سفرعشق
۱۳۹۲/۰۱/۰۵

                                                                  بسمه تعالی


مقدمه:

«الحمدللَّه الذى جعل الحمد مفتاحا لذکره و دلیلا على نعمه و آلائه. و الصلاة و السلام على اشرف الخلائق محمد و آله الطیبین الطاهرین».
قدر و عظمت واقعه عاشورا- از سال ۶۱ هجرى- سال به سال در حال افزایش است؛ و نام امام حسین (علیه السلام)، در شرق و غرب عالم، بیش از پیش بر سر زبانها مى‏افتد.
به راستى سرچشمه این عظمت و جاودانگى کجاست؟ این پرسشى است که اذهان بسیارى را به خود مشغول داشته و شاید پاسخ آن را بتوان در موارد ذیل خلاصه کرد:
اول- در واقعه عاشورا «خون مقدس» فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و فرزند سرور اوصیا و فرزند سرور زنان عالم و یکى از دو آقاى جوانان بهشت و باقیمانده اهل آیه تطهیر و سوره هل اتى ریخته شد. خونى که «در بهشت سکونت گزید و پایه‏هاى عرش برایش لرزید و همه آفریدگان و آسمانها و زمینهاى هفتگانه و آنچه درون آنها و در میان آنهاست و همه آفریدگان ساکن در بهشت و جهنم و آنچه دیده مى‏شود و آنچه دیده نمى‏شود، برایش گریه کردند.» «۱»
آرى عاشورا قداستش را از قداست امام حسین (علیه السلام) در نزد امت اسلامى مى‏گیرد. آنچه همه روزها را عاشورا و همه سرزمینها را کربلا و میدان پیروزى خون بر شمشیر ساخته، قداست خون پاک امام حسین (علیه السلام) است. همین قداست موجب شده است که فاجعه عاشورا به صورت بزرگ‏ترین مصایب اسلامى و حتى بزرگ‏ترین مصیبت‏ها در آسمان و زمین درآید.
اگرامام حسین (علیه السلام) نبود، فاجعه کربلا نیز به صورت یکى دیگر از فجایع تاریخى درمى‏آمد و مردم تنها به تأسف خوردن بر آن بسنده مى‏کردند و در محدوده زمان و مکان محصور مى‏گردید.
دوم- کربلا صحنه‏اى از رویارویى فضایل و رذایل انسانى بود؛ فضایلى که نماینده‏اش امام حسین (علیه السلام) و یارانش و رذایلى که نماینده‏اش دشمنان وى بودند. سرانجام این رویارویى، پیروزى فضیلت بود که با نمایش نیکوترین خصایل انسانى، اسوه‏اى براى جهانیان پدید آورد که باید براى همیشه روزگار از آن پیروى کرد.
از سوى دیگر، در وقایع عاشورا، رذیلت نیز با بدترین شکل خود ظاهر گردید و از سر ظلم و ستم وحشیانه‏ترین رفتارها را از خود بروز داد.
از این رو، عاشورا نمونه‏اى عالى براى انسانها اعم از مسلمان و غیر مسلمان در رویارویى حق و باطل است؛ وامام حسین (علیه السلام) مشعلى براى همه انسانهاست و همه مبارزان راه حق و حقیقت به وى افتخار مى‏کنند.
سوم- کربلا در روز دهم محرم میدان یک برخورد سرنوشت‏ساز میان اسلام ناب محمدى و حرکت نفاق با همه شاخه‏هاى آن بود؛ رویدادى همه جانبه و نامحدود.
