درسوگ زینت عابدان
۱۳۹۲/۰۱/۰۵

                                                               بسمه تعالی


«بررسی بحرانهای سیاسی و اجتماعی موجود در دوران حیات و امامت آن حضرت و اقدامات انجام شده از جانب ایشان» 
مقدمه :
امامان معصوم (علیهم السلام) خورشیدهاى فروزان آسمانى بشریت بودند. آنان انسانهاى کاملى بودند که در همه جهات اخلاقى و عبادى و علمى به اوج کمال رسیده و نمونه مجسم و عینى قرآن بودند. دردوران سیاه خلافت اموى که ارزشهاى انسانى و فضایل اخلاقى فراموش شده و دنیا خواهى، تجّمل، اشرافیت، تکبّر، ظلم و ستمگرى خوى پسندیده زمان بود، امام سجاد (علیه السلام) احیاگر اخلاق عظیم پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) بود و با سیرت نیکوى خود خاطره شیرین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) را در ذهنها تجدید کرد.
 مردمى که‏ سالها از عصر نبوت فاصله گرفته و از زهد، ساده زیستى، تواضع، نوع دوستى، خدمت به خلق، نرم خویى و دیگر مکارم اخلاقى پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) فقط داستانهایى شنیده و شاید مصداق آن را اسطوره و افسانه مى‏پنداشتند؛ به ناگاه على بن الحسین (علیها السلام) را مصداق عینى و واقعى همه آن فضائل و آن هم درمرتبه‏اى فوق تصور خود یافتند و بسیار انسانها که با مشاهده آن مجسمه فضیلت و تقوا به امامت او اعتراف کردند و او را خلف صالح و فرزند راستین پیامبر شمردند.
فضایل و کرامات اخلاقى، سیره نیکو و پسندیده، رفتار و منش بزرگوارانه امام سجاد (علیه السلام) آن چنان ظهور و نمود داشت که دوست و دشمن بر شایستگى و برترى او اعتراف داشتند و از هر کس سراغ انسان نمونه و شایسته‏اى را مى‏گرفتى، امام‏ سجاد (علیه السلام) را معرفى مى‏کرد.
 جاحظ از علماى بزرگ اهل سنت مى‏نویسد:
 «امّا على بن الحسین (علیه السلام)، درباره او نظر خارجى را چون شیعه، شیعه را چون معتزلى، معتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص دیدم (نظر همه درباره او یکسان بود) و کسى را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدّم بودن او سخنى بگوید». «۱»
بزرگان هم عصر امام (علیه السلام) همگى بر شأن والا و مرتبه عالى و فوق تصور آن امام اعتراف کرده‏اند با اینکه بیشتر آنان او را امام نمى‏دانستند.
روزى امام از مجلس عمر بن عبد العزیز- که بعدها خلیفه شد- برخاست.
ابن‏عبدالعزیز از اطرافیان پرسید: شریف ترین مردم کیست؟
گفتند: تو.
گفت:
«چنین نیست، بدرستى که شریف‏ترین مردم این آقایى بود که از نزد ما برخاست، اوست کسى که مردم دوست دارند از او باشند (با او نسبت داشته باشند تا از او کسب شرافت کنند) ولى او نسبت با کسى را نمى‏خواهد.» «۲»
محمد بن طلحه شافعى در مورد آن حضرت گوید:
«او زینت عبادت کنندگان، پیشواى زاهدان، آقاى باتقوایان و امام مؤمنان است. سیره و رفتارش شهادت مى‏دهد که فرزند صالح رسول خداست و سیمایش بر مقام قرب و نزدیکى او با خدا دلالت دارد و دم مسیحایى‏اش ثابت کننده مناجاتها و شب زنده‏داریهایش و روگردانى‏اش از دنیا گویاى زهدش مى‏باشد. پستان تقوا برایش پرشیر شد و برآن اوج گرفت و انوار هدایت بر او تابید و ره یافت. ذکرهاى عبادت با او الفت گرفت و همنشین و مأنوس عبادت شد و بر وظایف بندگى استمرار ورزید و به زیورهاى بندگى آراسته شد. چه بسیار شبهایى را که براى پیمودن راه آخرت به سوارى گرفت و تشنگى روزهاى تابستان را راهنمایى به سوى سفر رستگارى ساخت. کرامات و کارهاى خارق العاده او مورد نظر چشمهاى بینا و ثبت شده در آثار متواتراست و شهادت داده شده که از پادشاهان آخرت است.» «۳»
عبدالعزیز سید الاهل گوید:
 «اگر چیزى حق فخر کردن داشته باشد، آن، قلمى است که سیره على بن الحسین (علیه السلام) را تنظیم کرده است. او را سزاواراست که ادعاى مجد و بزرگوارى کند و بر مدادها و قلمها عزّت بفروشد.» «۴»
منش، روش و اخلاق کریمانه و بزرگوارانه، آن حضرت را شخصیتى محبوب، قابل احترام و شایسته بزرگداشت جلوه داده بود به طورى که همه از دوست و دشمن او را بزرگ مى‏داشتند و شکوه، جلال و هیبت آن بزرگوار تمام قلبها را پرکرده است.
دراین نوشته برانیم که به بررسی بحرانهای سیاسی و اجتماعی موجود در دوران حیات و امامت آن حضرت و اقدامات انجام شده از جانب ایشان  بپردازیم.
بحرانهای سیاسى اجتماعى دوران امامت آن حضرت‏
الف- بى ثباتى حکومت‏
بعد از مرگ معاویه حکومت اموى دچار یک بى‏ثباتى گسترده شد. از یک طرف شورشهاى پى در پى در گوشه و کنار، حکومت مرکزى را سر درگم کرده بود. هنوز مدت کمى از خلافت یزید نگذشته بود که حادثه کربلا پیش آمد و به دنبال آن شورش مردم مدینه، شورش ابن زبیر در حجاز و عراق، شورش توابین و مختار، شورشهاى گسترده خوارج، شورش ابن اشعث و ... و این شورشها بیش از یک دهه مشکلات فراوانى براى حکومت اموى ایجاد کردند.
از طرف دیگر خلفا نیز ثبات و دوامى نداشتند. در مدت کمتر از یک دهه بعد از مرگ معاویه، چهار خلیفه، برمسند حکومت تکیه زدند. یزید بن معاویه، سه سال و اندى، معاویه ثانى کمتر از دو ماه مروان بن حکم کمتر از یک سال و بعد از آنها عبدالملک خلیفه شد که خلافت او بیش از بیست و یکسال طول کشید.
ب- تبدیل خلافت به سلطنت‏
در زمان بنى‏امیه گر چه نام خلیفه بر حاکمان وقت اطلاق مى‏شد ولى در حقیقت خلافت به سلطنت موروثى تبدیل شد. دیگر خلیفه را بزرگان مهاجر و انصار با مشورت انتخاب نمى‏کردند بلکه خلیفه مردم را به بیعت با یکى از فرزندان خویش مى‏خواند و چه‏ بسا در یک زمان با دو نفر به عنوان خلیفه اول و دوم بیعت مى‏شد مثلا بعد از مرگ معاویه دوم بعد از مدتى تردید، دو دلى و حیرت بنى امیه، شام با مروان بن حکم به عنوان خلیفه بیعت و قرار گذاشتند که بعد از مروان خالد بن یزید و بعد از او عمرو بن سعید بن عاص خلیفه گردند. «۵» ولى بعد از مدتى مروان مردم را به بیعت با فرزندانش عبدالملک و عبدالعزیز به عنوان خلیفه بعد از عبدالملک امر کرد و همگى با آن دو بیعت کردند. «۶»
حتى بالاتر ازاین، خلافت احتیاج به صلاحیت و شایستگى خاصى نداشت و هر کس که با قهروغلبه پیروز مى‏شد، مردم را به بیعت فرا مى‏خواند و بعد از بیعت واجب‏الاطاعه و خلیفه رسول الله مى‏شد.
ج- تقدّس خلافت
یکى از نکات انحرافى در این دوران، تقدس کاذبى بود که بعضى از حاکمان براى چنین خلافتى در اذهان ایجاد مى‏کردند. آنان مى‏خواستند مقام خلافت را مقدس جلوه دهند تا کسى جرأت مخالفت با خلیفه را درمخیلّه خویش نپروراند هر چند که خلیفه ظالم و ستمگر باشد. حجّاج بن یوسف در یکى از خطبه‏هاى خود گفت:
 «زمین و آسمان با خلافت برپاست. خلیفه نزد خدا بزرگتر از فرشتگان مقرّب و پیمبران و مرسلین است؛ چرا که خدا آدم را به دست خود آفرید و فرشتگان را به سجده او واداشت و او را در بهشت جاى داد، سپس او را به زمین فرود آورد و خلیفه خود کرد و فرشتگان را رسول ساخت.» «۷»
این مضامین درباره امام حق در روایات فراوان وارد شده است، زیرا آنان برگزیدگان خدا و مأموران از جانب حق براى هدایت انسان و برپایى قسط عدل هستند و جز به رضاى او عملى انجام نمى‏دهند و سخنى نمى‏گویند و اطاعت آنان، همسنگ اطاعت خدا است و خداوند به اطاعت آنان امر کرده است. ولى اینان این مضامین را درباره فاسقان و ستمکاران بکار بردند و به نظر مى‏رسد این هم تلاشى از جانب جعل‏کنندگان حدیث و متملّقان و چاپلوسان بوده که حدیث جعل کرده‏اند تا خلیفه را مصداق امام بشمرند.
