" فدک ومیراث پیامبران در قرآن"
امیرحسین اسفندیاری
۱۳۹۲/۰۱/۰۵
مقدمه:
فدک سند دائمی شیعه
در
طول تاریخ، فدک بعنوان شاهدی محکم در دست شیعیان حضرت زهرا (علیهاالسلام)
بوده و هست، که با پیمودن قرنها خود را به مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله
) می رسانند و ندای جانسوز و آهِ دلِ شکسته ی یادگار وحی را پاسخ مثبت
می دهند. فاطمه (علیهاالسلام) این مدرک قوی را به دست دوستان خود سپرده،
تا در هر کجا و هر زمان نشان دهند که نسبت به مقام عصمت کبری بی تفاوت
نیستند.
«فدک» مجموعه وقایعی را تداعی می کند که طی آن این سرزمین به
فاطمه (علیهاالسلام) بخشیده شد، و سپس از آن حضرت به اجبار گرفته شد و در
نتیجه حضرت برای دفاع از حق خود مراحلی را طی کردند.
نخستین سؤالی که
مسئلهی «فدک» در ذهنها ایجاد میکند آن است که چرا «غصب فدک» در میان
غصبهایی که از حقوق اهلبیت (علیهمالسلام) شده شاخص است و اهمیت آن در
کدام نقطه نهفته است؟ چرا امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (علیهماالسلام) این
اندازه بر سر آن پافشاری کردند؟ چرا ائمهی معصومین (علیهمالسلام) در
فرصتهای مناسب آن را نزد مردم مطرح می کردند و نام آن را زنده نگاه
میداشتند؟
در زمینهی مسئلهی فدک نوشتههای بسیاری تدوین شده تا این
چراغِ راه همیشه روشن باشد و راهیان نور به راحتی طی طریق کنند. کتابهایی
که در این زمینه نوشته شده اکثراً در یکی از دو جهت و یا هر دو جهت بصورت
ممزوج تدوین شده است:
۱. تاریخچهی فدک وخطابهی حضرت زهرا (علیهاالسلام).
۲. بیان شبهات و پاسخ به کسانیکه سعی دارند مسئله فدک را در تاریخ محو کنند.
گذشته
از کتبی که قسمتی از آنها مربوط به مسئلهی فدک است، تعداد کتابهای مستقلی
که در این زمینه تألیف شده و اطلاعات آن به دست ما رسیده بیش از ۲۳۰ کتاب
است، و هنوز جای گفتار بیشتر و تفسیر افزونتر دربارهی غصب فدک وپاسخ به
شبهات دراین زمینه وجود دارد.
مرحبا بر پروانگان بیت فاطمه
(علیهاالسلام) که استقامت و دفاعشان از حریم خانهی وحی چشم دشمنان را کور
کرده و مهر ندامت بر پیشانی آنان زده است.
ارزش والای زحماتی که علمای
شیعه از سلمان و ابوذر و مقداد گرفته تا امروز در دفاع از فدک کشیدهاند و
مسئله را به بهترین صورت عرضه نمودهاند در این کلام امام کاظم
(علیهالسلام) بیان شده که می فرمایند:
«کسی که به دوست ما در مقابل
دشمن ما کمک کند و او را تقویت نماید و تشجیع کند تا حق دلالت کننده بر
فضیلت ما را به بهترین صورت، و باطلی که دشمنان ما بقصد پایمال کردن حق ما
در نظر گرفتهاند به بدترین صورت جلوه دهد، و در نتیجه ناآگاهان متوجه شوند
و متعلمان بصیرت یابند و عالمان بینش بیشتری پیدا کنند، چنین کسی را
خداوند در روز قیامت در بالاترین درجات بهشت قرار می دهد...». [۱]
لذا
در این مقاله ما بر آن هستیم که به یکی از مسائل مورد مناقشه در مورد
واقعه فدک بپردازیم و آن را مورد تحلیل قرار دهیم و آن این است که: آیا
فدک، میراث پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) برای فاطمه (علیها السلام)
است وآیا پیامبران از خود ارث می گذارنند و آیا در قران اشاره ای به میراث
پیامبران شده است یا خیر؟
- فدک و میراث پیامبران در قرآن
در
این مقاله به این موضوع میپردازیم که مسئلهی میراث پیامبران را، قرآن
چگونه بیان کرده است؟ آیا منظورازارث مال میباشد و یا اینکه علم و نبوت
است؟ خداوند از زبان زکریا (علیهالسلام) در قرآن فرموده است:
«واِنّی
خِفًتُ الموالی ورائی و کانت امرتی عاقراٌ فَهَب لی مِن لَدُنک وَلِیا
یَرِثُنی و یَرِثُ مِن آل یعقوبِ و اجعَلهُ رَبّ رَضِیّا» [۲]
«
بارالها من از این وارثان کنونی که هستند بیمناکم و همسرمن هم نازا و عقیم
است، خدایا از لطف خاص خود فرزندی صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که
او وارث من و همهی آل یعقوب باشد و تو او را وارث پسندیده و صالح مقرر
فرما».
