زینب احیاگر نهضت حسینی
۱۳۹۲/۰۱/۰۵

                                                   بسم الله الرحمن الرحیم

مختصرنامه‏ای از کربلا تا شام

زینب کیست؟ کیست این بانوی جلیله که خطبه وحرکتش کاخ ظلم را ‏لرزاند؟ کیست او که نهضتی را احیا کرد ؟
 زینب دختر علی(ع) حیدر کرار، زینب دختر شیر خدا،  دختر دریای نجابت، دختر قرآن ناطق ، زینب صدیقه صغری، دختر صدیقه کبری است. زینب عابده آل علی است، عقیله بنی هاشم است. مگر نه آنکه زینب(س) دختر آن شیرزنی است که برای دفاع از حق، جانش را سپر بلا قرار داد؟ مگر نه آنکه زینب(س) دختر آن امام المتقینی است که زبان حقگویش از شمشیر برنده‏تر بود؟ زینب(س) چکیده زهرا(س) و علی(ع) است. زینب(س) خلاصه امامت است، زینب(س) سخنوری رسا و بانوی خردمند کلام وحی است.
زینب همانند مادرش الگوی فداکاری است. زینب آن شه‏بانوی گیتی است که نهضت حسینی را جاودانه کرد.  آن بانوی پاک و مصیبت‏دیده، پرستار امامت و پاسدار قیام کربلاست. آن بانوی باکرامت پیام‏رسان قیام عاشوراست.
آن بانویی که با خطبه‏های غرّای خویش آتشی در دل‏های مُرده افکند و چشم و دل مردگان را زنده کرد.
زینب(س) بود که توانست داغ لاله‏های سرخ نینوا، گل‏های پرپر حسینی، مرغکان عشق بی‏بال و پر را ببیند و بگوید: «ما رأیتُ الا جمیلا»، هرچه دیدیم زیبایی الهی بود. زینب(س) نماد صبر و شکوه است،او وارث صبر علی(ع)است.
در وصف جلال و کمالش، حلم و صبرش، مقام و علمش زبان قاصر است و بیان ناقص. چکیده‏ای از بیاناتش و پاسداریش بعد از قیام عاشورا را تقدیم می ‏دارم، باشد که زنان مسلمان، رهپویان آن بانوی عظیم الشأن باشند وبرای مردان ما الگوی وفاداری وایثار باشد.
زینب کبری(س) در روز پنجم جمادی الاول سال ۵ یا ۶ هجری در شهر مدینه النبی چشم به جهان گشود. برای نامگذاری این بانو نیز همانند برادرانش حسنین(ع) جبرئیل نازل گشت و خطاب به پیامبر(ص) عرض کرد: نام این طفل را «زینب» بگذار و این، نامی است که خدای متعال برای او اختیار فرموده است. پیامبر(ص) با شنیدن این کلام وحی نام طفل را «زینب» نهاد و اشک از دیدگان مبارکش جاری گشت. حضرت فاطمه(س) که متوجه احوال پدرش گشته و از حزن او ناراحت می‏گردد، می‏پرسد: پدرجان، گریه شما برای چیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: گریه‏ام به این علت است که پس از مرگ من و تو ، این دختر دوست داشتنی من، سرنوشت غمباری خواهد داشت. در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتی روبه‏رو می‏شود و چه مصیبت‏های بزرگ و دردناکی را به خاطر رضای خداوند با آغوش باز استقبال می‏کند.
پیامبر(ص) نوه عزیزش زینب کبرا(س) را می‏بوید و می‏بوسد و اشک ار دیدگانش روان می‏سازد، و به چهره معصومی که بعدها رسالتی بزرگ را عهده‏دار می‏گردد، می‏نگرد و خطاب به دخترش فاطمه زهرا(س) می‏فرماید: ای پارهء تن من و روشنی چشمانم، فاطمه جان، هرکس بر زینب و مصائب او بگرید، ثواب گریستن کسی را به او می‏دهند که بر دو برادرش حسن(ع) و حسین(ع) گریه کند!
حضرت زینب(س) در مهد عصمت و آغوش عفت و شجاعت رشد یافت و در عواطف و مهر جدش محمد مصطفی(ص) نیز برخوردار گشت و با بهترین اصول تعلیم و تربیت بزرگ شد و به جرأت می‏توان گفت که زینب کبری(س) تمام خصائص و فضیلت‏های خامس آل عبا را در خود خلاصه کرد و در تمام عالم، پس از مادرش سیده نساء العالمین، زنی به فضیلت و کمال او نیامده و مادر دهر نیافریده است.
 از همان خردسالی این بانوی عظیم الشأن، قدر و جلالت او نمایان بود. فصاحت و بلاغت، متانت و وقار از او متجلی بود، او شرف و مجد را با علم و تقوی و زهد و ورع و کثرت عبادت و دقت در معرفت حق تعالی به هم آمیخته بود و همچون سروی سربلند در قیام عاشورا، قامت می‏بندد.
