بسم الله الرحمن الرحیم
جلسات بانوان عاشورایی
ایجاد انگیزه[1]
پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «شب معراج، در سیر میان مکه و مسجدالاقصی، ناگهان بوی خوشی به مشامم رسید که هرگز مانند آن را نبوییده بودم. از جبرئیل پرسیدم که این بوی خوش چیست؟ گفت: ای رسول خدا! همسر حزقیل (پسر عموی فرعون و گنجینهدار حکومت وی) به حضرت موسی بن عمران (ع) ایمان آورده بود و ایمان خود را پنهان میکرد. کار او آرایشگری در حرمسرای فرعون بود. روزی در حالی که مشغول آرایش دختر پادشاه بود، شانه از دستش افتاد و بیاختیار گفت: «بسمالله»
دختر فرعون پرسید: آیا پدر مرا ستایش میکنی؟ گفت: نه؛ بلکه آن کسی را ستایش میکنم که پدر تو را آفریده است و او را از بین خواهد برد. دختر فرعون شتابان نزد پدر رفت و گفت: صیانه به موسی ایمان دارد. فرعون او را احضار کرد و به او گفت: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ صیانه گفت: هرگز، من از خدای حقیقی دست نمیکشم و تو را پرستش نمیکنم.
فرعون دستور داد، تنور مسی را برافروختند و چون آن تنور سرخ شد، همه بچههای آن زن را در حضور او در آتش انداختند. زمانی که خواستند بچه شیرخواری را که در بغل داشت، از او بگیرند و در آتش بیندازند، صیانه منقلب شد و خواست که با زبان، از دین حضرت موسی (ع) اظهار بیزاری کند که ناگاه به امر خدا، آن کودک به سخن آمد و گفت: «مادر! صبر کن تو راه حق میپیمایی».
فرعونیان آن زن و بچه شیرخوارش را نیز در آتش افکندند و سوزاندند و خاکسترشان را در این زمین ریختند و تا روز قیامت این بوی خوش، از این سرزمین استشمام میشود.[2]
بر اساس روایتی از امام صادق (ع) همانگونه که عدهای از زنان در سپاه پیامبر (ص) بودند، در دولت حضرت مهدی (عج) نیز سیزده زن برای معالجه سربازان زخمی سپاه امام زمان (عج) زنده گشته و به دنیا باز میگردند. یکی از این زنان همین صیانه ماشطه است که همسر حزقیل و آرایشگر دختر فرعون بوده است.[3]
متن و محتوا
در طول تاریخ بشریت، زنان نقشهای چشمگیر و کلیدی در همراهی و همیاری با حجتهای خدا در روی زمین داشتهاند. «صیانه» یکی از این زنان است که فرازی از زندگی وی مرور شد.
زنان همواره در دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی مشارکت داشتهاند و هر زمان و هرکجا که در شرایط بحرانی دست مردان بسته میشد، زنانی همچون حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) با تبلیغات خود به حمایت از امام زمانشان و آگاهسازی مردم میپرداختند.
در پیروزی انقلاب اسلامی نیز زنان نقش فراوانی ایفا نمودند. امام خمینی (ره) در این باره فرمودند: «در مملکت ما اینطور شد که بانوان همدوش، بلکه جلوتر از مردها از خانهها بیرون آمدند و در این راه اسلامی زحمت کشیدند و رنج دیدند.»[4]
اما نقش زنان در انقلاب حسینی (ع) بسیار پررنگتر از دیگر وقایع تاریخی است. آنگاه که ابا عبدالله الحسین (ع)، انقلاب عاشورایی خود را جهت مبارزه با بیعدالتیها آغاز میکند، عدهای از زنان هاشمی و غیر هاشمی با وی همراه و همیار میشوند. ایشان زنان دلیر و موقعیتشناسی بودند که به رهبری امام حسین (ع) در مقابل بیدادگریها ایستادند و با درک عمیق از انقلاب حسینی (ع)، حماسهها آفریدند. آنان با گذشت از لذائذ مادی و غلبه بر هواهای نفسانی، به چنان درجهای از ایمان و تعهد رسیده بودند که لیاقت همراهی با امام حسین (ع) و دفاع از حریم اسلام را پیدا کردند. اینان شیر زنانی مؤمنه، سخنور، عالمه و خدمتگزارانی شایسته برای اسلام بودند.