این رویداد همانند جمل به یک پیروزى قطعى و محدود منتهى نگشت و مانند صفین ناتمام نماند؛ بلکه پس از مدتى کوتاه، به طور کامل به سود اسلام ناب محمدى پایان پذیرفت و تلاشهاى پنجاه ساله حرکت نفاق به نقطه صفر رسید. زیرا با ریخته شدن خون مقدس امام حسین (علیه السلام) در عاشورا اسلام ناب محمدى از اسلام اموى جدا گردید. حکومت اموى پس از ریختن خون سید الشهدا (علیه السلام) دیگر نتوانست خود را در زیر پرده تزویر پنهان کند و توان گمراه سازى امت اسلامى را در زمینه دینى، روحى و تبلیغاتى از دست داد. این یکى از روشن‏ترین افقهاى فتح حسینى بود، و چنانچه واقعه کربلا نبود حکومت بنى امیه به نام دین، ادامه مى‏یافت و براى مردم این ذهنیت پیش مى‏آمد که اسلامى جز اسلامى که امویان از آن دم مى‏زنند وجود ندارد و در این هنگام فاتحه اسلام خوانده مى‏شد.
از این رو عاشورا ثابت کرد که اسلام ناب محمدى و امام حسین (علیه السلام) جدایى ناپذیرند و از آن پس، دعوت به اسلام در حقیقت دعوت به امام حسین (علیه السلام) بود و دعوت به امام حسین (علیه السلام)، دعوت به اسلام. نیز پس از عاشورا دشمنى با اسلام و یا با امام حسین (علیه السلام) عین دشمنى با دیگرى تلقى مى‏گشت و بقاى اسلام پس از کربلا، مشروط به بقاى عاشوراى حسین (علیه السلام) گردید.
بنابراین اسلام وجودش را از محمد (صلی الله علیه و آله) دارد و بقایش را از حسین (علیه السلام).
چهارم- ورود کاروان با افتخارحسینی به شهر کوفه و خطبه پرشور حضرت زینب کبری (علیها السلام) و سپس افشاگری جنایات یزیدیان در واقعه کربلا و خبرکیفیت شهادت مظلومانه سیدالشهدا و اصحاب باوفای آن حضرت توسط امام سجاد (علیه السلام) و نیز رخدادهای مسجد شام و خطبه قرای
امام زین العابدین (علیه السلام) و ورود کاروان اسرا به آن شهر سبب شد که چهره خاندان ابوسفیان  وعمق فاجعه برهمگان روشن گردد و به این ترتیب نقشه دشمنان اسلام برملا شود.
در این مقاله برآنیم که با کاروان حسینی از کوفه تا شام باشیم و اشاره ای به ورود این کاروان به آن شهر داشته باشیم.
 با کاروان حسینى از کوفه تا شام‏
مدت توقف کاروان حسینى در کوفه‏

برخى روایتها حاکى از آن است که کاروان حسینى در کوفه بیش از دو روز توقف نکردند.
سبط ابن جوزى گوید: «در روز دوم ابن زیاد سرها را پایین آورد و آنها را به همراه اسیران تجهیز کرد و به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد «۲». این حداقل زمان ممکن است.
اما از برخى روایتهاى دیگر چنین بر مى‏آید که آنها به اندازه رفت و آمد پیک از کوفه به شام توقف کردند. ابن اثیر مى‏نویسد:«چون خاندان حسین (علیه السلام) به کوفه رسیدند، ابن زیاد آنان را زندانى کرد. روزى سنگى در زندان افتاد که نامه‏اى به آن بسته بود. متن نامه چنین بود: پیک براى تعیین تکلیف شما نزد یزید رفته است. او در روز فلان مى‏رسد و در روز فلان باز مى‏گردد. اگر صداى تکبیر شنیدید، یقین کنید که کشته مى‏شوید و اگر تکبیر نشنیدید، معنایش رهایى یافتن است. دو یا سه روز پیش از رسیدن پیک باز سنگى در زندان افتاد و در نامه‏اى که همراهش بود چنین نوشته بود: سفارشها و وصیتهاى لازم را بکنید که رسیدن پیک نزدیک است «۳».