خالد بن عبدالله قسرى حاکم مکّه، براى مردم چنین خطبه مى‏خواند:
«اى مردم آیا جانشین فرد در خانواده‏اش بالاتراست یا فرستاده او به سوى آنها؟ شما را به خدا چگونه به فضیلت خلیفه علم پیدا نمى‏کنید در حالى که ابراهیم خلیل (علیه السلام) از خدا آب خواست و خداوند به او آب شور داد ولى خلیفه آب طلبید و خداوند به او آب شیرینِ گوارا داد. (منظور او ازآب شور چشمه زمزم و منظور از آب شیرین چاهى بود که ولید بن عبدالملک در حَجون مکه کند و آب آن شیرین بود. آب آن چاه را در حوضى کنار زمزم مى‏ریختند تا برترى آن بر زمزم آشکار شود.) «۸»
به طور طبیعى وقتى خلیفه تقدّس پیدا کرد، اطاعت از او و پایبندى به بیعت با او نیز ارزش و تقدس مى‏یابد و خارج شدن ازاجتماع پیروان خلیفه ومخالفت با خلیفه زشت و گناه نابخشودنى تلقى مى‏گردد. مسلم بن عُقبه خونریز و جنایتکار هنگام مرگ خوشحال است که نسبت به خلفا نافرمان نبوده و در مدینه خون خروج کنندگان بر خلیفه را بر زمین ریخته است. او مى‏گوید:
«خدایا تو مى‏دانى که من در مورد هیچ خلیفه‏اى، نه پنهان و نه آشکار نافرمانى نکرده‏ام. «۹»
بعد گفت:
«بعد از شهادت به توحید و رسالت پیامبر، عملى بهتر از کشتار مردم مدینه انجام نداده‏ام و به هیچ عملى آن اندازه امیدوار نیستم.» «۱۰»
د- برانگیختن اختلافات قبلیه‏اى و نژادى‏
اسلام منادى برادرى و برابرى بین افراد جامعه اسلامى بود و تفاوت و برترى را تنها با معیار تقوا محک مى‏زند و اختلافات قبیله‏اى و نژادى که در جاهلیت ارزش فراوان داشت، از دید اسلام سبب ارزش و فضیلت نبود.
حسن ابراهیم حسن نویسنده تاریخ سیاسى اسلام، بعد از تصریح بر این مطلب مى‏نویسد:
«پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) درخطبه معروف خود که در سفر حجةالوداع در عَرفات ایراد کرد چنین فرمود:
اى گروه مردم، مؤمنان برادرانند. خداى شما یکى است و پدرتان یکى است. همه شما زاده آدمید و آدم از خاک است. گرامى‏ترین شما نزد خدا کسى است که پرهیزکارتر است. عرب بر غیر عرب جز به وسیله پرهیزکارى امتیاز ندارد.» «۱۱»
وی در جاى دیگر مى‏نویسد:
«گروهى ازایرانیان به سبب سادگى و مساواتى که براى همه مقرر شده بود، زود به اسلام گرویدند.صنعتگران، پیشه وران و طبقات متوسط و کشاورزان که پیش از آن در فشار طبقه اشراف بودند، با رغبت پیرو اسلام شدند زیرا در سایه اسلام از آزادى و مساوات برخوردار مى‏شدند.»«۱۲»
ولى با روى کار آمدن امویان این تعالیم حیاتبخش و افتخارآفرین به بوته فراموشى سپرده شد و دوباره اختلافات قبیله‏اى و تبعیضهاى نژادى اوج گرفت و به حدى رسید که ابن خلدون مى‏نویسد:
«تعصبات جاهلى درصدراسلام به فراموشى سپرده شد ولى بعداز مدت کمى دوباره بازگشت.»«۱۳»
علاوه براختلافات قبیله‏اى، اختلاف نژادى و مسأله عرب و عجم دوباره مطرح شد و برترى عرب بر عجم تبلیغ شد. موالى که غیرعربهاى مسلمان بودند، خوار شمرده شدند و عربها برآنان تقدم و برترى یافتند. معاویه، سردمدار امویان، عرب را انسان و موالى را شبه انسان مى‏شمرد. «۱۴»
سیاست تبعیض نژادى به حدى ریشه دوانید که عربها به موالى دخترنمى‏دادند «۱۵» و نوشته‏اند که بلال‏بن‏ابى‏برده یکى از موالى را به خاطر اینکه با زن عرب ازدواج کرده بود، تنبیه کردند. «۱۶» احمد امین مصرى در این مورد مى‏نویسد:
«حکومت اموى، حکومتى اسلامى نبود که بین مردم به مساوات رفتار کند و نیکوکار را چه عرب باشد یا غیر عرب، پاداش دهد و گناهکار را عرب باشد یا موالى، کیفر کند و در آن حکومت رعیت از لحاظ خدمات و حقوق یکسان نبود. حکومت، یک حکومت عربى بود و حکام از حساب و حبیب غیر عرب به عرب خدمات مى‏دادند و عرب بر مبناى جاهلى آقایى مى‏کرد نه بر مبناى اسلامى.» «۱۷»
ه- اوضاع نابسامان اقتصادى‏
با وجود اینکه فتوحات هنوز ادامه داشت و بر مناطقى که فتح مى‏شد خراج مى‏بستند، ولى به دلیل بى‏کفایتى حاکمان و خرجهاى بى‏مورد، موجودى بیت المال کفاف هزینه‏ها را نمى‏داد و بحران اقتصادى شدیدى به چشم مى‏خورد، به طورى که حکومت مجبور شد مالیاتهاى بیشترى از مردم بگیرد و مالیاتهاى جدیدى وضع کند.
حسن ابراهیم حسن مى‏نویسد:
«به روزگار امویان مالیاتها بیشتر از عهد خلیفگان شد. امویان اصول گذشته را رعایت نکردند.
معاویه به «وردان» فرمانرواى مصر نوشت: برسرانه قبطیان قیراطى بیفزاى .... در ولایتهاى دیگر نیز کار بدین‏گونه بود. یکى از برادران حجّاج در یمن املاک کسانى را مصادره کرد و به جز عُشْر، مالیاتى بر یمینیان مقرر داشت. به روزگار عبدالملک، در خراسان مردم را از نو شماره کردند و سه دینار بر سرانه افزودند و در عراق نیز مالیاتها از آنچه بود سنگینتر شد. «۱۸»
یکى از ظلمهاى فاحش اقتصادى رایج، گرفتن درهمهاى سنگینتر بود. وزن هر درهم بیست و چهار قیراط بود و آنان با گرفتن درهمهاى سنگین‏تر در حقیقت مالیات بیشترى مى‏گرفتند. راه دوم گرفتن جزیه از کافران ذمى بود که مسلمان مى‏شدند و بنابراحکام اسلام باید ازپرداخت جزیه معاف مى‏شدند. در مورد اصلاحات عمر بن عبدالعزیز نوشته‏اند جزیه را از ذمیان مسلمان شده برداشت و مالیات عموم مسلمانان مخصوصاً ایرانیان را تخفیف داد.» «۱۹»
بحران اخلاقى‏
الف- رواج فساد و فحشاء

با روى کار آمدن خلفاى فاسد اموى به طور طبیعى رعیت نیز از حاکمان الگو گرفتند و فساد و فحشا در میان مردم رواج یافت. یزید در کاخ به مِى‏گسارى، سگ بازى، برپایى مجالس آوازه خوانى و طرب اقدام مى‏کرد و این سنّت زشت به وسیله دیگر خلفاى اموى ادامه یافت. او براى سپاه مسلم بن عُقبه، جان و مال و ناموس مردم مدینه را مباح کرد و وقتى آنها پیروز شدند، فسادهایى را در مرکز اصلى اسلام و در کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) مرتکب شدند از قتل و غارت و تجاوز به ناموس مسلمانان که تاریخ از بیان آن شرمگین است.
حسن ابراهیم حسن مى‏نویسد:
«از بنى‏امیه اوّل کسى که خواجه نگهداشت، یزید بن معاویه بود. نگهدارى خواجه‏ها نخستین مظهر فساد بود که در دربار اموى پیدا شد.» «۲۰»
حتى مکه و مدینه که زادگاه اسلام و محل زندگى فرزندان مهاجر و انصار بود، مرکز فساد و فحشاء شد. یکى از نویسندگان عرب در مورد فساد رایج در این دو شهر مهم اسلامى مى‏نویسد:
«پندارى دو شهر بزرگ مکه و مدینه را براى خُنیاگران پرداخته بودند تا آنجا که بعض فقیهان و زاهدان نیز به سر وقت آنان مى‏رفتند.» «۲۱»
ابوالفرج اصفهانى در مورد رواج غنا و آوازه خوانى کنیزکان در این شهر مى‏نویسد:
«در مدینه نه عالمان آوازه خوانى را زشت مى‏شمرند و نه عابدان با آن مخالفند به طورى که فریاد
آوازه خوانان از آن شهر به گوش مى‏رسد.» «۲۲»
عروة بن زبیر وقتى فساد رایج در مدینه را مشاهده کرد. از مدینه خارج شد و در خارج از شهر منزلى ساخت و ساکن شد. وقتى به او اعتراض شد که چرا جوار مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را رها کرده‏اى؟ در جواب گفت:
«مساجد آنان را جاى لهو و بازارهاى آنان را جاى لغو دیدم در حالى که فحشا هم درکوچه هاى آنان اوج گرفته بود.» «۲۳»
شاعران دربارى و مداحان که به تعریف و تمجید از خلفا و روش آنان مى‏پرداختند، نیز نمونه‏اى دیگر از مظاهر فساد بود.
