امام باقر (علیه السلام) در سال 57 هجری چشم به جهان گشود. نام او محمد، کنیه اش ابوجعفر و لقب ایشان با قرالعلوم می باشد. مادر حضرت، «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است .امام باقر در سال 114هجری در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپرده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود.[1]
به نام خدا
امام باقر (علیه السلام) در سال 57 هجری چشم به جهان گشود. نام او محمد، کنیه اش ابوجعفر و لقب ایشان با قرالعلوم می باشد. مادر حضرت، «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است .امام باقر در سال 114هجری در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپرده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود.[1]
کودکی ایشان همراه با ناملایمات و سختی های فراوان از جمله تحمل مصایب روز عاشورا و پیامدهای پس از آن می باشد. ایشان در صحرای کربلا کودکی چهارساله بوده اند. و از همان زمان سکوت در مقابل ظلم را بر نمی تافتند. هنگامی که حضرت به همراه دیگر اسیران کربلاء وارد مجلس یزید ملعون شد، پرخاشگری هایی را از یزید در مقابل پدرش امام سجاد (ع) مشاهده کرد. چون امام سجاد(ع) در مقابل سخنان زشت و ناپسند یزید ساکت نبودند و پاسخ هایی دندان شکن به جسارت های آنها می دادند، یزید با اطرافیان خود مشورت کرد و آنها پیشنهاد قتل حضرت را دادند. به همین جهت حضرت باقرالعلوم (ع) پس از مشاهده چنین صحنه ای لب به سخن گشود و خطاب به یزید کرد و فرمود: ای یزید! پیشنهاد و نظریه اطرافیان تو بر خلاف نظریه ی اطرافیان فرعون می باشد، چون که آن ها در مقابل حرکت و سخن حضرت موسی و هارون علیهماالسلام، گفتند: ای فرعون! دانشمندان و جادوگران را جمع کن تا موسی و هارون را محکوم نمایند. ولیکن اطرافیان تو پیشنهاد قتل و کشتار ما را می دهند. یزید ضمن تعجب از سخنوری و استدلال این کودک خردسال، سؤال کرد: علت و سبب این دو نظریه مخالف در چیست؟! حضرت باقرالعلوم (ع) با کمال شهامت فرمود: آن ها رشید و هوشیار بودند؛ ولی این ها بی فکر و عقب افتاده اند. و سپس افزود: پیامبران و فرزندانشان را کسی نمی کشد، مگر آن که زنازاده باشد. پس از آن یزید سرافکنده شد و ساکت ماند.[2]
دوران امامت این امام همام همزمان با آغاز خلافت بنی عباس بود. بنی عباس که از ابتدا با شعار دروغین حمایت از اهل بیت پیامبر (ص) توانسته بودند بین مردم مقبولیتی کسب کنند، ناچار آزادی های محدودی به امام باقر(ع) و شیعیان ایشان دادند. هرچند این رویه به طول نینجامید و در مدت کوتاهی خلفای بنی عباس کینه ی شدید خود را از اهل بیت آشکار نموده و با شیعیان ایشان رفتاری به مراتب سختگیرانه تر از بنی امیه داشتند، اما به جهت انحراف افکار عمومی ناچار از دشمنی آشکار با اهل بیت برحذر بوده و حتی خود را محبین ایشان معرفی می نمودند. به همین دلیل زمینه برای فعالیت اهل بیت فراهم گشت تا ایشان بتوانند از آزادی ایجاد شده در جهت نشر معارف الهی استفاده نمایند. لذا نهضت علمی عظیمی پدید آمد و صفحه ای جدید از تحصیل و آموزش بر مشتاقان این معارف گشوده شد. این اتفاق و نهضت عظیم بر ما روشن می سازد که رسول اکرم(ص) از چه روی تولد ایشان را به اهل بیتشان نوید داده بودند. و ابتدا خود ایشان حضرت را "باقرالعلوم" خواندند. در حدیث است که رسول خدا(ص) خطاب به امام حسین(ع) فرمودند: به همین زودی در حیات تو فرزندی به نام محمد بن علی - سلام الله علیهما - متولد می شود، پس سلام مرا به او برسان. و سپس تمام دوازده خلفای خود را تا آخر معرفی نمود. [3]همچنین آورده اند: چون حضرت باقرالعلوم علیه السلام به دنیا آمد، امام سجاد صلوات الله علیه فرمود: فرزندم، باقرالعلوم را بیاورید. در این هنگام یکی دیگر از فرزندانش اظهار داشت: چرا این نوزاد را به عنوان باقر مطرح نمودی؟ امام سجاد علیه السلام سر به سجده نهاد و پس از آن که سر از سجده برداشت، فرمود: این نوزاد امام و راهنما و نور هدایت امت است؛ او گنجینه بردباری و علوم مختلف است؛ او شکافنده همه ی علوم و فنون خواهد بود، او شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد.[4]
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در شرایط نامساعد حاصل از خلافت ستمگران، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهی پرداخت ومشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش امام صادق (ع) به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد.
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه ی بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه ی مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، وانواع علوم، از آن حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود. رجال و شخصیت هاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عده اى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده میکردند. آوازه علوم و دانشها ى امام باقر (ع) چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچه های دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود .
امام باقر (ع) در سخنان خود ،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد می آورد و می فرمود: "هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه ی مربوط به آن موضوع را معرفى کنم" .شاگردان مکتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیرشیعى برترى داشتند.[5]
از جمله اتفاقات مهم در دوره ی امامت ایشان خلافت عمربن عبدالعزیز – شریف ترین خلیفه ی عباسی – می باشد. وی به دلیل زمینه های تربیتی مناسب جلوه های دشمنی آشکار را که از زمان بنی امیه به میراث مانده بود، کمرنگ کرد. از جمله اقدمات مهم او برداشتن ممنوعیت نقل احادیث است. همین امر کمک بسیاری به شیعیان و سایر علاقمندان می کرد تا بتوانند در آزادی و بدون هراس از دستگیری، این معارف را با خود حمل کرده و به اقصی نقاط مملکت اسلامی گسترش دهند. از جمله ی برکات این دوره میتوان به کتاب "اربعماه" محمد بن مسلم، و یا کتب جابر بن یزید جعفی – که هردو از شاگردان بافضیلت و راویان بلند پایه ی احادیث بوده اند- اشاره نمود.[6]
یکی از فعالیت های مهم امام باقر (ع) که به دلیل تزاحم آرای حاصل از فتوحات انجام آن لازم و ضروری بود، مناظرات علمی در محافل مختلف با مخاطبین مسلمان و یا غیر مسلمان بود. بسیاری از این مناظرات توسط خلفا برنامه ریزی می شد تا بدین وسیله اهل بیت (علیهم السلام) را در نظر مردم کوچک نمایند. در حالیکه آنها ناخواسته با دست خود زمینه ی اثبات برتری ایشان بر تمامی علمای زمان را فراهم می کردند. از جمله ی این مناظرات می توان به مورد زیر اشاره نمود:
در سفری به شام که امام به دلیل احضار خلیفه عازم شده بودند، با اجتماعی روبه رو شدند و از حال ایشان سوال کردند. پاسخ دادند این کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه ی خود گردآمده اند وطبق برنامه ی همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (ع) به میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند. طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فروان، در صدرمجلس قرار گرفت. آن گاه نگاهی به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر (ع) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید :
- از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
- از مسلمانان .
- از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
- از افراد نادان نیستم !
- اول من سوال کنم یا شمامى پرسید؟
- اگر مایلید شما سوال کنید.
-به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مى کنید که اهل بهشت غذا مى خورند و مى آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
- بلى، نمونه ی روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه مى کند ولى مدفوعى ندارد !
-عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
- من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم !
- سوال دیگرى دارم
- بفرمایید
- به چه دلیل عقیده دارید که میوه ها و نعمتهاى بهشتى کم نمى شود و هرچه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمى کنند؟ آیا نمونه ی روشنی از پدیده های این جهان را مى توان براى این موضوع ذکر کرد؟
- آرى، نمونه ی روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله یچراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله ی چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی شود.
اسقف هرسوال و مشکلى به نظرش مى رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت:" مردم !دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و بهترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید" این راگفت و از جا برخاست و بیرون رفت.[7]
در پایان سخن نیز مقاله را با سخنی گهربار از این حضرت به پایان می رسانیم که در اهمیت ولایت اهل بیت (علیهم السلام) می باشد:
روزی امام محمد باقر (ع) در جمع عده ای از دوستان و اصحاب خود فرمود: من در حیرت و تعجب هستم ازکسانی که ولایت ما را پذیرفته اند و امامت و خلافت ما را قبول کرده اند و معتقد هستند که دستورات ما در تمام امور واجب وهمانند دستورات الهی لازم الاجراء می باشد؛ ولی در مرحله عمل سست و ضعیف هستند. و عقیده آن ها نسبت به عمل - در همه ی جوانب معنوی و مادی - ضعیف است و حقوق ما را رعایت نمی کنند و کردار و اعمال خویش را توجیه می نمایند. و فکر می کنندکه ما از زندگی و از افکار و عقائد آن ها بی اطلاع می باشیم. آیا چنین افرادی گمان برده اند که خداوند، طاعت عده ای از بندگانش را بر دیگران واجب و لازم گردانیده است؟! و این عده نسبت به حوادث و رخ دادهای آسمان و زمین بی اطلاع و ناآگاه هستند؛ و فکر می کنند که خداوند سبحان علوم و دانش خود را نسبت به ایشان دریغ و مضایقه نموده است. و ایشان بر این عقیده هستند که ما اهل بیت از آن بی اطلاع هستیم. [8]
منابع
[1] - سیره ی پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 143
[2] - حدیقه الشیعه، جلد2، ص161
[4] - بحار الا نوار: ج 36 ، ص 3
[5] - همان، مهدی پیشوایی، ص144
[6] - همان، مهدی پیشوایی، ص149
[7] - بحارالانوار، ج 46 ، ص 309
[8] - چهل داستان و حدیث از امام محمد باقر(ع)، نشر مهدییار، ص20