امام حسین (ع) بهتر از هر کسی آگاه بود که این بانوان حماسهساز، کامل کننده رسالت عظما و عظیم وی خواهند بود. به همین جهت ایشان را با خود همراه ساخت و مانع همراهی و همیاری آنان نشد.
همراهی زنان در انقلاب حسینی (ع)
همراهی و همیاری زنان عاشورایی در انقلاب حسینی (ع) که از ابتدای حرکت حضرت در مدینه آغاز و تا مدتها بعد از شهادت آن حضرت ادامه یافت، در قالبهای زیر شکل گرفت:
1. همراهی با پشتیبانی و حمایت از دین و امام عصر
زنان کاروان حسینی، با بینشی ژرف، به حمایت از دین اسلام و انقلاب امام حسین (ع) پرداختند. ایشان حامیانی استوار و فداکار برای مولایشان بودند و این را به شکلهای گوناگونی به اثبات رسانیدند.
از کلمات و اقدامات زنان حاضر در کربلا، میتوان میزان همت آنان را در دفاع از دین و امامت دریافت.
ماریه دختر سعد یکی از زنان قبیله عبدالقیس و از شیعیان ساکن بصره بود که در شرایط اختناق بصره، منزل خود را در اختیار شیعیان قرار داد تا محلی برای اجتماع ایشان، جهت مشورت پیرامون چگونگی پیوستن به انقلاب امام حسین (ع) باشد.[5]
به برکت جلساتی که در منزل ماریه برقرار میشد، چند تن، چون «یزید بن نبیط» و دو پسرش، عازم کربلا شدند و در قیام عاشورای امام حسین (ع) به شهادت رسیدند.
همسر جناده بن کعب انصاری یکی دیگر از بانوان عاشورایی است که پس از شهادت شوهر، فرزند 9 یا 11 سالهاش را روانه میدان کرده و به او میگوید: «اى پسر عزیزم! برخیز و در جلو روى پسر پیامبر (ص) جهاد کن!» هنگامى که آن نوجوان قیام کرد، امام حسین (ع) فرمود: این نوجوانى است که پدرش کشته شده، شاید مادرش راضى نباشد او خروج کند.» آن نوجوان گفت: «مادرم این دستور را به من داده است» و پس از نبردی نمایان، در وسط میدان به شهادت رسید.
مادر این نوجوان، پس از شهادت شوهر و فرزندش، در حالی که این ابیات را میخواند، خود راهی میدان میشود:
أَنَا عَجُوزٌ سَیِّدِی ضَعِیفَهْ خَاوِیَةٌ بَالِیَةٌ نَحِیفَه
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَةٍ عَنِیفَهْ دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّرِیفَهْ
من پیری ناتوان و شکستهحالم، اما با ضربت خشن و سخت شما را میکوبم تا از حریم فرزند فاطمه حمایت کنم.[6]
فاطمه بنت حزام ملقب به امالبنین مادر قمر بنیهاشم یکی دیگر از بانوان عاشورایی است که هرچند خود در کربلا حضور نداشت؛ اما چهار پسرش را برای پشتیبانی و حمایت از امام عصرشان روانه کربلا نمود و هر چهار جوان او در رکاب حضرت شهید شدند.
وقتی خبر شهادت فرزندانش در مدینه به امالبنین رسید، گفت: «از امام حسین (ع) مرا خبر دهید. فرزندانم و آنچه زیر آسمان کبود است، فدای حسین باد. چرا ابتدا از حال حضرت ابیعبدالله مرا مطلع نمیسازید؟»[7]
در دوران دفاع مقدس هم زنانی بودند که زینبوار، فرزندان و همسران خود را عازم جبههای حق علیه باطل کردند تا از آرمانها و ارزشهای دینی آنان دفاع کنند. امروزه هم زنان و مادرانی هستند که برای حمایت از حریم حرمهای اهلبیت (ع) و پشتیبانی ولی زمانشان جگرگوشهها و جوانان عزیز خود را روانه جنگ با داعشیان و تکفیریها نمودهاند و مطمئناً نقش این مادران و همسران کمتر از نقشآفرینی زنان عاشورایی زمان امام حسین (ع) نیست.
