شما که در جلسات متعدد تفسیر مرحوم طالقانی شرکت می کردید، اندیشه سیاسی اجتماعی ایشان را حول چه محوری از آموزش های قرآنی ارزیابی می کنید؟
اندیشه آیت الله طالقانی به تمام معنی «قرآنی» بود و ایشان درباره همه مفاهیم مطرح شده در قرآن و درباره اهم مسائل اجتماعی، سیاسی و فردی و... سخن می گفت. اما چند واژه قرآنی که در واقع دارای مفاهیم خاصی هستند، همواره مورد بحث و تأکید آیت الله طالقانی بود. این مفاهیم را می توان در چند واژه تشکیل دهنده اندیشه ایشان خلاصه کرد:
«توحید»، «بعثت»، «قسط»، «طاغوت» و «شورا» در تفسیر و توضیح هر پنج واژه به وضوح می بینیم که هم در سخنرانی ها و هم در درس تفسیری وهم در تفسیر «پرتوی از قرآن»، تلاشی جدی دارند.
بی تردید شرح و بسط دیدگاه های آیت الله طالقانی در این زمینه، هر کدام نیاز به مقاله و تحلیلی مستقل دارد و نمی توان در یک گفتگو به آنها پرداخت. به نظر من علت اینکه امام خمینی(ره) پس از مطالعه تفسیر «پرتوی از قرآن» به گفته برادر عزیز، جناب آقای سید محمود دعائی، به فرزند خود «آقا مصطفی» توصیه نمودند که حتما تفسیر پرتوی از قرآن را مطالعه کنند، همین ویژگی هاست.
ولی ظاهرا علمای سنتی در گرفتاری های ایشان، واکنشی از خود نشان نمی دادند و از ایشان پشتیبانی نمی کردند.
به نظرم این امر کلیت ندارد. بعضی از شخصیت ها و علمای برجسته سنتی در موارد بسیاری از ایشان پشتیبانی می کردند و علاوه بر مراجع عظام قم و مشهد که به هنگام محاکمه آیت الله طالقانی، طی نامه هائی از ایشان حمایت کردند، حتی شخصیتی وارسته و معروف مانند مرحوم آیت الله حاج شیخ احمد آشتیانی، در موقع تبعید آیت الله طالقانی در سال 1350، طی نامه اعتراض آمیزی به مقامات رسمی امنیتی، خواستار رفع گرفتاری ایشان شد.
باسمه تعالی
ریاست محترم شهربانی کل کشور
به قرار اطلاع، حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمود طالقانی به زابل تبعید و در حال بیماری زندانی شده اند و از ملاقات با ایشان جلوگیری می شود.
انتظار می رود هر چه زودتر رفع گرفتاری از معظم له شده و اینجانب را مستحضر نمائید.
50/10/51 مطابق 17 ذی القعده الحرام
احمد آشتیانی
رونوشت ریاست سازمان امنیت کشور
رونوشت ریاست دادرسی ارتش
در سال 1350 چرا ایشان را تبعید کردند؟
آیت الله طالقانی پس از آزادی از زندان، همچنان فعال بود و طبق گزارش های ساواک و اطلاعات شهربانی، از سال های قبل، ایشان هرگز حاضر به سازش و آرامش نبوده و در سخنرانی، تندی که علیه مستشاران اسرائیلی در مسجد هدایت ایراد کرده بود به صراحت گفته بود، «اگر نمی خواهید سخن بگویم،نگذارید به منبر بروم. مرا بگیرید، برایم پرونده بسازید. مرا نمی شود خرید. چرا مزاحم مردم می شوید؟» در واقع همه گزارش های پلیس و ساواک حاکی از آنند که آیت الله طالقانی سکوت نخواهد کرد. روی همین اصل، ساواک از وزارت کشور می خواهد که ایشان را تبعید کند.
بدین ترتیب بلافاصله «کمیسیون امنیت اجتماعی» را تشکیل می دهند و حکم تبعید ایشان را صادر می کنند و ایشان به زابل تبعید می شوند. پس از اعتراضات علما و مردم، ایشان را از «زابل» به «بافت کرمان» منتقل می کنند... و پس از دوران تبعید به تهران باز می گردند، ولی موضع ایشان عوض نمی شود و باز مسجد هدایت است و باز سخنرانی و باز مبارزه...