شخصی در همسایگی امیرالمومنین(ع) نقل می‏کند: زینب(س) دختر علی(ع) در آنحا سکونت داشت و حتی یک بار او را ندیدم و صدای او را هم نشنیدم، و هرگاه می‏خواست به زیارت جد بزرگوارش برود، در دل شب می‏رفت و در حالی که پدرش امیر المومنین(ع) از پیش و برادرانش حسنین(ع) در اطراف او بودند. و چون به روضه منوره می‏رسیدند، امیر المومنین(ع) شمع‏های روشن اطراف قبر مبارک پیامبر(ص) را خاموش می‏کردند و امام حسن(ع) علت خاموش کردن را پرسید، امام علی(ع) فرمود: برای آنکه کسی خواهرت زینب(س) را نبیند.
اعتقاد بر این است که مقامات علمی و عرفانی این بانوی جلیله همانند مقام عصمت و عفت مادرش و در رتبه ولایت و امامت پدر و برادرانش است؛ چراکه او بود که توانست به علی بن حسین(ع) تسلیت و دلجویی بدهد. حضرت زینب(س) در شئون باطنیه و مقامات معنویه و فضائل و خصائل و جلال و علم و عمل، عصمت و نورانیت و شرافت، همانند مادرش و نائب آن مظلومه، در عصر عاشورا بود.
برخی از مورخین نقل کرده‏اند: حضرت زینب(س) در بلاغت و زهد و تدبیر و شجاعت مانند مادرش بود و انتظام امور اهل بیت بلکه هاشمیّون پس از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بر رأی و تدبیر و اراده او اداره می‏شد. و روایات مختلفی نیز اهمیت شخصیّت حضرت زینب(س) را نقل می‏کند که در کربلا تا چه حد به برادرش حسین(ع) کمک کرد و در جرأت و ثبات قدم و قوّت قلب و شجاعت و شهامت و موقعیت شناسی تا چه حد قادر بود. فرید وجدی می‏نویسد: زینب بنت علی(ع) از زنان فاضله روزگار است و از شهامت این زن کافی است که در موقع چوب زدن یزید بر طشت طلا این زن داغدیده قیام کرد و آن خطبه غرّای مهیّج را انشاد کرد .
حضرت زینب کبری(س) با عبدالله بن جعفر ازدواج نمود و در شرط ضمن عقد، از عبدالله خواست که هرگاه امام حسین(ع) به سفر برود، او را همراهی کند و عبدالله نیز او را منع نکند، که عبدالله بن جعفر نیز پذیرفت، و چون امام حسین(ع) عزم سفر به کربلا را داشت، عبدالله از امام خواست که از سفر صرف نظر کند، ولی امام تصمیمش را گرفته بود. طبق برخی روایات، عبدالله بن جعفر به علت کهولت سن نتوانست به همراه امام(ع) راهی کربلا شود، ولی فرزندانش عون و محمد و حضرت زینب(س) را به همراه آن بزرگوار راهی سفر به کربلا نمود.
تعبیر خواب زینب توسط پیامبر(ص)
به هنگام رحلت رسول خدا(ص) امیر المومنین(ع) و فاطمه زهرا(س) هردو، خوابی دیدند که دلیل بر فوت رسول خدا(ص) بود. از این رو شروع به گریه کردند و زینب(س) نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «ای جد بزرگوار، دیشب در خواب دیدم که بادی سیاه وزیدن گرفت و دنیا را تیره و تار ساخت، تاریکی همه جا را فرا گرفت و مرا از سویی به سوی دیگر می‏برد. درخت تنومندی را دیدم و از شدت وزش باد به آن چسبیدم. آن باد درخت را از جای کَند و آن را بر زمین انداخت. بعد به شاخه بزرگی از شاخه‏های آن درخت آویختم، آن را نیز کند. به شاخه دیگری چسبیدم، آن نیز شکست. به یکی از دو شاخه فرعی آن چسبیدم، آن نیز شکست. در این حال از خواب بیدار شدم.» رسول خدا(ص) در حالی که می‏گریست، خطاب به زینب(س) فرمود: «آن درخت، جدّ تو است و شاخه دیگری، بردرانت حَسَنَین می‏باشند، که دنیا با فِقدان آنان سیاه می ‏گردد، تو در ماتم آنان لباس سیاه به تن خواهی کرد.»
حضرت زینب(س) پنج سال بیشتر نداشت که جدش رسول خدا(ص) دار دنیا را وداع نمود و می‏توان گفت که روزهای خوشی و عزّت زینب کبری(س) در دوران حیات جدش پیامبر خدا(ص) بود؛ چراکه بعد از وفات پیامبر(ص) گرفتار فراق و سوگ عزیزانش می‏شود، شاهد تهاجم به خانه ولایت و شهید شدن عصمت ولایت و عزای مادر مظلومه اش و خانه نشینی و مظلومیت پدر عزیزش امیر المومنین(ع) بود.
