منش فکری و علمی آیت الله طالقانی(2)
۱۳۹۲/۰۶/۱۸
نکاتی را که در مورد آقای طالقانی در زندان یادم می آید، یکی سعه صدر ایشان در برابر زندانی ها، مخالفان و حتی مأموران ساواک بود. برخورد بسیار متینی با همه داشتند و هیچ وقت تند یا عصبانی نمی شدند. روزی که خبر آوردند که صبیه شان اعظم خانم، محکوم به اعدام شده. این خبر که به ایشان رسید، خیلی متأثر شدند. یادم هست که در زندان راه می رفتند و بسیار متأثر بودند، اما واقعا حسن خلق و برخوردی که با همه داشتند، ادامه داشت. جوری نبودکه این خبر، ایشان را عصبانی کرده باشد که رفتارشان با دوستانشان تفاوت کند. یادم نیست چه پیش آمد، اما ظاهرا دادگاه تجدید نظر، صبیه شان را به حبس ابدا محکوم کرد. بعد هم هفته ای یک روز برای ایشان و صبیه شان ملاقات گذاشته بودند. می رفتند به ایشان تفسیر المیزان درس می دادند و بر می گشتند. کاری هم که برای ما زندانی ها انجام می دادند، تفسیر بود درزندان بعد از مدتی بحث و کتاب آزاد شد، البته نه کتاب به آن معنای عمومی، چون ظاهرا برای ایشان کتاب نیاوردند. من چند کتاب داشتم، کتاب های فلسفه ملاصدرا بود، کتاب وسائل الشیعه بود که آنها را آوردم. آقای منتظری درس فقه را شروع کردند. ایشان هم در درس تفسیر را. درس فقه آقای منتظری و درس تفسیر ایشان را هم می نشستیم. ایشان سوره انعام را شروع کردند. می گفتند که قبل از زندان می خواستیم این تفسیر را شروع کنم که نشد و در اینجا شروع می کنم. با نبودن کتاب، آن قدر تفسیر جالبی می گفتند که همه ما استفاده می کردیم. هر روز یک ساعت درس تفسیر ایشان بود و درس فقه و فلسفه و من هم اقتصاد اسلامی را برای جوان ها می گفتم که بخشی از همان ها را نوشتم و آوردم در دانشگاه تکمیل کردم و درس می گفتم.

در مورد تفسیر مرحوم طالقانی در زندان گفته می شود که برخوردها و مخالفت ها و نقدهایی وجود داشته اند. در این مورد خاطراتی را نقل کنید.
 

درس طلبگی اصولا با دروسی که در مسجد گفته می شود، فرق دارد، در مسجد، مؤمنین می شنوند و صحبتی نمی کنند، چون شاید خیلی از مستعمین اهل مطالعه هم نباشند و بحث در حد همان ها مطرح می شود ؛ اما در درس طلبگی، اساسا رسم بر اشکال گرفتن است و انتقاد از ایشان، امر تازه ای نبود. در همه درسها سئوال و اشکال بود و هست و ایشان برخورد بسیار خوبی هم می کردند. این طورنبود که عصبانی بشوند و بگویند چرا اشکال می کنید. سئوال و جواب به معنای تندی نیست.