چه آیاتی بیشتر مورد توجه آیت الله طالقانی بودند و آنها را ترک می کردند؟
در مسجد هدایت و یا اجتماعات دیگر و به هر تناسبی، در آغاز یا پایان سخنرانی ها، ایشان آیات سوره «والفجر» را می خواندند، همین آیات را در دادگاه نظامی رژیم و پس از قرائت صدور حکم و به هنگام خروج اعضای نظامی دادگاه از سالن محاکمه هم، با یک اخطار آمرانه برای عدم خروج و توقف آنها و وقتی که همه شان ایستادند، خواندند:
«والفجر، و لیال عشر، الم ترکیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد، التی لم تخلق مثلها فی البلاد، و ثمودالذین جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذی الاوتاد، الذین طغوا فی البلاد، فاکثروا فیها الفساد، فصب ربک علیهم سوط عذاب، ان ربک لبا المرصاد.»، «به سپیده دم سوگند و به شب های دهگانه، آیا ندیدی که پروردگارت با قوم «عاد» چه کرد و اهل «ارم» که مانند آن در بلاد ساخته نشده بود و قوم «ثمود» که کاخ ها را در دل سنگ ها ساخته بودند و «فرعون»صاحب قدرت و نیرو، همان هایی که همه جا ستم و طغیان کردند و فساد بگستردند. آنانکه خداوند، تازیانه کیفر خود را بر آنها فرو فرستاد و خداوند در کمین ستمکاران است.»
آیت الله طالقانی پس از خواندن این آیات به افسران دادگاه نظامی گفت، «بروید به اربابان خود بگویید که شما محکوم هستید نه ما.» و می دانیم که آیت الله طالقانی در طول دادگاه، هرگز لب به سخن نگشوده بود و آن را غیر قانونی و غیر مشروع می دانست و این تنها کلامی بود که با استشهاد آیات قرآنی و به عنوان اخطار به دشمن ابلاغ کرد.
این آیات را همان طور که گفتم آیت الله طالقانی با لحن خاصی، در همة مناسبت ها و پس از پایان تفسیر، پایان سخنرانی ها و خطبه ها، همواره تلاوت می کرد و در واقع «ورد زبان» ایشان بود... هم اکنون هم گویی که صدای ایشان با همان لحن جذاب در گوشهای من طنین انداز است : الم تر کیف فعل ربک بعاد.
پس از این همه زندگی و دیدار و ملاقات اینک، از پس سال ها، تصویری که از ایشان در ذهن دارید، چگونه است ؟
آیت الله طالقانی مردی بود عالم، آموزگار قران، خدوم، مهربان، اهل تسامح، پاک، بی ادعا، فروتن، آزادمنش، زمان شناس، بی اعتنا به زخارف دنیا و و در یک کلام، اهل تقوی و المعرفه. من در مورد تقوای ایشان یک نمونه می گویم که شاید اشارتی به چگونگی امر در نزد این مرد پرهیزکار باشد. روزی در پیچ شمیران به دیدار ایشان رفتم. تازه از زندان آزاد شده بودند. هیچ کس در منزل نبود. خود ایشان در را باز کردند. در کنار میزکوچک ایشان که مشغول تحریر بخش دیگری از تفسیر پرتوی از قرآن بودند، نشستم به رغم اصرار حقیر، رفتند و خود چای آوردند که خیلی شرمنده شدم. در روی میز پاکتی بود که خط آن به نظرم آشنا آمد. دقت کردم و دیدم همان خطی است که در داخل آن چند عکس غیر اخلاقی از «واعظی» برای همه اعضای مجله مکتب اسلام و اینجانب فرستاده بودند. ایشان که نشستند، پرسیدم، «آقا این پاکت شامل عکس های فلانی است ؟» گفتند، «شما از کجا می دانید ؟ مگر نگاه کردید؟» گفتم، «نه. با این خط روی پاکت، عکس ها را برای همه ما فرستاده اند و برای همین احتمال دادم همان باشد...» فرمودند، «بلی متأسفانه! البته می دانید که من علاقه ای به این فرد ندارم؛ ولی نشر این عکس ها به نظر م کار ساواک باشد که می خواهد با آبروی کل روحانیت بازی کند.»