چنانچه فرض کنیم که ابن زیاد پایان واقعه کربلا را بلافاصله به یزید گزارش داد و پیک، کار خود را در شب یا روز یازدهم آغاز کرد- بر فرض اینکه مدت حرکت پیک یک هفته باشد- مى‏توان این احتمال را داد که پیک در حدود روز هفدهم محرم به دمشق رسید.
و نیز چنانچه فرض کنیم که پیک جواب یزید را در همان روز به کوفه آورده باشد، مى‏توان احتمال داد که در حدود روز بیست و چهارم محرم به کوفه رسیده است.
بنابراین؛ اگر کاروان حسین درست در همان روز بیست و چهارم از کوفه به شام حرکت کرده باشد، مدت اقامتشان در کوفه- از اول روز دوازدهم- به احتمال قوى ۱۲ روز بوده است. واللّه العالم.
چگونگى انتقال اهل بیت به شام‏
طبرى مى‏نویسد: «عبید اللّه بن زیاد فرمان داد زنان و کودکان حسین (علیه السلام) را تجهیز کردند و به گردن على بن الحسین (علیه السلام) غُل و زنجیر انداختند! سپس آنها را همراه مخفر بن ثعلبه‏
عائذى- عائذه قریش- و شمر بن ذى الجوشن گسیل داشت. آنان رفتند تا به یزید رسیدند؛ و على بن الحسین (علیه السلام) در طول راه با کسى سخن نگفت.»«۴»
سید بن طاووس مى‏نویسد: «یزید بن معاویه پس از دریافت نامه ابن زیاد و آگاهى بر مفادش، پاسخ او را نوشت و به او فرمان داد که سر حسین (علیه السلام) و دیگر کسانى را که با او کشته شده‏اند و نیز بار و بنه‏اش را نزد وى بفرستد. ابن زیاد، مخفر بن ثعلبه عائذى را فرا خواند و سرها، اسیران و زنان را به او سپرد. مخفر آنان را همانند اسیران کفار، در حالى که مردم شهرهاى میان راه آنان را تماشا مى‏کردند، به حرکت در آورد.» «۵»
همچنین سید بن طاووس در کتاب اقبال الاعمال مى‏نویسد: در کتاب المصابیح به نقل از امام صادق (علیه السلام) آمده است:«پدرم محمد بن على (علیه السلام) به من گفت: من از پدرم على بن الحسین (علیه السلام) درباره چگونگى حمل وى نزد یزید پرسیدم، فرمود: مرا بر شترى بى جهاز سوار کردند.
سرامام حسین (علیه السلام) بالاى پرچم بود و زنان در پشت سر من بر اشتر سوار بودند و مأموران با نیزه ما را در محاصره داشتند. اگر اشک در چشم کسى جارى مى‏شد با نیزه بر سرش مى‏کوبیدند. هنگامى که وارد دمشق شدیم منادى ندا داد: اینان اسیران اهل بیت ملعون هستند!».«۶»
ابن صباغ مالکى مى‏نویسد: «ابن زیاد بر دست و گردن او- امام سجاد (علیه السلام)- غل و زنجیر بست و آنان را به همان حالت بردند تا اینکه به شام رسیدند.» «۷»
سهل بن سعد، از دیدار خود با کاروان حسینى در دمشق چنین مى‏گوید: «... درهمین حال به سر مى‏بردم که دیدم پرچمها پشت سرهم مى‏آیند. در آن میان یکى از سواران پرچمى به دست داشت که نیزه‏اش بیرون بود و روى آن سرى قرار داشت که چهره‏اش از همه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شبیه‏تر بود. در همان حال دیدم که زنان در پشت سرش بر شتران بى جهاز سوارند ....»«۸»
چگونگى ورود باقیمانده کاروان حسین (علیه السلام) نزد یزید کاشف از وضعیت بسیار دشوار آنها در طول مسیر است. سید بن طاووس مى‏گوید: «سپس بار و بنه و زنان و باقیمانده خانواده حسین (علیه السلام) را در حالى که به ریسمان بسته شده بودند، نزد یزید آوردند. چون با آن حالت در مقابل یزید ایستادند، على بن الحسین (علیه السلام) به یزید گفت:
