بسم الله الرحمن الرحیم
«وَاَ لْحِقْنی بِاَوْلِیآئِکَ الصّالِحینَ مُحَمَّد وَ الِهِ الابْرارِ الطَّیبینَ» (دعای ابوحمزه ثمالی)
مناسبت: شهادت یا ضربت خوردن حضرت علی (ع)
ایجاد انگیزه[1]
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی بود
به هنگام منصوب شدن على (ع) به مقام خلافت و ولایت در غدیر خم و پخش شدن این خبر در شهرها، بسیار خشمگین گشت و خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! در 23 سال گذشته ما را به یگانگی خداوند دعوت کردی که او را بپرستیم، ما نیز چنین کردیم. دست از خدایان قبلی خود برداشتیم و الله جل جلاله را پرستیدیم. فرمودید من فرستاده خدا هستم، ما هم قبول کردیم. برای ما نماز آوردی، به جا آوردیم. دستور به روزه دادی، انجام دادیم. دستور به حج دادی به جا آوردیم. بارها در طول این 23 سال دستور به جهاد دادی، ما نیز ملازم به رکابت بودیم. هر چه فرمودید اطاعت کردیم؛ اما شنیدهام که به اینها راضی نشدی و دست پسرعمویت را گرفتی و او را بهعنوان رهبر آینده جهان اسلام معرفی کردی؟ پیامبر (ص) فرمودند: بله معرفی کردم. گفت: این معرفی امری است از جانب تو یا از جانب خداوند؟ حضرت فرمودند: «اَلّذی نَفسی بِیَدِه لا اِلهَ اِلّا هُوَ انه مِن اَمرِ رَبّی؛ به آن خدایی که جان من در دست اوست و معبودی جز او وجود ندارد، این امری است از اوامر الهی. خداوند دستور داد و من نیز آن را اجرا کردم. «حارث» سر خود را پایین انداخت و با ناراحت از نزد پیامبر (ص) برگشت. به هنگام بازگشت فریاد میزد: خدایا! اگر تو علی را معرفی کردی من نمیپذیرم، عذابی از آسمان بر من نازل کن تا راحت شوم. در این هنگام، سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و هلاک شد.[2]
این جریان در سوره مبارکه معارج آمده است: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ[3]؛ کافری از خدا درخواست عذاب کرد، خداوند نیز درنگ نکرد، سنگی از آسمان فرود آمد و او به هلاکت رسید.»
علی (ع) کسی است که خداوند به خاطر کینه و بغض نسبت به او، اینچنین عذاب نازل میکند.
این شأن نزول هم در کتب شیعه و هم در کتب اهل سنت نقل شده است. «حسکانی» در کتاب «شواهد التنزیل»، «شبلنجی» در کتاب «نور الابصار» و در کتاب «فیض الغدیر مناوی» – که هر سه از منابع مهم اهل تسنن هستند - این واقعه را بهعنوان شأن نزول این آیات مطرح کردهاند.
متن و محتوا
احترام و جایگاه خاص علی (ع) در نزد خداوند، وظیفه ما را سنگینتر میکند. یکی از مهمترین وظایف ما، دوستی با حضرت علی (ع) و فرزندانش میباشد. راه رسیدن به دوستی و محبّت الهی نیز از طریق دوستی با اهلبیت (علیهم) میباشد، در زیارت جامعه میخوانیم: «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم؛ کسی که اراده خدا کند، باید از شما شروع کند و کسی که خدا را به یکتایی بشناسد از شما قبول میکند.»
این محبّت از محبّتها جداست حبّ محبوب خدا حبّ خداست
در روایات تعبیرات عجیبی درباره آثار دوستی اهلبیت (علیهم) وجود دارد که به دو نمونه اشاره میشود:
الف) امام صادق (ع) میفرمایند: «لِکُلِّ شَیْءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْت[4]؛ برای هر چیزی اساسی است اساس اسلام، بر دوستی ما اهلبیت استوار است.»
ب) امام صادق (ع) میفرمایند: «إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَیُنْتَفَعُ بِهِ فِی سَبْعِ مَوَاطِنَ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ عِنْدَ الْقَبْرِ وَ یَوْمَ الْحَشْرِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ»[5]؛ دوستی اهلبیت در هفت جایگاه به کمک انسان میآید: نزد خدا، هنگام مرگ، نزد قبر، روز محشر، کنار حوض کوثر، به هنگام حساب و پل صراط.»