2. همراهی با تشویق و ترغیب مردان برای پیوستن به جمع انقلابیون
در روز عاشورا، آنگاه که جنگی نابرابر میان سپاه دشمن و امام حسین (ع) و یارانش درگرفت، زنان دلیر و شجاع، با آگاهی از نتیجه ظاهری جنگ، مردان خویش را به مبارزه علیه نابخردان و نامردمان ترغیب نمودند. آنان به چنان درجهای از اعتقاد رسیده بودند که در برابر خدا، تسلیم محض بودند. با آنکه میتوانستند دنیا را بر آخرت و عقاید خویش ترجیح داده و با اصرار از همسران خود بخواهند که از معرکه بگریزند؛ اما نه تنها این کار را نکردند، بلکه مُشوق مردانشان برای مبارزه و حفظ اسلام بودند. تاریخ عاشورا نمونههای متعددی از این بزرگواران را به ما معرفی میکند:
«دیلم» یا «دلهم» همسر زهیر بن قین یکی از زنان عاشورایی است که با اصرار همسرش را به سپاه امام حسین (ع) میفرستد. «زهیر بن قین» خود دعوت شده امام حسین (ع) بود و اتفاقاً از جمله کسانی است که احتیاج داشت تا دیگران استعداد پاکی و حقطلبی و فداکاری را در وجودش روشن کنند. نخستین گام را امام حسین (ع) با دعوتش در این راه برداشت. گام دوم را همسر زهیر، «دلهم» برداشت.
بر اساس مستندات تاریخی هنگامی که زهیر از مضمون دعوت سیدالشهدا آگاهی یافت، استقبال نکرد و قیافة او نشان میداد که چندان تمایلی برای به رفتن به کربلا ندارد. به ویژه اینکه امام حسین (ع) از وی خواسته بود تا بستگانش را نیز برای پیوستن به لشکر، همراه خویش ببرد. از همینجا دلهم برنامة خود را آغاز کرد. او به منظور تشویق زهیر، چنین گفت: «سبحانالله! فرزند رسول خدا (ص) از تو دعوت میکند که به یاریش بشتابی؛ اما تو در قبول دعوت او تردید به دل راه میدهی! چه میشود که سخنش را بشنوی و هرچه زودتر خود را به او برسانی!»[8]
زهیر به تشویق این بانوی قهرمان، در سپاه امام حسین (ع) با شور و اخلاص جنگید و میمنة سپاه را بر عهده گرفت. سرانجام پس از کشتن تعداد زیادی از دشمنان، به شهادت رسید.
3. همراهی با اطاعت و پیروی از امام و ولی زمان
زنان، در قیام حسینی (ع)، انسانهایی کمالیافته و مخلصی بودند که با تسلیم محض در برابر اوامر الهی و امامشان توانستند سرافراز از امتحان پروردگار بیرون آیند.
آنگاه که این بانوان بزرگ، به سوی دشمن حملهور میشدند، هیچکس نمیتوانست آنان را از مبارزه باز دارد؛ اما هنگامی که امام حسین (ع) به ایشان فرمان بازگشت میداد، بیهیچ سخنی به خیمهها باز میگشتند. این بانوان از موقعیت حساسی که امام در آن قرار داشت، با خبر بودند. به همین منظور، زمینه اضطراب و نگرانی امام را فراهم نمیکردند و هرگز برخلاف رضای امام (ع) حرکتی انجام نمیدادند و سراسر وجودشان، آکنده از رضا و تسلیم امام زمانشان بود.
حضرت زینب کبری (س) نمونه والای این همراهی و همیاری امام است. امام سجاد (ع) نقل میکند، در شب عاشورا، امام حسین (ع) خبر شهادت خود و همراهانش را آشکار کرد، اما از آنجا که عمهام زینب (س) همچون دیگر زنان، دلنازک و بیتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا بلند شد و در حالى که لباسش را بر روى زمین میکشید و سخت درمانده شده بود، به امام نزدیک شد و گفت: وا مصیبتا! کاش پیش از این مرگم فرارسیده بود؛ اما تا امام حسین امر به صبوری و آرامش نمود، عمهام آرام شد.[9]
حضرت زینب (س) صبح عاشورا در همهجا کنار امام بود، ولی در گودی قتلگاه تا امام فرمود: برگرد خواهر نمیخواهم جان دادن مرا زیر تیغ ببینی، از امام زمانش اطاعت کرد و برگشت.
