من بی خبر از خویشم
۱۳۹۲/۰۶/۱۸
آنچه در پی می آید. زندگینامه خود نوشت مرحوم آیت الله طالقانی است که به درخواست آقای سید محمدصادق قاضی طباطبائی و در آستانه آزادی وی از زندان در سال 1344 مرقوم داشته و با نثری شیرین به مرور پاره ای از فراز های حیات علمی و سیاسی خودپرداخته اند با سپاس از جناب قاضی که این مکتوب را در اختیار شاهد یاران قرار دادند.
بسم الله الرحمن الرحیم
بنی عم گرام، جوان رشید و برومند سلاله سادات و فرع خاندان علم و تقوا، آقای سید محمد صادق قاضی طباطبایی... و فقه الله لخدمه الاسلام المسلمین.
از آشنایی با شما از نزدیک بسی خرسندم، گر چه با پدر بزرگوار شما و بنی اعمام گرامتان که هر یک شاخص های علم و وارثین اجداد عالیقدرشان هستند، ارادت و آشنایی دیرین داشته ام، ولی با شما در محیط محدود و نزدیک زندان آشنا شدم و خلاصه ای از اخلاق و سجایای این خاندان را در شما نمودار دیدم. این پیوسته موجب تذکار و استشمام رایحه فضیلت برای مخلص می باشد. متأسفانه خبر داده اید که بزودی از این قفس آزاد می شوید. امیدارم چنین نباشد، زیرا بودن و افتادن در این قفس را برای شما جوانان مسلمان و هوشمند تا حدی لازم می دانم، زیرا از دریچه های این قفس، بهتر و عمیق تر می توانید محیط و زمان و مکان را بنگرید و جزء جزء آن را بررسی کنید و بهتر به وظایف حیاتی و دینی خود آشنا شوید. به هر حال از شرح و زندگی مخلص خواسته اید. چه بگویم؟ اکنون که بیش از دو سال است که به زندان رندان بین المللی افتاده ام، پیوسته اشباحی از گذشته از برابر چشمم می گذرند، اشباحی در هم که تاریک و روشن و خیر و شر و لذت و الم آن در هم آمیخته و تجزیه و تحلیل آنها آسان نیست، ولی همه آنها اکنون که بیشتر عمر را گذرانده ام و به آستانه مرگ نزدیک می شوم،‌ جز نمایی گذرا و تندسویی نمی نماید. ایام طفولیت را در محیط تهران چشم گشودم، تهران پر آشوب، اوان تحویل و تحول ها، قدرت ها و نیم بیداری مردم ستمزده. این نام ها با چهره های خاص خود از جلوی چشمم می گذرند، محمد علی شاه، احمد شاه، رضا خان سردار سپه، سید حسن مدرس، بهبهانی، خوئی و امثال شما، با مرحوم پدرم چون بزرگ ترین فرزند ذکور او در سنین پیری اش بودم، درهمه مجالس دینی اجتماعات سیاسی علما و رجال و مبارزین می رفتم و در گوشه ای می نشستم، به سخنان آنان گوش می دادم و به چهره ها دقیق می شدم. مرحوم پدرم حجت الاسلام حاج سید ابوالحسن طالقانی که دلی پر از ایمان و سری پر شور داشت، در آغاز تحولات، شب و روز در حرکت و تلاش بود تا شاید علما را متحد کند و جلوی سیل بی دینی و استقرار خود سری را بگیرد.
در همین اوان به وادی علم و بحث قم که چند سالی بود به سرپرستی مرحوم آیت الله حائری تأسیس شده بود، پرت شدم. همه جز من عوض شدند. در آنجا سابقه در درس و عبادت بود. قریب بیست سال تا بعد از وفات مرحوم پدر و آیت الله حائری در قم بودم، سپس با اصرار دوستان پدرم به تهران آمدم و خطری را که اخلاق و ایمان جوانان را تهدید می کرد، از نزدیک دیدم. چاره ای نداشتم جز آنکه به اصول اسلام و قرآن برگردم. مجالس بحث و تفسیری در خانه ها و دور از چشم مأمورین استبداد تأسیس شدند و من مواجه با مخالفت های مسلمان کوتاه نظر شدم و به تبع آن بعضی از معممین شغلی که مأموم عوام الناس هستند، بنای مخالفت و بدرفتاری را گزاردند.
پس از شهریور 20 که بندها گسیخته شدند، این اجتماعات توسعه یافتند و انجمن های اسلامی تأسیس شدند. سپس از میان افراد و سرپرستانی از همین جمعیت ها، برای توسعه عمل، جمعیت نهضت آزادی تأسیس گردید. مخلص در میان کشمکش هایی که مسلمانان را به هر سو می کشیدند و از هر جا می ربودند، وظیفه دینی خود دانستم که همکاری نمایم. در این تحولات و نشیب و فرازها، از سال 1316 که به تهران برگشتم، چندین بار به زندان افتادم تا آخرین زندان همین است که در خدمت شما و دیگر دوستان هستم. این اجمالی از گذشته زندگی مخلص شماست، اما اگر خصوصیات وتاریخ و جزئیات آن را بخواهید، چیزی از آن به تفصیل به یاد ندارم. برای آنچه که به یاد دارم یا می توانم به یاد بیاورم مجالی نیست.
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
عذر می خواهم. اگر معنای «بیوگرافی» همین است که کافی است و اگر مقصود، اخلاق و حالات روحی است، بدون تعارف بدانید که از خود بیش از آنچه شما می دانید خبر ندارم و چون خودبینی وخودخواهی پرده ای است، شاید شما بهتر از من به من آگاه باشید.
در بی خبری، من از تو صد مرحله پیشم
تو بی خبر از غیری و من بی خبر از خویشم
حفظک الله، ذلقک الله، رحمک الله، والسلام علیک و علی ابائک الکرام
سید محمود طالقانی