ورود اسرای اهل البیت به زندان کوفه و مجلس ابن زیاد
۱۳۹۲/۰۱/۰۵

مقدمه
                                             بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ، و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و آله طاهرین ، و لعنة الله على اعدائهم اجمعین
« ولا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون . فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوابهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون یستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المومنین »
                                                                                                  سوره آل عمران آیه ۱۶۵ - ۱۶۷.
«عن ابیعدالله علیه سلم فى قوله تعالى : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا قال : ذلک قائم ال محمد صلى الله علیه و آله یخرج بدو الحسین علیه السلام ».
                                                                                                          کامل الزیارة صفحه ۶۲.
واقعه خونین شهادت حضرت سید الشهدا امام حسین (علیه السلام) یکى از مهم ترین حوادث تاریخ است ، علاوه بر مقامات عالى آن شخصیت بزرگ جهانى در پیشگاه مقدس ربونى و سخنان و اولیا درباره مقام شامخ آن سالار شهیدان و روایات متواترى که از خاتم پیامبران حضرت محمد بن عبدالله (علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام) درباره عظمت رهبر نجات بخش ‍ اسلام وارد شده است و نیز دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى حادثه پر افتخار کربلا را بررسى کرده و آن انسان ملکوتى چهره شناخته شده تاریخ است .
قیام مقدس رهبر آزادگان ، ویران کننده کاخ ظلم بیدادگران امام عظیم حسین بن على (علیهما السلام) دنیا را متوجه قرآن و برنامه هاى آن نموده و عموم مسلمانان را هم متوجه ظلم بنى امیه نمود جگر گوشه حضرت على ولى الله (علیه السلام) قیام کرد تا حاکمان نتوانند به میل و راى خود خود با مقررات قرآن بازى کنند، تا به دنیا اعلام کند آنها که پاى بند قوانین قرآنى نیستند در محیط اسلام حق حکومت ندارند.
نمونه عالى جهاد مقدس الهى ، نبرد خونین کربلاست که حسین بزرگ و جاوید براى گسترش عدل و آزادى و ایمان در بستر تفتیده فرات بر پا کرد، و به مبارزه باطل و ستم برخاست و آیین نیاى ارجمندش را با نثار خون پاکش ‍ استوار کرد و به جهانیان درس ایمان و فداکارى و ایثار و جهاد آموخت و فریاد پر طنینش نداى حق پرستى بود و دادگرى و حریت و نهضت ایمان آفرینش مکتب شرف بود و آزادى و کرامت ، کربلایش مکتب حق بود و عاشورایش هنگامه پاک بازى و مردى و رادمردى و کمال انسانى .
قیامى که به ابدیت پر کشید و به جاودانگى پیوست و خونى که نخشکیت و همیشه جوشید و سازندگى و آفریندگى آورد.
 در این مقاله بر آنیم که به گوشه ای از تاریخ دردناک واقعه کربلا اشاره کنیم و برگه ای ازحوادث دلسوز آن را ورق زنیم، باشد که مورد رضایت حق تعالی باشد.
- ورود اسرای اهل البیت به زندان کوفه و مجلس ابن زیاد
هنگامى که دختران امیرالمومنین (علیه السلام) را وارد کوفه کردند مردم جمع شدند و آنان را تماشا کردند. ام کلثوم فریاد زد: اى مردم ، آیا شرم نمى کنید و از خدا و رسول او حیا ندارید که به دختران و زنان پیغمبر نگاه مى کنید. یکى از زنان اهل کوفه سر خود را از غرفه اى بیرون کرد و آنان را در آن حال مشاهده کرد و گفت : شما از کدام اسیران هستید.
گفتند: ما اسیران آل محمد (صلى الله علیه و آله) هستیم . در این هنگام مردم براى آنها خرما و نان مى آوردند. ام کلثوم فریاد زد: اى مردم کوفه،صدقه بر ما حرام است و آن نان ها را از بچه ها گرفت و به زمین انداخت . (۱)
مردم در حالى که خاندان رسالت را به سوى عبیدالله زیاد مى بردند ایستاده بودند و اسیران را تماشا مى کردند از گوشه اى صداى گریه و زارى شنیده مى شد و از جایى بانگ شیون و ناله بر مى خواست و سخنانى به گوش ‍ مى رسید که نوحه گرى مى کرد و عزادارى مى نمود. زنان کوفه نوحه گر و گریبان چاک دیده مى شدند. گریه کنندگان براى بانوان گریه مى کردند. زینب این منظره را که دید نتوانست تاب بیاورد. زینب تاب نیاورد که ببیند اهل کوفه گریه مى کنند و هم آنها بودند که به پدرش على (علیه السلام) و به برادرش حسن (علیه السلام) خیانت کردند و پسر عمویش مسلم بن عقیل (رحمة الله علیه) را به دست دشمن دادند و برادرش حسین (علیه السلام) را به سوى خود خواندند و وعده یارى دادند، ولى وقتى که به سویشان آمد، شمشیرهاى خود را به یزید فروختند. زینب نتوانست ببیند که کوفیان بر حسین و جوانانش مى گریند. با آن که همگى به دست آنها قربانى شدند. آنان براى اسیرى دختران رسول خدا(صلى الله علیه و آله) زارى مى کنند و کسى جز خود کوفیان هتک حرمت آن خاندان را نکرده است .