ب- اشرافیت و رفاه طلبى‏

در همان جامعه‏اى که بسیارى گرفتار فشارهاى اقتصادى بودند، ثروتمندان و صاحب منصبان به تجمّل و اشرافیگرى روى آوردند. در صدر اسلام ساختمانهاى عرب ساده بود و خانه توانگران از سنگ یا خشت بود ولى با گسترش دامنه فتوحات و سرا زیر شدن جزیه به سوى مرکز حکومت، کم کم افرادى بسیار ثروتمند شدند و به سمت رفاه گرایش پیدا کردند. این گرایش به رفاه و اشرافیت در زمان حکومت اموى اوج گرفت.
معاویه خود به اشرافیت علاقه فراوانى داشت و کاخ سبز دمشق را ساخت که مورد اعتراض ابوذر قرار گرفت.
حسن ابراهیم حسن مى نویسد:
«قصر خلیفه دردمشق درنهایت شکوه بود. دیوارهاى آن با قطعات معرّق زینت یافته بود و ستونهایش با مرمر و طلا و طاقهایش با طلاى مرصّع آرایش یافته بود و هواى آن بوسیله فواره‏ها و باغهاى پردرخت تلطیف مى‏شد.علاقه به عمارت اختصاص به حکام وقت نداشت بلکه امیران و رجال دولت نیز در تزیین دمشق و سایر شهرهاى بزرگ با یکدیگر چشم همچشمى مى‏کردند، حرّ بن یوسف نواده مروان که در روزگار هشام فرماندار موصل بود، خانه‏اى عالى از رخام خالص و مرمر بساخت که به واسطه نقشهاى‏ دلفریبش آن را منقوشه مى‏نامیدند.» «۲۴»
بحران فکرى و اعتقادى‏

عواملى چند دست به دست هم داده و امت اسلامى را در یک بحران فکرى و عقیدتى وحشت زا فرو برده بود. منع نقل و نوشتن حدیث، مگر احادیث خاصى که خلفاى قبل اجازه داده بودند، گسترش دامنه فتوحات و وارد شدن انسانهاى فراوان با فرهنگ‏هاى مختلف به حوزه اسلام و درگیریهاى حاد سیاسى که اجازه تبیین و تحقیق نمى‏داد، از عوامل این بحران بودند، از طرف دیگر حکومت نیز به ترویج عقاید انحرافى که در جهت تحکیم پایه‏هاى حکومت آنان بود، همت داشت. عقیده به جبر و تشبیه خداوند، عقیده به ارجاء و واگذارى حکم گناهکار به قیامت، رهبانیت، انزوا طلبى، تصوف و عقاید افراطى خارجیگرى نمونه‏هاى بارز انحرافات فکرى در آن دوران بود. معاویه طلایه دار ترویج اعتقاد به جبر بود. او اظهار مى‏کرد که هر چه انجام مى‏دهد به خواست خدا و اراده اوست و خداوند او را امام و ولى امر قرار داده است.
بقیه‏ملوک بنى امیه نیز این سیره شوم را ادامه دادند. «۲۵»
یزید و عبیدالله در جلسه عام خطاب به امام سجاد (علیه السلام) مطرح کردند که خداوند امام حسین (علیه السلام) را کشت.»
توحید خالص، یعنى منزّه دانستن خداوند از تشبیه به مخلوقات، دوباره به فراموشى سپرده شد و با بهره‏گیرى ازعالمان دین فروش، دوباره عقیده به تجسیم و تشبیه رواج یافت.
عقیده به ارجاء در این عصر رواج یافت یعنى اعتقاد به اینکه هر کس به شهادتین اقرار کرد مؤمن است و با ارتکاب هیچ عملى از دایره ایمان خارج نمى‏شود و نمى‏توان او را کافر شمرد بلکه باید کار او را به خدا واگذاشت. «۲۶»
مرجئه به طرفداران این طرز فکر مى‏گویند.
بعضى از آنها حتى مى‏گفتند ایمان اعتقاد درونى است و اگر کسى که به شهادتین اقرار کرده، به زبان اظهار کفر کند- مثل یزید- باز هم نمى‏توان او را کافر شمرد. «۲۷»
این اعتقادات به طور کامل موافق طبع خلفا و توجیه کننده اعمال آنها بود و سخنگویان و طرفداران این اعتقاد نه تنها همچون شیعه، خوارج و معتزله محکوم و مطرود نبودند، بلکه به عنوان عالم و فقیه میدان عمل داشتند.
فعالیتها و تلاشهاى امام سجاد (علیه السلام) دراین دوران
سازمان بخشیدن به تشکیلات سیاسى شیعه‏
با وقوع حادثه عاشورا، رعب و وحشتى عظیم در جهان اسلام و به خصوص در بین شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام ایجاد شد. همه کسانى که با حکومت فاسد و ظالم اموى مخالف بودند، احساس کردند که دستگاه حاکم براى حفظ اقتدار و سیطره خود به کشتن سرشناس‏ترین شخصیت زمان و فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست زده و طبیعى است که از هیچ اقدام دیگرى روى گردان نیست. این رعب و وحشت با حوادثى مانند کشتار مردم مدینه و به منجنیق بستن خانه خدا تکمیل شد.
تبلیغات گسترده مبلغان دربارى به نفع حکومت اموى و علیه مخالفان آنان به‏خصوص بنى هاشم، ممنوعیت نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد اهل بیت و جعل احادیث به نفع دستگاه حاکم و تهدید و تطمیع، همه و همه دست به دست هم داده و اهل بیت (علیهم السلام) را در مظلومیتى بى نظیر قرار داده بود. بعد از گذشت پنجاه سال از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اهل بیت آن حضرت در دو شهر مکّه و مدینه که زادگاه و پرورشگاه اسلام بودند، طرفدار نداشتند و در کوفه نیز دوستداران ایشان تحت سیطره مردى خون آشام همچون عبیدالله زیاد ( علیه لعنة) بودند. امام سجاد (علیه السلام) در مورد همین برهه از زمان مى‏فرمایند:
«ما بِمَکَّةَ وَ الْمَدینَةَ عِشْروُن رَجُلًا یُحِبُّنا» «۲۸»
« در مکّه و مدینه بیست نفر نیست که ما را دوست داشته باشد».
 گروه مردّدها

از طرف دیگر با شهادت امام حسین (علیه السلام) شیرازه تشکیلات شیعه از هم پاشید و این گروه اصیل اسلامى مى‏رفت تا به طور کامل از صحنه محو گردد، زیرا امام محور تشکیلات شیعه بود و امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسیده بود و امام سجاد (علیه السلام) تنها بازمانده خاندان نبوت بود که محوربودن ایشان براى بسیارى از شیعیان جا نیفتاده بود و به همین جهت در درون جبهه شیعه تردید وسرگردانى راه یافت و بسیارى ازافراد نسبت به امامت امام سجاد (علیه السلام) مردّد شدند و عمویش محمد حنفیه فرزند امام على (علیه السلام) را به عنوان امام پذیرفتند. دکتر سید حسین جعفرى مى‏نویسد:
«تا هنگامى که حسین (علیه السلام) زنده بود، شیعیان متّحد و یکپارچه بودند و او را تنها پیشوا و امام خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) مى‏دانستند، ولى شهادت ناگهانى او و تقّیه على بن الحسین (علیه السلام) تنها فرزند باقیمانده‏اش که به زین‏العابدین ( علیه السلام) شهرت دارد، شیعیان را در حال آشفتگى قرارداد و خلایى را در رهبرى فعّال پیروان اهل بیت به وجود آورد.» «۲۹»
و در جاى دیگر مى‏نویسد:
«با وجود این (که امام حسین (علیه السلام) به امامت فرزندش تصریح کرده و ام سلمه را به ردّ ودایع امامت به امام سجاد (علیه السلام) امر کرده بود) اکثر شیعیان از محمد حنفیّه و نه از زین العابدین (علیه السلام) پیروى کردند.» «۳۰»
ایشان خاطر نشان مى‏شود که در رابطه با امامت امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بیشترین تاکید شیعیان از آن جهت بود که آنان نسل پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند در حالى که ابن حنفیه فرزدند على (علیه السلام) بود. ایشان در بیان این تغییر ملاک مى‏نویسد:
«شاید تنها پاسخ به این معما را در این حقیقت بتوان یافت که اکثر شیعیان خالص و هسته مرکزى معتقدین به این آیین با آن موضعگیرى مکتبى در مسأله رهبرى بلافصل نسل پیامبر، دارفانى را وداع گفته و از نظر کمّى کاهش یافته بودند. اینان در قتل عام کربلا همراه با حسین (علیه السلام) و سپس در جنگ عین الورده تحت فرماندهى سلیمان بن صرد خزاعى جان خود را فدا کردند.» «۳۱»
قاسم بن عوف یکى از یاران امام سجاد (علیه السلام) است که به اعتراف خودش مردّد بین على بن الحسین (علیه السلام) و محمد حنفیّه بوده است. «۳۲» و ابى بُجَیر عالم اهواز اول از طرفداران محمّد حنفیّه بود. «۳۳»
امویان نیز معتقد بودند که با قتل عام کربلا، آل على (علیه السلام) ریشه کن شده دیگر به عنوان یک جناح مخالف نمایان نخواهند شد و آنها از این جهت خیالشان راحت شده بود و مردم نیز دیگر امیدى به روى کار آمدن خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) نداشتند و به حساب همه شیعه گروهى نابود شده بود. «۳۴»
در چنین اوضاع و احوالى امام سجاد (علیه السلام) وظیفه رهبرى و امامت شیعه را به دست گرفت و به سازمان دادن دوباره شیعیان اقدام کرد. بدین منظور چند کار از باب مقدّمه لازم بود.
