· مقدمه
ای بیتایلور در کتاب فرهنگ ابتدایی، فرهنگ (culture) را مترادف با تمدن (civilization) به کار گرفت: «فرهنگ یا تمدن به مفهوم قومنگاری عام، خود، مجموعهی پیچیدهای است مشتمل بر معارف، معتقدات، هنر، حقوق، اخلاق، رسوم و تمامی تواناییها و عاداتی که بیشتر به عنوان عضوی از جامعه اخذ مینماید.»
گیروشه استاد دانشگاه مونترال کانادا نیز فرهنگ را اینگونه تعریف میکند:
«فرهنگ یعنی بیان تکامل در پیشرفت تاریخ بشر و این تعریف معادل تمدن است.»
بر این اساس در صورتیکه فرهنگ و تمدن را معادل یکدیگر تلقی نماییم به مفهوم قومنگاری عام، خود مجموعهی پیچیدهای است مشتمل بر معارف، معتقدات، هنر، حقوق، اخلاق، رسوم و تمامی تواناییها و عاداتی که از جامعه اخذ میگردد.
- «گسست سنی: به دلیل رشد سریع جمعیتی و فراوانی قشر جوان جمعیت در موقعیتی که رشد اقتصادی جامعه امکان جذب این جمعیت جوان را ندارد، موقعیت آسیبشناختی خاصی به وجود آمده است که باید آن را اصطلاحاً نوعی فرآیند فقرزدگی و پرولتاریزه شدن قشر جوان در برابر انحصار و انباشت امتیازات در دست گروه نسبتاً کوچک «میانسالان» دانست».
- گسست حوزهی عمومی و خصوصی: تمایل زیادی که ارادههای عمومی در طول پنج دههی اخیر بر تحمیل اشکال متفاوتی از سبکهای زندگی بر کل جامعه داشتهاند، سبب شده است که دو حوزهی عمومی و خصوصی تداخلها و مرزبندیهای پرتنش با یکدیگر پیدا کنند که مدیریت آنها روز به روز مشکلتر میشود. اصولاً در جوامع مدرن نمیتوان چندان چشمانتظار بود که حوزهی خصوصی از حوزهی عمومی تبعیت کامل داشته باشد. زیرا عامل فردگرایی، اصلی اساسی در جامعهی مدرن است که به هر روی و به رغم تمامی گرایشهای هژمونیک این جامعه به مثابه نوعی مقاومت پیوسته در عرصهی روزمرگی عمل میکند. بنابراین هرگونه تمایلی به از میان برداشتن حوزهی تخصصی با الزامآور کردن آن، عملاً میتواند به نتایج معکوس منجر شود؛ چیزی که ما نیز عملاً شاهد آن بودهایم و ما را به سمت نوعی اسکیزوفرنی اجتماعی پرتنش و غیر قابل مدیریت پیش برده است.
- گسست ملی و جهانی: با توجه به ورود جامعهی ما به فرآیند گستردهی تغییرات اجتماعی (انقلاب) و همچنین گذار جامعه از یک جنگ طولانیمدت تحمیلی با پیآمدهای درازمدت آن، چنین گسستی تا اندازهای زیاد ناگزیر مینماید. فرآیندهای پسا انقلابی عموماً دورههای تاریخی درازمدتی هستند که در طی آن، جامعه و لایهها و اقشار گوناگون آن بارها و بارها با مشکلات هویتی، ارزشی و ناهمسازیها و عدم انطباقهای ناشی از سرعت تغییرات روبهرو میشوند و این روندها طبعاً نمیتوانند در محیط پیرامونی به مثابه امری مثبت تلقی شوند. زیرا به هر روی ایجاد امواج تنش و بحران میکنند که برای این محیط و حتی برای کل جهان میتواند دارای هزینههای غیر قابل تحمل باشد. آنچه در این میان اهمیت دارد تأکید بر عقل سلیم و استفاده از تمام ابزارهایی است که بتوانند تنشزدایی را به اصل و اساس سیاستهای تعامل با جهان بدل کنند. البته برای بسیاری از کشورهای جهان سوم همچون کشور ما این امر کار سادهای به حساب نمیآید تا زمانیکه متوجه پیچیدگی فرآیندها و تداخل و وابستگی آنها در سطوح جهانی و ظرافتی که برای ورود به این تعامل مورد نیاز است نشویم و تا زمانیکه نپذیرفتیم تقریباً هیچگونه دخالت و تأثیرگذاری بر این سیستم جز از طریق مشارکت فعال و به دور از تنش در آن ممکن نیست به هیچرو نخواهیم توانست از تنشهای ناشی از این عدم درک، رهایی بیابیم و به صورت فرآیندی ناچار به تحمل فشارهای جدید و اثرات کوتاهمدت و درازمدت آنها بر سایر گسستهای فرهنگی ـ اجتماعی جامعهی خود خواهیم بود.
