آیت الله طالقانی و نهضت آزادی(2)
۱۳۹۲/۰۶/۱۹
همان اعلامیه های نیمبندی را که در حمایت از روحانیت می دادند، نتیجه حضور ایشان بود. آیت الله طالقانی نهایت سعی خود را می کرد که آنها را به روحانیت نزدیک کند. پس از قیام 15 خرداد اعلامیه هایی در حمایت از امام توسط نهضت آزادی منتشر شده بود که سران نهضت، از جمله مهندس بازرگان، آنها را رد می کردند و می گفتند، «صحت ندارد.»، چرا ؟ چون قاطعیتی که در آن اعلامیه ها برای مخالفت با شاه وجود دارد، چیزی نیست که مورد قبول سران نهضت آزادی بوده باشد. به نظر می رسد کسانی که این اعلامیه ها را نوشته اند،تحت تأثیر نظرات آیت الله طالقانی بوده اند و نظرات ایشان را اعمال می کردند. تا فوت دیگر آیت الله طالقانی، با نهضت آزادی، در مورد نوع نگاه ایشان به آمریکاست. آیت الله طالقانی آمریکا را به عنوان یک جهانخوار متجاوز فزونخواهی که بزرگ ترین خطر برای این کشور محسوب می شود، تلقی می کرد، اما نهضت آزادی همانند جبهه ملی معتقد بود که ما بدون کمک آمریکا، اصلا نمی توانیم نفس بکشیم، نمی توانیم در جامعه حضور داشته باشیم. وجود و موجودیت ما بسته به همخوانی ما با سیاست آمریکاست. در سال 1343 که کاپیتولاسیون احیا می شود ؛ هیچ یک از گروه های سیاسی، نفس نمی کشند، نه آنهایی که دم از پان ایرانیسم می زدند، نه آنهایی که دم از ناسیونالیسم می زدند و می گفتند، «چو ایران نباشد تن من مباد» صدا از آنها در نمی آید، چرا چون اعتقاد داشتند موضعگیری علیه کاپیتولاسیون، در واقع موضعگیری علیه آمریکاست و در این شرایط، خلاف اصول سیاسی است که علیه آمریکا موضعگیری کنیم و حال آنکه آیت الله طالقانی اگر در آن مقطع زندان نبود، مسلما اعلامیه می داد و یا سخنرانی می کرد و موضع بسیار قاطعی را اتخاذ می کرد، چنان که در جریان سرمایه گذارهای آمریکایی ها در ایران در سال 1349 که عده ای از سرمایه گذارهای پول پرست آمریکا، مثل راکفلر، به ایران آمدند و آن برنامه را اجرا کردند، آیت الله طالقانی موضعگیری کرد و بلافاصله هم دستگیر شد و به زندان افتاد، در حالی که نهضت آزادی در آن مقطع، باز نفسش نکشید. یک نکته ای را من در اینجا عرض کنم که به قول ما طلبه ها دفع شبهه مقدر است. یک زمانی آقای مهندس بازرگان رحمه الله علیه این جمله را گفته بود که،«آقای روحانی نسبت به ما کم لطفی کرده.اگر ما علیه کاپیتولاسیون اعلامیه ندادیم، به خاطر این بود که در زندان بودیم.» آقای دکتر یزدی هم چند سال قبل، در روزنامه شرق، با این مسئله را مطرح کرد.درست است که در آن زمان سران نهضت آزادی در زندان بودند، ولی در 13 آبان 43 که امام تبعید می شوند و یا در 4 آبان 43 که امام سخنرانی می کنند و 21 مهر 43 که کاپیتولاسیون در مجلس شورای اسلامی تصویب می شود، باز هم اینها هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. آنها نه در مورد کاپیتولاسیون و نه در مورد تبعید امام، عکس اعملی نشان نمی دهند، اما یک هفته بعد از تبعید امام، وقتی که بنزین گران می شود و تاکسیران ها تهران در اعتراض به گران شدن بنزین دست به اعتصاب می زنند، اعلامیه می دهند و از تاکسیران ها حمایت و گرانی بنزین را محکوم می کنند، مگر سران نهضت در آن دوره در زندان نبودند؟

یعنی از دیدگاه نهضتیون، گران شدن بنزین مهم تر از قانون کاپیتولاسیون بود.
 