۱- تبین اندیشه اصیل اسلامى که باید مبناى حکومت قرار گیرد. هدف عمده امامان تشکیل حکومت بر مبناى فرهنگ و فکر اسلامى است. ولى متأسفانه در آن زمان از اسلام حقیقى جز نامى باقى نبود و اسلام واقعى ناشناخته‏ترین چیزها بود. از این رو اولین وظیفه امام تبیین اسلام ناب بود. جهل و ناآگاهى مردم نسبت به اسلام اصیل به قدرى عمومى و فراگیر بود که حتى بعضى از بنى هاشم را نیز شامل مى‏شد. نقل شده مردم و حتى عده‏اى از بنى هاشم در زمان امام سجاد (علیه السلام) در اثر اختلاف نقلها و فتواها نمى‏دانستند که چگونه نماز بگذارند و حج کنند. «۳۵»
دست جعل، تحریف و تضییع درهمه مفاهیم و احکام اسلامى وارد شده و هیچ چیز با آن که پیامبر(صلی الله علیه وآله) ارائه کرده بوند، مطابقت نداشت.
زُهرىّ عالم اموى زمان گوید:
«دردمشق بر انس بن مالک (از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شدم. او در حالى که تنها بود، گریه مى‏کرد. علت گریه‏اش را جویا شدم؛ گفت:
«لا اعْرِفُ شَیْئاً مِمَّا ادْرَکْتُ الَّا هذِهِ الصَّلاةَ وَ قَدْ ضُیِّعَتْ»»
«از آنچه در عهد رسول خدا درک کرده بودم (در بین شما) جز نماز نشناختم که آن هم ضایع شد».
حسن بصرى مى‏گفت:
«اگر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر شما وارد شوند جز قبله شما را به رسمیت نمى‏شناسند.»«۳۶»
و عبدالله بن عمرو بن عاص مى‏گفت:
«اگر دو نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) با کتاب خدا در یکى از دره‏ها خلوت کرده باشند و حالا برمردم وارد شوند، هیچ چیز از(اعمال، اخلاق و عقاید) این مردم را به رسمیت نمى‏شناسند.
بنابراین طبیعى است که امام در چنین شرایطى اولین وظیفه خود را تبیین اسلام ناب و زدودن غبار جعل وخرافه از چهره تابناک آن قرار دهد.
۲- دومین وظیفه مهم امام آشنا کردن مردم با مبلغان و معلمان واقعى اسلام بود.
باید اسلام شناسانِ حقیقى را به مردم معرفى مى‏کرد تا از اجتماع آنها حول و حوش عالم نمایان دربارى و جاعلان حدیث و ناقللان اخبار و روایات نادرست جلوگیرى شود و مردم به مرجع حقیقى سنّت مراجعه کنند و از منشاء و سرچشمه زلال حقایق و معارف سیراب شوند و باید این معنا را روشن مى‏کرد که ولایت و امامت و حکومت حق اینهاست. غیر اینها شایستگى عهده‏دارى این مقام منیع را ندارند.
۳- ایجاد تشکیلاتى تا محور حرکتهاى سیاسى آینده باشد و تربیت کادرهایى تا مسؤولیتهاى مهم را در این راستا به عهده گیرند. «۳۷»
امام در هر سه محور فوق فعالیت مؤثر و سازنده خویش را آغاز کرد و اما در محول اول، شرایط به گونه‏اى بود که امام نمى‏توانست مفاهیم مورد نظر خود را آشکار و صریح بیان کند و بدین جهت دو روش پیش گرفت:
۱-موعظه و نصیحت‏
۲- دعا

امام در بیانات نصیحت‏گونه خویش در قالب وعظ و تفسیر به بیان مفاهیم اسلامى و نشر آن پرداخت بنى‏امیه سعى و کوشش داشتند مردم را به ظاهر دین مشغول کرده و از باطن آن باز دارند ولى امام (علیه السلام) سعى داشت مردم را از این ظاهر عبور داده و به باطن و مفهوم و معناى دین برساند. امام سعى مى‏کرد مفاهیم آیات قرآن را تشریح کند و علاوه بر قرائت قرآن با صداى نیکو، مفاهیم آن را بازگو مى‏کرد. به نمونه‏هایى در این مورد توجه کنید:
الف- امام در تفسیر آیه شریفه «وَلَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاةٌ» فرموند:
«(و براى شما) اى امت محمد (صلی الله علیه و اله) (در قصاص حیات و زندگى است) زیرا هر کس که تصمیم به‏ قتل دیگرى بگیرد وقتى بداند که از او قصاص مى‏کنند، از قتل دست مى‏کشد، پس هم حیات او تأمین شده و هم حیات آن کس که مى‏خواست بکشد و هم حیات غیر آن دو وقتى بدانند قصاص واجب است و از ترس قصاص جرأت برکشتن دیگران پیدا نمى‏کنند (اى صاحبان لبّ) و صاحبان عقل (شاید تقوا بورزید)».
بعد امام فرموند:
«بندگان خدا، این قصاص مربوط به کسى است که او را کشته‏اید و دستش را از دنیا کوتاه کرده‏اید آیا شما را خبر دهم از کشتنى بدتر از این و قصاصى سخت‏تر از این قصاص؟»
- «بلى اى فرزند پیامبر.»
- «بدتر از این، کشتنى است که جبران پذیر نسیت و بعد از آن هیچگاه حیات نمى‏یابد.»
- «آن چیست؟»
- «اینکه کسى او را از نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و ولایت على بن ابیطالب (علیه السلام) گمراه کند و او را به غیر راه خدا ببرد و به پیروى دشمنان على (علیه السلام) و اعتقاد به امامت آنها و دفع على (علیه السلام) از حقش و انکار فضیلت على (علیه السلام) وا دارد و به اداى حق واجب امام على (علیه السلام) بى‏اعتنا سازد. این است آن قتلى که عبارت است از جاودانه کردن مقتول در آتش جهنم براى همیشه و جزَا و کیفر این قتل مثل آن جاودانه ماندن در عذاب جهنم است.»
ب- یکى ازقضات کوفه از امام درباره این آیه سؤال کرد: «وَجَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتى‏ بارَکْنا فیها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِىَ وَ ایَّاماً امِنینَ» «۳۸»
امام فرموند:
- مردم در مورد آن قریه‏هاى مبارک چه مى‏گویند؟
- مى‏گویند منظور مکه است.
- آیا دزدى (و ناامنى) در شهرى بیشتر از مکّه دیده‏اى؟!
- پس مراد چیست؟
- منظور مردانى (معین) هستند.
- آیا در کتاب خدا نظیر دارد؟ (که به مردانى قریه گفته شده باشد.)
- آیانشنیده‏اى کلام خدا را:«وَکَایِّنْ مِنْ‏قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ‏امْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ»«۳۹» وَ «وَتِلْکَ‏الْقُرى‏ اهْلَکْناهُمْ» «۴۰» و «وَاسْأَلِ‏الْقَرْیَةَ الَّتى‏کُنَّافیها والْعیرَ الَّتى‏اقْبَلْنا فیها» «۴۱»
 وآیات دیگر.
- فدایت شوم، آنان کیانند؟
- آنان ما هستیم. آیا نشینیده‏اى که مى‏فرماید: «سیرُوا فیها لَیالِىَ وَ ایَّاماً امِنینَ» یعنى در امان از انحراف. «۴۲»
این بیانات امام، موعظه‏اى بود وعلاوه بر اینکه مفاهیم مورد نظر به اذهان القاء مى‏شد، تعرّض آشکار به حکومت نبود. از دیگر بیانات موعظه‏اى امام، وعظ و نصیحتى است که آن بزرگوار براى تذکر اصحابش در هر جمعه القا فرموده است. این موعظه براى این بوده که دوستداران آن حضرت در هر جمعه در اجتماع خود یا به طور خصوصى بخوانند، جالب اینجاست که دایره مخاطبان این موعظه وسیع است و همه مردم را در بر مى‏گیرد. خطاب این موعظه «اى مردم است». نه «اى برادران» یا «اى مؤمنان». در این روایت نیز امام تعرض صریحى به دستگاه حاکم ندارد، بلکه در صدد تبیین فکر صحیح اسلامى و جا انداختن آن براى مردم مى‏باشد. امام در این وعظ بلیغ صحنه قیامت و سؤال و نوع سؤالها را ترسیم مى‏کند:
«اى مردم از خدا بترسید و بدانید که به سوى او باز مى‏گردید و ... آگاه باشید اولین سؤال از پروردگارى است که مى پرستید و از پیامبرتان و از دینتان و از کتابتان و از امامى که ولایتش را پذیرفته‏اید و از ....»