علاقه به یک چیزی و محبت داشتن به آن، علائم و نشانههایی دارد و بدون آن انسان نمیتواند به حقیقت ادعای دوستی کسی پی ببرد. از کجا بدانیم، دوستی ما نسبت به امیرالمؤمنین (ع) تا چه حد است؟ آیا اگر تنها ادعا کنیم که محب علی (ع) هستیم کافی است؟ نشانه محبت ما به حضرت علی (ع) چیست؟
امشب میخواهیم از زبان خود حضرت، این نشانهها را بررسی کنیم تا ببینیم محبت و عشق ما حقیقی است یا فقط عشق زبانی میباشد.
نشانههای دوستی با امیرالمؤمنین (ع) و اولاد ایشان
1. همراهی محبت با پرهیزگاری
دوست داشتن امیرالمؤمنین (ع) تقوای الهی و دلی پاک میخواهد. دوستدار اهلبیت (علیهم) باید محبت خویش را در عمل نشان دهد و گرنه علاقه ظاهری نمیتواند چندان تأثیری در زندگی انسان داشته باشد.
حضرت علی (ع) میفرمایند: «مَنْ أَحَبَّنَا فَلْیَعْمَلْ بِعَمَلِنَا وَ لْیَتَجَلْبَبِ الْوَرَع[6]؛ هر که ما را دوست دارد باید مثل ما عمل کند و لباس پرهیزگاری را پوشش خود قرار دهد.»
تقوی و دوری از گناه باید سرلوحه زندگی محبان امیرالمؤمنین (ع) باشد تا بتوانند عشق حضرت را در دل خود جای دهند وگرنه دلی پر از شوق گناه را چطور میتوان جایگاه و ظرف محبت اولیاء الهی قرار داد. چطور یک عاشق علی میتواند بگوید من عاشقم؛ اما سر مردم کلاه میگذارد، در محل کار خود کمکاری میکند، دروغ میگوید، آبروی مردم را میبرد و هزاران گناهی که در جامعه انجام میشود.
امام زمان (عج) نیز از ما چنین خواستهای دارد:
گفتم شبی به مهدی، از تو نگاه خواهم گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم
شیفتگان امیرالمؤمنین (ع) و امام زمان (عج) باید همیشه چنین زمزمه کنند:
دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو این خانه خداست به شیطان نمیدهم
حضرت علی (ع) نشانههای دوستان واقعی خود را اینگونه تبیین میفرمایند: «شیعیان ما، کسانی هستند که در راه ولایت ما، به هم بذل و بخشش میکنند و به سبب دوستی ما، به همدیگر محبت میکنند و در راه زنده نگهداشتن راه و روش ما، به زیارت یکدیگر میروند. آنان، اگر خشمناک شوند، به ظلم کشیده نمیشوند و اگر خشنود باشند، اسراف و زیادهروی نمیکنند. مایه برکت همسایگان و موجب سلامتی و آسایش افراد مرتبط با آنان، هستند.»[7]
2. عشق به دوستان اهلبیت (ع) و تنفر از دشمنان ایشان
نشانه دوم دوستی با امام علی (ع) و اولادش این است که محبین ایشان را نیز دوست میدارد و از دشمنانشان بیزاری میجوید. در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لَا مَعَ عَدُوِّکُم[8]؛ [ای اهلبیت پیامبر (ص)!] من با شما هستم، با شما هستم، نه با دشمن شما»
امیرمؤمنان (ع) در حدیثی فرمودند: «مَنْ أَحَبَ اللَّهَ أَحَبَ النَّبِیَ وَ مَنْ أَحَبَ النَّبِیَ أَحَبَّنَا وَ مَنْ أَحَبَّنَا أَحَبَّ شِیعَتَنَا[9]؛ هر کسی خداوند را دوست دارد پیامبرش را دوست خواهد داشت و هر کسی پیامبر (ص) را دوست بدارد ما را دوست خواهد داشت و هر کسی ما را دوست بدارد شیعیان ما را دوست میدارد.»
بر اساس آموزههای دینی، دوستدار حقیقی امیرالمؤمنین (ع) باید از دشمنان آنان تبری جوید و محبت خویش را خالص و بیآلایش سازد. عاشق اهلبیت (علیهم) هیچگاه در کنار تولی، تبری را فراموش نمیکند و اساساً بدون تبری از دشمنان، مودت و محبت معنی ندارد.