در شهر کوفه، مردم صدای شیون و عزایی را شنیدند که در بین زمین وآسمان ندا درداد: «قد قُتِل مرتضی تهدمت و الله ارکان الهدی»، آری، صدای جبرئیل امین است که در غم امام المتقین صیحه می‏زند که علی را کشتند، و الله، ارکان هدایت را از بین بردند! زینب کبری(س) صدای حزین امین وحی را که می‏شنود، غم از دست دادن مادرش زهرا(س) برایش تداعی می گردد. حضرت زینب(س) در آخرین لحظات عُمر امیر المومنین(ع) از پدرش پرسید: «ام ایمن می‏گوید: من از رسول خدا(ص) شنیدم که حسینم در نقطه‏ای به نام کربلا در روز عاشورا با لب تشنه، شهید می‏شود. آیا این نقل قول، صحیح است؟» امام فرمود: «آری، ام ایمن درست می‏گوید. اما من چیزی اضافه بر کلام او برایت نقل می‏کنم؛ دخترم، روزی شما را از دروازه همین شهر کوفه به عنوان اسرای خارجی وارد می‏کنند که شهر در شور و شعف موج می‏ند، آن روز، مردم، شهر را آذین می‏بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال کرده و شما را در شهر، گردش می‏دهند.»  زینب(س) با شنیدن کلام پدرش درمی یابد که چه مصائب طاقت فرسایی در انتظار اوست.
حضرت زینب(س) پس از، از دست دادن جد بزرگوارش، مادر و پدرش، دلش به حضور برادرانش گرم است. تا اینکه غم از دست دادن امام حسن مجتبی(ع) نیز زخمی دیگر بر دل مجروح ام المصائب می‏گذارد. رنج و بی‏تابی و به خود پیچیدن برادرش حسن(ع) را می‏بیند، پاره‏های جگر برادر را در طشت می‏بیند و داغ رحلت پیامبر(ص)، پهلوی شکسته مادر، بازوان و صورت نیلی مادر، فرق شکسته پدرش علی(ع)، همه و همه در ذهنش تداعی می‏شود. مظلومیت عزیزانش را به چشم دیده بود و طعم پردردش را چشیده بود. هنگام تشییع جنازه برادرش حسن(ع) چه اهانت‏ها که به چشم ندید، جسم بی‏جان برادرش تیرباران گشت. تمام این مصیبت‏ها را به جان خرید و راضی بود به رضای خدا.
همراهی حسین(ع) تا کربلا
تنها یادگار خاندان رسالت، پنجمین ستاره آل عبا، حسین بن علی(ع) عزم سفر به کربلا دارد. زینب بنت علی(ع) که طاقت دوری از برادرش را ندارد، با اجازه همسرش همراه کاروان به راه افتادند. چهل محمل با پوششی کامل برای حفظ عصمت خاندان امامت، و با چه عزت و احترامی بانو زینب(س) سوار بر مرکب می‏شود.
راوی می‏نویسد: «دیدم از سرای حسینی جوانی بلندبالا و خوش‏چهره که خالی بر صورتش بود، بیرون آمد و خطاب به بنی هاشم فرمود: از من دور شوید! آن‏ها دور شدند، آنگاه دو زن از سرای حسین بیرون آمدند، درحالی که سایر بانوان اطراف آن‏ها را گرفته بودند، آن جوان خوش‏چهره، محملی را آماده کرد و زانوی خود را خم کرد و در محضر امام حسین(ع) آن دو بانو را با احترام مخصوص، سوار محمل نمود. از یکی پرسیدم: این دو بانو و آن جوان مه‏لقا کیستند؟ گفت: آن دو بانو، یکی زینب(س) و دیگری ام کلثوم(س) خواهرش، و آن جوان زیباروی هم عباس(ع) می‏باشد.»  آری، زینب(س) با چنین عزت و شکوهی سوار محمل شده و به سوی کوفه روانه گردید.
پس از برپا شدن خیمه‏ها و سکونت در کربلا، حضرت زینب(س) اندوهگین و هراسان به برادرش امام حسین(ع) عرض می‏کند: برادرجان، این بیابان را خوفناک می‏بینم. چرا که خوف عظیمی از آن به من روی آورده است. امام حسین(ع) فرمود: خواهر عزیزم، هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم. پدرم سرش را روی دامن برادرم نهاد و ساعتی خوابید و من حاضر بودم. پدرم بیدار شد و گریه کرد. برادرم حسن(ع) از او پرسید: چرا گریه می‏کنی؟ پدرم فرمود: «کانی رأیت فی منامی ان هذا الوادی بحر من الدم و الحسین قد غرق فیه و هو یستغیث فلا یغاث»؛ گویا در عالم خواب دیدم این بیابان، دریایی از خون است و حسین(ع) در آن، غرق شده و هرچه یار و یاور می‏طلبد، کسی او را یاری نمی‏کند. آنگاه پدرم به من رو کرد و فرمود: ای اباعبدالله، هرگاه چنین حادثه‏ای برای تو رخ داد، چه می‏کنی؟ در پاسخ گفتم: «اصبر و لا بدّ لی من الصبر»؛ صبر می‏کنم و جز صبر و استقامت، چاره‏ای نیست.
