جرعه نوشان اقیانوس بیکران دانش حضرت امام هادی(ع)
عسکری اسلامپور کریمی
۱۳۹۲/۰۱/۰۵
طلیعه سخن
شناسایی
و جذب افراد مستعد و آماده و تربیت آنان بر اساس تربیتهای اسلامی و مجهّز
ساختن آنان به انواع علوم مورد نیاز جامعه، از رسالتهای مهم ائمه اطهار
بود و محدودیتهای اعمال شده از سوی حکومتهای مستبد و ظالم وقت، انجام این
رسالت را با مشکلاتی مواجه میساخت و بسیاری از افراد، از دستیابی به این
سر چشمههای زلال دانش و معرفت محروم می¬ماندند، ولی این سختی¬ها موجب
تعطیل شدن این امر نگشت. تشنگان حقیقت و شیفتگان امامت تحت پوششهای مختلف
به محضر ائمه(ع) میرسیدند و در حدّ ظرفیت و معرفت خود از اقیانوس بیکران
دانش الهی آن بزرگواران جرعهای مینوشیدند.
بر اساس نوشته شیخ
طوسی(ره)، تعداد دستپروردگان پیشوای دهم(ع) و کسانی که از آن حضرت در
زمینههای مختلف علوم اسلامی روایت نقل کردهاند، بالغ بر ۱۸۵ نفر
میشود(۱) که در میان آنان چهرههای برجسته علمی و فقهی فراوانی که دارای
تألیفات گوناگونی بودند، دیده میشود. در این نوشتار مختصر از بعضی شاگردان
آن حضرت، هر چند به طور اختصار یاد میشود تا ضمن تجلیل از این سنگربانان
علم و فرهنگ، بعد علمی و تلاش فرهنگی پیشوای دهم بیشتر شناخته شود.
۱. حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
حضرت
عبدالعظیم حسنی معروف به «سیدالکریم» فرزند عبدالله، فرزند علی بن
حسن، فرزند حسن بن زید، فرزند زید بن حسن(ع)، فرزند علی ابن
ابیطالب است که با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) و با پنج
واسطه به حضرت علی(ع) میرسد. پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامیاش
فاطمه دختر «عقبة بن قیس» است.
ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم(ع) در سال
۱۷۳ هجری قمری در شهر مقدّس مدینه واقع شد و مدّت ۷۹ سال عمر با برکت او
با دوران امامت چهار امام معصوم، یعنی امام موسی کاظم، امام رضا، امام
محمّد تقی و امام علی النّقی: مقارن بود. آن حضرت محضر مبارک امام رضا،
امام محمّد تقی و امام هادی: را درک و احادیث فراوانی از آنان روایت کرد.
زمینههای
مهاجرت حضرت عبدالعظیم(ع) از مدینه به ری و سکونت در دیار غربت را باید در
اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر جستجو کرد؛ خلفای عبّاسی به خاندان پیامبر
اکرم(ص) و شیعیان ائمه: بسیار سختگیری میکردند و یکی از بدرفتارترین این
خلفا متوکّل بود که خصومت شدیدی با اهلبیت: داشت. تنها در دوران او چندین
بار مرقد مطهر حضرت امام حسین(ع) را در کربلا تخریب کردند و با خاک یکسان
ساختند و از زیارت آن بزرگوار جلوگیری کردند.
سادات و علویون در زمان او
در بدترین وضع به سر میبردند. حضرت عبدالعظیم(ع) نیز از کینه و دشمنی
خلفا در امان نبود و بارها تصمیم به قتل او گرفتند و گزارشهای دروغ
سخنچینان را بهانه این سختگیریها قرار میدادند. در چینن دوران دشوار و
سختی بود که حضرت عبدالعظیم(ع) به خدمت حضرت امام هادی(علیه السلام) رسید و
عقاید دینی خود را بر آن حضرت عرضه کرد که این داستان معروف، خود به
تنهایی بیانگر ایمان و تدّین والای اوست.
حضرت عبدالعظیم حسنی
دراینباره میفرماید: زمانی خدمت سرورم، حضرت امام علی النقی(ع) شرفیاب
شدم، ایشان با دیدن من فرمودند: مرحبا به تو ای اباالقاسم! همانا که تو
حقیقتاً پیرو و مطیع ما هستی. خدمت آن جناب عرض کردم: ای فرزند رسول خدا!
میخواهم دین خود را به شما عرضه کنم، تا اگر پسندیده و رضایتبخش است، بر
آن ثابت قدم بمانم تا زمانی که خداوند عزّ و جلّ را ملاقات کنم. حضرت
فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما. عرض کردم: من معتقدم که: خداوند تبارک و
تعالی یگانهای است که هیچ چیز همانندش نیست، و از حدّ ابطال و تشبیه بیرون
است[یعنی معدوم نیست و شبیه به مخلوقات هم نیست]، او جسم و صورت و عرض و
جوهر نیست، بلکه پدید آوردنده اجسام و صورتها و خلق کننده عرضها و
جوهرها است. او پروردگار و مالک هر چیزی است و همه چیز را جعل و احداث
کرده است. و معتقدم که: محمد(ص) ـ بنده و فرستاده او ـ خاتم پیامبران است
که پس از او تا روز قیام قیامت هیچ پیامبری نخواهد آمد.
معتقدم که:
امام، جانشین و ولی امر پس از پیامبر(ص)، امیرمؤمنان، علی بن ابیطالب(ع)،
سپس حضرت امام حسن(ع)، سپس حضرت امام حسین(ع)، سپس حضرت علی بن الحسین(ع)،
سپس حضرت محمد بن علی(ع)، سپس جعفر بن محمد(ع)، سپس موسی بن جعفر(ع)، سپس
علی بن موسی(ع)، سپس محمد بن علی(ع): سپس [امام] تویی ای مولای من! حضرت
فرمود: پس از من، فرزندم حسن [امام] است، و مردم در زمان بعد از او (امام
حسن عسکری) چگونه خواهند بود؟!
عرض کردم: ای مولای من! چگونه خواهند
بود؟ فرمود: برای این که او دیده نمیشود و روا نیست نامش برده شود تا
ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد کند؛ همانگونه که از ظلم و جور مملوّ
شده باشد. عرض کردم: قبول کردم. همچنین معتقدم که: دوستدار آنان دوست
خداست، و دشمن ایشان دشمن خداست، و اطاعت ایشان اطاعت خداست، و معصیت ایشان
معصیت خداست. معتقدم که: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، و بهشت و جهنم
حق است، و صراط و میزان حق است، و ـ بیتردید ـ قیامت به پا میشود و خدا
همه را از قبرها برمیانگیزد. و معتقدم که: تکالیف الهی پس از ولایت [اهل
بیت:]، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است.
پس از آن، حضرت امام علی النقی(ع) فرمود: ای ابوالقاسم! سوگند به خدا این
همان دینی است که نزد خدا برای بندگانش پسندیده است. بر آن پایدار باش!
