بسمالله الرحمن الرحیم
ولادت امام رضا علیهالسلام
عنوان: رضا و رضایت
ایجاد انگیزه[1]
روزی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: خدایا بهترین خلق خود که ترا عبادت و بندگی میکند به من معرفی کن. خداوند وحی نمود: (ای موسی!) بر ساحل دریا برو، و آن شخص را خواهی یافت. موسی به آن مکان رسید، مردی را یافت که به مرض جذام و پیسی مبتلا بود، و همواره خداوند را تسبیح میکرد.
موسی ـ علیه السلام ـ از جبرئیل پرسید: آن مردی که بهترین خلق است، کجاست؟ گفت: همین مرد مریض است، الان من مأمورم چشمهای او را بگیرم تو گوش بده چه میگوید. به اشاره جبرئیل دو چشم آن مرد بیرون آمد و بر صورتش افتاد.
مرد نابینا گفت: بارالها! تو خواستی از چشم بهرهمندم کردی و اینک خواستی که آن را از من بگیری، ای کسی که به من نیکی میکنی و صله میرسانی!
موسی ـ علیه السلام ـ نزد آن فرد رفت و فرمود: ای بنده خدا! من مردی مستجاب الدعوه هستم، اگر دوست داری دعا کنم تا خدا دیدهگانت را به تو برگرداند؟
گفت: نمیخواهم، زیرا خدا نابینایی را برایم خواسته و من راضی به رضای او هستم.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: شنیدم میگفتی: ای نیکو کننده و صله رساننده! منظورت از این جملات چه بود؟ گفت: در این آبادی غیر از من، کسی خدا را نمیشناسد و یا پرسش نمیکند (چه نیکی و صلهای بالاتر از این که خدا مرا با خود آشنا کرده است.)
موسی ـ علیه السلام ـ شگفتزده شد و گفت: این عابدترین خلق خدا در دنیاست.[2]
مقام «رضایت» یکی از مقامهایی است که بندگان خالص شاخص خداوند به این مقام میرسند.
اهمیت و جایگاه ویژهای که فضیلتی مانند «رضایت از خداوند» در پی دارد، با دیگر فضایل قابل مقایسه نیست. همۀ خوبیهای انسان یک طرف، همۀ اطاعتهایی که انسان از خداوند متعال دارد و همۀ امر و نهیهایی که اجرا میکند، یک طرف، راضی بودن به قضاء الهی شدن هم یک طرف.
مشهورترین لقب امام هشتم «رضا» است. درست است که همه امامان صادق، کاظم، رضا، جواد و هادی و... بودند، ولی برای هر یک به مناسبتی لقب به خصوص تعیین گشته است.
چه کسی و چرا امام هشتم را به این لقب ملقب نموده است؟ این لقب چه پیامی برای دوستداران امام هشتم دارد؟ چگونه میتوان این لقب را در خود نهادینه ساخت؟
متن و محتوا
ابونصر بزنطی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ میگوید: به امام جواد ـ علیهالسلام ـ گفتم: گروهی از مخالفان شما میگویند: مأمون، لقب رضا را به پدرت داده است! زیرا او به ولایتعهدی راضی شد.
امام جواد ـ علیه السلام ـ فرمودند: به خدا سوگند، دروغ گفته و گناهکار شدهاند. پدرم را خدای تعالی رضا لقب داده است؛ زیرا که او به خداوندی خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمینش راضی بود.
گفتم: مگر همه پدرانت چنین نبودند؟ فرمود: آری. گفتم: پس چرا فقط پدرت به این لقب ملقب شده است؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وی راضی شدند و چنین چیزی برای پدرانش به وجود نیامد، لذا از میان همه به رضا ملقب گردید.[3]
ناگفته نماند: مخالفان خواستهاند از این طریق نقصی بر آن حضرت فراهم آوردند، ولی چنانکه مرور شد این لقب از جانب خدا بوده است.
در یک تقسیمبندی کلی رضایت به سه گونه تقسیم میشود
الف: رضایت از تقدیر خداوند
ب: رضایت از فعل خود
ج: رضایت از عمل دیگران
الف: رضایت از تقدیر خداوند
همه خوبیهایی که انجام میدهیم و بدیهایی که ترک میکنیم، همه این نمازهایی که ما بهجا میآوریم، سعی میکنیم به کسی ظلم نکنیم، به زیارتها مشرّف میشویم و کارهای خیری که انجام میدهیم، فلسفه همه اینها چیزی جز رسیدن و تقرّب به خداوند متعال و رضایت خدا از ما نیست. ولی یک شاهراه دیگر غیر از انجام این همه فعالیت برای رسیدن به رضای الهی وجود دارد که آن با سرعت بالایی انسان را به هدف میرساند، زحمت زیادی هم ندارد. آن شاهراه چیزی نیست جز اینکه انسان هم از خدا راضی باشد. همین که به خدا اعلام میکند که خدایا! از تو راضی هستم، خدا هم از او راضی میشود.
