ابوذر امام و مالک اشتر انقلاب(1)
۱۳۹۲/۰۶/۱۸
حجت الاسلام و المسلمین سیدهادی خسروشاهی به پرسش های ما به طور مکتوب و با استناد به مدارک و اسناد فراوان و ارزشمند، پاسخ گفت و سپس با وسواسی عالمانه، به بازبینی متن مصاحبه پرداخت و هر بار نکات جدیدی را بر آن افزود. حاصل کار، گفت و شنودی است دقیق و مستند که قطعا پژوهشگران تاریخ انقلاب را به کار خواهد آمد. شاهد یاران از تلاش ایشان برای ارائه نکاتی جدید و ارزشمند و دقت در بازبینی متن، صمیمانه سپاسگزاری می کند.

سابقه آشنایی جنابعالی با آیت الله طالقانی چگونه است و از چه تاریخی آغاز می شود؟
 

سابقه آشنایی ذهنی من با آیت الله طالقانی به سال های دوران نوجوانی، یعنی حدود سال 1330 برمی گردد. اخوی بزرگوار، مرحوم آیت الله سید احمد خسروشاهی یکی از معاریف و افاضل دوران آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه، بودند و به طور طبیعی با فضلای همدوره خود آشنایی داشتند، چون ظاهرا در آن زمان، تعداد طلاب حوزه تازه تأسیس شده قم، بیش از چند صد نفر نبوده و محل تجمع و درس آنها هم نوعا صحن حضرت معصومه (ع)، مدرسه فیضیه و رضویه ودارالشفا بود؛ روی همین اصل طلاب و فضلا می توانستند خیلی زود همدیگر را بشناسند و با هم آشنا بشوند. اخوی من علاوه بر درس حاج شیخ، در درس مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری هم شرکت می کرد و در واقع یکی از مریدان و شیفتگان ایشان بود. اتفاقا آیت الله طالقانی هم در درس آقای خوانساری حضور می یافت و از همین جا با اخوی آشنا و دوست شده بودند. در جریانات نهضت ملی شدن نفت که نام آیت الله طالقانی هم به نحوی مطرح بود، اخوی از ایشان تعریف و به نیکی یاد می کرد و می گفت که ایشان از طلاب باهوش و متین حوزه درس آیت الله خوانساری محسوب می شد و در همان ایام هم خیلی پر جوش و خروش بود و از اوضاع ضد دینی رضاخان شکایت داشت. این آشنایی مقدماتی و ذهنی من بود تا اینکه در سال 1332 برای ادامه تحصیل به قم آمدم.

پس از این تاریخ به بعد آشنایی شما عینی می شود؟
 

بله ! دقیقا از همان اوایل که به قم آمدم، با توجه به فعالیت فداییان اسلام در قم و اتحادیه مسلمین مرحوم حاج سراج انصاری و انجمن تبلیغات اسلامی مرحوم دکتر شهاب پور و انجمن های اسلامی دانشجویان در تهران، ارتباط من با دوستان مرکز، از جمله آیت الله طالقانی و در مسجد هدایت، آغاز و عینی یا حضوری شد.

یعنی در مسجد هدایت با ایشان ملاقات کردید؟
 

نخستین بار در مسجد هدایت خدمتشان رسیدم. مسجد هدایت در خیابان اسلامبول و نزدیک خیابان لاله زار قرار داشت. این دو خیابان در آن دوران مرز مشروب فروشی ها، سینماها و غیره بود. مسجد یک در بزرگ از خیابان داشت و یک در فرعی در کوچه باریکی به نام کوچه «پارک». در آخر همین کوچه سینمایی بود که همین نام را داشت و ظاهرا به همین دلیل هم کوچه را به اسم، نامگذاری کرده بودند. به هر حال، من برای دومین بار که به مسجد رفتم، از کوچه پارک وارد شدم و دیدم که بر سر در مسجد این آیه را نوشته اند، «فخلف من بعد هم خلف اضاعوا الصلوه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» که آیه 59 از سوره مریم است؛ یعنی، «به دنبال مردان خدا، قومی پیدا شدند که نماز را ضایع کردند و به دنبال شهوات رفتند و به زودی کیفر خود را خواهند دید.» انطباق این آیه با اهل آن سینما کاملا روشن بود. به هر حال مسجد هدایت، مرکز پرشکوه تجمع شخصیت های اسلامی و نسل جوان و دانشجویان و صدها انسان مسلمان بود و منشأ هدایت بسیاری از کسانی که در جستجوی حق و حقیقت بودند.
تفسیر آیت الله طالقانی در مسجد هدایت، با توجه به نوآوری ها وساده گویی ها و مطرح ساختن مسائل مورد نیاز روز و جامعه، مشتاقان زیادی داشت که اغلب آنها خود بعدها منشأ آثار خیر و برکت و نیکی و مهرورزی و محبت در جامعه شدند.