- عوامل موثر بر تطورات فرهنگی
نظریهپردازی فرهنگی نیازمند فهم مناسب از اقتصاد، جامعهشناسی عمومی و سیاسی، میزان مقبولیت آداب و سنن مشترک و خاص نزد اقوام، روانشناسی و شناخت متدولوژی تفکر در یک جامعه، میزان مقبولیت دین نزد عوام و خواص و عوامل دیگری دارد که «همهی اینها از تعریف بسیار گسترده و عام فرهنگ نشأت میگیرد. اما محور و استوانهی نظریههای فرهنگی در ساز و کارهای آموزشی (محتوای آموزش و شیوههای آموزشی) خلاصه میگردد.
همهی جوامع بشری برای انجام کارکردهای ضروری و تأمین نیازهای حیاتی اعضای گروه خود، پنج نهاد اجتماعی اساسی را بنیاد نهادهاند. این نهادهای پنجگانه عبارتند از: خانوادگی، پرورشی، سیاسی، اقتصادی و دینی. افزون بر این جوامع جدید نهادهای دیگری نظیر نظامی و تفریحی را نیز بر آن افزودهاند. عناصر فرهنگی که به کوچکترین واحد فرهنگ اطلاق میشود هریک تابعی از نهادهای مذکور محسوب میشوند. عنصر فرهنگی ممکن است یک عبارت، شیء، حرکت یا نماد باشد».
هرچند مردم نسبت به رها کردن سنتها، ارزشها و آداب و رسوم خود برای قبول سنتها، ارزشها و رسوم تازه، انعطافناپذیر و سخت گیرند؛ کمتر فرهنگی است که در طول تاریخ دچار دگرگونیهایی نشده باشد بدیهی است روشها و میزان این دگرگونی متفاوت است. هرجا که عناصر جدید و مجموعههایی نو در فرهنگ ظاهر شود و بدینسان، محتوی و ساخت فرهنگ را عوض کند دگرگونی فرهنگی رخ میدهد. مقاومت در برابر دگرگونی هنگامی بیشتر آشکار میشود که این دگرگونیها با انحراف شدید از ارزشهای سنتی و رسوم همراه باشد. لذا این موضوع
در برنامهریزیهای فرهنگی میبایست مد نظر قرار گیرد.
هر فرهنگ را میتوان به عناصر مادی و غیر مادی تقسیم کرد. ظاهراً جوامع، دگرگونی تکنولوژی را که جزئی از حوزهی مادی فرهنگ است میپذیرند و حال آنکه هنجارها، ارزشها، باورها کمتر سازمان اجتماعی خود را تغییر میدهند. یعنی عناصر غیرمادی فرهنگ سعی دارند وضعیت خود را در میان دگرگونیهای عناصر مادی فرهنگ حفظ کنند.
به نظر میرسد که امروزه، تکنولوژی، مهمترین عامل مؤثر بر دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی است دگرگونیهای سریع تکنولوژی بیشتر در کشورهای صنعتی پیشرفته رخ میدهد. انتظار میرود که هرچه دگرگونیهای تکنولوژیکی سرعت و شتاب بیشتری پیدا کند، دگرگونیهای فرهنگی ناشی از آن بیشتر شود. «دیگر عوامل مؤثر بر میزان و سرعت دگرگونی را میتوان به قرار زیر برشمرد: الف) محیط طبیعی: دگرگونیهای طبیعی همانند زلزله یا سیل، تأثیرات عمیقی بر جای میگذارند. البته دگرگونیهای محیط طبیعی به حدی کند و آرام رخ میدهند که تأثیر آنها بر محیط اجتماعی خود نمود بسیار کمی دارد. ب) دگرگونی جمعیت: هرگونه دگرگونی عمده در شمار و توزیع جمعیت یک کشور، همواره دگرگونیهای اجتماعی متناسب با خود را به دنبال دارد. افزایش جمعیت ممکن است منجر به مهاجرت یا بهبود وضع تولید شود. ج) نیازهای شناخته شده: شرط دگرگونی اجتماعی این است که جامعه، نیازهای خود را بشناسد. نیازها، جنبهی روانی و ذهنی دارد و همینکه اوضاع عوض شود نیازهای تازه پدیدار میگردد.»
تغییر ساختار نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب نیز منجر به دگرگونیهای روبنایی و زیربنایی فراوانی در ساختار اجتماعی گردید چنانکه بسیاری از عناصر نمادین ارزشی به تدریج جای وسیعی را در بین سایر عناصر فرهنگی اشغال نمود همچنین رخداد عظیمی همچون جنگ هشتساله نیز بر وسعت و عمق این تغییر و دگرگونی افزود. اما مجدداً با شروع دوران سازندگی و تدوین برنامههای توسعه، شدت تغییر و دگرگونی سرعت بیشتری پیدا کرد به گونهای که با پیشرفت و گسترش تکنولوژی که مهاجرت گستردهی جمعیت کشور به پایتخت را نیز به همراه داشت سبب بروز تضاد و ناهنجاریها و چالشهای فراوان فرهنگی گردید.