خداوند تو را در زندگی دنیا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(۲)
دیدار
حضرت عبدالعظیم(ع) در سامرا با حضرت امام هادی(ع)، به خلیفه گزارش داده و
دستور تعقیب و دستگیری وی صادر شد، او نیز برای مصون ماندن از خطر، خود را
از چشم مأموران پنهان داشت و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد
میکرد و شهر به شهر میگشت تا به شهرستان «ری» رسید و آنجا را برای سکونت
انتخاب کرد. علّت این انتخاب به شرایط دینی و اجتماعی ری در آن دوره
برمیگردد که وقتی اسلام به شهرهای مختلف کشور ما (ایران) وارد شد و
مسلمانان در شهرهای مختلف ایران به اسلام گرویدند، از همان سالها ری یکی
از مراکز مهمّ سکونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعیت خاصّی پیدا کرد؛ زیرا
سرزمینی حاصلخیز و پرنعمت بود، عمرسعد نیز به طمع ریاست یافتن بر ری در
حادثه جانسوز کربلا، حضرت امام حسین(ع) را به شهادت رساند. در ری هم
اهلسنّت و هم از پیروان اهلبیت: زندگی میکردند و قسمت جنوبی و جنوب غربی
شهر ری بیشتر محلّ سکونت شیعیان بود.
حضرت عبدالعظیم(ع) به صورت مسافری
ناشناس، وارد ری شد و در محلّه ساربانان در کوی «سکّة الموالی» در منزل
یکی از شیعیان ساکن شد، مدّتی به همین صورت گذشت. او در زیرزمین آن خانه به
سرمیبرد و کمتر خارج میشد، روزها روزه میگرفت و شبها نیز به
عبادت و راز و نیاز با پروردگار مشغول میشد.
در شهر ری تعداد کمی از
شیعیان، آن حضرت را میشناختند و از حضورش در ری خبر داشتند و مخفیانه به
زیارتش میشتافتند(۳)، امّا میکوشیدند که این خبر فاش نشود و خطری جانِ
حضرت را تهدید نکند.
حضرت عبدالعظیم(ع) میان شیعیان شهر ری بسیار ارجمند
بود و پاسخگویی به مسائل شرعی و حلّ مشکلات مذهبی آنان را برعهده داشت؛
این نکته، هم بیانگر مقام برجسته حضرت عبدالعظیم(ع) است و هم گویای این است
که وی از طرف حضرت امام هادی(ع) در آن منطقه، وکالت و نمایندگی داشته است؛
مردم سخن او را سخن امام(ع) میدانستند و در مسائل دینی و دنیوی، وجود او
محور تجمّع شیعیان و تمرکز هواداران اهلبیت(ع) بود.
از تألیفات حضرت
عبدالعظیم حسنی(ع) کتابهای «خطب امیرالمؤمنین» و «روز و شب» را
میتوان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دین و احکام قرآن
و اسلام بود. ستایشهایی که امامان معصوم(ع) از وی به عمل آوردهاند،
نشان دهنده شخصیت علمی و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادی(ع) گاهی اشخاصی
را که سؤال و مشکلی داشتند، راهنمایی میفرمودند که از حضرت عبدالعظیم
حسنی(ع) بپرسند و او را از دوستان حقیقی خویش میشمردند و معرّفی
میفرمودند.
ابوحماد رازى میگوید: «در سامرا بر امام هادى(ع) وارد شدم و
درباره مسائلى از حلال و حرام از آن حضرت پرسیدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى
که خواستم خداحافظى کنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحیهاى که زندگى
میکنى، مشکلى در امر دینت برایت پیش آمد، از عبدالعظیم حسنى(ع) بپرس و
سلام مرا به او برسان»(۴)
در آثار علمای شیعه نیز، تعریفها و ستایشهای
عظیمی درباره او به چشم میخورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد،
پرهیزکار، ثقه، دارای اعتقاد نیک و صفای باطن و به عنوان محدّثی عالیمقام و
بزرگ یاد کردهاند.
روزهای پایانی عمر پربرکت حضرت عبدالعظیم(ع) با
بیماری او همراه بود. آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاد و پیروان
اهلبیت در آستانه محرومیت از وجود پربرکت این سید کریم قرارگرفتند و اندوه
مصیبتهای پیاپی مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیت عبّاسیان برای
عبدالعظیم دردی جانکاه و مضاعف بود. در همان روزها یک رؤیای صادقانه حوادث
آینده را ترسیم کرد: یکی از شیعیان پاکدل ری، شبی در در عالم رؤیا، حضرت
رسول(ص) را در خواب دید. پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: فردا یکی از فرزندانم
در محلّه «سکّةالموالی» چشم از جهان فرومیبندد، شیعیان او را بر دوش
گرفته، به باغ عبدالجبّار میبرند و نزدیک درخت سیب به خاک میسپارند. آن
شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن یکی
از فرزندان پیامبر(ص) را نصیب خویش سازد. عبدالجبّار که خود نیز خوابی
همانند خوابِ او را دیده بود، به رمز و راز غیبی این دو خواب پی برد و برای
اینکه در این افتخار، بهرهای داشته باشد، محلّ آن درخت سیب و مجموعه باغ
را وقف کرد تا بزرگان و شیعیان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از
جهان فرو بست.(۵) خبر درگذشت این نواده رسول اکرم(ص) دهان به دهان گشت و
مردم با خبر شدند و جامههای سیاه پوشیدند و بر در خانه حضرت عبدالعظیم
حسنی(ع) گریان و مویهکنان گرد آمدند. پیکر مطهّر او را غسل دادند و به نقل
برخی مورّخان در هنگام غسل، در جیب پیراهن او کاغذی یافتند که نام و نسب
خود را در آن نوشته بود. بر پیکر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش
گرفتند و با جمعیت انبوه عزادار به سوی باغ عبدالجبّار تشییع کردند و پیکر
مطهّرش را در کنار همان درخت سیب که رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره کرده بود،
دفن کردند. قبر شریف آن حضرت در شهر «ری»، معروف و مشهور است و هم اکنون
بارگاه نورانی آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه و رفت و آمد خیل
عظیم عاشقان مکتب اهلبیت: قرار دارد.