آشنایی جنابعالی با آیت الله طالقانی به همان مسجد هدایت ختم شد یا توسعه یافت ؟
 

آیت الله طالقانی پس از اینکه شناختند که من به تعبیر ایشان، اخوی «آقا سید احمدآقا» هستم، بیشتر اظهار محبت کردند و یک بار هم مرا با یکی دو نفر از دوستان مسجد، برای ناهار به منزلشان در خیابان امیریه، قلعه وزیر، دعوت کردند. ایشان در آن منزل کتابخانه کوچکی داشتند. من اجازه خواستم کتاب ها را ببینم و در آن میان شماره های مجله «دانش آموز» را یافتم و مشغول بررسی آنها شدم. این مجله در قطعی کوچک تر از رقعی و نزدیک به قطع جیبی بود و نخستین شماره آن در سال 1319 ش، از طرف «کانون اسلام» که توسط خود آیت الله طالقانی تأسیس شده بود، انتشار یافته بود. وقتی آیت الله طالقانی علاقه مرا در بررسی شماره های مجله مقالات آن دیدند، گفتند، «اگر می خواهید همین شماره ها را ببرید.» من هم از خدا خواسته تشکر کردم و همه شماره های موجود را با اجازه ایشان، با خود به قم بردم و استفاده کردم.

چه نوع استفاده ای ؟
 

هم استفاده شخصی و هم استفاده عام! یعنی غیر از مطالعه خودم، مثلا چند مقاله از مهندس بازرگان را که در آن مجله تحت عنوان «مذهب دراروپا» درج شده بود؛«استنساخ» کردم و در تبریز، توسط انتشارات «سروش» با مقدمه و توضیحات مفیدی منتشر کردم که همین بحث، با توضیحات اینجانب در جلد 8 مجموعه آثار مهندس بازرگان که در سال 1378 در تهران منتشر شده، آمده است. این کتاب چندین بار در تبریز و سپس در تهران توسط شرکت سهامی انتشار، منتشر شد که این می شود استفاده عام!
البته در این مجموعه جدید مقدمه ای اینجانب نیست ؛ ولی پاورقی ها و اهدائیه ای که من چاپ مستقل آن مقالات نوشته بودم، آمده است و آن اهدائیه چنین است:
«اهدا به جوانان به دانشجویان به آنهایی که به اروپا می روند و «غربزده» بر می گردند ! به آنهایی که در میهن ما ارج و قرب «مذهب» را نمی دانند.»

جنابعالی آثاری از آیت الله طالقانی، مانند آثار مرحوم مهندس بازرگان به طور مستقل چاپ نکردید؟
 