دل زینب‏(س) با شنیدن این سخن، آنچنان سوخت که سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر شد.  سپس امام دستور برپایی خیام را صادر می‏کند، ولی زینب(س) متحیرانه چشم دوخته که چرا خیمه‏ها را درون دره برپا می‏کنند، او شاهد جنگ‏های پدر خویش امیر المومنین(ع) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زنده‏ای را به یاد دارد. در برابر امام خویش با کمال متانت و ادب می‏پرسد: پدرم همیشه خیمه‏ها را در مکان بلندی برپا می‏کرد. چه شده که شما خلاف او عمل می‏کنید؟ امام می‏فرماید: خواهرم، آن موقع، در جنگ‏ها فتح و پیروزی وجود داشت، اما می دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیری رفتن اهل بیت پیغمبر خدا می‏انجامد. خواهرم، اگر قدری صبر نمایی، قضایا را خواهی فهمید ولی باید تحمل و صبر نمایی.»
زینب(س) با شنیدن این جملات، پی به عمق واقعیت می‏برد و می‏داند که روزگارِ بودن با برادرش حسین(ع) به سر رسیده و شروع محنت و مصائب است. عقلیه بنی هاشم می‏فرماید: در شب عاشورا، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده و خارهای بیابان را با غلاف شمشیر از جای می‏کند. جلو رفتم و سوال کردم: چرا چنین می‏کنی؟ فرمود: «می دانم فردا اطفال من باید روی این خارها با پای برهنه بدوند!» سپس امام به خواهرش فرمود: تو قافله سالار من هستی. مواظب باش جلوی دشمن گریه نکنی و نگذاری اطفال من سیلی و تازیانه بخورند. بدان که شما را به کوفه و شام خواهند برد.
زینب کبری(س) تشنگی اطفال را دید، تشنگی اهل حرم، گرمای طاقت‏فرسای بیابان کربلا، شهادت یاران باوفای برادرش امام حسین(ع)، شهادت جانسوز فرزندان  برادرانش، پیکر قطعه قطعه شده علی اکبر، جسم صدچاک قاسم بن الحسن(ع)، سر و دست جداشده عباس و چشمان به تیر نشسته سقای کربلا، گلوی پاره علی اصغر، غم پرپر شدن دو طفلش، همه را زینب(س) به چشم خود دید، با چشمی گریان و دلی غمبار با دلی زخم خورده باید التیام بخش دل برادرش حسین(ع) باشد. آن مظلومی که دیگر یار و یاری برایش نمانده. زینب(س) باید قوی بماند تا بتواند سرقافله عشق باشد. امام حسین(ع) برای بار آخر با خواهر وداع می‏کند. زینب(س) گریه می‏کند، بی‏تابی می‏کند، زینب(س) به این باور رسیده که دیگر روی برادر را نمی‏بیند، دیگر عطر حسینش را استشمام نمی‏کند. تنهایی و اسیری را با چشم دل و عمق وجودش احساس می‏کند. امام(ع) به او می‏فرماید: آرام باش ای دختر مرتضی! وقت گریه، طولانی است.
حضرت زینب(س) وصیت مادرش را به جای می‏آورد، گلوی امام را می‏بوسد، امام عزم میدان می‏کند که زینب(س) گویا توانش را از دست می‏دهد، توان دوری از برادر را ندارد، برادر را خطاب قرار می‏دهد : «مَهلاً یَا اَخِی، تَوَقَّف حَتّی اَتَزَوّدَ مِنکَ وَ اُوَدِّعَکَ وِدَاعَ مُفَارِقٍ لا تَلاقِیَ بَعدَهُ؛فَمَهلاً اَخِی قَبلَ المَمَاتِ هَنِیَئةً لِتَبرُدَ مِنِّی لَوعَةٌ وَ غَلِیلٌ»؛
برادرم، آهسته باش، توقف کن تا تو را سیر ببینم و با تو وداع کنم؛ آن وداع جداکننده‏ای که بعد از آن، دیگر ملاقاتی با تو نخواهد بود.
برادرم، آهسته برو و قبل از مرگ، اندکی با ما باش تا با دیدار تو درون سوزان و سوز قلب پریشان و بی‏قرارم خنک گردد.»
امام حسین(ع) که طاقت غم و بی‏قراری خواهر را ندارد،اشاره می کند به قلب نازنین خواهر ویا اینکه دستش را بر قلب خواهرش می‏گذارد «وَ اَمَرَّ یَدَهُ عَلَی صَدرِهَا وَ سَکَنَهَا مِنَ الجَزَعِ»؛وبا قدرت امامتش قلب زینب(س) آرام می‏گیرد، گویی که تمام آرامش هستی را در دل دارد و دیگر بی‏قراری و بی‏تابی نمی‏کند. خود را آماده سرقافلگی کاروان حسینی می‏کند، خود را آماده سپر تازیانه‏ها شدن می‏کند، خود را آماده اسیری و نگهداری از یتیمان زخم خورده و دل شکسته می‏کند.