در منابع روایی، روایات متعدّدی
برای زیارت حضرت عبدالعظیم(ع)، ثوابی همچون ثواب زیارت حضرت سیدالشهدا،
امام حسین(ع)، بیان شده است. در حدیثی آمده که مردی از اهل ری خدمت امام
هادی(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسید کجا بودی؟ گفت: به زیارت امام حسین(ع)
رفته بودم. آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظیم را که نزد شماست
زیارت میکردی، هر آینه مثل کسی بودی که امام حسین(ع) را زیارت کرده
باشد.(۶)
۲. على بن مهزیار اهوازی
کنیه وی
«ابوالحسن»، اهل دورق اهواز است.(۷) برخی معتقدند که وی اهل «هندیجان فارس»
است.(۸)او در اهواز نشو و نما کرد و به مرتبه «فقاهت» رسید. او از مفاخر
علما و مشهورترین شاگردان امام هادى به شمار میرفت. علی بن مهزیار از
بزرگان پرهیزگار و پاکدامن بود و راویان درباره او گفتهاند: «هنگام طلوع
خورشید براى خدا به سجده میافتاد و سرش را بلند نمیکرد تا اینکه هزار نفر
از برادران دینىاش را دعا میکرد. ازاینرو، پیشانى وی در اثر سجدههاى
زیاد و طولانی، همانند زانوى شتر، پینه زده بود و این نبود مگر به خاطر
عبادت بسیار و سجده در پیشگاه حق.»(۹)
همچنین در اینباره داستان معروفى
روایت شده که از جایگاه والاى عبادات او حکایت میکند: در سال ۲۲۶ هجری،
على بن مهزیار در حالى که در سفر حج خانه خدا بود، در منزل «قرعاء» که
مکانى ما بین قادسیه و عقبه است، شب را به سر میبرد. آخر شب که
فرامیرسد، وی براى گرفتن وضو از جایش بلند میشود و در حالى که مسواکى در
دست داشت، بیرون میرود. هنگامى که شروع به مسواک زدن میکند، میبیند که
سر مسواکش مانند شعله آتش زبانه میکشد و مثل خورشید میدرخشد. اما هنگامى
که دستش را به آن نزدیک میکند، متوجه میشود که هیچ حرارتى ندارد و تنها
نور مطلق است.
در همین حال آیه شریفه: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنْ
الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَارًا(یس: آیه ۸۰)»( را تلاوت میکند و به سمت
جایگاه خود بازمیگردد. در این زمان دوستان او که در اثر شدت سرما به
مقدارى آتش نیاز داشتند، با دیدن او گمان میکنند که على بن مهزیار برایشان
آتش فراهم کرده است. امّا هنگامى که نزدیک میشد، همه آنان با کمال تعجب
میبینند که آن آتش هیچ حرارتى ندارد. روشنایى آن تکه چوب گاهى کمرنگ
میشد و گاهى شعله میکشید و این حالت تا سه مرتبه ادامه یابد و پس از آن
کاملاً خاموش میگردد؛ به طورى که در سر مسواک هیچ اثرى از سوختگى و سیاهى
دیده نمیشد. هنگامى که على بن مهزیار خدمت امام هادى(ع) رسید و این حکایت
را بیان داشت، آن حضرت مقدارى در آن مسواک تأمل کردند و فرمودند: آن نور به
خاطر میل و رغبت تو به ما اهلبیت: و اطاعت تو از من و پدرانم است.(۱۰)این
شخصیت بزرگوار از امام رضا(ع) نیز حدیث نقل میکرد. على بن مهزیار از
یاران نزدیک امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) به شمار میرفت و آن
بزرگواران وى را به عنوان وکیل خویش منصوب کرده بودند و توقیع (امضا) آنها
هنوز موجود است. وی از مفسّران قرن سوم هجرى است و بیش از سی کتاب و رساله
در زمینههاى مختلف معارف اسلامى دارد. او کتاب تفسیر، و نیز کتابى به نام
«حروف القرآن» در زمینه قرآن دارد.(۱۱)
او آثارى در زندگینامه پیامبران فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پیشهورى نگاشته است.(۱۲)
برخی
از کتابهای علی بن مهزیار از این قرار است: کتاب الوضوء، کتاب الصلاة،
کتاب الزکاة، کتاب الصوم، کتاب الحج، کتاب الطلاق، کتاب الحدود، کتاب
الدیات، کتاب التفسیر، کتاب الفضائل، کتاب العتق و التدبیر، کتاب التجارات و
الاجارات، کتاب المکاسب، کتاب المثالب، کتاب الدعاء، کتاب التجمّل و
المروة و کتاب المزار... .(۱۳)
على بن مهزیار در اسناد حدود ۴۳۷ روایت
واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) و دیگران
حدیث نقل کرده است.(۱۴)
امام جواد(ع)، على بن مهزیار را با پیامها و نامههاى عطرآگینى ستود؛ از جمله حضرت در نامه ذیل او را چنین تحسین میکند:
«اى
على! در پیروى کردن، انجام دستورها، خیرخواهى و پندگویى تو را آزمودم (و
تو سرافراز از بوته آزمایش بیرون آمدى). پس اگر بگویم کسى را مانند تو
ندیدهام، چه بسا راست گفته باشم. خداوند به تو بهشت برین و آن مقامات
والایى که نمیدانى، پاداش دهد. من مقام تو و خدمات شبانه روزى تو را در
سرما و گرما از نظر دور نداشتهام. از خداوند میخواهم در روز قیامت که همه
را گرد میآورد، آن چنان مخلوقات خود را شیفته و دوستدار تو کند که مایه
رشک باشد. به درستى که خداوند شونده دعاهاست ... .»(۱۵)
این نامه تجلیل،
تقدیر و بزرگداشت امام را به على به خوبى نشان میدهد و میبینیم که حضرت
میفرماید در میان اصحاب خود کسى را مانند ابن مهزیار در دانش، پرهیزگارى و
ورع ندیده است.
با اندکی تأمل در این توقیع، میتوان از جایگاه رفیع و
ارزشمند علی بن مهزیار نزد اهلبیت: آگاه شد؛ زیرا آن بزرگوران هیچگاه اهل
مبالغه و زیادهروى نبودند، ضمن این که همیشه پیرامون ائمه: چنین شیعیان و
اصحاب مخصوصى ـ اگر چه به صورت معدود ـ حضور داشتهاند که آنها نیز
میتوانستهاند با توجه به ظرفیت بالاى معرفت لیاقبت خود و البته در پرتو
عنایت خاص اهلبیت: به چنین عنایات و مراتبى دست پیدا کنند.
دیگر از خدمات این صحابی وفادار ائمه: عبارتاند از:
۱. شناساندن امام هادى(ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش؛
۲. تبیین مسائل فقهى و پاسخگویى به سؤالات فقهى مردم؛
۳. رساندن نظر فقهى امام به مردم؛
۴. ترویج ولایت امام جواد(ع) در ایران زمین به ویژه اهواز؛
۵. بر عهده گرفتن وکالت امام جواد و امام هادى(ع)؛
۶. برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى؛
۷. منشأ آرامش و خیر بودن در اهواز.(۱۶)
در
پایان باید گفت که نه تنها خود على بن مهزیار جزء اصحاب ویژه و مورد
اطمینان اهلبیت: به شمار میآمده، بلکه دیگر نزدیکان او نیز از این الطاف و
عنایات بیبهره نبودهاند. به عنوان مثال؛ برادر او یعنى ابراهیم نیز از
شیعیان برجسته و با اخلاص بوده و روایت شده که یکى از سفراى امام زمان(عج)
بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان این زیارت معنوی، مشهور
است و در کتاب شریف «کمال الدین» ذکر شده است. همچنین محمد، پسر على بن
مهزیار نیز از اصحاب و راویان ثقه حضرت هادی(ع) به شمار رفته است.