«اى یزید، تو را به خدا سوگند مى‏دهم، چه گمان دارى درباره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اگر ما را به این حال مى‏دید؟» «۹»
در خطبه حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید، چگونگى انتقال باقیمانده کاروان حسینى از کوفه به شام به طور کامل ترسیم شده است. آن حضرت در حالى که یزید ستمگر را سرزنش مى‏کرد، فرمود: «اى پسر آزاد شدگان، آیا این عادلانه است که زن و فرزند و کنیزان خود را در پرده نگه دارى و دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بدون پوشش مناسب حرکت دهى؟ آیا این درست است که چهره‏هاى آنان باز باشد، دشمنان آنان را از شهرى به شهر دیگر ببرند، ساکنان منزلگاهها نظاره‏گر آنها باشند، دور و نزدیک و افراد پست و شریف به چهره‏هایشان بنگرند؟ نه مردى از مردانشان آنان را سرپرستى کند و نه پشتیبانى به همراه داشته باشند! ...» «۱۰»
آیا سرهاى مقدس با کاروان حسینى همراه بود؟
از برخى روایاتى که پیش از این از سید بن طاووس نقل شد استفاده مى‏شود که سرهاى مقدس در حرکت کاروان حسینى از کوفه به شام با آن همراه بود.
اما مطابق برخى روایتهاى دیگر سرهاى مقدس پیش از کاروان حسینى به شام رسید.
شیخ مفید در این باره مى‏نوسید: «پس از آنکه مردم از چرخاندن آن- یعنى سر مقدس- در کوفه فراغت یافتند، آن را به در قصر باز گرداندند و ابن زیاد آن را به زحر بن قیس سپرد. سرهاى اصحاب را نیز به او داد و به سوى یزید ملعون گسیل داشت.
ابوبردة بن عوف ازدى «۱۱»، طارق بن ابى ظبیان «۱۲» و شمارى دیگر از کوفیان را نیز با وى همراه ساخت؛ تا آنکه به همراه سر مبارک بر یزید در دمشق وارد شدند.» «۱۳»
منزلگاههاى راه کوفه به دمشق‏
کوفه به دمشق دو راه داشت؛ و کتابهایى که داستان سفر کاروان حسینى از کوفه تا شام را بحث کرده‏اند، آنها را مورد بحث قرار داده‏اند.
۱- راه سلطانى: این راه را میرزاى نورى نوشته «۱۴» و معتقد است که باقیمانده کاروان امام حسین (علیه السلام) ازکوفه تا شام، این راه را پیموده‏اند. به همین دلیل از نظر وى بسیار بعید است که باقیمانده کاروان، قبر امام حسین (علیه السلام) را در نخستین اربعین و در سال ۶۱ زیارت کرده باشند.
به دلیل طولانى بودن و فراوان بودن منزلگاهها کسى که سریع حرکت کند و بى توجه به همگان در هیچ منزلگاهى توقف نکند دست کم ده روز وقت مى‏گیرد. اگر حرکت کاروان حسینى از این مسیر و رویدادهاى پیش آمده را بپذیریم، به قول برخى از پژوهشگران دست کم یک سال به طول مى‏انجامد.«۱۵»
۲- راه مستقیم (راه عرب عقیل): به دلیل مستقیم بودن این راه مى‏شده آن را ظرف یک هفته پیمود. از کسانى که معتقدند اهل بیت از این راه رفته‏اند سید محسن امین در فرهنگ بزرگ «اعیان الشیعه» است، آنجا که مى‏گوید: «... مشهور آن است که آنان در روز بیستم صفر به کربلا رسیدند؛ و از آن جمله زیارت اربعینى است که از ائمه اهل بیت براى حسین (علیه السلام) نقل شده است».