بله، این تفاوت عمده ای بود که بین آیت الله طالقانی و آنها وجود داشت. آیت الله طالقانی سعی می کرد اولا با حضورش در آن جمع، تا حدی از تندروی های آنها علیه روحانیت جلوگیری کند. شعار «اسلام منهای روحانیت» بعد از حضور آقای طالقانی در نهضت آزادی، دست کم به شکل صریح مطهر نشد. درست است که نهضت آزادی در آن مقطع، در جهت وحدت حوزه و دانشگاه هم تلاشی نمی کرد، اما در جهت تخریب آن هم آشکارا فعالیتی نمی کرد و در مقاطعی سعی داشت به خاطر حضور آیت الله طالقانی، بیشتر با روحانیت کنار بیاید.

این جریانات سعی کردند رابطه بین آیت الله طالقانی و روحانیت و مرجعیت را کمرنگ جلوه دهند. با توجه به اشرافی که جنابعالی به این موضوع دارید، نکات برجسته ای از پیوند بین مرحوم آیت الله طالقانی و روحانیت را ذکر کنید.
 

آیت الله طالقانی از شخصیت هایی بودند که با بزرگان حوزه، مخصوصا با پدر بنده، ارتباط داشتند، ولی ارتباط امام با آقای طالقانی، یک ارتباط ممتد و سابقه داری بود و آن دو با هم مکاتبه داشتند و بسیاری از مسائل را با هم رد و بدل می کردند. لااقل الان همه می دانند که در جریان حرکت مسلحانه، آیت الله طالقانی به امام نامه نوشتند و جهت تأیید این حرکت از ایشان یاری خواستند. من در نجف که بودم، می دیدم افرادی که نزد امام می آمدند. گاه از طرف ایشان برای امام نامه می آوردند، امام چه زمانی که در قم بودند و چه در نجف بودند، با آیت الله طالقانی کاملا در ارتباط بودند. سایر علما هم همین طور. موردی را که الان یادم هست. جریان فوت آیت الله حکیم است. شاه بلافاصله بعد از فوت آقای حکیم، به آقای شریعتمداری و آقای آسید احمد خوانساری تلگراف زد. آیت الله طالقانی بلافاصله به قم آمدند و با آقای شریعتمداری ملاقات کردند و به ایشان گفتند که، «اگر می خواهید به شاه جواب بدهید ؛ خوب است که در پاسختان بعضی از مطالب را بیاورید. از جمله بازگشت امام و الغای کاپیتولاسیون و قوانین ضد اسلامی.» ظاهرا آقای شریعتمداری قبول کرده بودند. ایشان ادامه می داد که من از قم که بر می گشتم، در ماشین از رادیو، تلگراف آقای شریعتمداری را شنیدم که، «موفقیت اعلیحضرت را در پیشبرد احکام و اسلام از خداوند متعال خواهانم.» آقای طالقانی این ارتباط ها را با حوزه ها داشتند، منتهی در حوزه ها عناصر متحجری بودند که با امام و بسیاری از شخصیت های روحانی سر ناسازگاری داشتند و با مرحوم طالقانی همکاری نمی کردند، اما شخصیت های بسیاری هم ایشان را از سال ها قبل از قیام 15 خرداد می شناختند و به روحیه مبارز و شجاع و مراتب علمی و ایمانی ایشان واقف بودند.