سال
رحلت او مشخص نیست. به یقین او تا تاریخ ۲۲۹ ق زنده بوده است؛ زیرا به قول
نجاشى در آن تاریخ از محمد بن على بن یحیى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده
از او روایت کرده است.
شایان توجّه اینکه: على بن مهزیار که به خدمت
حضرت ولىّ عصر(عج) تشرّف حاصل کرده است، على بن ابراهیم مهزیار، برادر زاده
على بن مهزیار است.(۱۷)
مزار شریف على بن مهزیار در شهر اهواز واقع شده
است و هماکنون داراى بارگاه با شکوهى است و مورد توجّه مخصوص شیعیان و
ارادتمندان به آستان اهلبیت: قرار دارد.
۳. خیران خادم قراطیسی
وی،
خادم امام رضا(ع) و از شیعیان مخلص و مؤمنان به ولایت اهلبیت(ع) بوده و
در کتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ حضرت رضا، جواد و
هادی(علیهماالسلام) برشمردهاند.
از برخی روایات استفاده می شود که او
وکیل حضرت جواد(ع) نیز بوده است؛ مانند روایتی که حضرت در پایان آن به او
فرمودهاند: «إعمل فی ذلک برأیک، فإنّ رأیک رأیی و من أطاعک أطاعنی(۱۸)؛ در
آن مسئله مطابق نظر خودت عمل کن. پس همانا رأی تو رأی و نظر من است و کسی
که از تو پیروی کند از من پیروی نموده است».(۱۹)
از خیران روایات و
مسائل فراوانی در موضوعات مختلف برجای مانده که آنها را از حضرت جواد و
هادی(ع) روایت کرده است. یکی از آن روایات نص بر امامت حضرت هادی(ع)
میباشد و هنگامی بیان شده که خیران در خدمت و ملازم آن حضرت بوده و امام
جواد(ع) در بستر بیماری قرار داشتند و اندکی بیشتر از عمر شریفشان باقی
نبود.
در آن هنگام، شخصی از جانب امام(ع) نزد خیران میآید و به او
میگوید: مولایت به تو سلام میرساند و میفرماید: همانا من درمیگذرم و
امر امامت به فرزندم علی واگذار میشود. امامت او بعد از من بر شما واجب
است، همانگونه که امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا به رسول خدا(ص)
برسد.
آری، همانگونه که بیان شد، خیران از اصحاب نزدیک امام جواد و هادی(ع) بوده و ارادت و اخلاصش به این خاندان قابل توصیف نیست.
نقل
شده: زمانی خیران در راه سفر حج به مدینه رسید و در آن شهر توانست خدمت
امام جواد(ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت(ع) بالای ایوان و دکهای نشسته
بودند و خیران با دیدن هیبت و جلال ایشان، چنان دهشت و دلهرهای احساس کرد
که متوجّه پلّههای ایوان نشد تا اینکه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه
ساخت. بعد از آن که از پلّهها بالا رفت و سلام نمود، دستان مبارک امام
جواد(ع) را گرفت و پس از بوسیدن بر دیدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتی
بیاختیار دستان حضرت را به جهت هیبت و دهشتی که از ایشان در دل احساس کرده
بود، نگاه داشت تا اینکه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها کرد.(۲۰)
۴. ابوهاشم داود بن قاسم جعفری
محدثی
از اهالی بغداد و مردی متّقی، صاحب زهد و ورع و عالمی برجسته در میان
اصحاب بوده است. از ویژگیهای دیگر او، نزدیکی و خویشاوندی با آل ابی
طالب(ع) میباشد؛ زیرا پدرش قاسم بن اسحاق، امیر یمن و مردی جلیلالقدر و
مادرش ام حکیم، دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر بود و قاسم بن اسحاق پسر خاله
امام صادق(ع) و برادرزاده ابوهاشم، محمد بن جعفر بن قاسم، همسر فاطمه دختر
امام رضا(ع) است.(۲۱)
ابوهاشم نزد اصحاب، شخصی کاملاً مورد اطمینان و
ثقه بوده و منزلتی والا داشته و نزد اهلبیت(ع) نیز از احترام و جایگاهی
خاص برخوردار بوده و توانسته طی عمر پر برکت خویش، امام رضا(علیهم السلام)
تا امام عصر (عج) را درک و از همه آنان کسب فیض و حدیث روایت کند.
این
ارتباط با خاندان نبوت(ع) در او آنچنان ریشه داشته که حتی برخی از علما،
مانند سید بن طاووس او را جزء وکلای خاص حضرت بقیة الله (عج) برشمردهاند و
ابـن عیاش کتابى در اخبار ابوهاشم نوشته که مرحوم شیخ طبرسى در إعـلام
الورى از آن نقل میکند.(۲۲)
ابوهاشم به سبب دلباختگی و ارادت ویژهای
که به ائمه در دل داشت، از جانب آن بزرگواران نیز پیوسته مورد لطف و عنایت
قرار میگرفت و از اینرو، بین او و آن خاندان ارتباطی عمیق و نورانی
برقرار بود. در همین زمینه داستانهایی از ابوهاشم نقل شده که علاوه بر
بیان جایگاه والای او، نشان دهنده برخی از معجزات ائمه(ع) است که به عنوان
نمونه به برخی از آنان اشاره میکنیم: ابوهاشم جعفری گوید: روزی خدمت امام
عسکری(ع) بودم و از ایشان شنیدم که فرمودند: از گناهانی که آمرزیده
نمیشود، قول آدمی است که میگوید: «کاش مؤاخذه نمیشدم، مگر به همین
گناه.»(یعنی کاش گناه من فقط همین بود).
ابوهاشم میگوید: پس از این
سخن حضرت(ع)، با خودم گفتم این مطلبی، بسیار دقیق و شایسته است که انسان هر
چیزی در این زمینه را در وجود خود جستجو کند. در همین حال بودم که ناگهان
آن حضرت به من رو کرد و فرمود: راست گفتی، ای ابوهاشم! به آن چیزی که در
دلت گذشت، عمل کن. پس به درستی که شرک در میان مردم، پنهانتر است از حرکت
مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک و بر روی پلاس سیاه.