قول مشهورنیز براین است که دشمنان خدا و رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، باقیمانده کاروان حسینى را از کوتاه‏ترین راه به شام برده‏اند، خواه از راه عرب عقیل یا هر راه دیگرى، و بسیار بعید است که از راه دراز موسوم به راه سلطانى رفته باشند.
زیرا در آن روز بسیار طبیعى بود که یزید و ابن زیاد و جلادان مأمور کاروان حسینى، تلاش داشتند آنها را در سریع‏ترین زمان ممکن به دمشق برسانند و براى رسیدن به این هدف از هر وسیله‏اى استفاده کنند.
یزید مى‏خواست با مشاهده سرشکستگى اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و امیر مؤمنان على (علیه السلام) نفسى راحت بکشد. چرا که او بر این پندار بود که بنى‏امیه روز عاشورا انتقام روز بدر را گرفته‏اند؛ و براى این معنا سرخوش از پیروزى دروغین به شعر ابن زبعرى استشهاد کرد.
ابن زیاد مى‏خواست نشان دهد که چگونه فرامین امیر خویش را مو به مو اجرا کرده و موجبات خشنودى او را فراهم آورده است؛ و از این طریق براى خودش منزلت و اعتماد بیشترى فراهم سازد. از این رو شتاب داشت که کاروان حسینى هر چه زودتر به شام برسد و یزید را از پیروزى موهوم سرمست کند و از آثار مثبت آن در زندگى سود ببرد.
اما جلادانى که کاروان را همراهى مى‏کردند، مشتاق بودند که کاروان هر چه زودتر به شام برسد. زیرا امید داشتند که از یزید جایزه دریافت کنند و بهره بیشترى ببرند. بنابراین مصلحت همه سرکشان و جلادان اقتضا مى‏کرد که کوتاه‏ترین راه میان کوفه و شام پیموده شود. نیز گفته مى‏شود که جلادان، هنگام بیرون بردن سرامام حسین (علیه السلام) از کوفه، از شورش قبایل عرب غیرتمند و متعصب میان راه بیمناک بودند. آنها مى‏ترسیدند که مبادا سر مقدس را از آنان بگیرند. از این رو از پیمون جاده معروف پرهیز مى‏کردند؛ و هر گاه به قبیله‏اى مى‏رسیدند، درخواست علوفه مى‏کردند و مى‏گفتند که سر یک شورشى را به همراه دارند. «۱۶»
شادمانى تکریت  در استقبال از کاروان‏
طریحى به نقل از مسلم گچکار مى‏نویسد: «چون کاروان اسرا به تکریت رسیدند، شخصی نزد حاکم شهر فرستادند و پیغام دادند که سرامام حسین (علیه السلام) و اسیران او نزد مایند، به پیشواز ما بیایید. چون پیک خبر را به آنها رساند، اخبار همه جا پراکنده شد و غلامان به استقبال آنان رفتند! مسیحیان گفتند: این چیست؟
گفتند: سر حسین بن علی!
گفتند: آیا این سر فرزند دختر پیامبرتان است؟
گفتند: آرى.
آنها ناراحت شدند و به صومعه‏ها رفتند و براى تعظیم پروردگار جهانیان ناقوس زدند و گفتند: بار پروردگارا، ما از آنچه این ستمگران کرده‏اند بیزاریم». «۱۷»
قندوزى گوید: «چون به شهر تکریت رسیدند، اخبار پراکنده شد و مردم با شادى و سرور بیرون آمدند! مسیحیان به لشکر گفتند: ما از کارى که مى‏کنید بیزاریم، اى ستمگرها! شما فرزند دختر پیامبرتان را کشته‏اید و اهل بیت او را به اسارت گرفته‏اید!».«۱۸»
داستان راهب قنسرین‏
نطنزى در الخصائص گوید: چون سر امام حسین (علیه السلام) را در منزلگاهى به نام قنسرین فرود آوردند، راهبى از صومعه‏اش به سر نگاه کرد و دید که نورى از دهانش بیرون مى‏آید و به آسمان بالا مى‏رود! او ده هزار درهم آورد و سر را گرفت و به صومعه‏اش برد. آنگاه صداى ناشناسى را شنید که مى‏گفت: خوشا به حالت! و خوشا به حال کسى که حرمت او را بشناسد!