اتفاقا در همین گفت و گو بودیم که باز زنگ در به صدا درآمد. ایشان نگذاشتند من بروم در را باز کنم و خود قبل از آنکه بروند و در را باز کنند، نخست پاکت را برداشتند و زیر تشک گذاشتند و گفتند، «اینجا باشد تا بعدا آنها را پاره کنم، مبادا که کسی در منزل من آنها را ببیند و من در اشاعه این امر زشت، سهیم شده باشم.»
این تقوای دینی و سیاسی این مرد بود که حاضر نبود عکس کسی که حتی با او به دلایلی مخالف بود، در بیت او دیده شود که مبادا نوعی اشاعه فحشا باشد.
آیا جنابعالی با نهضت آزادی به علت اینکه آیت الله طالقانی در تأسیس آن نقش داشتند، همکاری داشتید؟
به عنوان «عضو» همکاری نداشتم ؛ ولی به عنوان سمپات سازمان بیشتر از یک عضو، فعال بودم. حتی یک بار مهندس بازرگان در همان اوایل تأسیس، در حضور آیت الله طالقانی به من گفت، «شما که بیشتر از یک عضو فعالیت می کنید، چرا عضو رسمی نیستم، می توانم بیشتر فعال باشم. چون حوزه ما هنوز، «اهل سیاست» نیست تا چه رسد به حزب و اصولا با حزب آشنایی ندارد!» آقای مهندس بازرگان گفت، «اتفاقا آقای مطهری هم عینا همین مطلب را در پاسخ من گفت و اشاره کرد که متأسفانه در جامعه ما یک روحانی وابسته به حزب سیاسی، نمی تواند در بین مردم نفوذ کلمه داشته باشد. باید مستقل بود و همکاری کرد».
نوع همکاری ها چگونه بود؟
شرکت در جلسات نهضت و حضور در سخنرانی های دوستان، در ستاد و مرکز حزب که در خیابانی در نزدیکی بلوار کشاورز فعلی تشکیل می شد و پخش اعلامیه ها و تهیه منابع عربی برای نوشتن تحلیل های سیاسی در نشریه مخفی نهضت. به خاطر دارم که یک روز آیت الله طالقانی از من پرسیدند، «شما منابعی درباره مسئله فلسطین و حرکت های آزادیبخش آن دارید؟» پاسخ من مثبت بود. ایشان فرمودند، «تعدادی از آنها راکه به روز است در اختیار آقای جعفری بگذارید تا مطالبی تهیه کند و در نشریه نهضت بیاورد.» من هم رفتم قم و حدود ده جلد از کتاب های مربوط به فلسطین را که به زحمت تهیه کرده بودم و مهر کتابخانه ام هم به آنها خورده بود، آوردم و در تهران، در باب همایون، محل شرکت سهامی انتشار، که برادر عزیز وارجمند آقای محمد مهدی جعفری در آن جا اشتغال داشت، به ایشان دادم و چند مقاله هم در این زمینه در نشریه نهضت چاپ شد، ولی متأسفانه پس از بازداشت آیت الله طالقانی و بقیه اعضای نهضت، به سراغ آقای دکتر سید محمد مهدی جعفری رفتند و ایشان را همراه مدارک موجود، از جمله کتابهای اینجانب بازداشت کردند و به زندان بردند! البته من منتظر بودم که سراغ من هم بیایند؛ ولی خوشبختانه آقای جعفری درباره صاحب این مدرک چیزی نگفته بود و سراغ من نیامدند و آنها هم شعور نداشتند که کتاب ها را باز کنند و ببینند مهر کدام کتابخانه را دارد و صاحب آنها کیست! ولی به هر حال کتاب های ما در این ماجرا از بین رفت. علاوه بر اینها، اگر پیامی و نامه ای برای مراجع قم داشتند، توسط اینجانب ارسال می شد که خود لابد نوعی همکاری بود! البته این همکاری در موقع تشکیل دادگاه نظامی و محاکمه آیت الله طالقانی و بقیه دوستان، بیشتر و کامل تر شد و به رغم از هم پاشیده شدن تشکیلات نهضت، اطلاعیه های آنها را اینجانب در قم تکثیر و به بعضی از شهرها، ویژه شهرهای آذربایجان، ارسال می کردم.