مرحوم صدوق با سند
خود از ابوهاشم جعفری نقل میکند که گفت: مدتی بسیار تنگدست شدم. خدمت امام
هادی(ع) رسیدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شکر کدام یک از
نعمتهای خدای سبحان را میخواهی به جا آوری؟ سر به زیر افکندم و ندانستم
چه بگویم. حضرت خود آغاز به سخن کرد و فرمود: ایمان را روزیات کرد و با آن
بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافیت را روزیات کرد تا بر طاعت، تو را یاری
رساند و قناعت را روزیات کرد تا آبرویت را حفظ کند. اباهاشم! به این سخنان
آغاز کردم؛ زیرا گمان بردم میخواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده
است، شکوه کنی. دستور دادم که صد دینار به تو بدهند، آن را بگیر.(۲۳)
همچنین وی میگوید: روزی امام عسکری(ع) سوار بر مرکب شد و به سوی صحرا حرکت
کرد و من نیز ایشان را همراهی میکردم. در بین راه که من پشت سر حضرت
حرکت میکردم به یاد قرض خود افتادم که وقتش رسیده بود و این که چگونه باید
آن بپردازم. در این افکار بودم که ناگهان حضرت رو به من کردند و فرمودند:
خدا آن را ادا میکند. و در همان حال مقداری از روی مرکب خم شدند و با
تازیانهای که در دست داشتند، خطی روی زمین کشیدند و فرمودند: ای ابوهاشم!
پیاده شو و آن را بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، دیدم که شمشی از
طلا در آنجا قرار دارد و من آن را برداشتم و در کیف خود قرار دادم و
دوباره همراه ایشان به حرکت پرداختیم.
ابوهاشم میگوید: مدّتی که از
این ماجرا گذشت و ما در حال طی مسیر بودیم، باز هم به فکر فرو رفتم و به
اندیشه مخارج فصل زمستان، مانند لباس و غیره افتادم. اینبار هم، همین که
این افکار در ذهنم خطور کرد، حضرت رو کردند به من و برای بار دوم از روی
مرکب خم شدند و با تازیانه خطّی روی زمین کشیدند و فرمودند: پیاده شو و
بردار و کتمان کن. هنگامی که پیاده شدم، باز هم دیدم که شمش طلایی در آنجا
وجود دارد و آن را نیز برداشتم.
ابوهاشم در ادامه میگوید: پس از این
که به مقصد رسیدم و از حضرت جدا شدم و به منزل رسیدم، مبلغ قرض خود را حساب
کردم و دیدم که کاملاً با ارزش آن شمش طلای اوّلی برابر است. هنگامی که
مخارج فصل زمستان را بدون افراط و تفریط حساب کردم، باز هم با کمال تعجّب
دیدم که با شمش طلای دیگر، بدون هیچ زیاد و کمی برابر است.
این شیعه و
یار با وفای ائمه(ع) در سال۲۶۱ هجری وفات یافت و در بغداد به خاک سپرده شد.
از او علاوه بر روایاتی صحیح و بسیار در ابواب مختلف، اشعاری نیکو در حق
اهلبیت(ع) نیز به جای مانده است.
۵. علی بن جعفر همینیاوی (همانی)(۲۴)
وى
مردى ثقه و دانشمند بود و وکالت امام هادى و امام عسکرى(ع) را بر عهده
داشت و کردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمرى» میگوید:
ابوطاهر بن بلال(۲۵)در سفر حج دید على بن جعفر پولهاى زیادى انفاق میکند.
پس از بازگشت در نامهاى موضوع را به امام عسکرى(ع) گزارش کرد.
امام(ع)
در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دویست هزار دینار را به او دادیم؛
ولى او تنها نیمى از آن را پذیرفت. مردم حق ندارند در کارها و امورى که ما
اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان ندادهایم، دخالت کنند.»
راوى میگوید: «على بن جعفر بر امام هادى(ع) وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سیهزار دینار طلا به او بدهند.»(۲۶)
نکاتى
که از این روایت استفاده میشود، این است که على بن جعفر به نمایندگى از
سوى امام هادى و امام عسکرى(ع) پولهایى به افراد میداد تا به مصارف مورد
نظر آن دو بزرگوار برسانند.
پولهاى پرداختى، فقط براى تأمین نیازهاى
فردى افراد نبود، بلکه به منظورهاى دیگرى که به اهداف امامت مربوط میشد،
پرداخت میگردید. اینکه امام، کارهای علی بن جعفر را به خود نسبت میدهد،
مؤید همین مطلب است.
ایام حج که مسلمانان براى انجام فریضه حج به مکه
میآیند، بهترین فرصت براى اینگونه کارهاست؛ زیرا از یک سو، دسترسى به
یاران امام و تبیین رسالتی که برعهده آنان است و نیز انجام دادن
مأموریتشان، در چنین ایامى آسانتر است و از سوى دیگر، دستگاه خلافت نسبت
به آنان حسّاسیتى نشان نخواهد داد. على بن جعفر نزد پیشواى دهم(ع) از منزلت
والایى برخوردار بود. بین او و فارس بن حاتم بر سر مسئلهاى مشاجره
درگرفت. ابراهیم بن محمد موضوع را به امام(ع) گزارش کرد و از آن حضرت خواست
معین سازد که وى از کدام یک از آن دو پیروى کند. امام(ع) در پاسخ نوشت:
سزاوار نیست در مثل چنین موضوعی سؤال یا شک شود. خداوند به على بن جعفر
مرتبتى والا بخشیده و ما را بازداشته از اینکه او با فردى مثل فارس بن حاتم
مقایسه شود، بنابراین در هنگام نیاز، به على بن جعفر رجوع کن و از فارس بن
حاتم بیم کنید و او را در هیچ یک از امور خود داخل مکنید... .(۲۷)
آخرالامر
درباره آن بزرگوار نزد متوکل سعایت کردند. آن نانجیب بعد از صدور دستور
حبس او، اراده کشتن او را داشت. این خبر به على بن جعفر رسید و از زندان
براى حضرت هادى(ع) نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به
خدا، نگرانم به شک بیفتم. حضرت وعده فرمود که براى تو در شب جمعه دعا خواهم
کرد ، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوکل تب کرد و تب او شدّت یافت
تا روز دوشنبه که بانگ و شیون براى او بلند شد که میمیرد. پس دستور داد تا
هر زندانی که نام میبرند آزاد کنند، تا خود او به یاد علی بن جعفر افتاد.
به عبیدالله گفت: چرا درباره او چیزی نگفتی؟ عبیدالله گفت: دیگر هرگز از
او یاد نخواهم کرد.
متوکل گفت: هماکنون او را آزاد کن و او را بخواه تا
مرا حلال کند. پس آزادش کرد و به دستور امام هادی(علیهم السلام) به مکه
رفت و در آنجا ساکن شد و متوکل نیز از بیماری بهبود یافت.(۲۸)
۶. ابن سکیت یعقوب بن اسحاق اهوازى
ابن
سکیت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زیادى برخوردار بود و از
یاران خاص ایشان به شمار میرفت. همچنین او از امام جواد(ع) روایات و
مسائلى نقل کرده است.(۲۹)
محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق یکى از
مراکز علمى و فرهنگى کهن ایران اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهیرى از
این منطقه برخاستند؛ چنان که امروزه کلمه «دورقى» را در پى نام بسیارى از
علماى بزرگ میبینیم. البته برخى بغداد را محل ولادت این شخصیت بزرگ شیعى
میدانند. نام او را «یعقوب» و کنیهاش را ابویوسف نهادند. پدرش اسحاق نام
داشت. این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات عرب، به ویژه لغت و شعر،
استاد شمرده میشد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب کسائى، یکى از قرای
سبعه، به شمار میآمد.