راهب سر بلند کرد و گفت: پروردگارا تو را به حق عیسى، امر فرما تا این سر با من سخن بگوید. آنگاه سر به سخن در آمد و گفت: اى راهب! چه مى‏خواهى؟ گفت: تو کیستى؟
گفت: من فرزند محمد مصطفایم! من فرزند على مرتضایم! من فرزند فاطمه زهرایم! من کشته شده در کربلایم! منم مظلوم! منم عطشان! و ساکت شد.
راهب صورت به صورتش گذاشت و گفت: صورت از صورت تو بر نمى‏دارم، تا بگویى که در قیامت از من شفاعت مى‏کنى! سر به سخن در آمد و گفت: به دین جدّم محمد (صلی الله علیه و آله) درآى.
راهب گفت: اشهد ان لا اله الّا اله و اشهد ان محمد رسول اللّه.
پس شفاعتش را پذیرفت. چون صبح شد سر و درهمها را از او گرفتند. چون به دشت رسیدند نگاه کردند و دیدند که درهمها تبدیل به سنگ شده است! «۱۹»
طریحى نیز داستان راهبى را با سر مقدس نوشته است که با داستان راهب قنسرین شباهت دارد. اما یاد آور شده است که محل این داستان در حدود شش میلى بعلبک بوده است. «۲۰»
سخن گفتن سر با حادث بن وکیده «۲۱»
از حارث بن وکیده نقل شده است که گفت: «من در میان کسانى که سرامام حسین (علیه السلام) را حمل کردند بودم، چون شنیدم که سوره کهف را قرائت مى‏کند شک کردم که آیا واقعاً صداى ابا عبداللّه را مى‏شنوم!
پس سر مبارک به من گفت: اى پسر وکیده! آیا نمى‏دانى که ما گروه ائمه زنده‏ایم و در نزد خدا روزى مى‏خوریم!
با خود گفتم: سرش را مى‏دزدم!
پس ندا داد: اى پسر وکیده! حق انجام این کار را ندارى، ریختن خون من در نزد خداوند بزرگ‏تر از حرکت دادن سر من است، آنان را واگذار، به زودى و در آن هنگامى که غل و زنجیر به گردن کشیده شوند خواهند دانست!». «۲۲»
نزدیک دمشق‏
سید ابن طاووس گوید: کوفیان سر امام حسین (علیه السلام) را به همراه مردانى که به اسارت‏ گرفته بودند حرکت دادند. چون نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم به شمر- که در میان آنها بود- نزدیک شد و گفت: حاجتى دارم! گفت: چه حاجتى؟ فرمود: چون ما را وارد شهر کردید، از دروازه‏اى ببرید که تماشاگران کم‏ترى داشته باشد؛ و از اینان بخواه که سرها را از محملها بیرون بیاورند و از ما دور کنند. زیرا از بس با این حال به ما نگاه کردند خوار و ذلیل گشته‏ایم!
شمر از روى کفر و سرکشى در پاسخ سؤال وى فرمان داد تا سرها را در وسط محملها بر نیزه کنند و آنان را از میان تماشاچیان با همین حالت حرکت داد تا به دروازه دمشق رسید!».«۲۳»
روز ورود کاروان حسینى به دمشق‏
شیخ عباس قمى گوید: شیخ کفعمى «۲۴»، شیخ بهایى «۲۵» و محدث کاشانى «۲۶» نوشته‏اند: در اوّل صفر، سرامام حسین (علیه السلام) وارد دمشق شد. این روز را بنى امیه جشن مى‏گیرند. این روز روزى است که اندوه را تازه مى‏کند.
