنبه ۷ آبان ۱۳۹۴