تعریف برنامهریزی:
برنامهریزی شامل تعیین هدف و وضع خطمشی، تبدیل هدف به صورت عملیات و سازوکارهای اجرایی و نیز پیشبینی چگونگی و کیفیت اجرای آنها میباشد. به عبارت دیگر برنامهریزی فرآیندی است که طی آن در خصوص چگونگی رسیدن به هدف معینی در مدت زمانی مشخص و توسط نیروی انسانی موردنظر، پیشبینی و دورنگری لازم صورت پذیرفته است.
به بیان سادهتر، برنامهریزی، مکانیسم رسیدن به وضعیت مطلوبتر در آینده است. بنابراین دوری جستن از ایدههای ناصواب و غیر اصولی و توجه حداکثری به تقلیل تعداد اشتباهات میبایستی مورد مداقهی برنامهریزان قرار گیرد.
از محاسن برنامهریزی میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1. برنامهریزی زمینهی لازم برای اجرای ایدهها را فراهم مینماید.
2. منابع و امکانات مورد نیاز در راه نیل به اهداف پیشبینی شده معین میگردد.
3. خطمشیها، روشها، ملاکها و پارامترهای اجرایی مشخص میشود.
4. نظم در برنامهها و کسب حداکثر نتیجه از دیگر محسنات برنامهریزی محسوب میشود.
5. با توجه به رشد سریع تکنولوژی، تنها در چارچوب برنامهریزی میتوان حرکت و پیشرفت مطلوبی داشت.
6. برنامهریزی از تهدید فرصتها، امکانات و بودجه تا حد زیادی جلوگیری مینماید.
7. برنامهریزی روحیهی کار گروهی و جمعی را افزایش میدهد.
محورهای برنامهریزی فرهنگی:
«پیشرفت تکنولوژی، فرهنگ خاص خود را میطلبد و در واقع رشد همهجانبه و همپای عناصر مادی و غیرمادی فرهنگ از مهمترین ویژگیهای پدیدهی توسعه است. به گونهای که عدم رشد متوازن این عناصر موجب بروز ضد فرهنگ و خردهفرهنگهای مخالف با سیستم میشود و به جای ایجاد وحدت فرهنگی یا فرهنگ یکپارچه که انسجام سازمانی و عملیاتی همهی عناصر و مجموعههای فرهنگی که کارکرد واحدی دارند را در پی دارد منجر به بروز ناهنجاری و بزهکاری و گروههای ناراضی که ارزشهای خاص خود را دنبال میکنند میشوند. متأسفانه در این بین عدهای از آب گلآلود ماهی میگیرند و اینگونه افراد را که بیشتر اقشار جوان جامعه تشکیل میدهند در راه دستیابی به اهداف و مطامع اقتصادی و یا اعتقادی خویش به کار میگیرند. و با القاء افکار انحرافی به تدریج گروههای افراطی شکل میگیرند. بنابراین یکی از بزرگترین مشکلات حوزهی فرهنگ در جوامع در حال توسعه، هزینه کردن منابع مالی بسیار در مسیر بازسازی تخریبها و ایجاد یکپارچگی در ساختار انسانی جامعه، مبارزه با بزه و ناهنجاریها، اعتیاد، فساد و ... میباشد.»
«یکی از محورهای بسیار مهم برنامهریزی فرهنگی، تلاش در جهت تقریب و نزدیک ساختن فرهنگ موجود و فرهنگ مطلوب است و عدم توجه به این موضوع سبب بروز ناهنجاریهای زیرزمینی و تظاهر به ریا و دروغ و عدم صداقت در همجهت نشان دادن خود با فرهنگ مطلوب میشود. به عنوان مثال زمانیکه زیربنای اعتقادی افراد جامعه که متغیر به عوامل فراوانی است در مسیر و مجرای صحیحی جاری نشود و تنها به کارهای نمادین ارزشی در قشر و سطح جامعه اهتمام ورزیده شود فاصلهی عمیقی بین فرهنگ مطلوب در حوزهی دین و فرهنگ موجود ایجاد میگردد. و از این رهگذر، تظاهر به دینداری، جای تمسک به ارزشهای واقعی دینی و مکارم اخلاقی را خواهد گرفت. بسیاری از رفتارهایی که در نظر عموم مردم شدیداً محکوم و نهی شده است به مقیاس وسیعی در مکانهای خصوصی و خلوت رواج دارد. فرهنگ آرمانی آن است که الگوهای رفتاری آشکار و رسماً تأیید شده را در بر میگیرد. در حالیکه فرهنگ موجود آن چیزی است که عملاً بر جامعه حاکم است. کمتر اتفاق میافتد که عملکردهای کنونی زنان و مردان جامعه با الگوهای آرمانی، برای مدت طولانی، متفاوت باقی بماند». نمونههای بسیاری از عدم تطابق میان فرهنگی موجود و فرهنگ مطلوب را میتوان مورد اشاره قرار داد: مثلاً فرهنگ مطلوب؛ بدحجابی، دروغ گفتن، سیگار کشیدن در مکانهای عمومی را بد میداند در حالیکه فرهنگ موجود این موارد را نادیده میگیرد. همچنین است برخی از قوانین و رفتارهای اجتماعی نظیر رعایت نکردن مقررات رانندگی و عبور از چراغ قرمز، تقلب در مواد غذایی، احتکار و غیره که همگی بر خلاف اخلاق مطلوب و ارزشهای پسندیدهی فرهنگ مطلوب محسوب میشوند.