من در سال 1338 عملا سردبیری سال سوم مجله ماهانه «مجموعه حکمت» قم را به عهده داشتم. از نخستین شماره دوره جدید، مقالاتی از ایشان، مهندس بازرگان، مهندس محمد باقر رضوی، مهندس معین فر و دیگر دوستان می گرفتم و در مجله چاپ می شد تا آنجا که بعضی گفتند مجله، ارگان «آقایان»! شده است. ولی به هر حال ما به راه خود ادامه می دایم از آیت الله طالقانی مقالاتی تحت عناوین:«طبیعت، غریزه، فطرت»، «مسئولیت انسان نسبت به خود»، «ممیزات مکتب اسلام»، «قرآن جاویدان»، «لاک پشتی در دخمه»، «مؤتمر اسلامی»، «کواکبی و مؤتمر اسلامی»، «کواکبی و استبداد» و «طبایع الاستبداد کواکبی» گرفتم که در 9 شماره از سال سوم مجله، منتشر ساختیم و بعد که یکی دو سال، مسئولیت سالنامه «معارف جعفری» که باز در قم منتشر می شد، به عهده این حقیر گذاشته شد، در سال های 40 و 41، دو مقاله درباره «توحید از نظر اسلام» و «متفکرین اسلامی گرد هم می آیند» از ایشان گرفتم که در آن سالنامه چاپ شد. البته این مقالات را من به تدریج جمع کردم و در اواسط سال 57 روزی به منزل ایشان در «پیچ شمیران» رفتم و مجموعه مقالات تایپ شده را ارائه دادم و گفتم که قصد داریم به طور مستقل چاپ کنیم. ایشان تأملی کردند و گفتند، «من که می دانید هم پیر شده ام و هم خسته هستم و هم گرفتاریم زیاد است. نمی توانم با فراغ بال بنشینم و مسائل روز را تجزیه و تحلیل کنم. شما که الحمدالله جوان هستید، به نظرم واجب تر از این بحث ها این است که بنشینید مقالات و تحلیل هایی درباره جامعه اسلامی، انقلاب اسلامی و نظام اسلامی بنویسید و منتشر سازید که ضروری است. نشر مقالات پیشین را بعدها هم می شود انجام داد.» این بود که من آن مقالات تایپ شده و آماده در بیش از 200 صفحه را به ضمیمه «گفتارهای رادیویی» که خود ایشان نسخه ای از آن را به من داده بودند ؛ به جناب محمد حسن محجوب، مدیر عامل شرکت سهامی انتشار، ناشر آثار آیت الله طالقانی، تحویل دادم که به موقع چاپ کنند.
مدتی گذشت و آیت الله طالقانی به رحمت حق پیوست و من هم عازم واتیکان شدم و زمان به سرعت سپری شد تا در سال 65 که از سفر واتیکان برگشتم به شرکت انتشار و به آقای محجوب مراجعه کردم که، «چرا آن مجموعه را چاپ نمی کنید؟» ایشان گفتند، «متأسفانه این مجموعه که در دفتر شرکت در میان کتاب های آماده چاپ بوده، گم شده است و من دو سه بار گشتم، هنوز پیدا نشده!» که البته موجب تعجب گردید؟!... باز سال ها گذشت و همزمان با سفر اینجانب به مصر، آقای محجوب اطلاع داد که این مجموعه پیدا شده و تحویل اینجانب گردید که به علت مسافرت سه ساله به قاهره، چاپ آن باز به تأخیر افتاد و اکنون آن مجموعه را به اضافه چند بحث دیگر، تحویل «مرکز بررسی های اسلامی» قم داده ام که تحت عنوان «بعثت و انقلاب توحیدی» انشاءالله به زودی با حروفچینی جدید چاپ می شود و در اختیار عموم قرار می گیرد.

آیا با آیت الله طالقانی مکاتبه هم داشتید؟
 

متأ‌سفانه، نه ! چون من تقریبا همیشه خدمت ایشان می رسیدم، دیگر نیازی به مکاتبه نبود. فقط یک بار که خدمتشان رفتم، کتاب «صحوالموهوم» را که با مقدمه و توضیحات ایشان چاپ شده بود، به اینجانب اهدا کردند که در صفحه اول آن چنین نوشته اند:
باسمه تعالی
تقدیم به حضور برادر مجاهد الفاضل السید السند، السید هادی الخسروشاهی
سیدمحمود طالقانی
21/4/1341

در خاطرات خود مربوط به مرحوم فخرالدین حجازی، اشاره ای به سفری کرده اید که همراه آیت الله طالقانی به شمال داشتید و بعد به خارج رفتید. داستان چه بود؟
 