سخنان پدرش على (علیه السلام) را به یاد آورد. پدرش از اهل کوفه نکوهش مى کرد و از آنان شکایت داشت . زینب دیدگان خود را به سوى نقطه دورى متوجه گردانید، جایى که پیکرهاى پاره پاره عزیزانش در بیابان افتاده بودند. سپس ‍ چشمانش به سوى گریه کنندگان بازگشت و اشارت کرد که خاموش شوید. همه سرها را از خوارى و پشیمانى به زیر انداختند و تا زینب سخن مى گفت چنین بودند: اى اهل کوفه ، گریه مى کنید. هرگز اشک هاى شما نایستد و شیونتان آرام نگیرد. مثل شما مثل زنى است که هر چه رشته است پنبه کند. شما ایمان خود را بازیچه فساد قرار دادید و بدانید که بارى شوم بر دوش ‍ کشیدید. آرى به خدا چنین است ، باید بیشتر بگریید و کمتر بخندید. شما چنان خود را ننگین کردید که شستن نتوانید. ننگ کشتن نواده خاتم پیغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانید بشویید. کسى که نقطه اتکاى شما و چراغ راهنماى شما و سرور جوانان اهل بهشت بود. بدانید که به نادانى و پلیدى جنایتى عظیم مرتکب شدید. آیا تعجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد.
نفس پلید شما جنایتکارى را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خداى را براى شما بیاورد و در عذاب الهى براى همیشه گرفتار باشید. آیا مى دانید چه جگرى پاره پاره کردید و چه خونى ریختید و چه پرده نشینى را پرده دریدید؟ جنایتى بزرگ را مرتکب شدید که از عظمتش نزدیک است آسمان ها بشکافد و زمین از هم بپاشد و کوه ها خورد شود.
کسى که خطبه زینب را شنیده بود مى گوید:
به خدا من بانویى سخنورتر از او ندیدم . گویى از زبان امیرالمومنین على بن ابیطالب (علیه السلام) سخن مى گفت : زینب هنوز گفتارش را تمام نکرده بود که صداى گریه مردم بلند شد و همگى از هراس این مصیبت بزرگ مات و از خود بى خود شدند.
آن گاه زینب روى خود را از کوفیان برگردانید و به جایى که خودش و دیگر اسیران آن خاندان کریم را مى بردند متوجه شد. زینب به راه خود ادامه داد تا به دار الاماره رسید. در این هنگام در گلوى خود سوزشى احساس کرد. زینب همه جاى این خانه را مى شناخت و این جا روزى خانه زینب بود، روزگارى که پدرش امیرالمومنین با عظمتى بى مانند جهان را پرساخته بود. اشک در دیدگانش حلقه زد، ولى خوددارى کرد، مبادا گریه خوارش کند. زینب شجاعت خود را به کمک طلبید. از میدان بزرگى که در جلو دارالعماره بود بگذشت . میدانى که بیست سال پیش فرزند دو ساله اش ‍ عون در آن راه مى رفت و بازی مى کرد و بزرگوارى برادرش حسن و حسین(علیهما السلام) دل و چشم همگان را پر کرده بود.
زینب دست راستش را به روى باقى مانده قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد، در آن دم که به اتاق بزرگى رسید و دید عبیدالله بن زیاد(علیه لعنت) در جایى نشسته که پدرش در آن جا مى نشست و از میهمانان پذیرایى مى کرد، و با فرستادگانش ‍ و سران سپاه و استانداران سخن مى گفت :....
«به جاى مه نشیند کژدم کور».
امروز دیگر باره زینب به درون این خانه پا مى گذارد، در صورتى که اسیر شده و یتیم گردیده و داغ دیده و پدر و فرزند و دو برادرش و بقیه خویشانش ‍ را از دست داده . خواست در این هنگام قطره اشکى بفشاند و یا ناله اى کند، شاید اندکى از آلام خود بکاهد، ولى خوش نداشت که گریان و ذلیل با ابن زیاد روبه رو شود.
هیچ وقت زینب مانند امروز احتیاج نداشت که به عظمت روحى و نیروى معنوى اش اعتماد کند و به ارجمندى خاندان و شرافت تبار و اصالت نژادش پناه برد تا آن طور که شایسته نواده رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و بانوى خردمند بنى هاشم است در برابر ابن زیاد بایستد، ولى امروز بزرگ ترین احتیاج را به آن دارد تا بتواند آنچه را که از او شایسته است انجام دهد، پس از آن که روزگار همه مردانش را از کفش ربوده ...
زینب که پست ترین لباس هایش (۲) را در برداشت و کنیزانش دورش را گرفته بودند با ابهت و جلالى هرچه تماتم تر قدم پیش نهاد و بدون آن که به امیر سرکش خونخوار اعتنایى کند رفت و به گوشه اى بنشست .