صبح یازدهم حضرت زینب نزد امام سجاد (ع) آمد و گفت: عزیز برادرم! چه کنیم؟ امام سجاد (ع) که بعد از پدر ولی زمان شده، فرمود: عمه جان! علیکن بالفرار؛ بگو فرار کنند و اعلام کرد تا بچهها از دور خیمهها دور شوند.[10]
با چشم اشکبار علیکن بالفرار با قلب داغدار علیکن بالفرار
وقتی کمان حرمله شلاق دست شد پنهان و آشکار علیکن بالفرار
جان هم رسیده گرچه به لبهایتان ولی با حال احتضار علیکن بالفرار
در ساحل فرات علمدار کربلا شد چون علم ندار علیکن بالفرار
راه عبور، معبر غارتگران شده از گوشه و کنار علیکن بالفرار
این درس مکتب ولایتپذیری و اطاعت محض حضرت زینب (ص) از امامان زمانش است که باید از آن سرمشق گرفت.
4.همراهی با اقدامات تهاجمی و محکوم کردن قاتلان امام حسین (ع)
این بخش از همراهی و همیاری زنان، بیشتر بعد از شهادت امام حسین (ع) اتفاق افتاده است؛ یعنی بعد از به پایان رسیدن جنگ، زنان عاشورایی، فاجعهای که از سوی دستگاه غاصب یزید بر امام حسین (ع) و یارانش وارد شده بود را به شدت محکوم نمودند. حتی گروهی از زنانی هم که شوهرانشان در سپاه کوفه، علیه امام به مبارزه پرداخته بودند، اقدام همسران خود را محکوم کردند و برخی از این زنان از همسرانشان جدا شدند.
نقل شده بعد از ظهر عاشورا، زنی از قبیله بنی بکر که همسرش در لشکر عمر بن سعد بود، از وضعیت اسراء متأثر شده، شمشیر به دست میگیرد و به سوی سپاه کوفه هجوم میبرد و به قوم خود میگوید: «ای آل بکر! دختران رسول خدا را غارت میکنند، در حالی که جز خدا پناهگاهی ندارند؛ برای خونهای رسول خدا (ص) قیام کنید.» همسرش او را از آن کار منع کرد و به اردوگاه باز گرداند.[11]
ام عبدالله همسر «مالک بن نسیر» یکی دیگر از این زنان است. شوهر او در روز عاشورا با شمشیر بر سر مبارک امام ضربتی زد و عرقچینی که بر سر امام بود، پاره شد و امام مجروح گردید. پس از جنگ، او عرقچین را به خانه آورد و به همسرش داد تا آن را بشوید؛ اما ام عبدالله گفت: «به غارت رفته پسر دختر پیغمبر (ص) را به خانه آوردهای؟ آن را از پیش من ببر.»[12] و این زن، بدین گونه اعتراض خویش را به عمل قبیح کوفیان و همسرش اعلام داشت.
همچنین نقل شده پس از آنکه خولی بن یزید اصبحی سر مبارک امام حسین (ع) را برای کسب جایزه به کوفه آورد، ابتدا آن را به خانه برد. همسرش در نهایت اعتراض، شوهرش را طرد و نسبت به او ابراز انزجار نمود. سپس به حیاط رفت و نزدیک سر مبارک امام تا صبح بیدار نشست.[13]
هند همسر یزید بن معاویه، پس از افشاگری زینب کبری (س)، از واقعه تلخ عاشورا، سخت متأثر و ناراحت میشود و به همسرش در مورد شهادت رساندن امام حسین (ع) اعتراض میکند و میگوید: «ای یزید! آیا تو دستور دادهای سر حسین فرزند رسول خدا را از تن جدا کنند و بالای نیزه برند؟ آیا تو فرزند فاطمه را کشتی؟»
یزید مضطرب شد و برای گریز از کاری که کرده بود، گفت: ... خدا بکشد ابن زیاد را که او را کشت، من به کشتن او راضی نبودم.»[14]
گریز و روضه
یکی از بالاترین درجات همراهی امام عصر، توسط زنان عاشورایی، تقدیم جان خویش در راه امام حسین (ع) بوده است.
درّه الصَّدف دختر عبدالله بن عمر الانصارى یکی از زنانی است که در راه دفاع از سر مبارک امام حسین (ع)، جان ناقابل خود را تقدیم کرد و به شهادت رسید. دره و پدرش هر دو از دوستداران اهلبیت (ع) بودند و در شهر حلب زندگى میکردند. این دختر و پدر رابطه عاطفى فوقالعادهای نسبت به امام حسین (ع) داشتند. روزی عبدالله با حالت حزن و اندوه وارد خانه شد. دخترش علت غم پدر را پرسید، پدر گفت: ناراحتی من از این است که امام حسین (ع) به شهادت رسیده و سر بریده او را به شام نزد یزید میبرند و اکنون سر مقدس سید الشهداء (ع) به حوالى حلب رسیده است. آن بانوى شجاع و امام شناس، به خروش آمد و گفت: «بعد از کشته شدن هادیان مردم، خیرى در زندگى نیست. قسم به خدا اگر بتوانم سر مبارک امام حسین (ع) و کاروان اسیران را نجات خواهم داد و آن سر مقدس را در منزل خود دفن نموده و از این بابت بر اهل زمین افتخار خواهم کرد.»