وبعد از توجه دادن بلیغ به آخرت و انذار از عذاب و مرگ زودرس، آنان را به زهد و بى‏اعتنایى به زخارف دنیا دعوت و بى‏اعتبارى دنیا را تذکر مى‏دهد. «۴۳»
تبیین و تثبیت مسأله امامت (علیه السلام)
امامت به عنوان یکى از ارکان دین اسلام، از همان ابتدا مهمل گذاشته شد از این رو یکى از محورهاى مهم فعالیت امامان (علیهم السلام) شناساندن این مقام و صاحبان اصلى آن به مردم بود. امامان شیعه (علیهم السلام) هر جا موقعیت مناسبى یافتند، امامت و اهمیت آن را بیان نمودند و خود را شایستگان تصدى آن مقام معرفى کردند و هیچگاه این حقیقت را کتمان ننمودند. دومین محور مهم فعالیت امام سجاد (علیه السلام) معرفى مربیان و معلمان حقیقى و حاکمان الهى و صاحبان منصب امامت بود تا مردم با شناختن امام حق، دست از امام جور بکشند. ایشان به گونه‏هاى مختلف خود را به عنوان امام حق و عترت پیامبر معرفى کرد.
الف- در خطبه‏ها
در خطبه‏هاى امام، بخصوص خطبه امام در شام، سعى امام بر این است که خود را فرزند پیامبر(صلی الله علیه واله)، على و فاطمه زهرا (علیهما السلام)  معرفى کند و مصداق عترت پیامبر بشمارد. حضرت در خطبه شام مى‏فرماید:
«پیامبر برگزیده از ماست، صدیّق از ماست، جعفر طیّار از ماست، ... از ماست، من فرزند مکه و
منا هستم، من فرزند ...، من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند ...، من فرزند محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) هستم، من فرزند على مرتضى (علیه السلام) هستم، ... من فرزند فاطمه زهرا (علیها السلام) هستم و ....»
اثبات این که او فرزند پیامبر، على و زهراست و از عترت پیامبر است محور کلام حضرت در این خطبه مى‏باشد.
ب- در روایات‏
وقتى به شام وارد شد و با تعرض پیرمرد شامى مواجه شد، خود را مصداق «ذوى القربى» و «اهل بیت» معرفى کرد. «۴۴»
۲- ابن عساکر از ابو منهال نَصر بن اوْس طائى نقل مى‏کند:
 «على بن الحسین (علیه السلام) به من فرمود: مردم به سوى چه کسى مى‏روند؟
گفتم: به اینجا و آنجا مى‏روند.
فرمود: به آنان بگو، پیش من بیایند.» «۴۵»
۳- ابو خالد کابلى از امام، تعداد امامان بعد از ایشان را مى‏پرسید و امام ضمن اینکه خود را امام چهارم معرفى مى‏کند، بقیه امامان را مى‏شمرد. «۴۶»
ج- به زبان دعا
یکى‏از مفاهیم مهمى که امام سجّاد (علیه السلام) در دعاها به تبیین آن پرداخت، مفهوم امامت بود.
۱- در دعاى عرفه مى‏فرماید:
 «پروردگارا رحمت فرست برپاکیزه‏تران از اهل بیت او که ایشان را براى قیام به امر خود برگزیده‏اى و خزانه‏داران علم و نگهداران دین و جانشینان خویش در زمین و حجتهاى خویش بر بندگان خود قرار داده‏اى و ایشان را به خواست خود از پلیدى و آلودگى یکباره پاک کرده‏اى و وسیله توسل به خود و راه بهشت خود ساخته‏اى.»
در فراز دیگر از همین دعا مى‏فرماید:
«خدایا تو در هر زمانى دین خود را به وسیله پیشوایى تایید فرموده‏اى که او را براى بندگانت به عنوان عَلَم و در کشورهایت به جاى نورافکن بر پا داشته‏اى؛ پس از آنکه پیمان او را با پیمان خود به پیوسته و او را وسیله خشنودى خود ساخته‏اى و طاعتش را واجب کرده‏اى و از نافرمانیش بیم داده‏اى ... خدایا آنچه از نشانه‏هاى دینت که ستمکاران میرانده‏اند، به وسیله او زنده ساز و رنگ جور ظالمان را به مدد او از شریعت بزداى و ....» «۴۷»
در این دو فراز از دعاى شریف، امام به کنایه خود را حاکم منصوب از جانب خدا معرفى مى‏کند که براى «قیام به امر خدا» و «نگهدارى دین» و «پشتیبانى دین» برگزیده شده است و این عبارت صراحت در حکومت و تصدى امامت دارد که عبارت است : از تصدى دینى و دنیایى.
۲- در دعاى روز جمعه و عید قربان مى‏فرماید:
 «خدایا این مقام (خلافت و القاى خطبه و اقامه نماز عید) مخصوص خلفا، برگزیدگان و امانت‏داران توست که آنان را به درجه اعلاى معرفت و قرب اختصاص داده‏اى، ولى از طرف غاصبان، دستخوش غارت و چپاول گشته است.» «۴۸»
د- در بیان مسائل فقهى‏   
بین امام و فردى در یک مسأله فقهى مشاجره افتاد. امام براى اینکه به او بفهماند که نظرش مبنى بر علم حقیقى است نه اجتهاد و استنباط، فرمود:
 «لَوْ صِرْتَ الى‏ مَنازِلِنا، لَأَرَیْناکَ آثارَ جَبْرَئیلَ فى‏ رِحالِنا، ایَکُونُ احَدٌ اعْلَمُ بِالسُّنَّةِ مِنَّا» «۴۹»
« اگر به منزل ما آمدى، آثار جبرئیل را در بار و بُنه خود به تو مى‏نمایاندم. آیا از ما به سنت عالم‏تر کسى هست؟»
در بیانى دیگر، مجتهدانى را که در آن عصر با رأى خویش و قیاس و اتحان به تفسیر و تبیین شریعت مى‏پرداختند، تخطئه کرده و به صراحت مردم را به سوى خویش فرا مى‏خواند:
«با عقلهاى ناقص، رأیهاى باطل و قیاسهاى فاسد، نمى‏توان دین خدا را دریافت و دریافت آن جز با تسلیم محال است. هر کس تسلیم ما شد. سالم گردید و هر کس به ما اقتدا کرد، هدایت یافت و هر کس به قیاس و رأى عمل کرد، هلاک شد و هر کس در قلبش نسبت به کلام و حکم ما خلجان و انکارى است، به سبع المثانى و قرآن عظیم کافر شده و خودش هم نمى‏داند.» «۵۰»
امام با این بیان صریح خود را تنها مرجع صلاحیتدار براى تصدى حکومت و مرجعیت فقهى و علمى جامعه معرفى مى‏کند و بطلان و ناحق بودن حاکمان و فقیهان دربارى را اعلام مى دارد؛ همچنان که وقتى زهرى عالم معروف زمان در مورد روزه‏هاى واجب از امام سئوال کرد، امام با آن جواب تفصیلى به او فهماند که او و دیگران صلاحیت مرجعیت ندارند. «۵۱»
ه- با انجام کارهاى خارق العاده و اخبار غیبى‏
یکى از روشهاى امامان (علیهم السلام) براى اثبات امامت خویش انجام کارهاى خارق‏العاده و خبردادن از مطالب ناپیدا و آینده بود. آنها با این اقدام خود که در پى ادعاى امامت بود، ثابت مى‏کردند که از جانب خدا به امامت منصوب شده‏اند و امامت و ولایت‏ دیگران بر حق نیست. امام سجاد (علیه السلام) نیز در موارد مختلف از این روش بهره جست و به طور عملى ثابت کرد که ادعاى امامتش مورد تایید و رضاى خداوند است. به مواردى از این اقدامها توجه فرمایید:
الف- وقتى با شهادت امام حسین (علیه السلام)، تعدادى از شیعیان به امامت محمد حنفیه «عموى امام» معتقد شدند، حضرت داورى حجر الاسود را به ایشان پیشنهاد کرد و محمد پذیرفت. وقتى محمد نتوانست از حجرالاسود براى خود شهادت بگیرد، امام سجّاد (علیه السلام) پیش آمد و دو رکعت نماز گذارد و فرمود:
«اى سنگى که بر زائران خانه خدا از بندگانش شاهدى، اگر مى‏دانى که من صاحب امر و امام واجب الاطاعه بر همه بندگان هستم، پس براى من شهادت بده که عمویم بداند. حقّى در امامت ندارد.»