امام در نجف چقدر در جریان مبارزات آیت الله طالقانی بودند ؟
 

امام خواه ناخواه در جریان ریز مسائلی که در ایران می گذشت و مصائبی که بر روحانیت و حوزه های علمیه وارد می شد، بودند. امام در 16 فروردین 1343 از زندان آزاد شدند و در 21 فروردین نخستین سخنرانی خود را برای دانشجویانی که با دسته گل از دانشگاه تهران آمدند، ایراد کردند. آنها گفتند که آیت الله طالقانی و عده ای از اساتید دانشگاه در زندان هستند. امام گفتند، «از زندانی بودن آیت الله طالقانی و مهندس افسرده نباشید. اگر این زندان رفتن ها نباشد، انسان به هدف نمی رسد. باید هدف را دنبال کرد. هدف استقلال ایران و اسلام و قطع ید اسرائیل است.» در نجف یک روز خدمت امام رفتم و یک اسلحه کلت داشتم. یکی از این جوان های وابسته به مجاهدین خلق به نام حسین اخوان، آمده بود نجف، چرا آمده بود؟ نمی دانم. به من گفت، «می خواهیم موقع رفت و آمد امام به حرم یا درس، ایشان را همراهی و از ایشان محافظت کنم که سوء قصد به ایشان نشود و شما هم از این اسلحه تان را به من بدهید.» من رفتم و موضوع را با امام مطرح کردم. اسم مستعار حسین اخوان، محمود بود. به امام گفتم، «من یک اسلحه دارم. محمود آقا پیشنهاد می کند که من این اسلحه را در اختیار ایشان بگذارم تا در رفت و آمدها، شما را اسکورت کند.» امام لبخندی زدند و گفتند، «مثل اینکه محمود آقا می خواهد مرا هم مثل آقای طالقانی، شهید نما کند.» من رویم نشد از امام سئوال کنم که این قضیه «شهید نما» چیست؟ ایشان گفت که، «یک وقتی سران سازمان مجاهدین، آیت الله طالقانی را به منزلی برده و ایشان را تهدید کرده بودند که اگر مخالفت کنید، شما را می کشیم و «شهید نما» می کنیم و می گوییم ساواک شما را کشته.»

به هنگام اقامت امام در پاریس،ارتباط ایشان با مرحوم آیت الله طالقانی به چه نحو بود ؟ ظاهرا اعلامیه ها را مرحوم احمدآقا برای ایشان می خواندند.
 

من خیلی در جریان این مسئله نیستم. تنها چیزی که می دانم این است که آیت الله طالقانی از طرف امام، عضو شورای انقلاب بودند و امام در مواردی نظر شورای انقلاب را بر نظر خودشان مقدم داشتند. از جمله در مورد انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیری که امام نظر چندان مثبتی نداشتند، به خصوص بعد از برخوردی که در پاریس بین امام و ایشان پیش آمد، امام دریافتند که ایشان نمی تواند یک دولت انقلابی را اداره کند و رسالت و مسئولیتی متناسب با شرایط و به عهده بگیرد، ولی هنگامی که نظر اعضای شورای انقلاب، متوجه مهندس بازرگان بود، امام نظر آنها را بر نظر خود مقدم دانستند.

گفته می شود که مرحوم آیت الله طالقانی با این انتخاب موافق نبودند.
 

به هر جهت نظر اکثر اعضای شورای انقلاب، موافق انتخاب مهندس بازرگان بود.

از امتداد سوء استفاده جریان های مختلف سیاسی از بزرگان انقلاب، از جمله آیت الله طالقانی، چه تحلیل دارید ؟
 