ابن زیاد بى پدر و بى دین که دید زینب کبرى قهرمان کربلا با جلال و عظمت نشست و بدون آن که اجازه بگیرد، پرسید: توکیستى ؟ زینب جواب نداد. ابن زیاد ولدالزنا پرسش را دوبار یا سه بار تکرار کرد، ولى زینب براى این که خوردش کند و کوچکش سازد جوابش را نداد. یکى از کنیزان زینب جواب داد: این زینب دختر فاطمه زهرا (علیها السلام) است .
ابن زیاد (علیه لعنت) که از رفتار زینب (علیها السلام) به خشم آمده بود چنین گفت : حمد خدا را که شماها را رسوار کرد. و بکشت و دروغتان را روشن ساخت .
زینب (علیها السلام) که با نظر حقارت به ابن زیاد مى نگریست گفت : حمد خداى را که به واسطه پیغمبرش ما را عزیز و محترم قرار داد و از پلیدى پاک گردانید، فقط گناهکار رسوا مى شود و تنها فاجر دروغ مى گوید و او بحمد الله غیر از ماست . ابن زیاد پرسید: کار خدا را با خویشانت چطور دیدى ؟ زینب (علیها السلام) که هم چنان عظمتش استوار بود گفت :
سرنوشت آنها کشته شدن و فداکارى بود، همه رفتند و در بسترهاى خود آرمیدند و به همین زودى خداى آنها را با تو جمع خواهد کرد و در پیش او محاکمه خواهید شد. در این جا ابن زیاد سرکش و پلید کوچک شد و براى آن که درد خویش را شفا بخشد گفت : خدا مرا از شورش تو و یاغیان سرکش ‍ خویشان تو آسوده گردانید و رنج درونى مرا شفا داد. زینب (علیها السلام) اشک هاى خود را پس زد و گفت : تو پشت و پناه مرا کشتى و خاندان مرا نابود کردى و شاخه هاى مرا بریدى و ریشه مرا کندى ، اگر این جنایت ها درد تو را شفا بخشد به یقین که آسوده گشتى و شفا یافتى . (۳) ابن زیاد لعین خشمگین شد و گفت : این سخن پردازى مى کند و پدرش نیز سخن پرداز و شاعر بود.
زینب نیز با لحن قاطع و محکم گفت : زن را با سخن پردازى چکار؟ من با درد خود سرو کار دارم . (۴) ابن زیاد ملعون رو کرد به طرف امام سجاد (علیه السلام) و گفت : نام تو چیست ؟ امام جوان پاسخ داد: على بن الحسین .(۵) ابن زیاد در عجب شد و پرسید مگر على بن الحسین را خدا نکشت ؟ جوان چیزى نگفت . ابن زیاد مى خواست حضرت را به سخن گفتن وادارد، گفت : چرا سخن نمى گویى ؟ جوان گفت : برادرى داشتم که نام او على بود و لشکریان تو او را کشتند. ابن زیاد گفت : خدا او را کشت . حضرت چیزى نفرمود: بعد از آن که ابن زیاد او را وادار کرد سخن بگوید، حضرت فرمود:« الله یتوفى الانفس حین موتها و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله »(۶)«خدا در وقت مرگ همه را مى میراند و هیچ کس نمى میرد مگر به اذن خدا» آن لعین بن لعین که چنین شجاعت و شهامت را از امام سجاد (علیه السلام) دید، فرمان قتل او را صادر کرد. دراین زمان عمه اش حضرت زینب کبرى (علیها السلام) دست درگردن امام سجاد(علیه السلام) انداخت و به آغوشش ‍ گرفت و گفت : اى ابن زیاد، هر چه از ما کشتى بس است ، هنوز از خون هاى ما سیراب نشدى ؟ آیا از ما کسى را باقى گذاردى ؟ زینب او را سوگند داد که از قتل على بن الحسین (علیه السلام) در گذرد اگر مى خواهد بکشد، (۷) زینب را هم با او بکشد.
به روایت سید بن طاووس (ره) حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: عمه خاموش باش تا من جواب او را بگویم . به ابن زیاد فرمود: مرا به کشتن مى ترسانى ، مگر نمى دانى کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت و بزرگوارى ماست .
و نقل شده که رباب دختر امروالقیس که همسر امام حسین (علیه السلام) بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر را برداشت و بر آن بوسه داد و ندبه آغاز کرد.
«واحسیناه فلا نسیت حسینا»
«القصدته اسنه الادعیا»
«غادروه بکربلا صریعا»
«لاسقى الله جانبى کربلا» (۸)
«واحسینا، من فراموش نخواهم کرد حسین را و فراموش نخواهم کرد که دشمنان نیزه بر بدن او زدند و فراموش نخواهم کرد که جنازه او را در کربلا روى زمین گذاشتند و دفن نکردند. در جمله لاسقى الله جانبى کربلا او اشاره به عطش آن حضرت کرد».