پس از تقاضاى امام حجر الاسود به زبان عربى فصیح گفت:
«اى محمد بن على! امر امامت را به على بن الحسین (علیه السلام) واگذار زیرا او امامى است که اطاعتش بر تو و همه بندگان خدا واجب است.» «۵۲»
ب- نقل شده که در طواف و استلام حجر الاسود مردى دست بر دست زنى گذاشت و دو دست به هم چسبیدند پزشکان و دیگران هر چه کوشش کردند که آن دو دست را از هم جدا کنند نتوانستند و نظر به قطع دو دست دادند. در این هنگام که مردم هم اجتماع کرده بودند، امام سجاد (علیه السلام) وارد شد و دست شریف خویش را بر آن دو دست گذاشت و به برکت دست امام آن دو از هم جدا شدند.«۵۳»
ج- دختر یکى از اشراف و ثروتمندان شامى جن زده شده بود و مردى وى را براى معالجه به مدینه آورده بود. ابو خالد کابلى از اصحاب امام هم مى‏خواست به دیدار مادرش برود و دست تنگ بود. امام به او فرمود:
«فردا مرد شامى به مدینه وارد مى‏شود که دخترش جن زده شده و دنبال معالج است. تو پیش او برو وبراى مداوایش در قبال ده هزار درهم اعلام آمادگى کن. مرد شامى قبول کرد. امام به ابوخالد خبر داد که او کلک خواهد زد و بعد به او گفت:
برو گوش چپ دختر را بگیر و بگو: اى خبیث على بن الحسین(علیه السلام) به تو مى‏گوید از جسم این جاریه بیرون رو و دیگر بر نگرد. ابو خالد همین کار را کرد ولى مرد شامى به وعده‏اش عمل نکرد. به خواست امام آن دختر دوباره گرفتار شد و دفعه دوم ابو خالد با راهنمایى امام اول پول را گرفت و بعد با گفتن همان جمله دختر را شفا داد. «۵۴»
د- وقتى عبدالملک خلیفه بر حجاج نامه نوشت که از ریختن خون فرزندان عبدالمطلب دست بکشد، امام در همان ساعت به او نوشت که در ساعت فلان از شب فلان از ماه فلان به حجاج چنین و چنان نوشته‏اى و رسول خدا به من خبر داد که به این جهت مدتى بر حکومت تو افزوده شده است. «۵۵»
امام با این اقدامات خود به خلیفه، نشان داد که او تنها کسى است که با رسول خدا رابطه مستقیم دارد و میراث وحى در اختیار اوست و علم لدنى به همه چیز دارد و دنیا و آخرت تحت تسلط اوست، تنها اوست که شایسته حکومت، ولایت و مرجعیت است و غیر او امام باطل است.
نظارت بر جریانهاى فکرى‏
الف- هشدا نسبت به عقاید غالیان‏
امام هم نسبت به جریانهاى فکرى درون شیعى نظارت تمام داشت و هم نسبت به جریانهاى فکرى انحرافى دیگران. وقتى دید که بعضى از شیعیان گرفتار عقیده غلّو شده‏اند و ممکن است امامان را از شأن بندگى بالا برده و به الوهیت آنها معتقد شوند هشدار داد و فرمود:
«انَّ قَوْماً مِنْ شیعَتِنا سَیُحِبُّونا حَتَّى یَقُولوُا فینا ما قالَتِ الْیَهُودُ فى‏ عُزَیرٍ وَ ما قالَتِ النَّصارى فى‏ عیسَى بْنِ مَرْیَمَ قَلا هُمْ مِنَّا وَ لا نَحْنُ مِنْهُمْ» «۵۶»
«جمعى از شیعیان ما به حدى ما را دوست خواهند داشت که (به غلّو مى‏افتند) و درباره ما به چیزى که یهود نسبت به عُزیر و نصارا نسبت به عیسى بن مریم معتقد شدند، معتقد مى‏شوند (و ما را فرزند خدا و شریک در الوهیت مى‏شمارند). نه آنان از مایند و نه ما از آنانیم».
بنا به نقل دیگر گروهى بر امام وارد شدند و امام را بیش از حد ثنا گفتند. امام فرمود:
«شما چه دروغ مى‏گویید و بر خدا جرأت مى‏ورزید! ما از صالحان قوم خود هستیم و همین که از صالحان قوم شمرده شویم و باشیم بر ایمان کافى است.» «۵۷»
وبه گروهى از شیعیان عراق فرمود:
«احِبُّونا حُبَّ الْاسْلامِ وَ لاتَرْفَعُونا فَوْقَ حَدِّنا»
«آن طور که اسلام اقتضا مى‏کند ما را دوست بدارید، و ما را از حد خودمان بالاتر نبرید». «۵۸»
ب- مبارزه با جبرگرایى‏
از جریانهاى فکرى خطرناک در زمان امام سجاد (علیه السلام) رواج اعتقاد به جبر از طرف حکومت خود که امام با صراحت و قاطعیت این عقیده را رد کرد و وقتى عبیدالله و یزید کشته شدن امام حسین (علیه السلام) را مشیت و کار خدا معرفى کردند حضرت فرمود:
«قَتَلَ ابِى النَّاسُ»
«پدرم را مردم کشتند. (نه خدا)» «۵۹»
و وقتى زهّرى از امام سؤال کرد:
«آیا مصیبتها تقدیر است یا پى آمد اعمال؟»
امام فرمود:
«قَدَر و عمل به منزله روح و جسم هستند.» «۶۰»
و با این جمله اعتقاد به تقدیر محض و جبر را باطل شمرد.
ج- مبارزه با مشبهّه‏
وقتى امام شنید که گروهى ذات مقدس حق تعالى را از اوج الوهیت پایین کشیده با مخلوقات تشبیه مى‏کنند و براى خدا قائل به جسم مى‏شوند. خشمگین شد و دست به دعا برداشت و با انشاى دعایى بطلان عقیده آنها را اعلام کرد و فرمود:
«الهى قدرت تو آشکار شده ولى هیبت جلالت آشکار نشده و تو را نشناختند و تشبیه کنندگان تو را به غیر آنچه سزاوارى ارزیابى کردند و اى خدا من از کسانى که با تشبیه درپى جستن تو بر آمدند، بیزارم، خدایا هیچ چیز مثل تو نیست و آنان (عظمت) تو را درک نکرده‏اند و ....»
د- مبارزه با تصوف و زهدنمایى‏
یکى از فلسفه‏هاى سیره زهد گونه امام، خط بطلان کشیدن بر روش زاهدانى بود که از دنیا بریده بودند و نسبت به خلق هیچ مسؤولیتى احساس نمى‏کردند فقط باید به عبادت و ریاضت بپردازند، در حالى که در آن جامعه انواع بدعتها و ظلمها رواج داشت و بر آنان لازم بود نسبت به آن عکس العمل نشان دهند.
امام علاوه بر اینکه با روش عملى خود، سیره و روش آنان را باطل اعلام کرد، به طور صریح نیز در مقابل آنان ایستاد و در کلامى فرمود:
«طوایفى از این امت بعد از اینکه از امامان دین و شجره نبوت جدا شدند، نحله‏ها و فرقه‏هایى شدند. گروهى در اوهام رهبانیت خود را گرفتار کردند و ....» «۶۱»
و وقتى مردم به گروهى از همین عابدان زاهدنما براى طلب باران متوسل شدند و آنان دعا کردند و اجابت نشد، امام سجاد (علیه السلام) برآنان وارد شد و در جمع آنان را مخاطب‏ قرار داد و فرمود:
«اى مالک بن دینار، اى ثابت بنانى، اى ایّوب سجستانى، اى صالح مروى، اى عتبه غلام، اى حبیب فارسى، اى سعد، اى عمر، اى صالح اعمى، اى زارعه، اى سعدانه و اى جعفر بن سلیمان! آیا در بین شما کسى نیست که خداوند رحمان او را دوست داشته باشد؟»
گفتند:
«اى جوان ما فقط وظیفه دعا داریم و اجابت از آن اوست.»
امام فرمود:
«از کعبه دور شوید چه اینکه اگر یکى از شما محبوب خداوند رحمان بود، دعایش اجابت مى‏شد.»
بعد حضرت به نزدیک کعبه رفت و به سجده افتاد و دعا کرد و هنوز دعایش تمام نشده بود که باران باریدن گرفت. «۶۲»
امام در بین جمعیت آنان را تک تک نام مى‏برد و به صراحت مطرود بودن آنان را از درگاه حق اعلام مى‏کند و با نشان دادن اجابت دعاى خود اعلام مى‏کند که هر روشى جز روش امام باطل است.
ه- مبارزه با عالمان دربارى‏
عالمان دربارى همیشه توجیه کننده ظلم ظالمان بوده و مردم را به تحمل ستم ستمگران فرا خوانده‏اند. یکى از چهره‏هاى مبارزه امام در برخورد شدید با این عالمان دیده مى‏شود. محمد بن شهاب زهرى از جمله عالمانى بود که دربار اموى بیشترین استفاده را از ره آورد ارتباط با او مى‏برد و امام سجاد (علیه السلام) اول با برخوردهاى نصیحتگرانه بنا داشت این پشتوانه را از حکومت جبّار بگیرد.