احزاب و گروه های سیاسی همان طور که قبلا هم عرض کردم به این نتیجه رسیده بودند که اگر می خواهند در جامعه حیثیتی کسب کنند، باید با چهره های روحانی همراه باشند و لذا از شخصیت هایی چون آیت الله طالقانی استفاده و خود را به روحانیت نزدیک کردند. این برنامه متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب و تا به امروز هم به شیوه های مختلف، دنبال شده. چند سال قبل یکی از چهره های مجمع روحانیون مبارز می گفت که جوانان دانشگاهی از ما می خواهند که اگر تشکلی را راه می اندازند، ما عضو آن شویم و در پاسخ چرا، می گویند که اگر حزبی و گروهی باشد و از روحانیون، کسی عضو آن نشود، اساسا محلی از اعراب پیدا نمی کند. متأسفانه در طول این جریان باندبازی ها و جناح بندی هایی که در کشور ما صورت گرفت، عناصری که نه به روحانیت، نه به روحانیون، نه به عالم دینی و حتی نه به امام اعتقاد دارند، خود را پشت چهره افرادی از روحانیت پنهان ساختند و سعی کردند با ایجاد اختلاف بین اقشار روحانی، هم به اختلافات دامن بزنند و وحدت روحانیت را بشکنند و هم با این سوء استفاده برنامه خودشان را پیش ببرند و خود را بر کشور تحمیل کنند و مسلط سازند و مسلما هر یک از این گروه ها بر کشور سوار شوند، اولین کسانی را که از بین می برند، همان روحانیونی هستند که دارند با اینها همکاری می کنند،ولی متأسفانه بعضی از برادران روحانی ما، متوجه این سوء استفاده ها نیستند. به نظر من این جریان دنباله همان سوءاستفاده هایی است که در گذشته از روحانیون صورت می گرفت و الان هم با همان شیوه دنبال می شود. اگر برادران روحانی ما از تاریخ درس گرفته بودند، شاید چنین سرنوشت نادرستی برایشان رقم نمی خورد، اما از تاریخ درس گرفتن هم کار هر کسی نیست. قرآن می فرماید «لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب...»
اولی الالباب باید از تاریخ درس بگیرند. هرکسی این توان را ندارد. امام از تاریخ درس های بسیار ارزشمندی گرفتند و واقعا دیدیم که توانستند در مقابل آن همه حوادث، راه خودشان را پیش ببرند و هیچ قدرتی، هیچ تشکیلاتی و هیچ نیرویی نتوانست در ایشان نفود کند. اولین درسی که امام از تاریخ گرفتند این بود که مسئله اطرافیان و این صحبت ها نباشد. اطرافیان و عوامل نفوذی هرگز در امام تأثیری نداشتند. بسیاری از علما و روحانیون برای امام نامه نوشتند و خواستند که از مجاهدین خلق حمایت کنند. ایشان با اینکه از وطن دور و در بلاد غربت بودند، گفتند که اینها منحرفند.همین طور هم در اختلافات داخلی. می دانید که یکی از شگردهای استعمار این بودکه وقتی انقلابی و حرکتی در جامعه اوج می گرفت، آنها سعی می کردند با ایجاد اختلاف در میان رهبران روحانی یا مردمی، آن نهضت را با شکست مواجه سازند، اما امام از لحظه شروع نهضت تا پیروزی آن، لحظه ای حاضر نشدند این اختلافات را بپذیرند. شاید یکی از عوامل تبعید امام به نجف این بودکه ایشان را گرفتار مجموعه ای از اختلافات درون روحانیت سازند کاری کنند که مبارزه با شاه و آمریکا، یکسره به فراموشی سپرده شود. بلافاصله پس از عزیمت امام به نجف، شبنامه هایی پخش شدند که سراسر توهین به شخص ایشان بودند. دو تن از روحانیونی که در حال حاضر در قید حیات هستند، این اعلامیه ها را نزد امام بردند و گفتند، «یا پاسخ بدهید یا تکذیب کنید و یا اجازه بدهید که ما دفاع کنیم.» امام پاسخ دادند، «دیگر مجالی برای دفاع از خود نمانده است. اگر مجالی باشد باید از اسلام دفاع کرد.» و هرگز حاضر نشدند به این جوسازی ها و سمپاشی ها اعتنا کنند. امام می دانستند که اگر وارد این جریانات بشوند. این رشته سر دراز دارد. هر چه حمله تحجر گرایان نجف به امام بیشتر شد، امام حمله به شاه و آمریکا را تشدید کردند و این بزرگ ترین درسی بود که امام از تاریخ گرفتند.