امام به او فرموده بود: افرادی که صبر می‏کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خداوند دارند. صبر کن تا به پاداش‏های الهی برسی. و زینب دختر علی (ع) در جواب برادر فرمود: «یَابنَ اُمِّی، طِب نَفساً وَ قَرِّ عَیناً فَإنَّکَ تَجِدُتیِ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرضی»؛
ای پسر فاطمه، خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چراکه مرا آن‏گونه که دوست داری و به آن، خوشنود هستی، خواهی یافت.
آری، صبر زینب(س) با بزرگ‏ترین مصیبت شروع می‏شود؛ وقتی که امام حسین(ع) از اسب بر زمین افتاد، زینب کبری(س) از خیمه بیرون دوید و بر سر تپه‏ای (تل زینبیه) ایستاد، قتلگاه در برابر دیدگانش بود و شاهد ظلم آشکار بر سبط نبی بود، بلافاصله خود را به میدان می‏رساند و می‏بیند که جراحات و زخم‏های زیادی بر آن حضرت وارد شده و خون زیادی از وی جاری است. از دل سوخته خویش فریاد برآورد:
«یابن المصطفی، جواب خواهرت را بده!»
امام بی‏هوش نقش بر زمین افتاده، زینب(س) داغدیده برای بار دوم می‏فرماید: «برادرجان، جواب مرا بده»، بار سوم می‏فرماید: «الان تو را به کسی قسم می‏دهم که حتما جواب مرا می ‏دهی. حسینم، تو را به جان مادرمان زهرا(س) جوابم را بده». امام در لحظات آخر عمرش سر خویش را بلند نمود و امر فرمود: "از این صحنه دور شوید».
امر امام، واجب است و زینب(س) نیز مطیع امر برادر و امامش. مقاتل‏نویسان می ‏نویسند: زینب(س) پشت به حسین ننمود، بلکه عقب‏عقب به طرف خیام می‏رفت و چشم از چهره حسین برنمی داشت.
بعد از شهادت امام حسین(ع) عمر سعد ملعون به همراه لشکریانش به طرف خیمه، حمله برد و خیمه‏های اهل بیت عصمت و طهارت را به آتش کشید. کودکان و بانوان با پای برهنه از خیمه‏ها بیرون دویدند و هرکدام به سویی از بیابان پر از خار و خاشاک گریختند. کودکان از غم یتیم شدن و اسیر شدن و تشنگی و ترس از لشکریان وحشی صفت، به بیابان پناه بردند و متفرق شدند، درحالی که دامن‏هایشان آتش گرفته بود.
زینب(س) ماند و این همه مسئولیت؛ خود را به خیمه امام زین العابدین(ع) می‏رساند. حمید بن مسلم می‏گوید: دیدم زنی خود را به آتش زد و بدنی را بیرون کشید که مثل مرده بود و جان و رمقی در بدن نداشت، درحالی که پاهایش بر زمین کشیده می‏شد. پیش رفتم و پرسیدم: این زن کیست؟ گفتند: زینب، خواهر حسین است. گفتم: بیمار کیست؟ گفتند: علی بن الحسین(ع) است.
اُسرای کربلا را بر شتر بی‏جهاز سوار کرده و از منطقه نبرد به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچه‏های کوفه گرداندند. هنگامی که کاروان اسیران از آن محیط پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان و مردان و کودکان کوفه در دو طرف مسیر، صف کشیده بودند. برخی ناراحت و برخی بهت زده و گروهی، از شدت تأثر اشک می‏ریختند. حضرت زینب(س) نگاهی به مردم افکند و با اشاره خواست همه سکوت کنند. آنگاه با شجاعتی بی‏نظیر و علی وار به سخنرانی ایستاد:
«هان ای مردم کوفه! ای اهل نیرنگ و فریب! گریه می‏کنید؟!! ای کاش هیچ‏گاه اشک‏هایتان تمام نشود و هرگز ناله‏هایتان خاموش نگردد! همانا مَثَل شما مَثَل زنی است که رشته خود را پس از خوب بافتن، پنبه نماید. شما سوگندهای خود را دست‏آویز فساد در میان خویش قرار دادید. هان، آگاه باشید! چه بد است آن بار گناهی که بر دوش گرفته‏اید، آری، به خدا سوگند، بسیار گریه کنید و اندک بخندید، زیرا هم آغوش ننگ و عار شدید، ننگی که هیچ‏گاه لکه آن از دامن خود نتوانید شست و چگونه می‏توانید این ننگ را بشویید که نواده خاتم پیامبران و معدن رسالت را کشتید، درحالی که او مرجع رفع اختلاف‏ها و راهنمای زندگی تان بود و سرور و سالار جوانان اهل بهشت. گناهی بس بزرگ و کاری بسیار شوم مرتکب شده‏اید.
آیا تعجب می‏کنید اگر آسمان، خون ببارد؟ آگاه باشید که چه بد و زشت بود آنچه نفستان به شما فرمان داد، که هم خدا را بر شما خشمگین نمود و هم در عذاب جاودانه خواهید بود.»