تلاش گسترده و فراگیر برای رساندن فرهنگ موجود به فرهنگ مطلوب منجر به صرفهجویی چشمگیر هزینههایی میگردد که جامعه در راه هدایت و اصلاح ناهنجاریها به مسیر صحیح و مطلوب میبایست بپردازد.
* الگوسازی: الگوهای اجتماعی کسانی هستند که رفتار آنها سرمشق قرار میگیرد. بیتوجهی نهادهای فرهنگی از خانواده گرفته تا آموزش و پرورش و صدا و سیما و ... در ارائهی الگوهای اجتماعی مناسب، منجر به تذبذب رفتاری نزد اقشار مختلف جامعه به ویژه نسل جوان میشود به گونهای که به یکباره یک بازیگر سینما و یا یک فوتبالیست و یا یک خواننده، الگوی رفتاری بسیاری میشود. باید توجه داشت که نقشهای نمونه در فرآیند آموزش بسیار تأثیرگذارند. در همین راستا گروههای مرجع یکی از معیارهای مستفاد میباشد. چه باید کرد که یک عالم دینی یا علوم طبیعی، یک فیلسوف، یک نابغهی علمی، یک استاد دانشگاه یا معلم نمونه، یک نویسندهی با اخلاق و ... مورد توجه و پذیرش در زمینهی تقلید رفتارهای فردی و اجتماعی قرار گیرد؟
* پرورش رفتار جمعی و شخصیت اجتماعی: یکی از مهمترین محورهای برنامهریزی فرهنگی تلاش در جهت آموزش مهارتهای ضروری برای حضور و زندگی در جامعه و تسهیل در ایجاد
ارتباط با دیگران است. آموزش افراد از دوران کودکی در حیطهی چنین قالبی منجر به آن میگردد که تعارضات اجتماعی و تقابل با ارزشها، سنتهای پذیرفته شده و اعتقادات اساسی جامعه زمینهی بروز چندانی نیابد و بر همین اساس به فرد آموخته میشود که جهت برآوردن نیازهای غریزی و فطری خود در چارچوبهای پذیرفته شدهی جامعه عمل نماید.
«برنامهریزی فرهنگی بایستی دربرگیرندهی مدل فرهنگی مناسب برای هریک از نهادهای زنجیرهای تأثیرگذار در تربیت و آموزش افراد باشد چنانکه خانواده، مدرسه، گروه همسالان، نهادهای فرهنگی و رسانههای جمعی هریک نیازمند مدل مطلوب و آرمانی خود میباشند. نقشهایی که فرد بعدها در عرصهی اجتماع ایفا مینماید در بدو امر در نهاد خانواده فرا میگیرد میان طبقهی خانواده و اجتماعی شدن کودک رابطهی مستقیمی وجود دارد. والدین متعلق به طبقهی کارگر طوری پرورش یافتهاند که ارزش بسیاری برای اطاعت، انضباط، تمیزی، احترام و سازگاری به معیارهای رفتاری سنتی قائلند. از سوی دیگر، خانوادههای طبقهی متوسط تأکید بیشتری بر انگیزههای رفتار دلخواهانهی کودک دارند و کمتر بر خود رفتار تأکید میکنند. طبقات متوسط بیشتر میخواهند کودکان به نحو ابتکاری و مستقل عمل کرده پایگاه رهبری را به خود اختصاص دهند». البته نباید از نظر دور داشت که اهمیت نقش خانواده در جوامع ابتدایی و سنتی بروز و نمود بیشتری دارد اما در جوامع پیشرفته و در حال توسعه این نقش کمرنگتر میشود و بخش وسیعی از آن بر پیکرهی مدارس و سایر نهادهای رسمی آموزشی بار میشود.
همهی مدلهای فرهنگی همچون زنجیرهای به هم پیوسته دارای رابطهای ارگانیک میباشند به گونهای که وجود نقص و کاستی در شاکلهی هریک از این نهادها در روند تربیت و پرورش افراد خلل ایجاد میکند.