امام ابتدا به طور غیر مستقیم به او فهماند که دنیا طلبى ریشه همه گناهان و ستمها است و هیچ چیز نزد خدا بعد از توحید و ایمان به نبوت مثل بغض دنیا نیست و توضیح مى‏دهد که دنیاطلبى شعبه‏هاى فراوان دارد از جمله: کبر، حسد، عشق به زنان، حب ریاست،راحت طلبى، بزرگى طلبى، حب ثروت و .... «۶۳»
اینها نقاط ضعف زهرى بود و حکومت هم با انگشت گذاردن بر همین نقاط ضعف او را به خدمت گرفته بود. یک بار که زهرى همراه امام بود، حضرت دست به دعا و مناجات برداشت و ضمن مناجات بر او شنواند:
«اى نفس تا کى به دنیا دل مى‏بندى و تکیه‏ات را آبادانى آن قرار مى‏دهى؟ آیا از پیشینیانت عبرت نمى‏گیرى؟» «۶۴»
در موارد متعدد دیگر امام سعى داشت او را به خطاهایش متوجه کند و به صراط مستقیم باز گرداند. سرانجام امام با نوشتن نامه‏اى تند او را به شدت توبیخ کرد و راه و روشش را نکوهش نمود. به فرازهایى از آن نامه توجه فرمایید:
«خدا ما و تو را از فتنه‏ها نگه دارد و بر تو نسبت به آتش جهنم ترحّم کند، چه اینکه تو در حالتى هستى که بر هر کس که این حالت تو را بداند، شایسته است بر تو رحم آورد ... ببین که فردا در پیش خدا چه وضعى خواهى داشت وقتى از تو در مورد نعمتهایش بپرسد که چگونه آنها را رعایت کردى؟
و حجتهایش که چگونه آنها را ادا نمودى؟ مپندار که خدا عذرهاى تو را مى‏پذیرد و بر تقصیر و کوتاهى تو راضى است؟ دور است و دور است این توهم و چنین نیست. خداوند در کتابش از علما عهد گرفته که: «حجتها را براى مردم آشکارا بیان کنند و آنها را کتمان نکنند.» «۶۵»
بدان کمترین چیزى که کتمان کرده و سبک ترین بارى که برداشته‏اى این است که وحشت ستمگران را به انس تبدیل کرده‏اى و با نزدیک شدن به آنان و اجابت دعوتشان هر گاه خواستند. راه ستمگرى را برایشان هموار کرده‏اى.
چقدر مى‏ترسم که فردا قرین گناهت گردى و همنشین خائنان شوى و از آنچه به خاطر کمک بر ظلم ظالمان گرفته‏اى و اموالى که به ناحق از عطایاى آنان کسب کرده‏اى، سؤال شدى؟
به کسى نزدیک شدى که نه حقى را به صاحبش باز گرداند و نه باطلى را ردّ کرد. تو دوستدار دشمن خدا شدى! آیا چنین نبود که آنان با نزدیک کردن تو به خودشان، تو را قطب آسیاب ظلم، پلى براى عبور به سوى کارهاى خلاف و پله‏اى براى رسیدن به گمراهیشان ساختند، تو به سوى گمراهى آنان دعوت مى‏کردى و رونده راه آنان بودى. به وسیله تو در علما ایجاد شک کردند و دلهاى جاهلان را با
وجهه تو به سوى خود جذب نمودند.
نزدیکترین وزراى آنان و قوى ترین یارانشان به قدرى که تو فساد آنان را در چشم مردم اصلاح جلوه دادى، نتوانست برایشان مفید باشد.
... شکایت آنچه از تو دیدیم را به پیش خدا مى‏بریم و مصیبتهایى که از تو به ما رسید را به حساب خدا مى‏گذاریم ....
خدا را شکر مى‏کنیم که ما را از آنچه تو را بدان گرفتار کرده، در امان داشت. والسلام.» «۶۶»
تا اینجا کوششهاى امام سجاد (علیه السلام) را در زمینه تبیین اسلام ناب و معرفى مصداق امامت و ولایت و مرجعیت توضیح دادیم، دو محورى که مقدمه لازم براى تشکیل حکومت بودند. معرفى فکر و فرهنگ و ایدئولوژى حکومت و معرفى حاکم لایق و صلاحیتدار و اما محور سوم تربیت کادر لازم بود که در اینجا بدان مى‏پردازیم.
کادرسازى‏
امام همزمان با سائر اقدامات به تربیت انسانهاى شایسته همت مى‏گمارد و کادرهاى جذب شده را آموزش، بصیرت و آگاهى مى‏دهد و موانع راه مبارزه را به آنان‏مى‏آموزد و رازدارى و دورى از نامحرمان را به آنان گوشزد مى‏کند. بیاناتى از امام وارد شده که دقت در متن آنها نشان مى‏دهد که آنها دستورالعملهاى تشکیلاتى امام به یارانش بوده است، زیرا در اینجا مخاطب امام مؤمنان و هدایت شدگانى هستند که همچون امام (علیه السلام) مبغوض دستگاه جور مى‏باشند و معلوم است مبغوضان دستگاه شتم و هدایت شدگان جز پیروان و دوستداران اهل بیت نیستند. امام خطاب به آنان مى‏فرماید:
«اى مؤمنان! خدا ما و شما را از کید ظالمان و ستم حسودان و قهر ستمگران کفایت کند. طاغوتها و پیروانشان، همان دل بستگان به دنیا و فریفتگان به آن، شما را به فتنه نیندازند و گمراه نکنند پس از خدا طلب یارى کنید و به طاعت خدا و طاعت کسانى که از حاکمان و اطاعت شوندگان امروز به اطاعت سزاوارترند، رجوع کنید ....
امر خدا و اطاعت او را و اطاعت کسانى که او اطاعتشان را واجب کرده، بر هر چیز مقدم بدارید و مسائلى که براى شما پیش مى‏آید از قبیل اطاعت از طاغوتها و زینت گمراه کننده دنیا را بر امر خدا و اطاعت کسانى که او اطاعتشان را واجب کرده، مقدم نکنید ....
بپرهیزید از مصاحبت و همراهى با گناهکاران و یارى ظالمان و مجاورت و همنشینى با فاسقان از فتنه آنها حذر و از حول و حوش آنان دور شوید ....» «۶۷»
امام در این دستورالعمل تشکیلاتى، طرفداران خود را که در رنج و محرومیت شدید بودند، به صبر و تحمل و بى‏اعتنایى به زینت دنیا دعوت مى‏کند و به دورى از اهل باطل فرا مى‏خواند و با این بیان جبهه مستقلى را پایه ریزى مى‏کند و به جدا کردن صفوف مى‏پردازد. صف مؤمنان باید جدا از صف فاسقان ستمگران و پیروان آنها باشد.
در بیان دیگرى امام مى‏فرماید:
«انَ عَلامَةِ الزَّاهدیِنَ عَنِ الدُّنْیا الرَّاغِبینَ فىِ الاخِرَةِ تَرْکُهُمْ کُلَّ خَلیطٍ وَ خَلیلٍ وَ رَفْضُهُمْ کُلَّ صاحِبٍ لایُریدُ ما یُریدوُنَ» «۶۸»
«علامت بى‏اعتنایان به دنیا و علاقمندان آخرت- مؤمنان جبهه حق- این است که هر دوست ویارى را که با آنان هم عقیده و هم خواست نیست، ترک مى‏کنند و از آنان دورى مى‏جویند».
در دعاى ابوحمزه ثمالى نیز شاگردان خود را چنین تربیت مى کند:
«آقاى من شاید مرا از درگاه خود رانده‏اى که حال دعا و مناجات به من نمى‏دهى و توفیق از من دریغ مى‏دارى و از خدمت خود دور کرده‏اى یا شاید دیده‏اى که حق تو را خفیف مى‏شمارم و دورم انداخته‏اى و مرا روى گردان از خود یافته‏اى و با من قهر کرده‏اى ویا مرا در جایگاه دروغگویان یافته‏اى و طردم کرده‏اى یا مرا هم انس با بیهوده‏گان دیده‏اى و مرا با آنان واگذارده‏اى ....» «۶۹»
این جملات دعا نیز در حقیقت دستورالعملهاى تشکیلاتى هستند که امام با آنان شاگردان خود راتربیت مى‏کند و به دورى جستن از غیر خودشان فرا مى‏خواند تا رازهاى آنان فاش نشود دشمن نتواند در آنان نفوذ کند و آنان را شکست دهد.
امام توانست در مدت سى و چهار سال امامت خود، از صفر شروع کرده و افراد زیادى را تربیت کند و براى تداوم انقلاب شیعه بسازد. در رأس آنان فرزندش امام محمد باقر (علیه السلام) بود که وظیفه امامت را بعد از آن بزرگوار به عهده گرفت و سنگ بناى دانشگاه اهل بیت را گذاشت و فقه شیعه را پایه‏ریزى کرد.