پس از آن ابن زیاد دستور داد سرها را در کوچه هاى کوفه بگردانند.
- ورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه و ذکر خبر مسلم جصاص 
چون ابن زیاد (ملعون ) را خبر رسید که اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه نزدیک شده اند، امر کرد سرهاى شهدا را که ابن سعد (لعین ) از پیش ‍ فرستاده بود باز برند و پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت یزید (پلید) بر مردم معلوم گردد و بر هول و هیبت مردم افزوده شود، و مردم کوفه چون از ورود اهل بیت (علیهم السلام) آگهى یافتند از کوفه بیرون شتافتند.
مرحوم محتشم در این مقام فرموده :
چون بى کسان آل نبى در به در شدند
در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان
در پیش روى اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله هاى پردگیان ساکنان عرش
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند
بى شرم امتى که نترسید از خدا
بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت
هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند
از مسلم گچکار روایت کرده اند که گفت:عبیدالله بن زیاد مرا به تعمیر دارالاماره گماشته بود هنگامى که دست در کار بودم که ناگاه صیحه و هیاهویى عظیم از طرف محلات کوفه شنیدم ، پس به آن خادمى که نزد من بود گفتم که این فتنه و آشوب در کوفه چیست ؟ گفت همین ساعت سر مردى خارجى که بر یزید خروج کرده بود مى آورند و این انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسیدم که این خارجى که بوده ، گفت حسین بن على (علیه السلام) ، چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم از نزد من بیرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم که بیم آن داشتم دو چشمم نابینا شود، آنوقت دست و صورت را که آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بیرون شدم تا به کناسه رسیدم پس در آن هنگام که ایستاده بودم و مردم نیز ایستاده منتظر آمدن اسیران و سرهاى بریده بودند که ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حرم حضرت سید الشهدا (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین (علیه السلام) را بر شتر برهنه سواراست و از زحمت زنجیر خون از رگهاى گردنش جارى است . (۹)
- خطبه حضرت زینب (علیه السلام) در کوفه 
هنگامى که زنان کوفه با مشاهده اوضاع و احوال کاروانیان حسینى ، زارى مى کردند و گریبانهاى خود را چاک مى زدند و مردان کوفى نیز به همراه آنان مى گریستند و بیتابیها مى کردند، حضرت زینب علیهاالسلام بر سر مردم نهیب زد که : خاموش باشید
با این نهیب ، نه تنها آن جماعت انبوه ساکت شدند، بلکه زنگ شتران نیز از صدا افتاد.
آنگاه حضرت زینب علیهاالسلام پس از حمد و ستایش پروردگار و درود بر رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب به آنان فرمود:
«اما بعد یا اهل الکوفه ، یا اهل الختل و الغدر و الخذل ، الا فلا رقات العبره و لا هدات الزفره ، انما مثلکم کمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا تتخذون ایمانکم دخلا بینکم ، هل فیکم الا الصلف و العجب و الشنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعدا، او کمرعى على دمنه او کفضه على ملحوده ، الا بئس ما قدمت لکم انفسکم ان سخط الله علیکم و فى العذاب انتم خالدون .
اتبکون اخى ؟ اجل و الله فابکوا فانکم احریا بالبکاء فابکوا کثیرا واضحکوا قلیلا، فقد بلیتم بعارها و منیتم بشنارها و لن ترحضوها ابدا و انى ترحضون قتل سلیل خاتم النبوه و معدن الرساله و سید شباب اهل الجنه و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و آسى کلمکم و مفزع نازلتکم و المرجع الیه عند مقاتلکم و مدره حججکم و منار محجتکم ، الا ساء ما قدمت لکم انفسکم و ساء ما تزرون لیوم بعثکم .
فتعسا تعسا، و نکسا نکسا، لقد خاب السعى و تبت الایدى و خسرت الصفقه و بوتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذله و المسکنه .
اتدرون و یلکم اى کبد لمحمد صلى الله علیه و آله فرثتم ؟ واى عهد نکثتم ؟ و اى کریمه له ابررتم ؟ و اى حرمه له هتکتم ؟ و اى دم له سفکتم ؟ لقد جئتم شیئا ادا تکاد السماوات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا. لقد جئتم بها شوها صلعاء عنقا سودا فقما خرقا طلاع الارض او مل السما افعجبتم ان تمطر السما دما، و لعذاب الاخره اخزى و هم لا ینصرون ، فلا یستخفنکم المهل ، فانه عزوجل لا یحفزه البدار و لا یخشى علیه فوت النار، کلا ان ربک لنا و لهم بالمرصاد».
«اى مردم کوفه ! اى جماعت نیرنگ و افسون و بى بهرگان از غیرت و حمیت اشک چشمتان خشک مباد و ناله هایتان آرام نگیرد، مثل شما مثل آن زنى است که تار و پود تافته خود را در هم ریزد و رشته هاى آن را از هم بگسلد، شما سوگندهایتان را دست آویز فساد و نابودى خود قرار دادید.