با این توضیح به نقش بسیار مهم و اساسی مدارس در پرورش شخصیت و به ویژه اجتماعی نمودن فرد میپردازیم خاصه آنکه در جوامع امروزی (توسعهیافته) که عموماً خانوادهها و محورهای تربیتی این نهاد (والدین) نقش نازلتری را در ارتباط با تربیت فرزندان و در مقایسه با جوامع سنتی ایفا مینمایند خلأ این نیاز را نهادهای مکمل به ویژه مدارس و آموزشگاهها پر میکنند.
در دنیای مدرن، اشتغال والدین و نقشآفرینی بارزتر اجتماعی زنان که منجر به حضور کمتر مادران در منزل و در نتیجه نازلپذیری سطح ارتباط آنها با فرزندان میشود موجب شده است تا سایر نهادهای اجتماعی، شعاع تأثیرگذاری وسیعتری را در این ارتباط به خود اختصاص دهند.
سازوکارهای برنامهریزی فرهنگی:
نمیتوان انکار نمود که قدرتهای غربی به دنبال پیگیری اهداف استکباری خود در جامهی عمل پوشاندن بر مکاتب فکری و یا منافع کارتلهای اقتصادی، سیاسی و نظامی، برنامهریزی وسیع و گستردهای را در حوزههای فرهنگی و تبلیغی؛ بهرهگیری از ابزارهای متنوع و بدیع رسانهای و ارتباطی پیشبینی نموده و به تناسب راهبردهای مورد نظر خویش، ملل و جوامع را در معرض این آبشخور قرار دادهاند. بر این اساس محورهای حرکت خود را با جهتدهی به افکار عمومی جهان مبنی بر توسیع دموکراسی و آزادی، مفهوم جهانیسازی و دهکدهی جهانی و برداشتن مرزهای مدنی و فرهنگی بین ملل و نحل پیریزی نموده و موجبات هدم فرهنگی جوامع را فراهم میآورند اما تلاش در راه شناخت این واقعیت و پدیدهی ناخوشایند نمیتواند تنها معطوف به بازشناسی فرآیندهای تهاجم فرهنگی و ابزار ضد فرهنگ باشد. برنامهریزی فرهنگی در صورتیکه تنها منحصر به این کاربست باشد حاصلی جز احتمال تکافل عرصهی تدافع فرهنگی نخواهد داشت. اما حتی تحقق چنین خواستهای متکفل واکسیناسیون فرهنگی جامعه به ویژه نزد اقشار جوان نمیباشد. چراکه در این صورت تمام فکر و انرژی کارگزاران فرهنگی صرف شناخت شیوههای جدید تهاجم فرهنگی و احیاناً ارائهی برنامههایی در جهت خلع و بیاثر ساختن این روشهاست و دیگر فرصتی برای خلق تکنیکهای جدید و سرآمد که هم کار خنثیسازی را انجام داده و هم واجد مکانیسمی راهبرانه و ساختارمند برای حفظ هویت و فرهنگ موجود باشد نخواهد ماند. بر همین اساس باید اذعان نمود که همواره ما یک گام نسبت به تهاجمات فرهنگی و افکار و اندیشههای سکانداران آن عقبیم و پوشاندن و مخدوش جلوه دادن این چالش عظیم نه تنها مشکلگشا نخواهد بود که بیشتر شبیه زخم کهنه و متعفنی است که بدون توجه به سرایت عفونت آن را بانداژ کرده و بگوییم درمان شده است غافل از اینکه عفونت به تدریج به تمام نقاط بدن رسوخ نموده و ضایعهای اسفناک را رقم خواهد زد. برعکس
میبایست با پذیرش واقعیت به جراحی و آنالیز آن پرداخت. میتوانیم برنامهریزی خود را اصلاح نماییم. میتوان به گونهای قاعدهمند پارادایمهای قابل قبول را در هر زمینه گردآوری نمود و در قالب برنامهای مدون، سامانهای منسجم را پیریزی کرد.