باز هم قرآن کریم از زبان زکریا (علیهالسلام) میفرماید:
«َربِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذُرّیةً طیبةً اِنّکَ سَمیعُ الدعاء» [۳]
« بار پروردگارا مرا به لطف خویش فرزندانی پاک سرشت عطا فرما که همانا تو مستحاب کنندهی دعا و خواستهها هستی»
و نیز قرآن کریم درمقام حکایت خواسته زکریا (علیهالسلام) می فرماید:
«و زکریا اِذ نادی رَبّه لاتَذِرنی فَرداً و انتَ خیرُ الوارثین» [۴]
« یاد آر زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا یک تن و تنها وامگذار که تو بهترین وارث اهل عالم هستی».
و در جای دیگر میفرماید:
«و ورث سلیمان داود و قال یا ایها الناس علمنا...» [۵]
« سلیمان که وارث ملک داود شد، در مقام سلطنت و خلافت به مردم گفت: که ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا کردند».
اصولا
لفظ میراث، و یا ارث هر گاه در لغت بکار برده شود و یا در عرف مورد
استعمال قرار گیرد، مراد معنای «بجای گذاشتن» است و لفظ ارث ظهور عرفی در
ارث مال دارد، نه اینکه ظهور در ارث علم و معرفت داشته باشد. مثلا اگر گفته
شود فلانی وارث فلانی است، یعنی از او مال به ارث برده است، نه اینکه علم و
دانش را به ارث برده باشد.
احمد بن محمد فیومی دربارهی ارث می گوید: «ورث: مال ابیه ثم قیل ورث اباه مالا» [۶]
« مال پدرش را به ارث برده است» ، و گفته شده است فلانی از پدرش مال ارث برده است.
اسماعیل جوهری میگوید: «اورثه الشیء ابوه، و هم ورثه فلان» [۷]
«
به ارث گذاشته پدرش برای او مال را». ابن منظور نیز میگوید: «ورثه ماله و
مجده، و ورثه عنه، ورث فلان اباه، اورث الرجل ولده مالا ایراثا حسنا [۸]
« فلان شخص مال و بزرگی پدرش را ارث برده است، و به ارث گذاشته است مردی برای فرزندش مال را یک ارث نیکو».
و در معجم الوسیط آمده است: «ورث فلانا المال، صار الیه ماله بعد موته، و یقال: ورث المجد و غیره و ورث. اباه ماله و مجده» [۹]
«
مال فلانی را به ارث برده است و یا اینکه زید مال و بزرگی را از پدرش ارث
برده است، یعنی اینکه مال او بعد از مرگش مال او (وارث) گردیده است».