اسحاق ادیبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى
براساس آموزههای اسلامى سکوت را بر سخن ترجیح میداد. به تدریج در سایه
افراط درسکوت، به «سکیت» (بسیار سکوت کننده) شهرت یافت. بدین سبب، فرزندش
را ابن سکیت خواندند.
ابن سکیت بر اثر دعای پدر و تلاشهای مستمرش در
علوم مختلف اسلامی صاحب نظر گردید؛ به طوری که وی از علمای برجسته ادبیات
عرب به شمار میرفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب ید طولایی داشت و
کتاب مشهور «تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبیات، اثر او است.
ابن
خلکان از یکى از علما چنین نقل میکند: کتابى در لغت بهتر از «اصلاح
المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون تردید در این کتاب سودمند و
جامع، بسیارى از لغات گردآمده است و در نوع خود با این حجم بینظیر است.
«وزیر مغربى» این کتاب را مختصر کرده و «خطیب تبریزى» به تنقیح و تهذیب این کتاب پرداخته است.
ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد میگوید: «کتابى بهتر از اصلاح المنطق ابن سکیت در میان مؤلفین بغداد ندیدم.»
و
ثعلب میگوید: اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابى، کسى آگاهتر
از ابن سکیت در علم لغت یافت نشده است.(۳۰) سرانجام این یار وفادار و عالم
بزرگ شیعی، به دست متوکل ملعون به شهادت رسید و در این هیچ اختلافى وجود
ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمد بن انبارى در کتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهرى در کتاب تهذیب اللغه چنین آوردهاند:
علت
خشم متوکل که باعث قتل ابن سکیت شد، این بود که روزى مردى قرشى و ابن سکیت
و متوکل مشغول سخن گفتن بودند خلیفه که در پى آزار مرد قرشى بود، ابن سکیت
را فرمان داد تا به وى دشنام دهد.
ابن سکیت که این را خلاف اخلاق
میدانست، به امر خلیفه توجه نکرد و ناسزا نگفت؛ خلیفه این عمل ابن سکیت را
ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکیت درباره تو انجام
نداد، انجام ده.
مرد قرشى که از متوکل میترسید، به فرمانش عمل کرد و لب
به یاوهگویى گشاد. ابن سکیت با مشاهده این بیاحترامى، از کرده خود
پشیمان شد و گفت: اى خلیفه! اینک به فرمانت عمل میکنم و او را ناسزا
میگویم.
متوکل گفت: آنچه اکنون میگویى، انتقام است، نه اطاعت امر من.
سپس
به نوکران تُرکش فرمان داد تا ابن سکیت را بزنند. آنها چنان لگد بر شکمش
کوفتند که بیهوش گردید. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد
دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عمیق به شهادت رسید.
درباره شهادت
این بزرگمرد، روایت مشهور دیگری نیز وجود دارد که اکثر منابع نیز آن را
تأیید میکنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شد و با ایشان گفتگو کرد و
به ابن سکیت گفت: از تو میخواهم آنچه در دلت پنهان کردهاى، آشکار کنى.
بگو بدانم آیا فرزندان مرا بیشتر دوست دارى یا فرزندان على بن ابیطالب:
حسن و حسین را؟ ابن سکیت از این سخن گستاخانه سخت عصبانى شده و گفت: به
خداىِ علىِّ اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترین غلامان آن حضرت که قنبرحبشى
است، از تو و فرزندانت بسى بالاتر و عظیمتر است. این عقیده با وجودم
آمیخته و از من جدا نمیشود. متوکل که انتظار چنین صراحتى را نداشت، خشمگین
شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بیرون آورند.
گروهى
براین عقیدهاند که گردآورى اشعار «کمیت اسدى» بزرگ شاعر شهید شیعه، از
سوی «ابن سکیت» سبب شهادت او شد؛ این کار، مذهب واقعیاش را نمایان ساخت.
متوکل در پى بهانهاى بود تا ابن سکیت را به اظهار عقیده ناگزیر سازد.
بنابراین به کلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براین،
گروهى سودجو و شیعهستیز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکیت پى برده بودند،
در پى تحریک متوکل علیه او بودند.
«ازهرى» در «تهذیب اللغه» میگوید: پس از شهادت استاد بیدرنگ ده هزار درهم دیه او را به خانوادهاش پرداخت کردند.
این
کردار نشان میدهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده بود. شهادت آن
بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال ۲۴۳ یا ۲۴۴ یا ۲۴۶هجرى تحقق یافت.
۷. احمد بن اسحاق اشعرى قمى
محدّثى
عظیم الشّأن، عالمى بزرگوار و یکى از اصحاب، ثقه و کاملاً مورد اطمینان
اهلبیت(ع) بود و مانند بسیارى از اصحاب خاص ائمه(ع) از شهر مقدس قم به
خدمت آن بزرگواران شتافت. احمد بن اسحاق طى عمر شریفش توانست خدمت امام
جواد و هادى(ع) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکرى(ع) قرار گیرد و پس از
آن بزرگواران، به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان (عج) نایل گردد.
یکى دیگر
از افتخارات احمد بن اسحاق این است که جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت (عج)
قرار گیرد؛ زیرا حضرت مهدى (عج) در توقیع شریفى ایشان را مورد تأیید و
عنایت قرار دادهاند. به همین سبب، در کتاب «ربیع الشیعه»، احمد بن اسحاق
از وکلا و سفرا و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده است؛ چنان که بعضى
از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله
اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند.(۳۱) اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و
نماینده امام دانستهاند.(۳۲) از روایتى در بحارالأنوار استفاده میشود که
او نماینده امام در موقوفات قم بوده است.(۳۳)
محمد بن جریر طبرى
مینویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام
عسکرى(علیهم السلام) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وکالت حضرت صاحب الزمان
(عج) را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامههایى خطاب به او صادر میشد و او
وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گردآورى میکرد و به امام میرساند.(۳۴)
احمد بن اسحاق ۱۶۰ کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام
تسلیم کرد.(۳۵)
سعد بن عبدالله در روایتى میگوید: زمانى همراه احمد
بن اسحاق، در «سرّ من رأى» خدمت امام عسکرى(ع) مشرف شدیم. هنگام خداحافظى،
احمد از امام عسکری(ع) پارچهای درخواست کرد تا براى کفنش از آن استفاده
کند. پس از آن، حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: این پول را خرج مکن،
مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه بخواهى، به تو خواهد رسید.