شما چه دارید جز لاف و غرور و دشمنى و دروغ ؟ و بسان کنیزان خدمتکار، چاپلوسى و سخن چینى کردن ؟ و یا همانند سبزه اى که از فضولات حیوانى تغذیه مى کند و بر آن مى روید، و یا چون نقره اى که روى گورها را بدان زینت و آرایش کنند، داراى ظاهرى فریبنده و زیبا، ولى درونى زشت و ناپسند
براى (آخرت ) خود، چه بد توشه اى اندوخته و از پیش فرستاده اید تا خداى را به خشم آورید و عذاب جاودانه او را به نام خود رقم زنید آیا شما (شمایى که سوگندهایتان را ندیده گرفتید، و پیمانهایتان را گسستید) براى برادرم - حسین - گریه مى کنید؟ بگریید که شایسته گریستنید، بسیار بگریید و اندک بخندید که ننگ (این کشتار بیرحمانه ) گریبانگیر شماست ، و لکه این ننگ (ابدى ) بر دامان شما خواهد ماند، آن چنان لکه ننگى که هرگز از (دامان ) خود نتوانید شست.
و چگونه مى خواهید این لکه ننگ را بشویید در حالى که جگر گوشه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و سید جوانان بهشت را (به افسون و نیرنگ ) کشتید؟ همان کسى که در جنگ ، سنگر و پناهگاه شما بود و در صلح مایه آرامش و التیام شما، و نه به مثابه زخمى که با دهان خون آلوده به روى شما بخندد.
در سختیها و دشواریها، امیدتان به او بود و در ناسازگاریها و ستیزه ها، به او روى مى آوردید.
آگاه باشید که توشه راهى که از پیش براى سفر (آخرت ) خود فرستادید، بد توشه اى بود، و بار سنگین گناهى که تا روز قیامت بر دوشهایتان سنگینى خواهد کرد، گناهى بس بزرگ و ناپسند است .
نابودى شما را، آنهم چه نابودى !و سرنگونى باد (پرچم ) شما را، آنهم چه سرنگونى
تلاش (بى ثمرتان ) جز ناامیدى ثمر نداد، دستان شما (براى همیشه ) بریده شد و کالایتان (حتى در این بازار دنیا) زیان کرد، خشم الهى را به جان خود خریدید و مذلت و سرافکندگى شما حتمى شد.
آیا شما مى دانید که چه جگرى از رسول خدا شکافتید، و چه پیمانى گسستید، و چه سان پردگیان حرم را از پرده بیرون کشیدید و چه حرمتى از آنان دریدید و چه خونهایى را ریختید؟
کارى بس شگفت کردید آنچنان شگفت که نزدیک است از هراس (این حادثه ) آسمانها را از هم بپاشد و زمینها از هم بشکافد و کوهها از هم فرو ریزد (چه مصیبتى )، مصیبتى بس دشوار و جانفرسا و طاقت سوز و شوم و در هم پیچیده پریشانى که از آن راه گریزى نیست ، و در بزرگى و عظمت همانند درهم فشردگى زمین و آسمان .
آیا در شگفت مى شوید اگر (در این مصیبت جانخراش ) چشم آسمان ، خون ببارد؟
هیچ کیفرى از کیفر آخرت براى شما خوار کننده تر نیست ، و آنان (سردمداران حکومت اموى ) دیگر از هیچ سویى یارى نخواهند شد، این مهلت شما را مغرور نسازد که خداوند بزرگ از شتابزدگى در کارها، پاک و منزه است و از پایمال شدن خون (بیگناهى ، چرا) بهراسد (که او انتقام گیرنده است ) و در کمین ما و شماست» .
آنگاه زینب کبرى (علیها السلام) ، این ابیات را خواند:
«ماذا تقولون اذ قال النبى لکم»
«ماذا صنعتم و انتم آخر الامم»
«باهل بیتى و اولادى و تکرمتى»
«منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم»
«ما کان ذاک جزائى اذ نصحت لکم»
«ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى»
«انى لاخشى علیکم ان یحل بکم»
«مثل العذاب الذى اودى على ارم»
«آیا چه خواهید گفت هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از شما بپرسد: این چه کارى بود که کردید در حالى که شما امت آخرین بودید (و بر امتهاى پیشین شرف داشتید) به پردگیان حریم من و فرزندان من و عزیزان من (نگاه کنید) که گروهى (در جنگ شما) اسیرند، و گروهى دیگر آغشته به خون خودند، پاداش من نیکخواه شما بودم ، این نبود که در حق افراد خانواده من جفا کنید، بیم آن دارم که عذابى بر شما فرود آید همانند عذابى که قوم ارم را به هلاکت و نابودى کشید.»