بحث تحریم نبود ؟
 

ایشان در تفسیر روش خاصی داشتند. به هر حال روشنفکر بودند و به شیوه سنتی بعضی از مفسیرین تفسیر نمی گفتند و برداشت های جدیدی داشتند. این برداشت های نو برای بعضی ها که چنین چیزهایی را نشنیده بودند، تازه بود. البته فاصله زمانی زیاد است و خیلی چیزها از یادم رفته. ممکن است بعضی ها گفته باشند که این تفسیر به رأی است. خیلی هم طبیعی است.چیز غیرطبیعی نیست. بالاخره در بحث های طلبگی پیش می آید. الان هم کسی بحث هائی نظیر بحث های مرحوم طالقانی را پیش بکشد، ممکن است خیلی ها زیر بار نروند و بگویند تفسیر به رأی است. اما این طور نیست. حالا که انسان به سخنان مرحوم طالقانی توجه می کند می بینید که در دوران خودشان چقدر جلوتر از زمان بوده اند. من هم نکات را اجمالا عرض می کنم، چون زمان گذشته و خیلی چیزها یادم نیست. مثلا بحث هایی را که ایشان مطرح می کردند،‌دقیقا به یاد ندارم و یک کلیتی را درباره آن دوران عرض می کنم، ولی می دانم که بحث های جدیدی بودند.
در زندان نماز جمعه را که شروع کردیم، ایشان نپذیرفتند که امام جماعت بشوند و آقای منتظری امام جمعه شدند، البته که چرا این را گفتید و یا این طور گفتید و این بحث ها. با اینکه در اتاق در بسته ای نماز میخواندیم. بعد از مدتی ساواکی ها آمدند و آن را هم تعطیل کردند.
از تقید ایشان به عبادات و نوافل و نماز شب و قرائت قرآن عرض کنم. برخلاف آنچه که بیرون می گفتند که ایشان سیاسی است و لابد آدم سیاسی به زعم آنها نمی بایست مقید به این امور باشد، ایشان بسیار مقید بودند و بنده در زندان، شبی را ندیدم که نماز شب ایشان ترک شود. البته نمازها را همان طور که مستحب است، جداگانه می خواندند. نماز ظهر و عصر را که به جماعت می خواندیم، ایشان نماز عصر را با ما نمی خواند. دوستان ایشان هم همین طور بودند. مثلا مهندس بازرگان جمعه ها می رفت مسجد جامع نارمک. نماز ظهر را که می خواندند، ایشان نماز عصر را نمی خواند، می آمد منزل و نماز عصر را بعدا می خواند. این مختص اهل تسنن نیست. فقهای ما هم می گویند که، «الافضل التفریق» افصل این است که بین دو نماز فاصله باشد. از نظر اخلاقی هم انسان بسیار برجسته ای بودند. ایشان در آن هنگام نزدیک به 70 سال را داشتند و با آن همه گرفتاری های ثابت، با محکومیت صبیه شان به اعدام و حبس ابد و مشکلاتی که در بیرون و داخل زندان داشتند، واقعا ما در این دو سال از ایشان عصبانیت ندیدیم. زندان هر چه هم خوب باشد، سخت است و لذا می گویند حضرت یوسف هنگامی که می خواست از زندان بیرون بیاید، نوشت، «هذا قبرالاحیاء». زندان، زندان است، آن هم با محدودیت هایی که وجود داشتند. ما ماست می خواستیم، نبود، ناچار می شدیم به عنوان بیماری شیر بگیریم و ماست بند آنها هم من بودم. اولا ماست که درست می کردیم، بچه مجاهدها می گفتند، «این خصلت بورژوازی است ! ماست نباید خورد.» می گفتیم، «آقایان بیمارند. آقای منتظری، آقای طالقانی» می گفتند، «خیر! اگر همه زندانی ها ماست خورند، شما هم بخورید.» به هر حال ماست که از بیرون نمی آوردند. شیرهایی را که به عنوان مریض می دادند. وسیله ای چیزی نبودکه شیر را گرم کنیم. نصف شب که کسی حمام نمی رفت، شیرها را داخل سلطی می گذاشتیم و زیر شب آب داغ می گرفتیم، ده بیست درجه گرم می شد و بعد آن را ماست می کردیم. به هر حال از اخلاق آقا عرض می کردم که در آن دو سالی که کنار ایشان بودیم، از ایشان عصبانیت ندیدیم، الا یک شب که آن هم داستان با مزه ای دارد..