در این راستا میتوان در قالب برنامهی جامع فرهنگی محورهای زیر را مورد مداقه و توجه قرار داد:
1. هماهنگی و انسجام در برنامههای فرهنگی کشور
2. تقویت و انسجام برنامههای فرهنگی با کشورهای مسلمان
3. شناخت صحیح و به دور از پیشداوری نظام فرهنگی حاکم بر اکثر کشورهای جهان
4. تقویت غربشناسی در کشور
5. تلاش در جهت نفوذ فرهنگی در جهان (و نه فقط برخی کشورها) جهت افزایش آگاهی مردم سایر کشورها از فرهنگ اسلامی ـ ملی ایران
6. تأکید بر بعد علمی آموزشها در مدارس و تلفیق علم و عمل در سیستم آموزشی
7. تقویت مبانی نظری دینی نزد آحاد مردم
8. تلاش در جهت حس ایجاد اعتماد به نفس در مردم و به ویژه تزریق این تفکر در مقاطع سنی پایینتر
9. تلاش مصمم در جهت خرافاتزدایی، جزمنگری و تعصب کور
10. ایجاد زمینهی رشد استدلالگرایی فرهنگی
11. حمایت سیستماتیک از نخبگان علمی و دینی
باید اذعان نمود که مدل فرهنگی ما هنوز کوچک است و ظرفیت پاسخگویی به همهی افکار و سلیقهها را ندارد. بر این اساس ما تکلیف خود را با دین و علم و مدرنیته مشخص نکردهایم و در یک برزخ به سر میبریم به همین جهت علیرغم آنکه داعیهی محوریت فرهنگ براساس آموزههای دین اسلام را داریم اما هنوز به تعریفی مناسب و مشخص از مؤلفههای دینی در حوزههای مختلف دست نیافتهایم. دلیل عمدهی آن عمر کوتاه دولت اسلامی و چالشهایی است که در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حکومتی بروز نموده است و قالبسازی برای هریک از این چالشها براساس منویات دینی، خود زمانبر است. درواقع ما به دنبال ایجاد یک سبک جدید از حکومت دینی هستیم همان کاری که پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) در صدر اسلام انجام دادند و البته نوع آن حکومت دینی متناسب با زمان حیات پیامبر بود و امروزه حکومت دینی مقتضیات خاص خود را میطلبد اما چارچوب و جوهره مشخص است و تطابق چالشها با این چارچوب، پروژهای طویلالمدت است که نیازمند مدیریت زمان و مدیریت اولویت است. همان شیوهای که رهبر معظم انقلاب در این مسیر اتخاذ نمودهاند. پر کردن نیازهای ناشی از خلأ طولانیمدت حکومت دینی، کاری نیست که به سرعت و تعجیل تحمیل گردد. بلکه انطباق آن با مصداقهای دینی و پارادایمهای مقبول دین زمان مناسب خود را میطلبد. به همین جهت برنامهریزی فرهنگی ما که براساس ایستارها و الگوهای دینی صورت میپذیرد میبایست در قالب برنامههای کوتاهمدت و بلندمدت به مرحلهی عمل درآید. مطمئناً در طول برنامههای کوتاهمدت فرصت و امکان پاسخگویی به همهی نیازهای فرهنگی جامعه وجود نخواهد داشت.
نکتهی قابل اشاره این است که غربیها به نوعی تکلیف خود را با فرهنگ مشخص کردهاند. چارچوب فرهنگی غالب آنان دینی نیست. در دوران گذار پس از رنسانس، مکاتب فکری جدید بدون توجه به آموزههای دین مسیح پا به عرصهی اجتماع نهاده و هریک داعیهی آن داشتند که میتوان چرخ به گِل نشستهی فرهنگ را به چرخش درآورند. جدایی از تعالیم دینی و تکیه بر عقول بشری چالشهای فراوانی را برای جهان غرب پدید آورد و هر دورهای را تحت سیطرهی ایسمی درآورد. به عنوان مثال مارکسیسم در دورهای طولانی بسیاری از کشورها را جولانگاه خود قرار داد و در مقابل کاپیتالیسم و لیبرالیسم بود که کشورهای دیگر را تحت تأثیر قرار داد.
برنامهریزی در راستای دگرگونی فرهنگی:
دانشمندان علوم اجتماعی در خصوص گوناگونی میزان تغییرات اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف، علل و عوامل مختلفی را عنوان نمودهاند که برخی از آنها عبارتند از:
الف) عوامل جغرافیایی
ب) عوامل تکنولوژیک
ج) جمعیت
د) رهبری
س)ایدئولوژی
از آنجا که در سطور قبل، سه عامل اول مورد بحث قرار گرفتهاند اکنون نکاتی را در خصوص دو علت عمدهی تحول فرهنگی که در جامعهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بروز و نمود بیشتری داشتهاند ذکر خواهیم نمود:
«در هر جامعهای یک ایدئولوژی بنیادی وجود دارد که از مجموعهای از باورها و ارزشها به وجود آمده است. ایدئولوژیها ممکن است در خدمت حفظ وضع موجود باشند اما اگر این باورها و ارزشها دیگر با نیازها جامعه سازگار نباشند خود نیروی محرک دگرگونی میشوند»
این دانشمند جامعهشناس علل موفقیت نظامهای سوسیالیستی را در برههای از زمان، جایگزینی آن به جای ایدئولوژی پیش از خود و نیز علت شکست این مکاتب را عدم توانایی در پاسخگویی به نیازهای اجتماعی که در گذر زمان به وجود آمدند میداند.