راوى مى گوید که : پس از این خطبه زینب کبرى (علیها السلام) ، مردم کوفه را دیدم که حیرت زده دستان خود را به دندان مى گزند، پیرمرد، سالخورده اى را در کنار خود مشاهده کردم که چنان مى گریست که محاسن سپیدش از اشک  تر شده بود و دست به جانب آسمان برداشته و مى گفت : پدر و مادرم به فداى شما باد، پیران شما بهترین سالخوردگان ، و زنان شما بهترین زنان ، و کودکان شما بهترین کودکان ، و دودمان شما دودمانى کریم ، و فضل و رحمت شما رحمتى بزرگ است آنگاه این بیت را زمزمه کرد:
«کهولکم خیر الکهول و نسلکم اذا عد نسل لایبور و لا یخزى»
«پیران شما بهترین پیران ، و چون تبار و نسل شما شمرده شود هرگز ذلت و خسران ندارد».
امام زین العابدین (علیه السلام) رو به زینب کبرى (علیها السلام) کرد و فرمود: عمه جان ! آرام بگیرید، آنان که مانده اند باید از رفتگان خود عبرت بگیرند، و خداى را سپاس که شما عالمه غیر معلمه اى ، و نیاموخته خرمندى ، و گریه و زارى ما ،رفتگان را به ما باز نمى گرداند.
آنگاه ، امام زین العابدین (علیه السلام) از مرکب خود به زیر آمد و خیمه اى برپا کرد و به تنهایى اهل بیت را از مرکبها فرود آورد و در خیمه جاى داد.
- خطبه ام کلثوم (علیها السلام) در کوفه 
ام کلثوم - دختر امیرمومنان على (علیه السلام) - در همان روز، در حالى که صداى او به گریه بلند بود، از پشت پرده این خطبه رسا را یراد کرد:
«یا اهل الکوفه ! سوءا! لکم ، مالکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله وورثتموه ، و سبیتم نساءه ، و نکبتوه ؟ فتبا لکم و سحقا ویلکم اتدرون اى دواه دهتکم ؟ و اى وزر على ظهورکم حملتم ؟ واى دما سفکتموها؟ و اى کریمه اهتضمتموها؟ و اى صبیه سلبتموها؟ و اى اموال نهبتموها؟ قتلتم خیر رجالات بعد النبى و نزعت الرحمه من قلوبکم ، الا ان حزب الله هم الغالبون و حزب الشیطان هم الخاسرون ».
«اى کوفیان ! سیمایتان زشت و ناپسند باد! که حسین (علیه السلام) را (در میدان جنگ و در دست دشمن ) تنها گذاشتید و او را کشتید، (و به این هم بسنده نکردید) و اموال او را به یغما بردید! گویى که آن اموال از طریق ارث به شما رسیده است ! پردگیان حرم او را اسیر کردید و آنان را مورد شکنجه و آزار قرار دادید، نابود گردید، آیا مى دانید چه وزر و وبالى را به گردن گرفتید؟ و چه گناه گرانبارى را بر دوش خود نهادید؟ و چه خونهاى (پاک و مقدسى را بر روى زمین ) ریختید؟ و چه بانوان گرانقدرى را (در سوگ جگر گوشگان خود) داغدار کردید؟ و چه اموالى را (از ما خاندان رسالت و امامت ) به تاراج بردید؟
مردانى را - که بعد از رسول خدا( صلى الله علیه و آله) - از بهترینها بودند، از دم تیغ گذرانیدید! گویى عاطفه و احساس مهربانى از دلهاى شما ریشه کن شد! آگاه باشید که حزب خدا پیروز، و حزب شیطان ( شکست خورده و) زیانکارند».
آنگاه این ابیات را بر زبان جارى کرد:
«قتلتم اخى صبرا فویل لامکم»
«ستجزون نارا حرها یتوقد»
«سفکتم دما حرم الله سفکها»
«وحرمها القرآن ثم محمد»
«الا فابشروا بالنار انکم غدا»
«لفى سقر حقا یقینا تخلدوا»
«وانى لابکى فى حیاتى على اخى»
«على خیر من بعد النبى سیولد»
«بدمع غزیر مستهل مکفکف»
«على الخد منى دائما لیس یجمد»
«برادر مرا به زارى کشتید، مادرتان به عزایتان بنشیند، کیفر شما آتش شعله ور و بر افروخته دوزخ است ، خونهاى پاکى را به زمین ریختید که خداوند براى آنها حرمت قائل بود، و نیز قرآن کریم و رسول خدا محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) ، هان که شما را به آتش دوزخ بشارت مى دهم که شما فردا بدون تردید در ژرفاى جهنم به عذاب ابدى گرفتار خواهید بود، من ، پیش از مرگ و در زمان حیات خود بر (مظلومیت ) برادرم مى گریم ، بر کسى که بعد از رسول خدا از بهترینها بود، (آنهم گریستنى ) با قطرات اشک فراوان که (مادام ) بر صفحه صورتم مى غلطد و هرگز خشک نگردد».