آن شب ما خواب بودیم. دیدیم آقای لاهوتی دارد در خواب می خندد. هر چه هم صدایش می زدیم، بیدار نمی شد. پایش را می زد به دیوار و می خندید. چه خوابی می دید ؟ نمی دانم. من از دیدن این وضع بیدار شدم و شروع کردم به خندیدن. در این اتاق چهار نفر بودیم. آقا بیدار شدند و گفتند، « چه خبر است؟ چرا می خندید؟» آقا که این حرف را زدند، خنده ما بیشتر شد. ایشان هیچ وقت حتی یک کلام تند نزده بود. وقتی که ما ادامه دادیم و نتوانستیم جلوی خنده مان را بگیریم، ایشان تشر زدند که،«بسه دیگه.» وما باز خنده مان بیشتر شد. هر چه سعی می کردیم آقای لاهوتی را بیدار کنیم، بیدار نمی شد. در هر حال آقا نمونه اخلاق و شرح صدر بود. نمی دانم در خانه چگونه بود، اما در بیرون این طور بود. می گویند در بعضی جاها، انسان اخلاق واقعی خود را بروز می دهد. یکی سفر است و همخانه بودن و از همه بهتر در زندان. در زندان انسان واقعا زیر و رو و بواطن افراد را می تواند درک کند. رفتاری که ایشان در زندان داشتند، واقعا از عظمت روح ایشان حکایت داشت. بعد از اینکه امام آن مطالب را درباره آقای طالقانی گفتند، من گفتم که واقعا شایسته ایشان همین بود. ما هرگز غیبتی درباره کسی از ایشان نشنیدیم و اینکه پشت سر کسی حرفی بزنند. همیشه برخورد خوب، صحبت های خوب وتحیلیل خوب و مسائل را با حبس نیت تحلیل کردن را از ایشان می دیدیم، به همین جهت هم بود که ایشان نسبت به ما امتیاز داشت. به اینکه کسانی می خواستند از ایشان سوء استفاده کنند، کاری نداریم، ولی بالاخره اخلاق و زمینه هایی را که در ایشان بود، باعث می شد که زمینه پذیرش همه، برای ایشان بود.
یک نکته هم در مورد فتوا یادم رفت بگویم.بعد از صدور فتوای نجاست کمونیست ها، یکی از آقایان مجاهدین آمد پیش من و گفت، «فلانی ! شما می گویید محمدرضا شاه پاک است، اما این بچه های مبارز در راه خدا نجس هستند؟ اینها را با این روح بلندی که دارند و فداکارند و گذشت دارند، می گویید نجس و او را می گویند پاک ؟» من گفتم، «هر دو نجس هستند. او نجاست دیگری دارد و اینها نجاست دیگری. اینها را به دلیل اعتقاداتشان نجس می دانیم و گرنه به مبارزاتشان احترام می گذاریم.» و واقعا هم همین طور بود و ما در زندان به همه آنها احترام می کردیم و هیچ وقت به آنها توهین نمی کردیم، ولی آنها به خاطر اینکه ما حکم نجاست نوشته بودیم، برای اینکه اذیتمان کنند، کارهای عجیبی می کردند، مثلا یک روز یکی شان شربت درست کرد و داد به یکی از سران چریک های فدایی که اسمش شکرالله بود و به او می گفتند شکی. فامیلیش یادم نیست، ولی می دانم که دزفولی بود. بعد از انقلاب پدر و خانواده اش نزد من آمدند. مادرش با حجاب و خانواده متدینی هم بودند. این پسر بر خلاف مجاهدین، بسیار مؤدب بود. مجاهدین که می گفتند ما مسلمانیم برخوردهای بدی داشتند، ولی او خیلی مؤدب بود. به هر جهت شربت درست کرده بودند، دادند او خورد و شربت نیم خورده اش را به عنوان تیمن و تبرک مصرف کردند، آن هم فقط برای اینکه ما را ناراحت کنند.