فضیلتهایی که حقیقت آنها رابطهای بین انسان و خداوند است، گاهی یک طرفه است مانند عبادت انسان که دیگر معنا ندارد بگوییم خدا هم انسان را عبادت میکند و گاهی رابطهای دو طرفی است. مثلاً مؤمنین خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد. «یُحِبُّهُم وَ یُحِبّونَه؛[4] هم آنها خدا را دوست دارند، هم خداوند آنها را دوست دارد»
حتی کسانی که شکر خدا را به جا میآورند خدا هم میفرماید: «وَاللَّهُ شَکورٌ حَلِیمٌ؛ و خداوند شکرکننده و بردبار است.»
وصف «رضا» از قبیل نوع دوم است. در چهار جای قرآن کریم آمده است: «رَّضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ؛[5] خداوند از آنها راضی است و آنها از خدا راضی هستند.»
در روایتی نقل شده است که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهالسلام به خدای متعال عرض داشت: «خدایا! مرا به عملی راهنمایی کن که اگر انجام دهم تو از من راضی میشوی!»
خدای متعال در پی این درخواست ابتدا پاسخی کلی و مبهم به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ داد و فرمود: رضای من در چیزی است که خوشایند تو نیست و اصلاً طاقت آن را نداری! حضرت موسی ـ علیه السلام ـ بسیار ناراحت و غمگین شد و به سجده افتاد و شروع به گریه و زاری کرد و عرضه داشت: خدایا! در میان همه بندگانت مرا به همصحبتی خود اختصاص دادی و پیش از من با کسی سخنی نگفتی، اما مرا به عملی راهنمایی نمیکنی که مرا به رضای تو نائل گرداند؟ (لازم به تذکر است که یکی از روشهای صحیح تربیتی این است که مربی وقتی میخواهد چیزی را به متربی خود تعلیم دهد، ابتدا وی را تشنه میکند تا قدر آن چیز را بهخوبی بداند. شاید این روش تعلیمی که خدای متعال درباره حضرت موسی ـ علیه السلام ـ اجرا کرد از همین نوع روشها بوده باشد.)
بر این اساس هنگامی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ برای درخواستِ جدّی آن عمل مستعد شد، خدای متعال فرمود: «أَنَّ رِضَای فِی رِضَاک بِقَضَائِی؛[6] به راستی که رضای من در راضی بودن تو به قضای من است.»
این بدان معناست که رضا رابطهای طرفینی است. از اینرو خداوند به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ میفرماید: اگر تو از کار من راضی باشی و هر چه من برایت مقدر کردم، بپسندی و اظهار گله نکنی من هم از تو راضی خواهم بود.
البته رضایت هم مانند محبت «قُلْ إِن کنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکمُ اللّهُ[7]» برای اینکه طرفینی باشد باید مقرون به اطاعت الهی باشد.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ در عصر خویش رسالهای مفصل برای شیعیان مینویسند و برای شهرهای مختلف نسخهای از آن را میفرستند. شیعیان نیز آن را در سجادههای خویش قرار میدادهاند و پس از نماز آن را مرور میکردهاند. در این رساله آمده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لَمْ یصِبْ رِضَی اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةِ وُلَاةِ أَمْرِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ[8]؛ و بدانید که هیچ کسی مشمول رضای خدا نمیشود مگر با اطاعت او و اطاعت پیامبرش و اطاعت ائمه از آل محمد صلیاللَّهوآله.»
همچنین امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در روایتی فرمودند: «رِضَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ مَقْرُونٌ بِطَاعَتِه[9]؛ رضایت خدای سبحان با فرمانبرداری از او همراه است.»
در این روایت شرط رضایت خدای سبحان اطاعت از او بیان گردیده است.
