روز عاشورا یکی از مهم ترین غربال های تاریخ اسلام است. غربال هر فردی که در ایمانش ذره ای نفاق روییده باشد ولو با عقبه ای عظیم، از کسانی که ایمانشان را با خلوص پرورانده اند ولو بی نام و نشان باشند. در این روز تنها کسانی می توانند به لشکر حق برسند که با بینشی الهی معنای سخن و عمل امام زمان خود را درک کنند. و اگر غیر از این باشد مانند ابن عباس با مصلحت سنجی امام را از سفر برحذر می دارند. صفحه های تاریخ به ما گوشزد می کند که یاری امام علاوه بر عبادات خالصانه به بصیرتی نیازمند است که مارا مطیع امر ولایت گرداند. چه بسا گاهی فردی با نگاه به سوابق خود دچار تکبری شود که ابلیس را به درون خویش راه داده و پرورش می دهد ولو آگاه نباشد. در روز عاشورا تنها کسانی به میدان مبارزه رسیده اند که با تمام دل و جان و به دور از ذره ای حب تعلقات دنیوی امام را طلبیدند و لذا این کارزار خالص ترین جنگ تاریخ است. چرا که در جنگ های دیگر، امامان یارانی هم داشتند که برای مطامع دنیوی در رکاب ایشان بودند یا حتی کسانی که مطیع ولایت ایشان نبودند. اما در عاشورا یاران، ناب بودند و امام آنها را برای ایجاد حماسه ای بزرگ از میان تمام انسان های دیگر برگزید.
به نام خدا
روز عاشورا یکی از مهم ترین غربال های تاریخ اسلام است. غربال هر فردی که در ایمانش ذره ای نفاق روییده باشد ولو با عقبه ای عظیم، از کسانی که ایمانشان را با خلوص پرورانده اند ولو بی نام و نشان باشند. در این روز تنها کسانی می توانند به لشکر حق برسند که با بینشی الهی معنای سخن و عمل امام زمان خود را درک کنند. و اگر غیر از این باشد مانند ابن عباس با مصلحت سنجی امام را از سفر برحذر می دارند. صفحه های تاریخ به ما گوشزد می کند که یاری امام علاوه بر عبادات خالصانه به بصیرتی نیازمند است که مارا مطیع امر ولایت گرداند. چه بسا گاهی فردی با نگاه به سوابق خود دچار تکبری شود که ابلیس را به درون خویش راه داده و پرورش می دهد ولو آگاه نباشد. در روز عاشورا تنها کسانی به میدان مبارزه رسیده اند که با تمام دل و جان و به دور از ذره ای حب تعلقات دنیوی امام را طلبیدند و لذا این کارزار خالص ترین جنگ تاریخ است. چرا که در جنگ های دیگر، امامان یارانی هم داشتند که برای مطامع دنیوی در رکاب ایشان بودند یا حتی کسانی که مطیع ولایت ایشان نبودند. اما در عاشورا یاران، ناب بودند و امام آنها را برای ایجاد حماسه ای بزرگ از میان تمام انسان های دیگر برگزید.
ریشه ی تمرد در عاشورا
نفس اماره در درون آدمی همواره او را به سوی سرکشی یا سستی فرا می خواند. و از بیرون نیز ابلیس و جنودش انسان را رها نکرده و با دادن وعده های فریبنده او را به هوای نفس خویشتن مشغول می دارند. این دو عامل تاثیر زیادی بر تصمیمات فرد و نگرش او به زندگی دارند. اما نکته ی مهم در این میان توجه به نقش اعمال انسان بر میزان نفوذ اینها است. انسان تحت هیچ شرایطی بدون اختیار رها نمی شود و در اوج وسوسه هم می تواند کار خیر را بر شر ترجیح دهد. و به هرمیزان که فردی خود را به خیر نزدیک گرداند، در گردنه های سخت و نفس گیر بهتر می تواند از موانع عبور کند. روز عاشورا یکی از همان گردنه هاست در این روز برای کربلایی شدن به تقوایی نیاز است که به فرد بصیرت دهد تقوایی که او را در فضای غبارآلود زمانه ی امیرالمومنین(ع) و امام حسن(ع) بیدار کرده باشد وگرنه در زمان پیغمبر(ص) که همه چیز روشن بود مسلمانان در مقابل کافران قد علم کرده و در راه نابودی کفر جان خود را می دادند! اما در عاشورا فضا غبارآلود است. خصم لباس نیرنگ برتن دارد بر لب هایش ندای قرآن است و بر دستانش علم اسلام. دستگاه بنی امیه نحله ی فکری جبرگرایی را به راه انداخته اند و مردم را با سخنان پوچشان فریب می دهند تا ندای وجدانشان را نشنیده گرفته و سکوت مرگبار خود را توجیه نمایند. پس در این کارزار عزلت نشینان میدان را باخته اند و لذا سلیمان صرد خزاعی با آن همه تهذیب نفس و عبادات طاقت فرسا خود را کنار کشیده وانزوا را راه سعادت می شناسد. چرا که به گمان خود اگر در چنین جنگی بی طرف باشد به جبهه ی حق نزدیک تر است! حال آنکه گاه سکوت، انسان را به ورطه ی باطل می کشاند.