نقش آیت الله طالقانی را در انقلاب چگونه ارزیابی می کنید؟
آیت الله طالقانی از سالیان پیش، در راه آماده سازی مردم و جوانان، به ویژه دانشجویان و عناصر دانشگاهی، با استفاده از امکانات موجود، از جمله مسجد هدایت و جلسات تفسیر قرآن و یا سنخنرانی در انجمن های اسلامی دانشجویان، مهندسین، پزشکان و مراسم مذهبی در دانشگاه ها، تلاش خستگی پزشکان و مراسم مذهبی در دانشگاه ها، تلاش خستگی ناپذیری داشت. در فعالیت ها و سازماندهی سیاسی نیز، هدف اصلی او مبارزه، با استعمار و استبداد و در واقع سرنگونی رژیم فاسد و جایگزینی نظام الهی و قرآنی بود. سطر سطر تاریخ زندگی و مبارزات او، شاهد صادق این مدعاست که بی تردید نمی توان در یک گفتگوی کوتاه به ارزیابی چگونگی آن پرداخت. به همین دلیل که امام خمینی (ره)، آیت الله طالقانی را برای اداره شورای انقلاب برگزید و ایشان بدون هیچگونه تظاهری به انجام وظایف محوله پرداخت و اتفاقا این موقعیت ایشان، بر دستگاه نیز پوشیده نماند و باقیمانده سران رژیم هم، از قبیل شاپور بختیار یا سپهبد رحیمی با تحبیب یا تهدید، درصدد جلب توجه ایشان به نفع خود بودند که البته آیت الله طالقانی، در مقابل آنها ایستاد و همچنان به انقلاب و رهبر آن وفادار ماند.
در این زمینه بی مناسبت نیست که یکی از آخرین نامه ها یا اسناد رژیم پهلوی را که به صلاحدید شاپور بختیار و با امضای سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران و جانشین فرمانده گارد شاهنشاهی به آیت الله طالقانی ارسال شده است، نقل کنیم که تبلور اوج درماندگی وابستگان رژیم است و نشان می دهد که چگونگی ضمن اظهار «عجز و التماس» به «تهدید» و «وعده» و «اجرای قانون» تمسک می کنند.
رحیمی ضمن ارسال این نامه با آرم «وزارت جنگ» به آیت الله طالقانی، طی نامه شماره 64ق 713 مورخ 1357/11/6 رونوشت، آنرا جهت «استحضار خاطر عالیجناب دکتر شاهپور بختیار، نخست وزیر ایران! برای او می فرستد». مطالعه متن نامه، گویای موقعیت خاص آیت الله طالقانی در امر انقلاب است :
وزارت جنگ
محرمانه
جناب آقای دکتر شاپور بختیار، نخست وزیر ایران مقام عالی را آگاه می سازم :
بدین وسیله 1 نسخه از 3 برگ نامه ای که برای حضرت آیت الله سید محمود طالقانی ارسال گردیده، جهت استحضار خاطر عالی به پیوست تقدیم می گردد.
فرماندار نظامی تهران و حومه
سپهبد مهدی رحیمی
حضور محترم حضرت آیت الله آقای سید محمود طالقانی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آن آتش میسرم که نجوشم
وجود شخصیت های روحانی امثال آن حضرت به منزله حضور خورشیدی هستند که نور ارشاد را به میان مردم و قشرهای اجتماع می تابند و حقا و شرعا و عملا بندگان خدا را به راه راست و دور ماندن از اشتباه و انحراف هدایت می کنند. به همین جهت است که مکاتب انبیا و مدارس اولیا همچون چراغی که هرگز خاموش نشود و خاموشی نپذیرد، همواره رهگشا و راهنمای بشر بوده و شب تار مردمان مؤمن را به روز روشن امیدواری بدل کرده است. بنا به همین اشارات اصولی و حقایق معنوی و دینی، توقع عامه، به خصوص در جامعه ما ایرانیان مسلمان و شیعیان، از محضر و وجود آیات عظام این است که در راه بیداری و ارشاد و آگاهی عموم از هر کوششی و جوششی که نتیجه اش صفا و آرامش افراد باشد، مضایقت نفرمایند؛ به خصوص آیاتی و همچون حضرت مستطاب عالی که سال ها زجر زحمت و اجر ریاضت را به قیمت صرف عمر تحصیل فرموده اید و حقایق را با همه دقایق تلخی که همراه دارد، پذیرا گردیده اید؛ لذا به اعتبار این معنویت و روحانیت وجود محترم است که از حضورتان التماس دارم که اجازه نفرمایید تا محضر پر برکت آن جناب با شرکت اشخاص ناباب و افراد بی تاب که عموما مأموران و مسئولان غیرمذهبی می باشند، آلوده باشد و گزارش ها و گفته ها و شکوه هایی، آن هم از زبان افراد سیاسی نما، به عرضتان برسد که هم خاطر مبارک مکدر شود و هم مایة فساد و پایه پراکندگی جمیع مسلمانان گردد.