سپس درة الصدف خروج کرد و مردم حلب و نواحى آن را به کمک طلبید. گروهى به او پیوستند. مورخان تعداد زنانى را که به یارى او شتافتند، هفتاد زن مینویسند که همگى لباس رزم بر تن با طلوع آفتاب و مشاهده نخستین علامت اسراى خاندان نبوت و با شنیدن صداى گریه کودکان و نوحهسرایی زنان اهلبیت (ع) در کمین ایستادند. سپاه بنیامیه که بسیار بودند آنان را شناسایى کرد به مقابله با آنان پرداختند.
درة الصدف با وجود کمک بعضى از قبایل حلب، طى نبردى نابرابر به شهادت رسید و بقیه متفرق شدند.[15]
دره الصدف فقط شنید که سر مقدس امام حسین (ع) از بدن جدا شده، اینگونه خروشان شد و به سمت دشمن هجوم برد، من نمیدانم حضرت زینب (س) چه کشید که مدت طولانی سر برادر را بر نیزهها دید و محملش را پشت سر بردار حرکت میدادند! این صحنهها تنها و تنها مختص حضرت زینب (س) است.
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن
بگو برای من از خاطرات خود بانو کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
ز بعد کرب و بلا کودکان بی بابا شنیدهام که همیشه گرسنه خوابیدن
الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت صدای قاری قرآن، ز نیزه بشنیدن؟
بجز شما چه کسی میتواند ای خانم شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن
و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی تویی که دیده نیالودهای به بد دیدن
اما در این شرایط سخت هم حضرت زینب (س) پایداری کرد و هرجا خطبه میخواند، اوضاع یزیدیان را بر هم میزد.
گفتند چه کنیم تا زینب ساکت شود؟
یکی گفت: زینب ادب برخورد با قرآن را رعایت میکند، اگر میخواهید او را ساکت کنید، فقط صدای صوت قرآن، زینب را ساکت میکند.
لذا سر مقدس اباعبدالله را مقابل کجاوه بیبی زینب (س) آوردند، عقیله بنیهاشم، یک وقت دید صدای صوت قرآن میآید! کجاوه را بالا زد، ببیند سر مقدس برادر بالای نیزه ... رو کرد به سر مقدس:
برادرم! هر مصیبتی که در کربلا اتفاق افتاد، مادرم همه را برایم تعریف کرده بود، میدانستم شهید میشوی، میدانستم بیبرادر میشوم؛ اما برادر این یکی را برایم نگفته بود:
مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا[16]
برادرم! فکر نمیکردم سر بریده تو! سر خونآلود تو مقابل زینب قرار گیرد!
از گذشته رسم است که اگر یک قاری قرآن بخواند، او را تشویق میکنند؛ اما من نمیدانم چه کشید حضرت زینب (س)، آن لحظهای که ببیند کوفیان به جای تشویق، به سوی سر بریده سنگ پرتاب میکنند!
در تلاوت قرآن از دو لعل در افشان سنگ کوفیانش بود مُزد خواندن قرآن
[2]. ریاحین الشریعه، ج 5، ص 153؛ خصائص فاطمیه (س)، ص 343.
[3]. دلائل الامامه، ص 260 و منهاج الدموع، ص 93.
[4]. صحیفه نور، ج11، ص 510.
[5]. تاریخ طبری، ج 5، ص 353 و منتهی الآمال، ص 532.
[6]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص 104.
[7]. ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۲۹3.
[9]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص 94.
[10]. معالی السبطین، ج 2 ص 52.
[11]. زن در حماسه کربلا، ص 70.
[12]. تاریخ طبری، ج 7، ص 3055.
[13]. نفس المهموم (ترجمه فارسی)، ص 478.
[14]. منتهی الآمال، ج 1، ص 433.
[15]. اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ج ۳، ص ۴۴۵- ۴۵0.
[16]. بحارالانوار، ج 45، ص 115.