انجام بعضی اعمال نیز انسان را در چنین گردنه ای در تنگنا نهاده و توان انتخاب صحیح را از او می گیرند. مانند کسی که در اوج تاریکی تنها چراغش را خاموش کنند. 93 سال عمر گرانی است علی الخصوص اگر امیرالمومنین در حقت گفته باشد: "سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر میبری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمیدهی!" اما اگر در تمام این عمر فقط یکبار چشمانت را به روی حق بربندی ابلیس تخم تمرد را درونت می نهد. تا در روز و جایگاهی مناسب سر برون آرد و تو را به آتش کشد. آتشی سخت و سهمگین آنچنان که با ماه ها اشک و ناله درونت آرام نگیرد و جز با بذل جان خویش و یارانت، نتوانی خود را به رهایی رسانی. اما چه سود! طعمه ی شیطان شدن فقط در حساس ترین زمان تو را به زمین می زند. سلیمان صرد خزاعی همان روز از قافله ی عاشوراییان جا ماند که از شرکت در جنگ جمل و یاری امیرالمومنین(ع) سر باز زد.[1]
رستگاری از جنس خون
عاشورایی شدن آمادگی می طلبد. آنانکه عزم رسیدن به حکومت عدل و یاری امام زمان را دارند، باید از پیش توشه بردارند. از دوره ی جوانی و حتی طفولیت! مانند حبیب بن مظاهر که به محض دیدن بی وفایی کوفیان خود را از همراهی شوم آنان رها کرد و به قافله ی عشق و عدالت رساند. بلکه حتی نقل شده پیغمبر خاتم (ص) روزی با جماعتی از اصحابش از جایی عبور میکردند. ناگهان دیدند چند نفر از بچهها با یکدیگر بازی میکنند. پیامبر اکرم (ص) جلو رفتند و نزدیک یکی ازبچهها نشستند و دست نوازش بر سر او کشیدند، سپس پیشانی او را بوسیدند. و با ملاطفت و مهربانی او را پهلوی خود نشاندند! اصحاب از این عمل حضرت سؤال کردند. حضرت فرمودند: روزی دیدم که این طفل با حسینم بازی میکرد، و در حین بازی خاک زیر پای «حسین» را برمی داشت و به صورت و چشمهایش میمالید. پس من هم او را دوست میدارم. چون او فرزند مرا دوست میدارد، و جبرئیل خبر داده او در واقعه کربلا از انصار و یاران حسینم خواهد بود. در تقریرات «مرحوم حاج شیخ جعفر تستری» احتمال داده که آن طفل «حبیب بن مظاهر» بوده است.[2]
اما عاشورا روز انسان سازی نیز هست. و اگر غیر از این بود چرا سیدالشهدا(ع) همواره در موقعیت های مختلف به ایراد خطبه پرداخته و لشکریان را از این قتال بازمی داشتند و به یاری خود می خواندند:
«ای مردم! گفتار مرا بشنوید و شتاب نکنید تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم؛ و عذر خود را در حرکت از مکه بسوی شما برای شما بیان کنم. پس اگر از درِ انصاف در آئید و عذر مرا بپذیرید که البتّه نیکبخت باشید و دیگر راه مقاتله و جنگ با من بر روی شما بسته می گردد و اگر عذر مرا نپذیرید و حجّت مرا کافی ندانید، پس در آن هنگام رأی خود و شریکان خود را روی هم گرد آورده، تا اینکه کار شما و امر شما بر شما پوشیده نماند؛ و سپس بدون هیچ مهلتی به من بپردازید و کار خود را یکسره کنید"[3]
امام در هنگام ادای این سخنان چشمانش را به لشکر دوخته و در پی نگاهی پاک است، نگاه فردی که آمالش قلبش را ضایع نکرده باشد. حر بن ریاحی که به گمان خود برای خوش خدمتی به این سرزمین پا نهاده و راه بر امام بسته است، لحظه ای قلب خود را آکنده از غمی سنگین می یابد. درد پشیمانی عمیق آنچنان در روح و جانش نفوذ کرده که خود را فردی بی رمق در میدان جنگ می یابد تا آن جا که مهاجربن اوس که همراهش بود، به حُر گفت: از کارهایت متحیّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را این گونه ندیده ام، اگر از دلیران کوفه سؤال می کردند، نام تو را می بردم. حرّ ریاحی در جواب گفت: «به خدا قسم، خود را در میان بهشت و جهنم می بینم، ولی چیزی را بر بهشت ترجیح نخواهم داد. اگر چه مرا بکشند و پاره پاره کرده و بسوزانند.» در جان حر هنوز تواضع و ادب زنده است و لذا واعظ درونی اش در لحظه ای که بزرگانی چون سلیمان صرد خزاعی می لغزند و در آتش پشیمانی می سوزند، توانست او را از پیله ی چرکین وظیفه ی ننگین واگذار شده از جانب عبیدالله بن زیاد رها کند. و این ادب همان لحظه بود که فاطمه(س) را به حق خود شناخت و کامش به سخن سنگین در وصف او گشوده نشد. یا در آن لحظه که سر به زیر افکنده و شیطان نفس خود را رام کرد، تا امامت جماعت بر سپاهیان خویش را وا نهاده و با یارانش به امام بر حق مسلمین اقتدا نمودند.[4]
کل ارض کربلا...