سعد بن
عبدالله میگوید: پس از آنکه از نزد امام عسکری(ع) مراجعت کردیم و به سه
فرسخى حلوان (که اکنون به پل ذهاب معروف است) رسیدیم، ناگهان حال احمد بن
اسحاق دگرگون شد و به شدت تب نمود؛ به گونهاى که ما از سلامتى و زنده
ماندن او قطع امید کردیم. هنگامى که به حلوان رسیدیم و در کاروانسراى آن
مستقر شدیم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذارید و به اتاقهاى خود بروید و
طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او را تنها گذاشتیم. هنگامى که صبح فرا
رسید، به یاد احمد افتادم و سراسیمه از جاى خود بلند شدم. ناگهان کافور
خادم مخصوص امام حسن عسکرى(ع) را دیدم که میگفت: «احسن الله بالخیر عزاکم
و جبّر بالمحبوب رزیتکم». پس از آن نیز گفت: غسل و کفنِ یار و همراهِ شما
احمد را انجام دادیم، پس بلند شوید و به دفن او مشغول شوید. همانا که او
عزیزترین شماست به جهت قرب به خداوند، نزد آقاى شما. پس از آن سخنان،
ناگهان از چشم ما غایب گردید. معلوم شد که او به امر و طى الارض امام حسن
عسکرى(ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و
کفن کند.
۸. ابراهیم بن مهزیار
شیخ طوسى او را از
اصحاب امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) برمیشمارد(۳۶) و نجاشى
میگوید: کتاب «البشارات» از او است.(۳۷) کشّى به سند خود از محمّد بن
ابراهیم بن مهزیار نقل میکند که گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و
علامت و نشانهاى که جز خداوند آن را نمیدانست، به من داد و گفت: هر کس
این نشانه را گفت، اموال را به او واگذار کن. محمّد میگوید: من نیز به
بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گرفتم. روز دوم پیرمردى آمده، در را
کوفت. به غلامم گفتم: ببین چه کسى است. او بیرون رفت و برگشت و گفت:
پیرمردى بر در است. من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت:
من «عمرى» هستم، اموالى را که نزد خودت دارى، به من بده و سپس مقدار اموال و
نشانه را گفت. من نیز اموال را به او پرداختم.(۳۸)
این روایت دلیل بر
آن است که ابراهیم بن مهزیار وکیل امام(عج) در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و
طبیعتاً امام(عج) کسی را وکیل قرار میدهد که ثقه و امین و عادل باشد.
۹. ایوب بن نوح
وی
مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه والایی داشت؛ چندان که
دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمردهاند. او وکیل امام
هادی و امام عسکری(ع) بود و روایات زیادی از پیشوای دهم(ع) نقل کرده است.
ایوب به هنگام درگذشت فقط ۱۵۰ دینار از خود به جای گذاشت؛ در حالی که مردم گمان میکردند او پول زیادی دارد.(۳۹)
عمرو
بن سعید مدائنی میگوید: در «صریا» نزد امام هادی(ع) بودم که ایوب بن نوح
داخل شد و پیش روی آن حضرت ایستاد. امام(ع) دستوری به او داد، سپس بازگشت.
امام(ع) رو به من کرد و فرمود: ای عمرو! اگر دوست داری به مردی از اهل بهشت
بنگری، به این مرد (ایوب بن نوح) بنگر.(۴۰)
۱۰. ابوعلی حسن بن راشد
وی
از اصحاب امام جواد و امام هادی(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از
منزلت و مقام والایی داشته است. شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته و
شخصیتهای تراز اول دانسته که عالم به حلال و حرام الهی بود و راهی برای
مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.(۴۱)
شیخ طوسی نیز به هنگام بحث از سفرا و
وکلای ممدوح امامان(ع)، از حسن بن راشد به عنوان وکیل امام هادی(ع) نام
برده و نامههای آن حضرت را به او یاد آور شده است(۴۲)
شیخ طوسی(ره) نقل
میکند که: امام هادی(ع) در سال ۲۳۲ به علی بن بلال نوشت: «به نام خداوند
بخشنده مهربان، در نزد شما خدا را ستایش میکنم و او را بر بخشندگی و منّت
دیرینش سپاس میگویم و بر پیامبرش محمّد و آل او ـ که صلوات و رحمت خدا بر
ایشان باد ـ درود میفرستم. من، ابوعلی [راشد] را به جای حسین عبدربّه نصب
کردم و او را ـ که فضل و ایمان بینظیرش را میشناسم ـ امین خود قرار دادم و
میدانم که تو بزرگِ دیار خود هستی. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در
اینباره به تو نامه بنویسم. پس، از او پیروی کن و همه حقوق پیش خود را به
او بسپار و اصحاب مرا نیز بر آن ترغیب کن و ایشان را در اینباره چنان آگاه
ساز که به یاری او برخیزند که این، رعایت احترام کامل ما و محبوب پیش ما
خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهی داشت که خدا به
رحمت خود، بهترین بخشش و پاداش خود را به هر که خواهد، میدهد. در پناه خدا
باشی! این نامه را با خط خود نوشتم و بسیار خدا را سپاسگزارم».(۴۳)
محمد
بن فرج، میگوید: «در نامهای به امام هادی(ع) از ابوعلی و ... پرسیدم؟
امام(ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ یاد کردی.
او سعادتمندانه زندگی کرد و شهید از دنیا رفت... .»(۴۴)
۱۱. عثمان بن سعید (نایب اوّل از نوّاب اربعه)
وى،
در سن جوانى و در حالى که یازده سال از عمرش میگذشت، افتخار شاگردى امام
دهم(علیهم السلام) را پیدا کرد(۴۵) و در اندک زمانى از آن چنان رشد و
تعالىاى برخوردار شد که امام هادى(ع) از او به عنوان «ثقه» و «امین» خود
یاد میکرد. احمد بن اسحاق قمى میگوید: «به محضر امام هادى(علیهم السلام)
رسیدم و عرض کردم: سرورم! کار من طورى است که گاهى (در منزل) هستم و گاهى
نیستم، زمانى هم که هستم، دسترسى به شما برایم میسّر نیست. (در چنین
مواقعى) گفتار چه کسى را بپذیریم و دستور چه کسى را فرمان بریم؟ امام(ع)
فرمود: ابوعمرو، ثقه و امین من است. هر چه به شما بگوید، از سوى من گفته و
هرچه به شما القا کند، از ناحیه من القا کرده است. وی میگوید: بعد از
شهادت امام هادی(ع)، روزی خدمت فرزند بزرگوارش امام حسن عسکری(ع) رسیدم و
همان سؤال را کردم. در پاسخ فرمود: این ابوعمرو که ثقة و امین است، هم مورد
وثوق امام هادی(علیهم السلام) و هم مورد وثوق من در زندگی و مرگ است. پس
آنچه به شما میگوید و آنچه به شما میرساند، از من میرساند.(۴۶) این
روایات منزلت والاى ابوعمرو و موقعیت برجسته او را نزد ائمه اطهار(ع) نشان
میدهد و دلیل علم، فضل و امانت در فتواى او است و حاکی از آن است که او
مرجع فتوا و بیان احکام بوده است.