همچنین در خصوص نقش رهبران اجتماعی در تحول و دگرگونی فرهنگ، کوئن معتقد است دگرگونیهای اجتماعی را اغلب، رهبران فرهمند آغاز میکنند، زیرا این رهبران میتوانند عدهی بیشماری را به خود جلب کنند.
مهاتما گاندی، مارتین لوتر، بودا و نیز رهبر بزرگ جنبش اسلامی ایران امام خمینی(ره) از جمله شخصیتهای فرهمندی بوده و جنبشهایی بزرگ را پایهگذاری نمودند که به موفقیت نایل شد زیرا پیروان آنها به خود و آرمانهایشان عمیقاً ایمان داشتند.
«در مورد چگونگی پیدایش و تغییرات فرهنگ نظریههای مختلفی وجود دارد که براساس گرایشهای فکری مختلف میتوان آنها را به سه دسته تقسیم نمود:
1- نظریات جبری وحدتگرا
2- نظریات تودهای تکثرگرا
3- نظریات تقومی تکاملگرا»
1) نظریهی جبری وحدتگرا: این نظریه بر آن است که فرهنگ، امری مستقل از آحاد جامعه بوده و خواست و ارادهی مردم، تأثیر چندانی در پیدایش و تغییرات آن ندارد. طرفداران این نظریه معتقدند که فرهنگ پدیدهای مدیریتپذیر است که باید توسط دستگاه حاکم تولید و به جامعه تزریق شود.
اشکال بزرگ این نظریه آن است که اقتصاد و روابط اقتصادی را زیربنا و اصل و اساس تولید فرهنگ میداند.
2) نظریهی تکثرگرایی تودهای: فرهنگ را به عنوان یک نظام ارتباط بین فردی معرفی نموده و معتقدست که جای واقعی فرهنگ در کنشهای متقابل فردی است. این نوع نگرش به مردم و شکلگیری فرهنگ در اصطلاح بسیار واضحتر آن به عنوان فرهنگ تودهای توجه نموده است. فرهنگ تودهای به سه معنای کلی به کار رفته: یکی به معنای فرهنگی که برای مردم تولید میشود. دوم فرهنگی که از آن مردم است و سوم فرهنگی که به وسیلهی مردم تولید میشود.
نظام لیبرال دموکراسی با محوریت قرار دادن فردگرایی و حاکمسازی نظر اکثریت به عنوان پشتوانهی مشروعیت تصمیمگیریها و رفتارهای اجتماعی بستری مناسب برای تقویت و ترویج تکثرگرایی فرهنگی میباشد.
«مرحوم علامه محمدتقی جعفری در نقد این نظریه که از آن به «فرهنگ پیرو» یاد میکند چنین میگوید: «در دوران ما این قسم بیبند و باری به نام فرهنگ مورد اشاعه و ترویج قرار گرفته است که قطعاً به نابودی انسانیت منجر خواهد شد. ممکن است بازیگران عرصهی خودکامگی کلمهی محبوب «آزادی» را به وسیلهی کارگردانان متفکرنمای خود به کلمهی بسیار زیبای «فرهنگ» اضافه نموده و بگویند «فرهنگ آزادی» و بدین ترتیب
عوامفریبی را به حد نصاب خود برسانند»
اما دستاورد و برونداد این نوع نگرش و فرهنگ حاکم بر جوامع پررنگ شدن برخی مفاهیم چون رفاه، فراغت، سرگرمی، لذتجویی، منفعتطلبی فردی و در تقابل و تعارض با مفاهیم ارزشمند و عمیقی چون گذشت و ایثار، قناعت، معنویت، صداقت و ... میباشد. نکتهی قابل توجه
در این خصوص آن است که تکثرگرایی فرهنگی از آنجا که در نهایت سکان هدایت و فرهنگ
جامعه را در اختیار صاحبان قدرت و ثروت قرار میدهد در نتیجه و عمل با تفکر وحدتگرایی
جبری به سرانجام مشترکی خواهد رسید.
اهمیت بحث تکثرگرایی فرهنگی از آن جهت است که امروز بسیاری از قدرتهای استکباری با پیگیری مطامع اقتصادی و سلطهی خویش در سایر کشورهای جهان سوم و در حال توسعه با قدرت و وسعتی چشمگیر و بیمحابا به تبلیغ و توسیع این نوع فرهنگ پرداخته و با طرح نظریهی دهکدهی جهانی در پی آنند که با استفادهی ابزاری از واژههای عامهپسندی چون «دموکراسی» و «آزادی» در قالب اینگونه مکاتب فکری همهی جوامع را تحت سیطرهی خود قرار دهند.
3) تکاملگرایی قومی: بنابراین نظریه خاستگاه پیدایش فرهنگ، جهتگیری عموم مردم است.