گاهی خداوند بندهاش را اینگونه امتحان میکند که شرایط خوبی را برای زندگی او فراهم میکند، به گونهای که مطمئن میشود خداوند تقدیر خوشایندی برای او مقدر فرموده است؛ اما طولی نمیکشد که خدا آنها را از بین میبرد.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ فرزندی به نام اسماعیل داشتند که جوانی بسیار عالم، دوستداشتنی و فهیم بود تا جایی که دوستان امام گمان میکردند بعد از امام صادق ـ علیه السلام ـ ایشان امام خواهد شد. مفضل که یکی از اصحاب معروف امام صادق ـ علیه السلام ـ بود، علاقه خاصی به جناب اسماعیل داشت و معتقد بود که بعد از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ ایشان امام میشوند؛ اما اسماعیل در جوانی از دنیا رفت. هنگامی که اسماعیل از دنیا رفت، مفضل در شهر دیگری بود و از این موضوع اطلاع نداشت. حضرت صادق ـ علیه السلام ـ یونسبنیعقوب را مأمور کردند که این خبر را به مفضل برساند. وی میگوید: «امام صادق ـ علیه السلام ـ به من امر فرمودند که نزد مفضل بروم و به او به خاطر وفات اسماعیل تعزیت بگویم و فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصیبت اسماعیل بر ما وارد شد و ما صبر کردیم. پس تو هم همانگونه که ما صبر کردیم صبر کن! ما چیزی را خواسته بودیم؛ اما خدای عزوجل چیزی دیگر خواست. پس ما تسلیم امر خدای عزوجل شدیم.»[10]
این ماجرا یکی از بالاترین نمونههای مقام رضاست. در چنین امتحانی خدای متعال برای بندهاش آن قدر زمینه فراهم میکند که او مطمئن میشود خدا نعمتی خاص به او داده و این نعمت پایدار است؛ اما یک مرتبه آن نعمت را از او میگیرد. حقیقتاً در چنین حالتی صبر کردن و راضی بودن به تقدیر الهی کار بسیار مشکلی است.
در عصر ما امام خمینی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ نمونه چنین بندهای بود. در ماجرای شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی، امام پس از اطلاع از ماجرا میفرماید: انا لله وانا الیه راجعون و کسی گریه امام را در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی نمیبیند، در حالی که حاج آقا مصطفی امید امام بود و امام امید داشت که از خادمان بزرگ اسلام شود.
کسب چنین مقامی کار بسیار مشکلی است گرچه سخن گفتن از آن آسان است. برای کسب این مقام انسان باید از امور کوچک و کارهای ساده شروع کند و هنگامی که نوعی گرفتاری برایش پیش میآید بگوید: الحمدلله! حتماً مصلحتی در این گرفتاری وجود داشته است. اگر انسان در امور کوچک تمرین رضایت کند میتواند رفتهرفته در سختیهای بزرگ صبور باشد و از کار خدای متعال رضایت داشته باشد.
زندگی امام رضا ـ علیه السلام ـ گواه روشنی از پذیرش عالمانه قضا و قدر الهی و رضایتمندی بدان بوده است. آن حضرت همان طوری که خود اهل رضایت به رضای الهی بود، دیگران را نیز بدان دعوت میکرد و میفرمود: بهترین بندگان کسانی هستند که اهل مقام رضا هستند. در روایت است که: از امام رضـا ـ علیه السلام ـ دربـاره بهتـریـن بنـدگـان سـوال شـد. فـرمـودند: آنان که هر گاه نیکـى کنند خـوشحال شوند و هرگاه بدى کنند آمرزش خـواهند و هر گاه عطا شـوند شکرگزارند و هر گاه بلا بینند صبر کنند و هرگاه خشم کنند در گذرند.[11]
جابربن عبداللّه انصاری، صحابی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در بستر بیماری افتاده و آخرین لحظات زندگانی خود را میگذراند. امام باقر ـ علیه السلام ـ به عیادت او رفت و با مهربانی کنارش نشست و فرمود: ای جابر، حالت چطور است؟ جابر، پیرمردی که عمری را در رکاب پیشوایان معصوم ـ علیهم السلام ـ گذرانیده بود، عرض کرد: حال پیرمردی را دارم که پیری را بر جوانی میپسندد و مرگ را نسبت به زندگانی بیشتر دوست دارد و به بیماری نسبت به تندرستی علاقه بیشتری دارد. او میخواست این گونه بر ناملایمات شکر گزارد و بگوید که از هیچ یک از آنها نابردباری نمیکند و همواره از قضا و قدر خداوند راضی است؛ اما امام باقر ـ علیه السلام ـ سخنی فراتر از آن گفت و فرمود: «اما من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم. اگر جوانی را بخواهد به آن علاقهمندم و اگر بیماری را بر تندرستی من بپسندد، من هم همان را میخواهم؛ اگر خدا مرگ مرا تقدیر کند، مرگ را دوست دارم و اگر زندگی را بر مرگ در مورد من ترجیح دهد، همان را بر میگزینم.»[12]
ب: رضایت از عمل خود
قسم دوم رضایت، رضایت از خود است. در روایات غالباً رضایت الهی با ناخشنودی بنده از خودش تلازم دارد، بدین معنا که طالب رضای خدا از خودپسندی به دور است و همیشه از خود گلهمند است و خود را مقصر میداند و از خود رضایت ندارد. اگر کسی از خود، راضی باشد و خود را بندهای بی عیب بداند خدای متعال از او راضی نخواهد بود.