آیا می دانید که کدام جگری را شکافتید؟ و چه خونی ریختید؟ و کدام پرده نشینان رااز پرده بیرون کشیدید؟ کاری بس زشت و منکر مرتکب شدید که نزدیک است آسمان‌ها از هول آن فرو ریزند و زمین بشکافد و کوه ها از هم متلاشی گردند.»۱۳ زینب کبری (س) نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر کار زشتی که مرتکب شده بودند ملامت و عتاب کرد، که در دار الامارة ابن زیاد نیز چنان نیرومندانه ایستاد و سخن مقتدرانه گفت و آن پلید را که سر مست پیروزی (به خیال خام خودش) بود، حقیر و کوچک شمرد که توان سخن گفتن را از او گرفت.
 و اما امام سجاد(ع) خطاب به مردم کوفه فرمود: هؤلاء یبکین علینا فَمَن قَتَلَنا؟۱۴گریه می کنید برما ،پس چه کسانی مارا کشتند؟!
 وقتی اسرا بر ابن زیاد وارد شدند، ابن زیاد از علی بن الحسین(ع) می‌پرسید: نامت چیست؟ فرمود: علی(ع)، ابن زیاد پرسید: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ فرمود: برادری داشتم نامش علی بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام سجاد فرمود: الله یتوفی الانفس حین موتها.۱۵ خداوند وقت مرگ، روح آنان را می ستاند. ابن زیاد دستور قتل علی بن حسین را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا، أسألک بالله إن قتلته إلا قتلتنی معه، بس است آنچه از ما خون ریختی؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر بنای کشتن او را داری اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت.۱۶
به گزارش ابو مخنف، زینب (س) با کم ارزش ترین لباس آمده بود در حالی که کنیزانی در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسی پاسخش را نداد. عاقبت یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر علی(ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خدای را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل نمود. زینب (س) پاسخ داد: الحمدالله الذی أکرمنا (ص) و طهرنا تطهیرا.۱۷ و انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدالله.۱۸ و در ادامه زینب (س) چنین فرمود:
هر چه دیدم (چون در راه خدا بود) زیبایی و خیر بوده است. آنان گروهی بودند که خداوند کشته شدن را بر آن ها نوشته بود و از این روی (مردانه) به قتلگاه خویش شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را در یک جا جمع کند و در پیشگاه او محاکمه شوید، تا معلوم شود حق با کیست ای پسر مرجانه!»
در شام و در مجلس یزید ،زینب کبری (س) باسخنان علی گونه اش چنان یزید را رسوا کرد که یزید توان پاسخ گویی را نداشت.
زینب(س)در مجلس شام خطاب به یزید کرده و فرمود: «افسوس که ناچار به گفت و گو با تو هستم، و گرنه من تو را کوچک تر و حقیر تر از این می‌دانم که با تو سخن گویم... قسم به خدا که جز از خدا ترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم... هر مکرو خدعه ای داری به کار گیر و هر تلاشی داری بکن و هر چه می توانی با ما دشمنی نما، ولی بدان، به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری.
پس از آن که یزید چوب به لب و داندان امام حسین(ع) زد و اشعار کفر آمیزی خواند، حضرت زینب(س) به پا خواست و این خطبه را ایراد فرمود:
«به نام خداوند بخشندة مهربان، خداوند جهانیان را حمد و سپاس می‌گویم و بر پیامبر (ص) و خاندان او درود می فرستم. خداوند متعال حقیقت را نیکو بازگو فرمود، آن جا که در قرآن بیان داشت: «کار کسانی که زشتکاری و گناه انجام داده اند، به جایی رسید که آیات خدا را دروغ شمردند و آنها را به مسخره گرفتند.» آری، کلام خدا راست و عین حقیقت است. یزید! از این که زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته‌ای  و ما را همانند اسیران کافر به این شهر و آن شهر کشانده‌ای، گمان کرده ای که ما نزد خدا خوار و پست شدیم و تو در پیشگاه او منزلت یافتی؟ با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته ای و با نگاه غرور آمیز و نخوت بار به اطراف خود می‌نگری، در حالیکه شادمانی از آن که دنیایت آباد شده و بر وفق مرادت است و مقام (و)منصبی را که حق ما خاندان رسول اکرم(ص) است، در دست گرفته‌ای.
اگر چنین خیال باطلی در تو پیدا شده، لحظه ای بیندیش! مگر تو فراموش کرده ای کلام خدا را که می فرماید: «آنان گمان نکنند که مهلت یافتن خیرو سعادتشان است. نه تنها به نفع شان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خود بیافزایند و برای آنان عذاب ذلت آمیز و بدی در پیش است.»