حَکَم بن عُتَیبه میگوید: روزى در محضر امام باقر (ع) نشسته بودیم و اتاق نیز مملوّ از جمعیت بود، ناگهان پیرمردى که تکیه بر عصاى بلندى کرده بود وارد شد؛ او پس از ادب و احترام، روى خود را به سمت امام باقر (ع) کرده گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا نزدیک خود بنشان که به خدا سوگند من به شما و دوستدارانتان علاقهمندم. به خدا سوگند این دوستیها برای دنیا نیست و به خدا من دشمن دارم دشمنانتان را و از آنان بیزارم، به خدا این دشمنى و بیزارى، به این دلیل نیست که آنان فردی از اطرافیانم را کشته باشند! به خدا سوگند من حلال شما را حلال میدانم و حرامتان را حرام میشمارم و چشم به فرمانتان دارم. قربانت گردم آیا [با این ترتیب] درباره من امید [سعادت و نجات] دارى؟
امام باقر فرمود: «پیش بیا، پیش بیا»، سپس او را نزد خود نشانده و فرمود: «اى پیرمرد همانا مردى نزد پدرم على بن حسین (ع) شرفیاب شد و همین پرسش را مطرح کرد. پدرم به او فرمود: اگر [با این حال] بمیرى؛ به رسول خدا (ص)، على، حسن، حسین و على بن حسین (ع) وارد شوى و دلت خنک شود، قلبت آرام گیرد، دیدهات روشن گردد و به همراه نویسندگان اعمالت با روح و ریحان از تو استقبال شود و این در وقتى است که جان به اینجاى تو رسد- و با دست به گلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنیت هست، ببینى و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهى بود.»
پیرمرد گفت: چه فرمودى اى ابا جعفر؟! [پیرمرد با تعجب از امام خواست تا کلامش را تکرار کند] امام (ع) همان سخنان را براى او تکرار کرد.
پیرمرد گفت: اللَّه اکبر! اى ابا جعفر! اگر بمیرم؛ به رسول خدا، على، حسن، حسین و على ابن حسین (ع) درآیم و دیدهام روشن گردد، دلم خنک شود، قلبم آرام گیرد و به همراه نویسندگان اعمالم با روح و ریحان مورد استقبال قرار گیرم، هنگامى که جانم به اینجا رسد! و اگر زنده بمانم ببینم آنچه را دیدهام بدان روشن گردد و با شما باشم در بالاترین درجات بهشت؟ این جملات را گفت و آنقدر گریه کرد تا نقش بر زمین شد.
حاضران نیز که حال پیرمرد را دیدند به گریه و زارى پرداختند. امام باقر (ع) [که چنان دید] با انگشت خود قطرات اشک را از گوشههاى چشم آن پیرمرد پاک کرد. پیرمرد سربلند کرد و عرضه داشت: دستت را به من بده قربانت گردم! حضرت دستش را به پیرمرد داد و او دستشان را میبوسید و بر دیده و رُخ خود میگذارد. سپس خداحافظى کرده به راه افتاد، امام باقر (ع) نگاهى به پشت سر پیرمرد کرد و رو به حاضران فرمود: «هر کس میخواهد مردى از اهل بهشت را ببیند به این مرد بنگرد.»[10]
3. آمادگی برای محرومیتها
کسی که ادعا میکند دلباخته و شیفته مولی امیرالمؤمنین و اهلبیت (علهیم) است، باید آمادگی رنج و محرومیتهایی را داشته باشد.
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
حقیقی بودن علاقه درونی شخص، هنگامی نمایان میشود که فرد مورد امتحان قرار گیرد و حوادثی تلخ و ناراحتکننده در زندگی انسان رخ نماید، آنگاه است که دوستان حقیقی از دوستان مجازی جدا میگردند و گرنه در هنگام راحتی و آسایش هر کسی میتواند ادعای دوستی اهلبیت (علیهم) را داشته باشد. آری راه عشق، راهی بس دشوار و رنجآور و بلاخیز است. عاشق صادق هرگز از رنج و بلای در راه دوست نمیترسد بلکه با شوق و رغبت به استقبال آن میشتابد.
امام علی (ع) میفرماید: «مَنْ تَوَلَّانَا فَلْیَلْبَسْ لِلْمِحَنِ إِهَابا[11]؛ هر کسی ما اهلبیت پیامبر (ص) را دوست بدارد باید برای محنتها پوستی دیگر بپوشد.» کنایه از اینکه آماده انواع بلاها و مشکلات باشد.»
هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
عاشق واقعی برای اینکه با معشوق خود همنشین شود باید هستی خویش را در اختیار محبوب بگذارد و خود را از تمام محبتها و تعلقات دیگر رها سازد. به گفته حافظ:
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نیست
در جای دیگر حضرت فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَابا[12]؛ هر کسی ما اهلبیت را دوست بدارد پس باید فقر و محرومیتها را چنان لباس رویین بپذیرد.»