شما در سال 59 در مراسم سالگرد مرحوم طالقانی در مسجد هدایت اشاره ای به وصیت های ایشان کردید. در این باره نکاتی را ذکر کنید.
 

من زودتر از آقا از زندان آزاد شدم و ایشان فرمودند من یک وصیت هایی دارم. اگر زودتر از شما از دنیا رفتم، به بچه هایمان بگویید که به آنها عمل کنند. وجوهات و سهم امام بودکه در دفتری یادداشت کرده بودند که نزد خانمشان بود و گفتند که اینها را برای خودم خرج نمی کنم و اگر نیامدم شما بگیرید و در موضع مناسبش خرج کنید. من چون زودتر آزاد شدم، این را به من فرمودند، نه اینکه بنده امتیاز خاصی بر دیگران داشته باشم. خوشبختانه خودشان از زندان بیرون آمدند و این کارها را انجام دادند.

بعد از انقلاب گروه هایی درصدد مصادره به مطلوب از شخصیت مرحوم طالقانی برآمدند. شما چه نسبتی بین موضعگیری های این گروه ها و اندیشه ایشان می بینید؟
 

مرحوم آقای طالقانی مرد ملای روشنفکر سیاسی به معنی صحیح و انقلابی و مبارز بود. همان طور که قبلا هم عرض کردم ایشان حالت جذبشان بیشتر از دفعشان بود و اعتقاد داشتندکه اعضای این گروه ها غالبا حسن نیت دارند و اینها را جذب کنیم و لذا برخورد ایشان با این گروه ها با ما تفاوت داشت. یکی شخصیت علمی و سیاسی و سابقه ایشان در مبارزه بود. ایشان خیلی با ما فاصله داشت. حتی از نظر سنی بنده بیست سال با ایشان فاصله داشتیم. قبل از اینکه اساسا 15 خردادی شروع شود و امام، انقلاب را آغاز کنند، ایشان از دوره رضاخان مبارزه را شروع کرده بود و با ما فرق می کرد. از نظر برخورد هم با ما فرق داشتند. شاید به دلیل همان سوابق سیاسی، از ما تجربه بیشتری داشتند و با تجربه بیشتر و بهتر، برخورد با گروه ها را به شکل دیگری می پسندیدند. از این نظر، گروه های دیگر ایشان را می پسندیدند و چون در مقابل ما قرار می گرفتند. قهرا ایشان را مصادره می کردند که بگویند اگر شما آخوند هستید، ایشان هم آخوند است. شما اگر می گویید که حرفتان صحیح است، این آقایی که سابقه مبارزاتی بیشتر از شما دارد و تجربه اش هم از شما بیشتر است، مثل شما فکر نمی کند. این مصادره برای این بود که ایشان را در مقابل ما قرار دهند. اما شخصیت آقا به گونه ای بود که اجازه این کار را به کسی نمی دادند. چون یک عده ای هستند که وقتی جریانی تعریفشان را می کنند، در دامان آنها می افتند. آقای طالقانی این طور نبودند و زمانی که قرار بود اعلام موضع کنند، صراحتا این کار را می کردند که مبادا مورد مصادره قرار گیرند و بهترین دلیلش همان سخنرانی آخر ایشان است که صریحا گفتند، «الیمین الشمال مظله و طریق الوسطی هی الجاده» که ایشان را کاملا در موضعی قرار داد که دیگران نتوانند ایشان را مصادره کنند و خدا خواست که ایشان این بیان را کردند و بعد هم متأسفانه زود از دنیا رفتند. این بیان نشان می دهد که ایشان نمی خواستند چپ و راست باشند و اگر مدارا می کردند برای جذب بود نه برای اینکه ایشان این شیوه ها را می پسندیدند. شکی نیست که آیت الله طالقانی با نهضتی ها بودند. تاریخ را که نمی شود انکار کرد و شکی نیست که در ادامه نهضت تا انقلاب با آنها در برخی از جهات همفکر بودند. اما سئوالی که مطرح است این است که اگر مرحوم طالقانی در حال حاضر زنده بودند، مواضعی را که بعضی از دوستانشان اتخاذ کرده اند، می پسندید ند ؟ این فرق می کند با این که انکار کنیم وبگوییم آقای طالقانی جزو نهضت آزادی نبود و جزو جامعه روحانیت بود. این طور نیست. باید واقعیت های تاریخی را گفت. آیت الله طالقانی یک روحانی بودند که حداقل ظاهرا رهبری دینی نهضت آزادی را داشتند. من نمی توانم بگویم که آنها حتما آیت الله طالقانی را ابزار قرار دادند. آنها شاید به ایشان اعتقاد هم داشتند. مهندس بازرگان در چهلم آقای طالقانی اشاره کرد که چند نفر روحانی بودند که ما می پسندیدیم و با آنها کار می کردیم، از جمله آیت الله طالقانی، آیت الله مطهری و شاید هم مرحوم شهید بهشتی.