روزى که در عراق عزا به شمار مى‏آید، اما بنى امیه آن را در شام جشن مى‏گیرند.
نیز از ابوریحان در آثار الباقیه «۲۷» نقل شده است که گفت: در روز اول صفر، سرامام حسین (علیه السلام) را وارد دمشق کردند ...»
پاورقی:

[۱] کامل الزیارات، ص ۲۱۸، باب ۷۹، شماره ۲.
[۲] تذکرة الخواص، ص ۲۳۴.
[۳] الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۲۹۸؛ نیز ر. ک. تاریخ الطبرى، ج ۳، ص ۳۳۹.
[۴] تاریخ الطبرى، ج ۳، ص ۳۳۸.
[۵] اللهوف، ص ۲۰۸.
[۶] اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۸۹،
[۷] الفصول المهمه، ص ۱۹۳.
[۸] بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۲۸، باب ۳۹.
[۹] اللهوف، ص ۲۱۳
[۱۰] اللهوف، ص ۲۱۶.
[۱۱] وى از طرفداران عثمان بود. در جنگ جمل با امیرمؤمنان(علیه السلام) شرکت نکرد ولى در جنگ صفین به یارى‏او شتافت. او مردى منافق بود. با معاویه پنهانى مکاتبه داشت و نزد او از احترام برخوردار بود.( ر. ک. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۸، ص ۳۳۹).
[۱۲] نیز نمازى گوید:« طارق بن ابى ظبیان( ابى شهاب) از کسانى است که سرامام حسین(علیه السلام) را به فرمان عبید اللّه بن زیاد به دمشق بردند.( ر. ک. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۴، ص ۲۸۴).
[۱۳] الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۸.
[۱۴] لؤلؤ و مرجان، ص ۱۵۰.
[۱۵] ر. ک. تحقیق حول زیادة الاربعین، قاضى طباطبایى، ص ۱۹۳.
[۱۶] ر. ک. قمقام زخّار، ج ۲، ص ۵۴۸، به نقل از کامل بهایى، ج ۲، ص ۲۹۲.
[۱۷] منتخب طریحى، ص ۴۸۱؛ و ر. ک. ناسخ التواریخ، ج ۳، ص ۱۰۳.
[۱۸] ینابیع الموده، ص ۳۵۱.
[۱۹] مناقب آل ابى طالب(علیه السلام)، ج ۴، ص ۶۷؛ به نقل از الخصائص نطنزى و به نقل از آن، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۳۰۳- ۳۰۴.
[۲۰] ر. ک. المنتخب، طریحى، ص ۴۸۱- ۴۸۲.
[۲۱] حارث بن وکیده: در کتابهاى رجال شرح حالى از وى نیامده است. نمازى گوید:« از او یاد نکرده‏اند، سعدان بن ابى طیران داستان قرائت سرمولایمان حسین (علیه السلام) و سخن گفتنش را از او نقل کرده است.»( مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۲، ص ۲۸۶).
[۲۲] دلائل الامامه، ص ۱۸۸، شماره ۱۰۸/ ۱۳.
[۲۳] اللهوف، ص ۱۵۵- ۱۵۶؛ و به نقل از آن نفس المهموم، ۴۲۹- ۴۳۰؛ و ر. ک. مقتل الحسین    (علیه السلام)، مقرم، ص ۳۴۷.
[۲۴] مصباح کفعمى، ص ۵۱۰.
[۲۵] توضیح المقاصد، بهایى، ص ۴.
[۲۶] تقویم المحسنین، فیض کاشانى، ص ۱۵.
[۲۷] الآثار الباقیه، بیرونى، ۳۳۱، چاپ مکتبة المثنى، بغداد.

تهیه وتنظیم: امیرحسین اسفندیاری