۱۲. حسین بن سعید بن حمّاد اهوازی
از
اصحاب ممتاز و یاران مخصوص اهلبیت(ع) و از راویان ثقه و مورد اطمینان،
نزد محدّثین و علما است. اصالت او به کوفه باز میگردد، ولی همراه برادرش
حسن به اهواز نقل مکان کرد و پس از مدتی از آنجا به قم شهر فقه و فقاهت رفت
و به خدمت حسن بن ابان رسید و در همان جا بود؛ تا اینکه بدرود حیات گفت.
حسین بن سعید، این شیعه راستین در طول عمر شریفش پیوسته محبّ و خدمتگزار
آستان ولایت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار به کسب فیض بپردازد.
امام رضا و حضرت جواد و هادی(ع) امامانی بودند که حسین بن سعید آنان را
درک کرد و به روایت حدیث از آنان پرداخت. در زمینه علمی نیز حسین بن سعید
را باید از چهرههای ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زیرا او توانست در ابواب
مختلف فقه سی جلد کتاب ارزشمند تألیف کند. کتابهایی که در میان همه اصحاب و
علما معروف و مشهور است؛ تا آنجا که سایرین را به او مثال میزنند و
میگویند که کتب فلانی مانند حسین بن سعید، سی مجلّد است.
یکی دیگر از خدمات ارزشمند حسین بن سعید، هدایت برخی مسلمانان متعهّد و با استعداد به حریم و آستان اهلبیت(ع) است.
آری،
حسین بن سعید، شخصیتهای برجستهای مانند علی بن مهزیار و اسحاق بن
ابراهیم را شناسایی و به خدمت امام رضا(ع) معرفی کرد و پس از آن علی بن
ریان را نزد آن حضرت برد و با این عمل سبب هدایت آنان به مسیر حق و عدالت
شد. همچنین روایات کتبش را برای آنان بیان و آنان را با معارف و حقایق ناب
اسلام آشنا نمود و به همین سبب است که آن سه نفر به روایت حدیث از او مشهور
شدهاند.
۱۳. حسن بن علی ناصر
شیخ طوسی او را از
اصحاب امام هادی(ع) شمرده است. وی پدر و جد سید مرتضی؛ از سوی مادر است.
سید مرتضی در وصف او میگوید: مقام و برتری او در دانش و پارسایی و فقه،
روشنتر از خورشید درخشان است. او شخصی بود که اسلام را در «دیلم» نشر داد؛
به گونهای که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافتند و
با دعای او به حق بازگشتند. صفات پسندیده و اخلاق نیکوی او بیش از آن است
که شمرده شود و روشنتر از آن است که پنهان بماند.(۴۷)
پینوشتها
۱. ر. ک: رجال الطوسى، ص۴۰۹-۴۲۷. براى آگاهى از تفصیل بیشتر شرح زندگانى آنان، ر.ک: حیاة الامام على الهادى، ص۱۷۰-۲۳۰.
۲. شیخ صدوق، التوحید، ص۸۱، ح۳۷؛ ر.ک: وسائل الشیعة، ج۱، ص۱۲- ۱۳؛ امالى صدوق، ص۲۷۸، ح۲۴.
۳. ر. ک: رجال نجاشى، ص۲۴۷- ۲۴۸؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۱۵۷.
۴. معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۴۸- ۴۹.
۵. در سال ۲۵۲ قمری در سن ۷۹.
۶. کامل الزیارات، ص۵۳۷، ح۱.
۷. رجال ابن داود، ص۱۴۲.
۸.
رجال نجاشى، ص۱۷۷؛ اختیار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج۲، ص۸۲۵. در دوره
های گذشته «هندیجان» از شهرهاى دورق قدیم - جزء فارس - محسوب می شد.
۹. الکنى و الالقاب، ج۱، ص۴۳۲.
۱۰. ر.ک: اختیارالمعرفة الرجال، ج۲، ص۸۰۷، ح۱۰۰۵.
۱۱. اعیان الشیعه، ص۲۲۶.
۱۲. مجالس المؤمین، ص۱۸۱.
۱۳. رجال نجاشی.
۱۴. معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۹۴.
۱۵. رجال نجاشى، ص۲۵۳.
۱۶. التهذیب، ج۳، ص۲۹۴.
۱۷. مفسران شیعى، شفیعى، ص۷۲.
۱۸. رجال کشى، ۵۰۸.
۱۹. اصول کافى، ج۱، ص۳۲۴.
۲۰. منتهى المقال، ص۱۲۸؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۴۰۵.
۲۱. ر.ک: تنقیح المقال، ج۱، ص۴۱۲ـ۴۱۳.
۲۲. شیخ طبرسی، إعلام الورى، ج۲، ص۱۳۶.
۲۳. امالی صدوق، ص۴۹۷، ح۶۸۲.
۲۴. همینیا، یکی از روستاهای اطراف بغداد بوده است.
۲۵.
ابوطاهر، از عناصر نامطلوب دوران امام عسکرى(ع) و امام زمان(ع) بود و به
دروغ، ادعاى وکالت از سوى امام عسکرى(ع) را داشت. اموالى از امام(ع) نزد وى
بود که از تحویل آنها به «محمد بن عثمان» نایب خاص امام زمان (عج) خوددارى
کرد. از این رو، شیعیان از وى بیزارى جستند و او را مورد لعن قرار دادند.
(ر.ک: الغیبة، شیخ طوسى، ص۲۴۵).
۲۶. ر. ک: معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۹۳؛ الغیبة، شیخ طوسى، ص۲۱۲.
۲۷. رجال کشى، جزء ۶، ص۵۲۳، شماره ۱۰۰۵؛ اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۸۰۷، ح۱۰۰۵.
۲۸. تنقیح المقال، ج۲، ص۲۷۱؛ اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۸۶۵، ح۱۱۲۹.
۲۹. تنقیح المقال، ج۳، ص۳۲۹.
۳۰. الکنى و الالقاب، ج۱، ص۳۱۴.
۳۱. اختیار معرفةالرجال، ص۲۳.
۳۲. حیاة الامام العسکرى، ص۳۳۳، محمد جواد طبسى.
۳۳. بحارالانوار، ج۵۰، ص۳۲۳.
۳۴. دلائل الامامة، ص۲۷۲.
۳۵. احتجاج طبرسی، ص۲۵۷.
۳۶. رجال کشی.
۳۷. رجال نجاشی.
۳۸. رجال کشی؛ الإرشاد، ص۳۵۱؛ اعلام الورى، ص۴۴۵.
۳۹. ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۶۰ـ ۲۶۲.
۴۰. الغیبه شیخ طوسی، ص۲۱۲.
۴۱. معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۲۴.
۴۲. الغیبه، ص۲۱۲ـ۲۱۳.
۴۳. اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۷۹۹، ح۱۹۹.
۴۴. رجال کشى، ج۶، ص۶۰۳، ردیف ۱۱۲۲.
۴۵. رجال طوسى، ص۴۲۰، ردیف۳۶.
۴۶. الغیبة شیخ طوسى، ص۲۱۵.
۴۷. معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۲۸.
عسکری اسلامپورکریمی