راوى گوید: پس از آن روز، دیگر هیچکس زن و مرد بسیارى را چون آن روز، گریان ندیده است (۱۱)
- خطبه تاریخى امام سجاد (علیه السلام) در کوفه 
در این اثناء امام زین العابدین (علیه السلام) از سراپرده خود بیرون آمد و با اشاره مردم را به سکوت دعوت کرد، نفسها در سینه ها ماند و سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت ، آنگاه امام سجاد (علیه السلام) این گونه خطبه تاریخى خود را ایراد فرمود: پس از حمد و ثناى الهى ، از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) یاد کرد و بر او درود فرستاد و خطاب به مردم گفت :
«ایها الناس من عرفنى فقد عرفنى ، و من لم یعرفنى فانا على بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لاترات ، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله وسبى عیاله ، انا ابن من قتل صبرا، فکفى بذلک فخرا.
ایها الناس ! ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الى ابى وخد عتموه ، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعه ثم قاتلتموه و خذلتموه ؟ فتبالکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم ، بایه عین تنظرون الى رسول الله صلى الله علیه و آله یقول لکم : قتلتم عترتى و اننهکتم حرمتى فلستم من امتى» .
اى مردم ! هر کس مرا مى شناسد، مى داند که من کیستم ، و آن که مرا نمى شناسد (بداند که ) من على فرزند حسین هستم که او را در کنار فرات (با کامى خشکیده و عطشنان ) بدون هیچ گناهى ، از دم شمشیر گذراندند، من فرزند آن کسى هستم که پرده حریم حرمت او را دریدند، و اموال او را به غارت بردند، و افراد خانواده او را به زنجیر اسارت کشیدند، من فرزند آن کسى هستم که او را به زارى کشتند، و همین افتخار ما را بس است .
اى مردم ! شما را به خدا سوگند آیا به خاطر دارید که به پدرم نامه ها نوشتید (و او را دعوت کردید) ولى با او نیرنگ باختید؟ (به خاطر دارید که ) با او پیمان وفادارى بستید و با او (نماینده او) بیعت کردید، ولى (به هنگام حادثه ) او را تنها گذاردید؟ (و به این هم بسنده نکردید) و با او به پیکار برخاستید؟ شما را هلاکت و نابودى باد! چه بد توشه اى از پیش براى خود فرستادید! و راى شما چه زشت و ناپسند بود.
به من بگوئید که با کدام چشم مى خواهید به روى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بنگرید
هنگامى که به شما بگوید: عترت مرا کشتید، حریم مرا شکستید، پس شما دیگر از امت من به حساب نمى آیید؟»
وقتى سخن امام بدین جا رسید، از هر طرف صداى آن جماعت بیشمار به گریه بلند شد و به همدیگر مى گفتند: (دیدید) که نابود شدید و در نیافتید؟
امام سجاد (علیه السلام) در دنباله سخنان خود فرمود:
« رحمت خدا بر آن کس ‍ باد که پند مرا بپذییرد و سفارش مرا در رابطه با خدا و رسول (صلى الله علیه و آله) و دودمان او به خاطر بسپارید، چرا که من به نیکى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) پیروى مى کنم و رفتار او را در پیش مى گیرم» .
مردم یکصدا بانگ برداشتند که : اى پسر پیامبر خدا! ما فرمانبردار فرامین توایم ! و پیمان تو را محترم و دلهاى خود را به جانب تو معطوف مى داریم ! و هواى تو را در سر مى پروریم ! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنکه با تو در آمیزد، بستیزیم ! و با هرکس تسلیم فرامین تو باشد، از در آشتى در آییم ! و یزید را (از اریکه قدرت به زیر کشیم و او را) اسیر کنیم ! و از کسانى که بر شما خاندان ستم روا داشتید، بیزارى جسته و انتقام خون پاکان شما را از آنان بگیریم ! امام سجاد (علیه السلام) فرموند:
«هیهات ! ایها الغدره المکره ! حیل بینکم و بین شهوات انفسکم ، اتریدون ان تاتوا الى کما اتینم الى آبائى من قبل ، کلا ورب الرقصات الى منى ، فان الجرح لما یندمل ، قتل ابى بالامس ، و اهل بیته معه ، فلم ینسنى ثکل رسول الله صلى الله علیه و آله و ثکل ابى و بنى و جدى شق لها زمى و مرارته بین حناجرى و حلقى ، و غصصه تجرى فى فراش صدرى ، و مسالتى ان لا تکونوا لنا و لا علینا».
«هیهات ! اى بیوفایان نیرنگباز! در میان شما و خواسته هاى شما پرده اى کشیده شده است ، آیا برآنید که با من نیز به همان گونه که با پدران من رفتار کردید، عمل کنید؟ (مطمئن باشید که به یاوه هاى شما ترتیب اثر نمى دهم و) هرگز چنین نخواهد شد (که شما مرا به راهى که مى خواهید سوق دهید) به خداى را قصات (۱۲) به سوى منى سوگند، که هنوز آن زخم عمیقى که دیروز از قتل عام و کشتار پدرم و فرزندان و اصحاب پیامبر او در قلب من پدیده آمده است ، التیام نیافته و هنوز داغ رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را فراموش نکرده بودم که آلام و مصیبتهاى پدرم و فرزندان پدر و جد بزرگوارم ، موى سر و صورت مرا سپید کرد و هنوز مزه تلخ آن را در گلوگاه خود احساس مى کنم ، و اندوه این آلام جانفرسا هنوز در قفسه سینه من مانده است ! خواسته من از شما این است که (حداقل بى تفاوت باشید!) نه از ما طرفدارى کنید و نه با ما از در جنگ و دشمنى در آیید!»