در
المنجد آمده است: «ورث فلانا: انتقل الیه مال فلان بعد وفاته یقال «ورث
المال والمجد عن فلان» اذا صار مال فلان و مجده الیه» و بعد میگوید:
«الارث والورث والوراثه و التراث (مصادر)، ما یخلفه المیت لورثته، المیراث
جمعه مواریث: ترکه المیت» [۱۰]
« فلان شخص ارث گذاشته است، یعنی این که
مال زید بعد از وفاتش به او (وارث) منتقل شده است، و گفته میشود، فلانی
مال و بزرگواری را از فلان شخص و یا پدرش ارث برده است. ارث و ورث، و وراثه
و تراث، همه اینها مصدر می باشد و آن چیزی است که میت برای ورثهی خود جا
می گذارد، میراث جمع آن مواریث است و ترکهی میت را میگویند».
آن چه
از کتب لغت به دست می آید اینکه: همه متفق القول ارث را به معنی باقی
گذاشتن مال معنی کردهاند که در کنار مال مجد و بزرگی را هم اضافه
نمودهاند. با توجه به این بررسی لغوی، ممکن است گفته شود که اگر مقصود از
کلمهی ارث در آیات مذکوره ارث مال باشد نه علم و دانش پس چرا در آیات
دیگری از قرآن علم و کتاب به ارث گذاشته شده است مثلا در آیهای آمده است:
«و اورثنا بنی اسرائیلَ الکتاب» [۱۱] : « به بنی اسرایئل کتاب را ارث
دادیم» ، یا اینکه در آیه دیگری می فرماید: «ثُمَّ اورَثنا الکتابَ الذین
اصطَفَینا مِن عَبادنا» [۱۲] :« پس ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم
(یعنی محمد و آل محد) وارث علم قرآن گردانیدیم». و یا اینکه پیامبراسلام (
صلی الله علیه و آله و سلم) فرموند «العلماء ورثة الانبیاء» : « دانشمندان
وارثان پیامبران هستند». در این موارد ارث از علم و کتاب صحبت شده، پس
باید گفت در آیات مذبور هم مقصود از ارث علم و کتاب هست نه اینکه مقصود مال
باشد؟!
در جواب گفته میشود که در آیهی ۵۳ سورهی غافر و آیهی ۳۲
سورهی مبارکهی فاطر و حدیثی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
بیان شد، ارث علم و کتاب باقرینه است، و بدون قرینه نیست، اگر مقصود زکریای
پیامبر(علیهالسلام)، در این درخواست که از پروردگار کرده، این باشد که
خداوند به او وارثی دهد که علم و نبوت را از وی به ارث ببرد، پس لازم بود
که قرینهای در این مقام میآورد، مثلا باید میگفت: «وهب لی مِن لَدنک
ولیاً یَرثُنی فی علمی و یَرثُ مِن آل یعقوب النبوه»
«خدایا به من فرزندی عطا فرما که در علم من وارثم باشد و از آل یعقوب پیامبری را به ارث ببرد».
بنابراین
ازاینکه زکریا در کلام خود قرینهای ذکر نکرده و وارث را مطلق آورده است،
معلوم می شود که طلب وی از خداوند فرزندی بوده که بعد از وی صاحب ثروت و
مال او گردد، چرا؟ برای اینکه حضرت زکریا (علیهالسلام) میفرماید: «اِنّی
خِفتُ المَوالی»: «من از موالی میترسم و وحشت دارم» و مقصود وی از موالی
بستگان و پسر عموهای اوست که زکریا میترسد آنها اموال وی را تصرف کنند و
مال او در مسیر نامشروع صرف شود.
و علت دیگر اینکه: زبان حال زکریا
(علیهالسلام) به خداوند این است که پروردگارا «اِجعَلهُ راضیاً» «او را
پسندیده قرار ده»، ممکن است وارث مال و اولاد انسان بعد از خود فرد غیر
صالح باشد. و اگر مقصود از وراثت، نبوت و رسالت باشد، چنین دعایی درست
خواهد بود، و مثل این می باشد که بندگان از خدا بخواهند برای منطقهای
پیامبری بفرستد و او را پاک و پسندیده قرار دهد و یک چنین ادعایی دربارهی
پبامبری که از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسید، چیزی لغو و
بیهوده خواهد بود.