رنج و بلاء و مشقت، نقش مهمی در کشف استعدادها و رشد و تکامل آن دارد. بلاء با مؤمن کاری میکند تا در یک بستر طبیعی استعدادهای خود را بروز دهد و در برابر مصیبتها و مشکلات زندگی خود افزون بر دستیابی به صبر، فرصت برون رفت را بیابد و توانایی خود را آشکار سازد. در منابع دینی بر نقش مصیبت در زندگی انسان و کمال یافتن او توجه شده و بلا را همچون بادی است که همواره بر گیاه میوزد تا او را به کمال برساند: رسول خدا (ص) فرمودند: «حکایت مؤمن، حکایت ساقه گیاه است که بادها آن را به اینسو و آنسو کج و راست میکنند. مؤمن هم بهواسطه بیماریها و دردها کج و راست میشود؛ اما حکایت منافق، حکایت عصای آهنین بیانعطافی است که هیچ آسیبی به آن نمیرسد تا اینکه مرگش به سراغش میآید و کمرش را در هم میشکند.»[13]
در هر حال، مؤمن باید آمادگی سختیها و مشکلات را داشته باشد. البته عنایات خداوند و اهلبیت (ع) نیز شامل حال مؤمن میباشد و اجازه نمیدهند، سختیها و مشکلات، ایمان و اعتقاد مؤمنین را به خطر بیندازد.
عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل کرده، هنگامیکه پدرم مرحوم حاج شیخ محمدعلی از نجف اشرف به هندوستان مسافرتی نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگی بودیم، اتفاقاً سفر پدرم طولانی شد، بهطوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما درمانده شدیم. هنگام عصر از گرسنگی گریه میکردیم و به مادر خود میچسبیدیم، پس مادرم به من و برادرم گفت وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم. مادرم گفت: من در ایوان مینشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر (ع) بگویید پدر ما نیست و ما امشب گرسنهایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام آماده کنم.
ما وارد حرم شدیم، مثل جوجه سر به ضریح گذاشته عرض کردیم: آقا! پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم خرجی بدهید تا مادرمان شام آماده کند، بعد از مدتی صدای اذان مغرب بلند شد و صدای قد قامت الصلوة شنیدیم. من به برادرم گفتم حضرت امیر (ع) میخواهند نماز بخوانند (به خیال بچکی گفتم حضرت نماز جماعت میخوانند) پس گوشهای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم، بعد از مدتی شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هر چه لازم داشتید به فلان محل (بنده فراموش کردم محلی را که حواله فرمودند) مراجعه کن.
مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهی مانند اعیان و اشرافزادگان نجف معیشت ما اداره میشد تا پدرم از مسافرت برگشت.[14]
گریز به روضه
اگر امشب با پای دلمان برویم کوفه، میبینیم اعضای خانواده امیرالمؤمنین(ع) برای ماندن پدر دعا میکنند. حسنین و زینبین...
اما یک وقت نفسهای علی(ع) به شماره افتاد و چشمها به گودی رفت. چشمانش را به در اتاق دوخت، صدا زد: «وَ علیکم السَّلام یا رسل ربی.»[15] ای فرستاده! خوش آمدی. جبرئیل! خوش آمدی. یا رسول الله! خوش آمدی.
بعد شروع کرد به قرآن خواندن: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ.»[16]
آخرین کلامی که از زبان امیرالمؤمنین(ع) خارج شد، همین آیه قرآن بود. ضربان قلب علی (ع) ایستاد و صدای شیون از درون خانه بلند شد: وا محمداه! وا علیّاه!
خدایا، چه سنّتی شد؟ بدن فاطمه(س) شب دفن شد. بدن رسول الله(ص) شب دفن شد. بدن امیرالمؤمنین(ع) شب دفن شد. خوارج آنقدر خبیث بودند که اگر محل دفن را میدانستند، ممکن بود قبر را بشکافند و بدن را بیرون بکشند.
یا امیرالمؤمنین! یا ابا الحسن (ع)! بچههایت در کنار قبرت نشستند، صعصعه روضه خواند و آنها گریه کردند و بدنت را داخل قبر گذاشتند. قربان آن آقایی که راوی دربارهاش میگوید:
دیدم علی بن الحسین (ع) وارد قبر شد، بدن بی سر ابی عبدالله (ع) را به آرامی درون قبر گذاشت و شروع کرد به روضه خواندن. قبیله بنی اسد دیدند امام سجاد (ع) بیرون نیامد، دیدند آقا لبها را به رگهای بریده گذاشته... سنگ لحد را چید و با انگشت مبارکش روی قبر نوشت: هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا.
هرکجا نشستهای سه مرتبه بگو: یا حسین.
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
[2]. تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 412.
[5]. المحاسن، ج 1، ص 152.
[6]. غررالحکم و دررالکلم، ص 618.
[8]. کامل الزیارت، ص 230.
[9]. تفسیر فرات کوفی، ص 128.
[11]. غررالحکم و دررالکلم، ص 567.
[12]. نهج البلاغه، ص 488.
[14]. داستان های شگفت، مرحوم دستغیب (ره).
[15] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج42، ص 293.