گزارشات رسیده حاکی است که طرح و طراحی دشمنان دین و مملکت تا آنجا حساب شده و به کتاب آمده است که حتی ذهن روشن رهبران مقدس و روشنفکری امثال آن حضرت را نیز تار کرده و ای بسا که موجب تصمیم و ترسیم اقدماتی می شود که مالا به ضرر و زیان جامعه مسلمان و اصول مسلمانی است. لذا توقع و انتظار مقامات مسئول مملکت، از جمله مخلص با اخلاص، این است که ارباب رجوع و مطالب مرجوع را در حدودی پذیرا باشید که با شأن و احترام و مسئولیت و برکت وجود روحانی جنابعالی تناسب داشته باشد، چرا که در غیر این صورت عملا امور مردم مسلمان و ملت عزیز ایران ملعبه و دستاویز کسانی خواهد شد که به نام اسلام و به نام مسلمان در محضر اسلام پناه آیات بزرگواری مانند وجود محترم اشک تمساح می ریزند تا اصل ها را با بدل و صلح ها را با جدل معاوضه کنند.
آن حضرت تصدیق می فرمایند که در این صورت تکلیف مردانی مکلف و مسئول نظیر بنده به هر صورت که شده این است که کلاف ادب را در هم بپیچند و ره چنان روند که رهروان رفته اند. امیدوارم از این پیچیدگی که تأسف بسیار به همراه خواهد داشت و سایه اش بر دل تاریخ خواهد ماند، خود آن حضرت به سهم خود جلوگیری فرمایند، خاصه با توجه به اینکه که ای بسا افراد آموزش دیده در لباس خدمت به دیانت مملکت با برنامه های بررسی شده پس از درک محضر مبارکتان آن چنان سیاه را سپید و یا سپید را سیاه جلوه دهند که آن حضرت بنا به تکلیف شرعی و اجتماعی خودتان جهت ارشاد جامعه و محققا در کمال حسن نیت به محافلی تشریف فرما شوید و یا در مجامعه ای شرکت فرمایید که در شأن روحانیت و مقام قدسی وجود مبارک نباشد و خدای ناخواسته از قول دشمنان دین تعبیرها و تفسیرهایی بشود که مایه نزول مقام آن جناب گردد و دشمن از آن بهره گیری کند که چون این بهره گیری با سلامت سعادت ملت مسلمان ایران همراه نباشد، لذا الزاما مأمورین انتظامی را به انجام تکالیف قانونی خود تحریص خواهد کرد که النهایه موجب تأسف است.
من با سمت فرماندار نظامی که مقامی مسئول در قبال تأمین آسایش عمومی است، آن هم به حکم قانون، از آن حضرت انتظار مساعدت و موافقت را دارم که به قول قرآن مجید عزیز حکیم در رفع قرآن قرن برآییم، قرآنی که به اشاره دشمن دامن دوستان ما را گرفته است.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
فرماندار نظامی تهران و حومه
سپهبد مهدی حکیمی
ملاحظه می کنید که سپهبد رحیمی و محاکمه کنندگان دیروز آیت الله طالقانی در دادگاه نظامی، با چه لحن و الفاظی به التماس افتاده اند وسرانجام هم به «حکم قانون»! تهدید می کنند.