پس امام سجاد (علیه السلام) خطبه خود را با این ابیات پایان داد:
«لا غرو ان قتل الحسین شیخه»
«قد کان خیرا من حسین و اکرما»
«فلا تفرحوا یا اهل کوفه بالذى»
«اصیب حسین کان ذلک اعظم»ا
«قتیل بشط النهر نفسى فداوه»
«جزاء الذى ارداه نار جهنما»
«شگفت آور نیست اگر حسین کشته شد و پدر بزگواریش على ، که به از حسین بود، او نیز کشته شد، اى اهل کوفه ! شادمان نباشید به این مصیبت که بر حسین وارد شد که این مصیبتى است بزرگ ، جانم فداى آن که در کنار نهر فرات شهید شد، و کیفر آن کس که او را کشت آتش جهنم است» . (۱۳)
- شهادت عبدالله بن عفیف ازدى (رحمة الله علیه) 
شخ مفید (رحمة الله علیه) فرموده : پس ابن زیاد (لعین ) از مجلس خود برخاست و به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و گفت حمد و سپاس خداوندى را که ظاهر ساخت حق و اهل حق را و نصرت داد امیرالمومنین یزید بن معاویه (علیهمااللعنة) و گروه او را و کشت دروغگوى- نعوذبالله- پسر دروغگو را و اتباع او را، این وقت عبدالله بن عفیف ازدى که از بزرگان شیعیان امیرالمومین (علیه السلام) و از زهاد و عباد بود و چشم چپش در جنگ جمل و چشم دیگرش در صفین نابینا شده بود و پیوسته ملازمت مسجد اعظم مى نمود و اوقات را به صوم و صلاه بسر مى برد، چون این کلمات کفرآمیز ابن زیاد (لعین ) را شنید بانگ بر او زد که اى دشمن خدا دروغگو تویى و پدر تو زیاد بن ابیه است و دیگر یزید (پلید) است که تو را امارت داده و پدر اوست اى پسر مرجانه ! اولاد پیغمبر را مى کشى و بر فراز منبر مقام صد یقین مى نشینى و از این سخنان مى گویى ؟
ابن زیاد در غضب شد بانگ زد که : این مرد را بگیرید و نزد من آرید، ملازمان ابن زیاد برجستند و او را گرفتند، عبدالله طایفه ازد را ندا در داد که مرا دریابید، هفتصد نفر از طایفه ازد جمع شدند و ابن عفیف را از دست ملازمان ابن زیاد بگرفتند. ابن زیاد را چون نیروى مبارزت ایشان نبود صبر کرد تا شب در آمد آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، امر کرد جسدش را در سبخه بدار زدند، و چون عبیدالله این شب را به پایان برد روز دیگر شد امر کرد که سر مبارک امام (علیه السلام) را در تمامى کوچه هاى کوفه بگردانند و در میان قبایل طواف دهند.
از زید بن ارقم روایت شده که گاهى که آن سر مقدس را عبود مى دادند من در غرفه خویش جاى داشتم و آن سر را بر نیزه کرده بودند چون برابر من رسید شنیدم که این آیه را تلاوت مى فرمود:
«ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا» (۱۴)
سوگند با خداى که موى بر اندام من برخاست و ندا در دادم که یابن رسول الله امر سر مقدس تو والله از قصه کهف و رقیم اعجب و عجیبتر است . روایت شده که به شکرانه قتل امام حسین (علیه السلام) چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث خوانند، دوم مسجد جریر، سیم مسجد سماک ، چهارم مسجد شبث بن ربعى ( لعنهم الله) ، و بدین بنیانها شادمان بودند.
پاورقی:
۱چهره خونین ، صفحه ۳۷۵
۲- ارشاد مفید، ص ۲۴۳
۳- کامل بهائى ، ج ۲، ص ۲۸۹
۴- بانوى کربلا، ص ۱۴۷
۵- ارشاد مفید، ص ۲۴۴
۶- سوره زمر، آیه ۴۲
۷- ارشاد مفید، ص ۴۱۴
۸- بانوى کربلا، ص ۱۴۸، منتهى الامال ، ج ۱، ص ۴۱۴
۹- منتهى الامال ، ج ۱، ص ۷۲۵
۱۰- قصه کربلا، ص ۴۲۸ - ۴۳۲. نقل از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه ) است سیرى در ملکوت ص ۳۹۶ - ۴۰۰
۱۱- قصه کربلا، ص ۴۳۸ - ۴۳۹
۱۲- راقصات ، به شترانى گفته مى شود که زائران خانه خدا را از مکه به منى و عرفات مى برند.
۱۳- قصه کربلا، ص ۴۳۹ - ۴۴۲
۱۴- سوره کهف

  تهیه و تنظیم: امیرحسین اسفندیاری