فرزند دیگرش حسین اصغر که از عالمان و راویان حدیث و به عبادت و صلاح و سداد شهره بود و زید بن على (علیه السلام) که پرچم انقلاب کربلا را دگر بار برافراشت و خواب راحت را از چشم ستمگران برگرفت. «۷۰»
شهادت امام‏
بنا به قول مشهور امام در۲۴ محرم، سال ۹۵ (هجری قمری ) در سن پنجاه و هفت سالگى دار فانى را وداع گفت «۷۱» بنابراین دو سال از زندگى آن بزرگوار در دوران امام على (علیه السلام) بوده و ۳۴ سال نیز دوران امامت ایشان بوده است. در اصول کافى نقل شده که امام على (علیه السلام) هنگام وفات به امام سجّاد فرمود:
«فرزندم! رسول خدا تو را مأمور کرده که بعد از خود امامت را به فرزندت محمد بن على بسپارى و از جانب من و رسول خدا به وى سلام برسان.»
این روایت تصریح مى‏کند که امام سجاد هنگام شهادت امام على (علیه السلام) حضور داشته است.
از اخبار معلوم میشود آن جناب نیز شهید شده است. چون فرموده‏اند:
 «هیچ کدام از مانیست مگر این که یا کشته شده یا مسموم شده است.»
و مورخان نیز گفته‏اند که آن بزرگوار به دست ولید بن عبدالملک مسموم شد. «۷۲» و شاید وقتى هشام بن عبدالملک در طواف جلال و حشمت آن حضرت را دید- همان زمان که فرزدق به معرفى امام پرداخت- حقد و کینه‏اش را به دل گرفت و برادرش ولید را به مسموم کردن آن بزرگوار واداشت.«۷۳»
آن بزرگوار در بقیع دفن شد. وقتى رحلت کرد، همه مردم مدینه سوگوار شدند و در پى جنازه مبارک آن حضرت خارج شدند و مدینه همچون روزى شد که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) از دنیا رفت.«۷۴»
امید است پروردگارمتعال همه ما را از جمله شیعیان و یاران و شیفتگان امامان معصوم (علیهم السلام) قرار دهد و در دنیا زیارت پرفیض ایشان و در آخرت شفاعتشان را نصیب و قسمتمان بفرماید. آمین
پاورقی:
[۱] زندگانى على بن الحسین (علیه السلام)، ص ۱۰۸ به نقل از عمدة الطالب ص ۱۶۰.
[۲] ائمتنا، ج ۱، ص ۳۲۳.
[۳] ائمتنا، ج ۱، ص ۳۲۳ به نقل از مطالب السوال.
[۴] همان مدرک به نقل از کتاب سید الاهل در مورد امام سجاد(علیه السلام).
[۵] الکامل، ج ۴، ص ۱۴۸.
[۶] همان مدرک، ص ۱۹۰.
[۷] زندگانى على بن الحسین، شهیدى، ص ۹۹، نقل از تاریخ ابوالفداء، ج ۱، ص ۲۰۵.
[۸] الکامل، ج ۴، ص ۵۳۷.
[۹] تاریخ سیاسى اسلام، جعفریان، ج ۳، ص ۱۹۵.
[۱۰] الکامل، ج ۴، ص ۱۲۳. 
[۱۱] تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، مترجَم، ج ۱، ص ۲۴۸.
[۱۲] تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۱، ص ۲۴۹.
[۱۳] جهاد الامام السجاد (علیه السلام)، ص ۱۵۷.
[۱۴]همان مدرک، ص ۱۵۸ به نقل از مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور، ج ۱۷، ص ۲۸۴.
[۱۵] وسایل الشیعه، کتاب النکاح، باب ۲۶، ج ۴( ۶۰، ۲۵) و عقد الفرید، ۳ و ۳۶۰ و ۳۶۴.
[۱۶] طبقات، ج ۷، ص ۲۶.
[۱۷] جهاد الامام السجاد (علیه السلام)، ص ۱۵۹ به نقل از ضحى الاسلام، ج ۱، ص ۱۸۷.
[۱۸] تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۱، ص ۴۷۴.
[۱۹] همان مدرک، ص ۴۰۴.
[۲۰] همان مدرک، ص ۴۰۴.
[۲۱] همان مدرک، ص ۴۹۴.
[۲۲] الاغانى، ج ۸، ص ۲۲۵.
[۲۳] جهاد الامام، ص ۱۸۶.
[۲۴] تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۱، ص ۴۷۹.
[۲۵] جهاد الامام، ص ۱۰۱ به نقل از رسائل عدل و توحید، قاضى عبدالجبار معتزلى.
[۲۶] تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۱، ص ۴۰۹.
[۲۷]همان مدرک و الفصل، ابن حزم، ج ۴، ص ۲۰۴.
[۲۸] بحارالانوار، ج ۴، ص ۱۴۳.
[۲۹] تشیّع در مسیر تاریخ، جعفرى، ترجمه دکتر آیت اللهى، ص ۲۱۲.
[۳۰]همان مدرک، ص ۱۱۴.
[۳۱] تشیّع در مسیر تاریخ، جعفرى، ترجمه دکتر آیت اللهى، ص ۲۱۲.
[۳۲] رجال طوسى، ص ۱۲۴.
[۳۳] عوالم، ج ۱۸، ص ۳۷.
[۳۴] ر. ک دراسات و بحوث، ص ۸۴.
[۳۵]همان مدرک، ص ۸۰ به نقل از کشف القناع عن حجیة الاجماع، ص ۶۷
[۳۶]همان مدرک به نقل از جامع بیان العلم، ج ۲، ص ۲۴۴- ۲۴۵.
[۳۷]همان مدرک به نقل از موطأ مالک چاپ شده باتنویر الحوالک، ج ۱، ص ۹۳ .
[۳۸] سبأ، آیه ۱۸. میان آنها و شهرهایى که در آنها پر نعمت گرداندیم باز قریه هایى( نزدیک به هم) قرار دادیم و منزلهایى برابر معین کردیم. در آن راهها ایمن از گزند، شبها و روزها سفر کنید.
[۳۹] طلاق، آیه ۸. چه بسا قریه‏هایى که از فرمان پروردگارشان و پیامبرانش سر باز زدند.
[۴۰] کهف، آیه ۵۹. آن قریه‏ها را هلاک کردیم.
[۴۱] یوسف، آیه ۸۲. از شهرى که در آن بوده‏ایم و از کاروانى که همراهش آمده‏ایم بپرس.
[۴۲] احتجاج، ص ۳۱۳.
[۴۳] ر. ک ائمتنا، ج ۱، ص ۲۸۴- ۲۸۶ و پژوهش در زندگى امام سجاد(علیه السلام)، ص ۳۵- ۳۷
[۴۴] احتجاج، ص ۳۰۶.
[۴۵] جهاد الامام، ص ۱۱۲ به نقل از تاریخ دمشق.
[۴۶]همان مدرک.
[۴۷] دعاى ۴۷ صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى.
[۴۸] دعاى ۴۸ صحیفه سجادیه، ترجمه صدر بلاغى.
[۴۹] جهاد الامام، ص ۱۳۰ به نقل از نزهة الناظر، حلوانى، ص ۴۵.
[۵۰] اکمال الدین، ص ۳۲۴.
[۵۱] ر. ک به شخصیت اخلاقى و علمى امام سجاد( ع) از همین جزوه.
[۵۲] عوالم، ج ۱۸، ص ۷۷- ۷۸.
[۵۳] بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۲۸.
[۵۴]همان مدرک، ج ۴۶، ص ۳۱- ۳۲.
[۵۵] عوالم، ج ۱۸، ص ۶۷- ۱۷۱ و بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۱۹.
[۵۶] اختیار معرفة الرجال طوسى، ص ۱۰۲.
[۵۷] طبقات ابن سعد، ج ۵، ص ۲۱۴
[۵۸] تاریخ سیاسى اسلام، جعفریان، ج ۳، ص ۲۴۵.
[۵۹] احتجاج، ص ۳۱۱.
[۶۰] توحید صدوق، ص ۳۶۶.
[۶۱] کشف الغمه، ج ۲، ص ۳۱۱، چاپ دار الکتاب الاسلامى بیروت.
[۶۲] احتجاج، ص ۳۱۶.
[۶۳] الکافى، ج ۲، ص ۱۳۰.
[۶۴] جهاد الامام، ص ۲۰۲ به نقل از بدایه ابن کثیر، ج ۹، ص ۱۰۹- ۱۱۳.
[۶۵] آل عمران، آیه ۱۸۷.
[۶۶] تحف العقول، ص ۱۹۸- ۲۰۰، اعلمى، بیروت.
[۶۷] تحف‏العقول، ص ۲۵۴، انتشارات اسلامى‏
[۶۸] پژوهشى در زندگى امام سجاد( علیه السلام)، آیت الله خامنه‏اى، ص ۴۲، ۵۱( تلخیص).
[۶۹] دعاى ابو حمزه ثمالى.
[۷۰] جهاد الامام، ص ۱۴۹- ۱۵۰.
[۷۱] منتهى الامال، ج ۲، ص ۳۶، و ۳۷( نقل به مضمون).
[۷۲] عوالم به نقل از اصول کافى، مناقب و ارشاد.
[۷۳] فصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص ۲۰۹.
[۷۴] منتهى الامال ج ۲ ص ۳۹.
تهیه و تنظیم: امیرحسین اسفندیاری