بنا بر رویکرد اخیر، مؤثرترین عامل در تحولات فرهنگی، خواست مردم، جهتگیریها، آرمانها و ارزشهای متعالی است که مردم انتخاب مینمایند. درواقع مردم با هدف دنیاطلبی و منفعتطلبی ارزشهای فرهنگی خود را تعریف نمیکنند. در تکاملگرایی فرهنگی، ارزشها، آرمانها و باورهای مطلوب ثابت هستند اما ارزشها، آرمانها و باورهای محقق و یا خواستههای اجتماعی دستخوش تغییر میشوند و همین شق دوم موضوع است که سبب دگرگونی و نو به نو شدن روشها، ابزار و محصولات فرهنگی میگردد.
در این نگرش انسان به دنبال ارتقای کرامت و هویت فطری الهی است و همین موضوع، محوریت دگرگونی و تعالی فرهنگی را تشکیل میدهد.
با این تعاریف نتیجه میگیریم که برنامهریزی فرهنگی در نظامی که اساس و بنمایهی آن را ارزشهای دینی تشکیل میدهند میبایست با مدّ نظر قرار دادن این واقعیت و مضبوط و متأثر بودن از قالب و چارچوب دینی و ثابت دانستن ارزشها،
آرمانها و باورهای مطلوب، مشی و سیر تحول و دگرگونی فرهنگ را با هدف اعتلای آن براساس ابتناء و بازشناسی روشها،
ابزار و شیوههای نوین و بدیع در جهت ساماندهی ارزشها و باورها و هنجارهای متغیر قرار داده و بر این تز و دکترین تا آن حد پافشاری و اصرار نماید که سایر مکاتب فکری نظیر
لیبرالیسم، پلورالیسم، تکثرگرایی و نسبیت فرهنگی که اکنون توسط جهان غرب با بهرهگیری از
متدهای گوناگون و روشمند تبلیغ میشود در برابر استحکام و قوت استدلال آن ره به جایی نبرند.
نیازهای فرهنگی جامعه:
همانگونه که در بخشهای پیشین نوشتار حاضر اشاره گردید، علل و عوامل مختلفی سبب بروز تغییر و تطورات فرهنگی و ساختار کلی فرهنگ جوامع میشود که به شکل مبسوط، مورد تحلیل و بازکاوی قرار گرفت. از جمله این علل، تغییر ساختار سیاسی است که این مورد درخصوص جامعهی ما مصداق مییابد و در این راستا در جهت احالهی عناصر منحط فرهنگ قبلی و دستیابی به عناصر متعالی فرهنگی جدید به برنامهریزی کوتاه مدت و بلندمدت و اتخاذ مکانیسم متناسب اشاره شد. اکنون در بخش پایانی فهرستی از عناوین برخی از نیازهای فرهنگی کشور که میبایست مورد مداقه و تحلیل سکانداران عرصهی فرهنگ قرار گیرند خواهد آمد:
1. اعتیاد و مصرف مسکرات
2. روابط جنسی نامشروع
3. بیکاری و عدم اشتغال
4. گرایش به خرافات
5. بدحجابی و بیحجابی
6. ابتذال و لاابالیگری و بیقیدی
7. تبعیضهای اجتماعی – اقتصادی
8. تجملگرایی، مدگرایی و اسراف و تبذیر
9. فقد و فقر اخلاق حسنه و مکارم اخلاقی در سطح جامعه
10. فقر معنویت و عرفان ناب
11. سنتی بودن روشهای تبلیغ و فقدان راهبردهای روزآمد در عرصهی تبلیغ
12. سیطرهی اندیشههای مکاتب غیردینی
13. عدم وجود الگوهای مناسب علمی، دینی و فرهنگی
14. عدم سیاستگذاری واحد، تحولگرا و راهبردی در عرصهی فرهنگ
15. دوگانگی در رفتار و گفتار نزد گروههای مرجع و موثر
16. عدم نهادینهشدن عنصر نقد و انتقاد صحیح در تمامی سطوح جامعه
17. فقر فرهنگ مطالعه
18. عدم توجه لازم و کافی به پژوهش و تحقیق در تمامی زمینهها.
19. عدم توجه لازم و کافی به نخبهگرایی و نخبهپروری
20. عدم بهرهگیری از توان و ظرفیت رسانهی ملی در تعمیم عناصر مطلوب فرهنگی، اخلاق کریمه، معنویت و معروفات مقبول عامه.
والسلام
منابع:
- مبانی جامعهشناسی ـ تألیف بروس کوئن،ترجمه غلامعباس توسلی ، انتشارات سمت، چاپ هشتم. بهار 1376،
- مجموعه مقالات اولین همایش مهندسی فرهنگی،جلد1، دبیرخانه شورای عال انقلاب فرهنگی، چاپ اول،سال 1386.
- ایدئولوژی و فرهنگ مدرن ـ جانب تامسون