از حضرت لقمان نقل شده است که به فرزندش فرمود: «یا بُنَی مَنْ یرِدْ رِضْوَانَ اللَّهِ یسْخَطْ نَفْسَهُ کثِیراً وَ مَنْ لَا یسْخَطْ نَفْسَهُ لَا یرضی به؛[13] ای پسرکم! کسی که رضای الهی را میخواهد، بر نفس خویش بسیار خشمگین میشود و همیشه خود را مقصر میدان و کسی که از خود گلهمند نباشد خداوند از او راضی نمیشود»
غالباً بین دلخواه با خداخواه نمیتوان جمع کرد. دلخواه انسان حد و مرز ندارد و از حلال خدا فراتر میرود؛ اما اگر کسی این ملکه را تحصیل کرد که وقتی امر بین عمل به خواست خدا و خواست دل دایر میشود، خواست خدا را مقدم کند، خداوند متعال اولاً به او عزت نفسی میبخشد که به هیچ کسی احساس نیاز نمیکند. ثانیاً همت او را به گونهای قرار میدهد که تمام فکر او متوجه آخرتش میگردد و اندیشه او از درگیری دائمی برای نقشه کشیدن برای دنیا نجات مییابد و خدا نیازهای او را برآورده میکند و دیگر از این جهت نگرانی نخواهد داشت و این دنیایی که مردم عادی عاشق آن هستند و برای رسیدن به آن نهایت تلاش خویش را به کار میبندند با کمال خضوع در اختیار او قرار میگیرد.
خداوند متعال فرموده است: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی فِی عُلُوِّ مَکانِی لَا یؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَی هَوَای إِلَّا قَطَعْتُ رَجَاهُ وَ لَمْ أَرْزُقْهُ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَه؛[14] قسم به عزت و جلالم و بلندی مقامم! بندهای خواست خود را بر خواست من مقدم نمیکند مگر اینکه امید او را قطع میکنم. از دنیا تنها همان مقداری روزیاش میکنم که برای او مقدر کردم.»
ج: رضایت از فعل دیگران
«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَق...؛[15] خداوند سخن آنان را که گفتند: «خدا فقیر است و ما بی نیازیم»، شنید. به زودی آنچه را گفتند خواهیم نوشت، همچنین کشتن بهناحق پیامبران را در پرونده اعمال آنها مینویسیم.»
سعید بن جبیر در شأن نزول این آیات گفته است: وقتی این آیه نازل شد: «مَّن ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کثِیرَةً؛[16] کیست که به خدا قرضالحسنه بدهد تا خداوند آن را برای او چند برابر کند» یهودیان گفتند: ای محمد! پروردگارت فقیر و نیازمند شد و از بندگانش قرض خواست! پس خدا آیه فوق را فرو فرستاد!
آیات مزبور یهودیان معاصر رسول الله ـ صلیاللَّهوآله ـ را به دو سبب محکوم و سرزنش میکند؛ 1. اینکه گفتند: خدا فقیر و نیازمند است و ما ثروتمند و بینیازیم. 2. به ناحق پیامبران را کشتند.
آیه کریمه تأکید دارد یهودیان معاصر رسول خدا ـ صلیاللَّهوآله ـ سزاوار عقوبت با عذاب سوزانند، زیرا مرتکب گناه و معصیت شدند و خداوند به بندگان ستم نمیکند و تصریح مینماید که این (عذاب) نتیجه کاری است که دستهای شما از پیش فرستاده است.
سؤال این جاست که یهودیان زمان پیامبر (ص) نه انبیا را کشتند و نه معاصر قاتلان و مقتولان بودند، پس چرا آیه کریمه به کاری که نکردند - کشتن پیامبران - و نقشی که نداشتند، دلیل میآورد؟
پاسخ این پرسش را باید در موضوع صحبت خود یعنی رضایت از دیگران بیابیم همانگونه که سیدرضی در نهجالبلاغه از امیرمؤمنان روایت میکند: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَعَلَی کلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَإِثْمُ الرِّضَی بِهِ؛[17] آنکسی که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آنکسی که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه میکند: گناه «عمل» و گناه «رضایت» به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه میشود و آن گناه رضایت است).
مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار بابی به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب میگوید: «إنَّ مَنْ رَضِی بِفِعْل فَهُوَ کمَنْ أتاهُ؛[18] کسی که راضی به فعلی شود همانند کسی است که آن را انجام داده است»
در دنیای مادی معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگری جرم محسوب نمیشود، همانگونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بی پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهای نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصی دارد و با صراحت در روایات آمده است که هرکسی به کار دیگری رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت.
در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهی خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن میگوید: همه آن قوم بر اثر عذاب الهی از میان رفتند درحالیکه همانگونه که در کلام دیگری از امیرمؤمنان به آن اشاره شده، ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگی را عذاب کرد: «وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا»[19]
در زیارتنامهها نیز کراراً این مطلب به چشم میخورد که زائر لعن و نفرین میکند به کسانی که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِک فَرَضِیتْ بِه»[20]
اما روز ولادت امام رضا ـ علیهالسلام ـ از رضا و رضایت گفتیم. خوب است در درگاه آن امام رئوف آرزویی داشته باشیم؛ آرزویی که نجات بخش است:
آرزویم نه به دل، باغ بهشت و حور است
نه مرا جنت و فردوس برین، منظور است
یا غریب الغربا پاره قلب زهرا - سلام الله علیها-
خواهشم خواهش سلمانی نیشابور است
هنگامیکه امام رضا (ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، ماموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا ـ علیهالسلام ـ شغل و هنر خود را بهانه کرد تا امام زمان خویش را ببیند. او به بهانه اصلاح و آرایش سر و صورت امام رضا ـ علیهالسلام ـ خود را به حضرت رساند و توفیق دیدار امام زمانش را به دست آورد و امام رخصت دادند و مشغول کار شد. پیرمرد هنگام آرایش موهای امام، از اشتیاق دیدن آن حضرت صحبت میکرد که یک لحظه فکر کرد: «ای کاش از امام تقاضای اجرت کند» تا این فکر به ذهنش رسید، در همان لحظه امام رضا ـ علیهالسلام ـ با اشاره به سنگی که بهوسیله آن قیچی خود را تیز میکرد آن را تبدیل به طلا کردند. این پیرمرد بامعرفت به امام عرض کرد: ای امام رئوف، من اجرت دنیوی نمیخواهم من صباحی بیش زنده نیستم؛ چرا که عمر خود را گذراندهام؛ من پیراهنی از شما میخواهم که با آن نماز خواندهاید و عبادت خدا را کردهاید تا کفنم باشد و خداوند بهواسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد.
امام رضا ـ علیهالسلام ـ دستور دادند که یکی از لباسهایشان را به پیرمرد بدهند، در این لحظه پیرمرد به ذهنش رسید تا درخواست دیگری داشته باشد پس گفت: ای مولا! من از سکرات موت میترسم و بزرگواری کنید و لحظه مرگ در کنار من باشید که امام پذیرفتند.
پیرمرد با خوشحالی لباس و وسایل سلمانی خود را بدون نگاه به سنگ طلا برداشت و خداحافظی کرد. آن حضرت فرمودند: سنگ طلایت را بردار ما آنچه را که دادیم پس نمیگیریم.
(این خاندان، خاندان کرم هستند تا کسی را راضی نکنند دست از بخشش و کرم برنمیدارند مخصوصاً که لقب رضا ـ علیهالسلام ـ را خداوند متعال به ایشان عنایت فرموده است.)
روزی اطرافیان امام دیدند حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ فرمودند: «لبیک لبیک لبیک» و بعد از آن هرچه به دنبال آن حضرت گشتند ایشان را نیافتند تا اینکه آن حضرت آمد و ماجرای این پیرمرد سلمانی را تعریف کردند و فرمودند اکنون لحظه جان دادن او بود. من هم بر بالینش حاضر شدم تا به آسانی جان داد.[21]
[2]. سفینه البحار، ج1، ص 524.
[3]. علل الشرایع، ج 2، ص 237، باب 172.
[5]. مائده/ 119 و توبه/100 و مجادله/ 22 و بینه/ 8.
[6]. کلیات حدیث قدسی، ص 158.
[8]. بحارالانوار، ج 75، ص 221.
[9]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 182.
[12]. مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص 87.
[13]. بحار الانوار، ج 67، ص 78.
[14]. بحار الانوار، ج 68، ص 144.
[17]. نهج البلاغه، حکمت 154.
[18]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج97، ص 94.
[19]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج68، ص 241.
[20]. تهذیب الحکام، ج6، ص 114.
[21]. همای سعادت، همائی واعظ، ص 115.