پس از پیروزی انقلاب عده ای می خواستند از ایشان، رهبری موازی با امام بسازند و در این زمینه، بسیار هم فعال بودند. موضوع خود ایشان چگونه بود ؟
آیت الله طالقانی در این زمینه کاملا آگاهانه عمل می کرد. او هرگز به عناصری که می خواستند ایشان را در مقابل امام قرار دهند، اجازه نداد که با مطرح ساختن «پدر طالقانی» از شخصیت ایشان سوء استفاده کنند. به خوبی به خاطر دارم که در روزهای بحرانی پس از انقلاب، چند نفر از سازمان مجاهدین، خدمت ایشان آمده بود و شکوه و ناله داشتند که با ما بدرفتار می شود و باید شما موضع بگیرید واقدامی چنین و چنان به عمل آورید. آیت الله طالقانی پس از آنکه سخنان آنها را گوش داد، با خشم و ناراحتی فرمود، «من چندین بار شما را نصحیت کرده ام وباز می گویم، شما می خواهید با سرنوشت انقلاب بازی کنید؟ من رهبری امام را به طور مطلق قبول دارم، شما باید خودتان را اصلاح کنید و با انقلاب همراه شوید. باید خودتان را با انقلاب تطبیق کنید، نه آنکه بخواهید ثمره تلاش رهبری و یک ملت را مصادره و همه چیز را به نام خود ثبت کنید که در این صورت شکست خواهید خورد.»
علاوه بر این آیت الله طالقانی در مصاحبه ها وسخنرانی های خود صریحا وفاداری خود را به رهبری انقلاب اعلام کرد و حتی یک بار گفتند، «من هر وقت در خود احساس ضعف و ناامیدی می کنم، خدمت رهبری می روم و نیروی تازه ای می گیرم و به راه ادامه می دهم.»
و باز به خاطر دارم که در آخرین نماز جمعه ای که به امامت ایشان اقامه شد، وعده دادند که درباره ماهیت گروهک هایی که دستشان پینه نبسته و دم از خلق و کارگر می زنند و نقش تخریبی آنان در جلوگیری از وحدت انقلابی مردم و پیشرفت انقلاب، مطالبی را بیان کنند.
به هر حال آیت الله طالقانی، «مالک اشتر انقلاب» و «ابوذر امام» بود و از ارکان اصلی انقلاب اسلامی به شمار می رفت و بی تردید با رحلت ایشان «ثلمه ای» بر اسلام و انقلاب وارد آمد که با هیچ چیزی قابل جبران نبود.اگر ایشان زنده می ماند، به طور قطع بسیاری از حوادث تلخ و دردناک بعدی رخ نمی دادند. به هر حال طالقانی بی شک از «عباد خاص» خاص خداوند سبحانه و تعالی بود. بی تردید در «جنت خاص» او جای دارد که خود می فرماید، «یا ایها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک، راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و أدخلی جنتی».
خاطره آخرین دیدارتان را با آیت الله طالقانی نقل کنید.
در اوج دیدارهای مردمی از ایشان، پس از پیروزی انقلاب، روزی در همان منزل ایشان، به دیدارشان رفتم و در کنارشان نشستم. آثار خستگی در چهره شان پیدا بود. پرسیدم، «آقا! چرا استراحت نمی کنید؟» گفتند، «با این همه کار مردم و جلسات شورای انقلاب و دیدارها مگر وقتی هم برای استراحت باقی می ماند؟ چه کنم؟ باید به انقلاب سر و سامان داد و گرنه با خواب و استراحت، به جائی نمی رسیم.» در این هنگام، فردی آمد و به زور می خواست دست ایشان را ببوسد. آیت الله طالقانی ناراحت شدند و اجازه ندادند. آن مردم مومن اعتراض کرد که، «چرا اجازه نمی دهید؟» ایشان واقعا حال جواب دادن نداشتند. من گفتم، «مومن! پیامبر فرمود،«لا یقبل یدنبی او وصی و شقی» و ایشان خودشان را نبی یا وصی نمی دانند و لذا اجازه ندادند.» آیت الله طالقانی نفسی به راحتی کشیدند و گفتند، «مومن ! حالا فهمیدی چرا نمی خواهم کسی دست مرا ببوسد؟» کمی نشستم و بعداز جا برخاستم که بروم. حاج محمود آقا لولاچیان آنجا بود. گفتم، «آقا لولاچیان ! آقا به استراحت احتیاج دارند. خیلی خسته به نظر می رسند.» آقای لولاچیان گفت، «ما هم همین را می گوئیم و چند بار هم تکرار کرده ایم، ولی ایشان می فرمانید حالا وقت کار است نه وقت استراحت. مردم انقلاب کرده اند و منتظرند. حالا ما برویم استراحت؟» من خداحافظی کردم و رفتم... و این آخر بود.