شما را هم که عملا پسندیدند. اظهارات آقای بازرگان در تمجید از شما در مطبوعات آن زمان ثبت شده است.
 

بله. بنده هم برخوردم با این آقایان حذف مطلق که نبود. من در عین حال که در همان موقع بعضی از مواضع این آقایان را نمی پسندیدم، برخورد تند نمی کردم. اساسا شیوه من این طور نبود و نیست ؛ ولی در اینکه مرحوم آقای طالقانی با آنها دوست و در برخی از جهات همفکر بودند تردیدی نیست و نمی شود انکار کرد. این بحث هایی که بعدها مطرح شدند. در آن زمان مطرح نبودند. خود حضرت امام، آقای بازرگان را نخست وزیر کردند، بنابراین به طور نسبی ایشان را پسندیده بودند. حتی به قول بعضی ها در آن زمان غیر از مهندس بازرگان کسی نبود که بشود او را به عنوان نخست وزیر حکومت جمهوری انتخاب کرد. باید کسی می بود که سابقه مبارزاتی داشته باشد، دانشگاهی باشد و دنیا را بشناسد. در آن زمان غیر از مرحوم بازرگان انتخابی تصور نمی شد. بحث اینجاست که وقتی صفوف جدا شدند،آیا آقای طالقانی به آن صف می پیوستند؟ من چنین تصور نمی کنم.
واقعا اگر ایشان بودند می توانستند جامع بین حقین باشند. فرهنگ روحانیت یک کمی فهمش مشکل است. این آقایان یک کمی فرهنگ روحانیت را بلد نبودند. تعامل با روحانیت را بلد نبودند. اینکه ما دانشگاه امام صادق را تأسیس کردیم، یکی از علل عمده اش همین بود. می دیدیم که در شورای انقلاب که همه مسلمان بودیم، همه هم بحث از انقلاب و اسلام و احکام اسلام می کنیم، در مقام نظری و همچنین اجرایی، بر سر دوراهی قرار گرفتیم. علتش این بود که حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. همان داستان انگور، اوزوم و عنب مولاناست که گاهی در واقع همه مان یک چیز را می گوئیم، ولی حرف همدیگر را نمی فهمیم. ما طلبه بودیم و در حوزه درس خوانده بودیم و اصطلاحات خاصی داشتیم، آنها در دانشگاه یا اروپا تحصیل کرده بودند و قهرا در فهم حرف های همدیگر مشکلاتی داشتیم و این حلقه های مفقوده را باید یک کسی می آمد، پیدا و این پیوندها را برقرار می کرد. اگر آقا بودند شاید این وضع پیش نمی آمد. من همین حالا هم می گویم دوستان نهضتی کسانی بودند که اهل عبادت بودند و اهل خمس بودند. بعضی ها تا یکی دو سال قبل از فوت امام، وجوهاتشان را می آوردند به من می دادند که بدهم به امام. آدم های متدین و مقید به خمس و این حرف ها بودند، نه اینکه فقط اسما مسلمان باشند.
می دانم با آنچه که گفتم، حق مطلب ادا نشد، ولی متأسفانه بعضی از مطالب از یادم رفته است. به هر حال امیداوریم که خداوند، منزلت مجاهدین راه خدا را به ایشان عنایت فرماید.