وباز با عتاب می گوید:
 ای فرزندان بردگان آزاد شده! آیا عدالت این است که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده جای دهی، ولی دختران پیامبر خدا را در میان نامحرمان به اسارت بگیری؟ زنان و کنیزان خود را پوشیده نگه داری، ولی خاندان رسالت را با دشمنانشان در شهرها و آبادی ها بگردانی تا بادیه نشینان، خویشان و غریبه ها و اراذل و اشراف ،آنان را ببینند، در حالی که کسی از مردان آنان همراهشان نیست و سرپرست و حمایت کننده ای ندارند؟
ویادآور اجداد ناپاک یزید می گردد و می فرماید:
چگونه امید خیر می توان داشت از فرزندان کسی که می خواست با دهان خود جگر پاکان را ببلعد و گوشت و خون او از شهیدان اسلام روییده است؟ چگونه می توان انتظار کوتاه آمدن از کسی داشت که همواره با بغض و دشمنی و کینه و عداوت به خاندان ما نگریسته است؟
یزید! این جنایات بزرگ را انجام داده ای، آنگاه نشسته ای و بی آنکه خود را گناهکار بدانی یا جنایات خود را بزرگ بشماری، با خود ندا سر می دهی که ای کاش پدران من حضور داشتند و از سر شادمانی و سرور فریاد بر می آورند و می گفتند: «ای یزید! دست مریزاد»؟ این جمله جسارت آمیز را می گویی، در حالی که با چوب دستی بر دندان های مبارک سید جوانان بهشتی می کوبی.
وچنان به خروش آمده است بااینکه در برابر دشمن ایستاده است ، گویا ازمرگ هراسی ندارد با خروش حیدری به یزید می گوید:
زهی بی شرمی و بی حیایی! چگونه چنین یاوه سرایی نکنی؟ تو بودی که زخم های گذشته را شکافتی و دست خود را به خون پیامبر آغشته ساختی و ستارگان روی زمین از آن عبدالمطلب نسل جدید را خاموش نمودی و اکنون پدران خود (نسل شرک و بت پرستی) را ندا می دهی و گمان داری که با آنان سخن می گویی. به زودی خودت به جمع آنان ملحق می گردی و در آن جایگاه، عذابی ابدی در انتظار توست که آرزو  می کنی ای کاش دستم شکسته و زبانم لال می شد و هرگز چنین کارهای ناشایستی راا نجام نمی دادم.
پروردگار! حق ما را از دشمنان ما بگیر و از آنان که برما ظلم کردند، انتقام بکش و آتش غضب را بر کسانی که خون ما و حامیان ما را ریختند، فرو فرست، یزید! بدان که با این جنایت هولناک، پوست خود را شکافتی و با این عمل وحشیانه‌ات، گوشت خود را پاره کردی، به زودی در عرصه محشر به محضر رسول الله(ص) کشانده خواهی شد در حالی که بار سنگینی از مسئولیت ریختن خون فرزندان او و هتک حرمت خاندان و پاره های تنش را بر دوش داری. آن روز همان روزی است که خداوند همه پراکنده ها را یک جا جمع می نماید و حق هر حق داری را به صاحبش باز می گرداند. گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانند؛ بلکه زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند»
ای  یزید! برای تو همان بس که خدا در کارت داوری کند و پیامبر دشمنت باشد و جبرئیل نیز از او حمایت کند. به زودی انان که تو را حمایت کردند و بر این جایگاه نشاندند و بر گردة مسلمانان سوار نمودند، درخواهند یافت چه ستمگری را انتخاب نمودند. به زودی در خواهید یافت که کدام یک از شما بدبخت تر و پست تر از همگان هستید.
ای فرزند معاویه! اگر چه سختی ها و پیش آمد ها و فشار روزگار، مرا در شرایطی قرار داد که مجبور شدم با تو حرف بزنم، اما تو را کوچکتر از ان مقام ظاهری ات  می بینیم و بسیار تو بیخ و سرزنش می کنم. چگونه سرزنش نکنم در حالی که چشم ها در فراق دوستان، گریان و دل ها در فراق عزیزان، سوزان است.
آه! چه شگفت انگیز است که مردان بزرگ حزب خدا به دست شیطان کشته شوند! دستان جنایتکارشما، به خون ما خاندان پیامبر آغشته شده است و دهانتان از گوشت ما پُر و مالامال است. آری! راستی جای شرم نیست که آن بدنهای پاک و پاکیزه روزی زمین بمانند و گرگ های بیابان به سراغ آنان بروند و تو مغرور و سر مست، براَریکه ی قدرت تکیه زنی و به خود ببالی؟
وبه راستی کیست این بانو ؟دربرابر قاتل عزیزانش ایستاده وچنین رجز خوانی میکند ومی گوید:
ای پسر ابوسفیان! اگر چه تو امروز کشتار و اسارت ما را غنیمت شمرده ای و به آن می بالی، طولی نمی کشد که مجبور می گردی غرامت و تاوان آن را پس دهی. البته در روزی که هیچ نوع اندوختة نیک و مفیدی همراه نداشته باشی و مجبور باشی به تنهایی سزای اعمال خود را بچشی. «و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی ورزد» ما از بیداد گری های تو، به پیشگاه او شکایت می بریم، و او تنها پناهگاه و امید ماست. یزید! هرآنچه می خواهی مکروفریب و سعی خود را به کار گیر، ولی بدان که هر چه تلاش و مکر به کار گیری، باز هرگز توان آن را نداری که ذکر خیر ما را از یادها  بیرون ببری، هرگز قدرت نداری که وحی ما را نابود و ذکر ما را خاموش سازی و به آرزوی پلید و دیرینه خود نایل شوی. سعی و تلاش تو هرگز نخواهد توانست ننگ و عار اعمالت را از دامنت پاک سازد. هرگز! هرگز! آگاه باش که عقل تو بسیار ناتوان، و دوران زندگی و عیشت به سرعت از بین رفتنی و جمع تو رو به زوال و پریشانی است. روزی فرا می رسد که منادی حق فریاد بر می آورد: «لعنت خدا بر ستمکاران و بیدادگران باد!»