از نظر عقل و نقل
از نگاه عقل و
ثبوت عقلی، ارث و وراثت مربوط به مال هست، نه اینکه علم و نبوت و رسالت
باشد، زیرا علم و نبوت چیزی نیست که به ارث از نیاکان و گذشتگان به آیندگان
منتقل شود. و اگر چنین بود، لازم بود که همهی اولاد و فرزندان آدم
دانشمند بودند، چرا؟ برای اینکه حضرت آدم (علیهالسلام) هم پیامبر بود و
هم دانشمند، چون خداوند دربارهی علم حضرت آدم (علیهالسلام) فرموده: «وعلم
آدم الاسماء کلها» [۱۳] : «خداوند همهی نامها و اسماء را به آدم آموخت».
منظور از اسماء در این آیهی شریفه علوم است، یعنی خدا همهی علوم را برای
حضرت آدم (علیهالسلام) تعلیم فرمود و بنابراین اگر بگوییم که پیامبران علم
و کتاب و نبوت را ارث میگذارند، پس باید تمام اولاد حضرت محمد (صلی الله
علیه و آله و سلم) پیامبر آخرالزمان، هم عالم و هم پیامبر باشند و حال آن
که چنین نیست، بلکه هر دو و مخصوصا پیامبری در گروی یک سری تلاشها و
مجاهدتها و ارزشهای معنوی میباشد و خدا میداند و داناتر است که رسالت و
نبوت را در کجا قرار دهد. [۱۴] و اما از جهت نقل، محدث شهیر ابن جریر طبری
میگوید: «قال قتاده ذکر لنا ان نبی الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اذا
قرا هذه الایه و اتی علی «یرثنی و یرث من آل یعقوب» قال رحم الله زکریا ما
کان علیه من ورثته» [۱۵]:« قتاده گفت: هرگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله
وسلم)، قرآن میخواند و هنگامی که این جمله را قرائت می کرد «یرثنی و
یرث...» می فرمود: خدا رحمت کند زکریا را که وارث نداشت».
و نیز قتاده
از حسن روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خدا
رحمت کند زکریا برادرم را که وارثی برای مال او نبود، از این رو میگفت:
خدایا از جانب خودت ولی به من مرحمت فرما که از من، و از آل یقعوب ارث
ببرد).
باز هم طبری میگوید: «القول فی تاویل قوله تعالی «و انی خفت
الموالی من ورائی...» یقول و انی خفت بنی عمی و عصبتی من ورائی»: میگوید:
خدایا میترسم از پسر عموهایم و دودمانم که بعد از من مال مرا ارث ببرند (و
در راه باطل مصرف کنند).
و نیز طبری چند روایت دیگری را ذکر کرده و
سندهای آنان را به ابن عباس، و ابیصالح و مجاهد، و قتاده می رساند که در
همهی آنها جملهی «خفت الموالی من ورائی» را به معنی عصبه و یا کلاله
الاولیاء معنی میکند (یعنی دودمان و نزدیکان من).
و باز هم در روایتی
دیگر که سند آن به سدی میرسد، می گوید: «موالی هن العصبه» و در آخر آن می
گوید: «یرثنی و یرث من آل یعقوب، یقول یرثنی من بعد وفاتی مالی» (بعد از من
مال مرا ارث ببرد).
و نیز در سه حدیث دیگر که سند آنها را به ابیصالح
رسانده است، میگوید: «یرثنی قال یرث مالی»: «مال مرا از من ارث ببرد».
[۱۶] از این بیان طبری و روایات چندی که ذکر شد آنچه مسلم و قطعی به نظر
می رسد این است که خواستهی زکریا (علیهالسلام) وراث برای اموالش بوده است
والا، غیر از آن معنی ندارد که انسان از خدا بخواهد که کسی بیاید که علم و
دانش و نبوت و پیامبری مرا ارث ببرد، و در حالی که آن در گروی استعدادها و
لیاقتها و ارتباطات با عالم بالا می باشد، چنانچه خداوند دربارهی حضرت
ابراهیم میفرماید:«اِنّی جاعِلُک لِلنّاسِ اماما قال و مَن ذُریَّتی، قال
لایَنالُ عهدی الظالمین» [۱۷] :«همانا من تو را برای مردم امام و رهبر و
پیشوای معنوی قرار دادم، حضرت ابراهیم به درگاه خداوند عرض می کند، از
فرزندانم کسی به این مقام خواهد رسید! خداوند در جواب ابراهیم فرمود:
ظالمین و ستمگران به این مقام و معنویت نمیرسند».