مدتی بود که من کسالت داشتم، ضربان قلبم به 120 می رسید و سرگیجه داشتم. دکترها می گفتند کسالت قلبی است. آیت الله طالقانی البته از کسالت من خبر داشتند. روزی گفتند، «به جای اینکه این همه قرص و دارو بخورید، بایید چند روزی به شمال برویم. حاجی پور عظیما همشهری شما، مدت هاست که مرا دعوت می کند تا به باغ او بروم.» مرحوم فخر الدین حجازی که حضور داشت گفت، «من هم در خدمت شما می آیم.» همراه ایشان با ماشین حاجی سید مرتضی میرفخرائی به شمال رفتیم و چند روزی ماندیم؛ اما حال من فرقی نکرد. در مواقع مراجعت در جاده چالوس کرج حالم بدتر شد. ماشین را جلوی قهوه خانه ای نگه داشتند و پیاده شدیم. به هنگام چای خوردن، آیت الله طالقانی گفتند، «چرا برای معالجه اساسی به خارج نمی روید؟» مرحوم حجازی با طنز و لهجة مخصوص به خود گفت، «با شهریه حوزه و مکتب اسلام بروند؟» آقای طالقانی سکوت کردند... من در تهران برای مراجعه به دکتر، دو سه روزی در خیابان شاپور در منزل مرحوم آقای سید جواد هشترودی واعظ تبریزی ماندم. در همان روزها دو نفر از تجار معروف به طور جداگانه به من زنگ زدند و به عیادتم آمدند و هر دو گفتند، «به دستور آیت الله طالقانی، هزینه سفر و معالجه شما تأمین است و شما هر وقت که مایل هستید، بروید خارج.» این بود که من به لندن رفتم و پس از یک ماه مراجعه به دکتر و استراحت، حالم بهتر شد و به تهران برگشتم. البته این نشاندهنده عمق محبت و مهرورزی آیت الله طالقانی نسبت به حقیر بود.

شما غیر از مسجد هدایت در جلسات دیگری هم که آیت الله طالقانی شرکت می کردند، حضور داشتید؟
 

اتفاقا هر جلسه و اجتماع مفیدی که تشکیل می شد، اگر من در تهران نبودم، ایشان به من اطلاع می دادند و من از قم می آمدم و حضور می یافتم. نمونه ها زیادند. مثلا در سال 1340، به مناسبت جشن عید فطر، در دبیرستان کمال و یا بازدر جشن عید فطر در گلشهر کرج و جاهای دیگر. در جلسات عمومی انجمن اسلامی دانشجویان یا انجمن اسلامی مهندسین که در بعضی از دانشکده ها تشکیل می شد، باز در خدمت ایشان بودیم. شخصیت های دانشگاهی بسیاری شرکت می کردند و گاهی مرحوم آیت الله آیتی، مرحوم آیت الله مطهری هم حضور داشتند.

در جلسات دیگری غیر از مسجد و انجمن ها و جشن ها، باز شما را خبر می کردند و همراه ایشان می رفتید؟
 

بلی! باز به طور مکرر. یک بار به تهران آمده بودم، خدمت ایشان رفتم. نزدیکی های ظهر گفتند:« آقای خسروشاهی! می خواهید برویم دیدار آقای محمد باقر حجازی؟ از طلبه های ضد طاغوت دوران رضاخان است. بعدها هم با سید ضیاءالدین رفیق شد، ولی مرد خوب و درویشی است.» گفتم، «وقتی جنابعالی بروید، من هم در خدمت هستم.»
با تاکسی به سه راه امین حضور، دفتر هفته نامه «وظیفه» که حجازی منتشر می ساخت، رفتیم، اتفاقا مرحوم آقا سید غلامرضا سعیدی و آقای دکتر سید جعفر شهیدی (حفظه الله) هم بودند و آقای حجازی خیلی استقبال کرد... آقای سعیدی هم از من خواست که برای هفته نامه «وظیفه» مقاله بفرستم و بدین ترتیب من هم شدم جزو نویسندگان هفته نامه «وظیفه»... آقای دکتر شهیدی و آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای و مرحوم استاد علی دوانی هم در هر شماره مقاله ای می نوشتند. به هر حال ناهار هم که دیزی بود، با آیت الله طالقانی و آقایان دیگر، همان جا بودیم. بعدها هم من به طور مکرر، در ناهار «دیزی» همیشه، «بار» آقای حجازی شرکت می کردم، البته بعدها دفتر مجله به ناصر خسرو سپس به بهارستان منتقل شد.
باز یک بار هیئتی از «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه» از قاهره به تهران آمده بود. «رئیس وفد»، «دکتر ابوالمجد» بود. قرار بود جلسه ای در منزل آقای سید محمد باقر حجازی در تجریش برگزار شود و من همراه آیت الله طالقانی به آنجا رفتم. نخست ابوالمجد، نماینده تقریب، سخنرانی کرد و سپس آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای. در جلسه از روحانیون مرحوم صفایی قزوینی و آقای سید غلامرضا سعیدی، قدرت الله بختیاری نژاد، حاج احمد ابریشمچی و عده ای دیگر حضور داشتند و موارد دیگری از این قبیل که اگر نقل کنم، مطلب به درازا می کشد.