اکنون من نیز حمد خدا را می گویم که سرآغاز زندگی دودمان ما را با سعادت و آموزش قرین ساخت و پایان زندگی ما را با شهادت سرشار از رحمت به پایان برد.
از خداوند متعال می خواهم ثواب و فضل خویش را بر شهیدان تکمیل فرماید و اجر و مزد آنان را افزون سازد و امانت داری و جانشینی ما را از آنان به ترتیب خوب و نیکو قرار دهد، زیرا خداوند بخشنده و مهربان است او تنها پناهگاه و امیدما و نیکو کارترین و بهترین وکیل و مدافع حق ماست.»
پاسخ یزید شنیدنی است در برابر منطق قوی دختر علی (ع)  چنین می گوید:
 «فریاد ناله و صحیه زنندگان بسی پسندیده است و حق است زنان داغدیدة نوحه گر از غصه، جان از بدن شان خارج شود» پس با بزرگان شام مشورت کرد که با اسیران چه رفتاری کند.
آنان توصیه کردند همة اسیران را بکشد، ولی نعمان بن بشیر گفت: «فکر کن رسول خدا(ص) با اسیران چگونه رفتار می کرد، تو نیز همان گونه رفتار کن!.
یزید که از شنیدن سخنان غرّای زینب(س) که چون نیزه ای بر قلبش وارد شده بود و رسوایش کرده بود از وحشت و تأثیر برخود می لرزید و توانایی پاسخ دادن نداشت.  دستور داد تا اهل بیت را با کمال احترام به مدینه بر گردانند.
زینب کبری (س) در کوتاهترین زمان ممکن با سخنان آتشین خود ندای حق طلبی و ظلم سیزی، پاسداری از دین، مظلومیت و عدالتخواهی امام حسین(ع) را به شهرهای بسیاری رساند که بعد از گذشت قرنها این ندا، زبان به زبان و سینه به سینه می گردد و گوش و چشم و دلِ جهانیان را مطلع می نماید.
و به راستی آیا همچون بانویی در تاریخ نظیر دارد؟ و آیا می توان همانند او در شجاعت و فصاحت و دلاوری و امانت داری پیدا کرد؟
زینب (س) آن چنان فداکاری کرد تا قیام امام و مقتدایش حسین(ع) بدون هیچ تحریف و شبهه ای برای آیندگان همچون چراغ هدایتگر بدرخشد و بماند و چه خوب است  انسانهایی که دنبال آزادی و عدالت و حق هستند بهتر او را بشناسند. و امید است روزی که همه همچون زینب پیرو و مدافع حق و حقیقت باشیم و از بذل جان نا قابل هم، هراسی نداشته باشیم. والحمدالله رب العالمین.              
منابع:
۱.    خطابة زینب کبری (س) ص ۵۵.
۲.    زینب اکبری ص ۲۷
۳.    فرید  ج۴ ص ۷۹۵
۴.    فقدی زینب اکبری (س) ص ۱۸
۵.    عقیلة بنی هاشم ص ۱۳
۶.    الخصائص الزینبیه ص ۱۷۸ تا ۱۷۹
۷.    ریا حین الشریعه ج۳ ص ۷۸
۸.    عقیله بنی هاشم ص ۱۷
۹.    عقیله بنی هاشم ص ۲۰
۱۰.    ره توشه راهیان نور ص ۲۶۵
۱۱.    عقیله بنی هشام ص ۳۰
۱۲.    سیمای حضرت زینب (س) ص ۱۱۹
۱۳.    ترجمه الامام حسین(ع) ص ۸۱
۱۴.    تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۲۴۵، رساله تسمیه من قتل مع الحسین (ع) ص ۱۵۷
۱۵.    قران کریم/سوره زمر/ ۴۲
۱۶.    ترجمه الامام حسین (ع) ص ۷۹، الارشاد ج۲ ص ۱۱۶
۱۷.    تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۵۷
۱۸.    الارشاد ج ۲ ص ۱۱۵
۱۹.    لهوف سید بن طاووس ص ۲۱۵و ۲۲۱  
نویسنده:سیدمحمدحسینی آملی