هزار و چهارصد سال از سنه ی 61 هجری می گذرد. اما گویا هنوز سید الشهدا مضطر در میانه ی میدان ایستاده و با قلبی مالامال اندوه از دیدن فرزندان ناخلف این امت، با صدای بلند خطابشان می کند:
"و سوگند بخدا که پس از واقعه شهادتِ من، بدانچه دل بسته اید نمی رسید! و درنگ نمی کنید در این جهان مگر به قدر سواری یک اسب؛ که ناگاه روزگار، همچون سنگ آسیا به دور شما بگردد و چون محور آسیا در شما گیر کند و شما را به تشویش و اضطراب اندازد! "[5]
اما نفس اماره از ریشه های فسوقی که در جان آدمیزاد وجود دارد لحظه ای غافل نشده و همواره او را در تنگنای انتخاب می نهد. پیروز میدان آن کسی است که دل به ولایت بسپارد. نه آنکه برای تاخیرش عذر و بهانه بیاورد و از ولایت جلوتر یا عقب تر حرکت کند.
عاشورا همان آخرالزمانی است که انسا ن ها غربال می کند. در میانه هیچ کس نمی ماند. همه یا حسینی اند و یا یزیدی. آنکه یزیدی است، امروز یزیدی نشده است. عمر سعد کسی است که قبل از شروع قتال هنوز غربال نشده و مدام تلاش می کند خود را درمیانه نگه دارد. به نحوی که نه دنیایش لطمه بیند و نه با حسین(ع) در آمیزد. اما چه باید کرد که موسم میانه روی گذشت. موسم میانه روی آن روزی بود که سلیمان صرد خزاعی در جنگ جمل از همراهی امام علی(ع) خودداری ورزید و چون امام پس از بازگشت او را مواخذه نمود. و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ کردی؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودی! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردی؟" سلیمان گفت: "ای امیرمؤمنان! از گذشتهها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستی مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایی در پیش است که میتوانی ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسی!" [6] امروز نیز هنوز سلیمان ها جا می مانند و ولایت را در سخت ترین شرایط رها می کنند، تا در مظلومیت خود تنها بماند و بانگ " این عمار! " سر دهد.
عاشورا زمان تعیین سعادت و شقاوت است و این خط تا به امروز ادامه دارد. سال 61 هجری سربازان عافیت طلب کوفی امام را به بهانه هایی چون عیال وار بودن و ترس از خراب شدن خانه و کاشانه، و یا به طمع طلا و ملک و... از یاری سیدالشهدا سرباز زدند، اما آنها که خداوند قلوبشان را برای ایمان امتحان کرده بود به هر قیمتی که شده خود را به امام زمان خویش رسانده و با او بر سرپیمان خویش ماندند. عاشورا در رگ های تاریخ جاری است. نشانش هم مدافعان بی ادعای حریم عقیله ی بنی هاشم اند. که در اوج مظلومیت، برای رهایی کودکان مظلوم از چنگال ستمگران، خانه و آشیانه را رها نموده و طفلان خویش را بدون سرپرست وانهاده اند. و این در حالی است که سایه ی امنیت به عنوان بهترین عطیه ی الهی بر سر آنها و خانواده ی ایشان گسترانیده شده است. اما بصیرت اینان به آنها حکم می کند فرزندان مسلمین را مانند اولاد خویش دانسته و به مانند سپاه مظلوم سیدالشهدا(ع) در دفاع از حرم آل الله از بذل جان و مال خویش دریغ نورزند.
[2] - علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۰، حاج محمد هاشم خراسانی، منتخب التواریخ، ص ۲۷۸.
[3] - مفید، إرشاد، از ص 253 تا ص 255
[5] - تاب لَمَعات الحسین , حسینی طهرانی، سید محمد حسین.ص 25