بعضی ها مدعی هستند که آیت الله طالقانی در فقه و اصول صاحبنظر نبودند و فقط تفسیر قرآن بلد بودند، یعنی در جرگه علما و مجتهدین محسوب نمی شوند. نظر شما در این باره چیست ؟
 

اولا آیت الله طالقانی از فضلای دوره نخست حوزه علمیه قم بودند. در آن دوران، اغلب یا همه طلاب به درجه اجتهاد رسیدند و هر کدام در شهری واستانی از مشاهیر شدند و به تدریس پرداختند.
تدریس ایشان حدود 12 تا 15 سال در حوزه علمیه قم درس خوانده بودند و اگر کسی در این مدت نسبتا طولانی به جایی نرسد، طبعا بیشتر هم در حوزه بماند اثر ندارد، چون فقط در حوزه ماندن سواد نمی آورد! مانند عینک که سواد نمی آورد! ثالثا تفسیر قرآن کار ساده و آسانی نیست و بدون شناخت مسائل اسلامی و آشنایی با موازین فقهی و علوم دینی دیگر، نمی توان وارد عرصه تفسیر قرآن شد.
رابعا البته در آن دوران «قرآن مهجور» بود و اگر کسی به تفسیر آن می پرداخت. متهم به کم سوادی و عدم فقاهت ! می شد. همان طور که در همین حوزه علمیه قم، بعدها که استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبایی به تدریس و تفسیر قرآن در مدرسه حجتیه پرداخت و به تألیف تفسیر گرانسنگ «المیزان» اقدام کرد، متهم به بی سوادی شد! در حالی که قبل از این درس تفسیر، ایشان به تدریس فقه و اصول و فلسفه مشغول بود و شاگردانی چون: شهید مطهری، استاد جلال الدین آشتیانی، شهید مفتح، شهیدبهشتی و ده ها نمونه دیگر تربیت کرده بودن. خود ایشان می فرمود، «احساس کردم قرآن در حوزه مظلوم و مجهور واقع شده است ؛ این بود که بقیه علوم اسلامی را در تدریس آنها‌، «من به الکفایه» وجود داشت، ترک کردم و به تدریس و تفسیر قرآن پرداختم.»
نمونه دیگر مرحوم آیت الله خوئی، مرجع عالیقدر و استادالفقها در نجف بودند که وقتی جلد اول تفسیر خود را تحت عنوان «البیان» منتشر ساختند، متهم به دوری از فقه و فقاهت شدند! و شاید هم در اثر جوی که در حوزه نجف به وجود آوردند، ایشان دیگر بحث تفسیری خود را که همان نمونه جلد اول واقعا شاهکار بود، متأسفانه ادامه ندادند.
مرحوم علامه مطهری می گفتند که در ملاقاتی در نجف با آیت الله خوئی به ایشان گفتم، «علامه طباطبایی در قم به کار تفسیر قرآن پرداخته اند و این سنت حسنه را احیا کرده اند و چقدر مناسب خواهد بود که نجف هم با قدمت هزارساله خود، به این مهم بپردازد». ایشان در جواب گفتند،«آقای طباطبایی تضحیه فرموده اند.» یعنی خود را قربانی این امر کرده اند و البته از این روش علامه به نیکی یاد کرده و آن را ستوده بودند، ولی این عبارت نشان می دهد که اگر کسی بخواهد در سلسله حوزوی پیش برود، باید به همان فقه و اصول بپردازد تا در محیط حوزوی به علم اجتهاد و شهرت دست یابد و بعدها هم بتواند خود «مرجع» شود. به هر حال اگر علامه طباطبای در حوزه قم پیشگام این امر بود، آیت الله طالقانی هم در تهران طلیعه دار آن بود.

آیا هنوز هم این جو در حوزه ها هست و طلاب به دنبال تفسیر قرآن نیستند؟
 

به یاری حق با فداکاری علامه طباطبایی، قرآن در حوزه های علمیه از مهجوریت درآمد و نه تنها در حوزه قم، بلکه در نجف هم اکنون تفسیر یکی از موارد درسی طلاب محسوب می شود. خوشبختانه مراجع کنونی هم اغلب درس تفسیر دارند یا به تألیف تفسیر قرآن پرداخته اند که در ده ها مجلد و دهها بار چاپ و منتشر شده و نمونه های آن هم اکنون در کتابخانه های عمومی، در اختیار همگان است.