یعنی این راهی که تو
رفتی و این امتحاناتی که تو دادی و این تلاشها و مجاهدتها و رنجهایی که تو
متحمل شدی، اگر فرزندانت هم همان مسیر و راه را رفتند، بلی، به مقام امامت
می رسند، و الا نخواهند رسید. بنابراین، حضرت زکریا به درگاه خدا عرض
مینماید: «انی خفت موالی»: «خدایا من از اینها میترسم»، که بعد از من مال
و ثروت مرا در راه باطل مصرف کنند.
فخر رازی در تفسیر آیهی شریفهی
«و وَرَث سلیمان داود» [۱۸] میگوید: «فَقَد اختَلِفُوا فِیه فَقال الحسن
المال، لان النبوه عطیه مبتداه و لا تورث... و لیس کذالک النبوه لان الموت
لا یکون سببا لنبوه الولد فمن هذا الوجه یفترقان» [۱۹] : « در مورد ارث
سلیمان از داود اختلاف شده است، و حسن گفته است: مقصود از ارث مال بوده
است، چرا که نبوت و پیامبری قابل توارث نیست، و در هر حال مرگ پدر موجب می
شود که مال او به فرزندش منتقل شود و معنی حقیقی ارث همین است، ولی نبوت و
علم به مجرد مرگ پدر منتقل به فرزند نمیشود تا عنوان ارث بر آن صادق
باشد».
و شاهد بر اینکه مقصود از کلمهی ارث و میراث در این آیات ارث
مال است، این است که وقتی فاطمه (سلاماللهعلیها) به این آیات استدلال
فرمود، تمام افرادی که در مجلس حضور داشتند و طرف مقابل وی بودند، استدلال
فاطمه (سلاماللهعلیها) را با اینکه مقصود از ارث در این آیات ارث علم و
نبوت میباشد، رد نکردند. بنابراین از این جا معلوم و روشن است که این
حقیقت از نظر همگان در صدر اسلام مسلم بوده که مقصود از ارث در این آیات
ارث مال است، و وقتی که خود خلیفه این استدلالها را از فاطمه
(سلاماللهعلیها) شنید و حدیث «نحن معاشر الانبیاء» را جعل کرد، نگفت که
منظور این آیات ارث مال نیست بلکه ارث علم و نبوت است و چنین چیزی را
ابوبکر نگفت و بلکه حدیث مزبور را در مقابل فاطمه (سلاماللهعلیها) عنوان
کرد. اگر تمام کتب تاریخ و حدیث اهل سنت را بررسی کنیم که سخن و کلامی به
این معنی که منظور آیات ارث علم و نبوت می باشد و از زبان ابوبکر و عمر و
طرفداران آنها بیان شده باشد وجود ندارد.
باز هم فخر رازی در ذیل آیهی
[۶- ۵ ] سورهی مبارکه مریم مثل طبری اقوالی را ذکر می کند که
منظورازآیات میراث چیست؟ و قول اول را از ابن عباس و حسن، و ضحاک بیان
میکند که مقصود از ارث مال است، و بعد میگوید: « واحتج من حمل اللفظ علی
وارثه المال بالخبر والمعقول، اما الخبر فقوله (علیهالسلام) : «رحم الله
زکریا ما کان له من یرثه» و ظاهره یدل علی ان المراد ارث المال، و اما
المعقول فمن وجهین، الاول، ان العلم والسیره والنبوه لا تورث بل لا تحصل
الا بالاکتساب فوجب حمله علی المال، الثانی «اِنّه قال و اجعَله رَبِّ
رَضیاً ولو کان المُراد مِن الارثِ ارث النبوه، لَکان قَد سال جعل النبی
رَضیاً و هو غیر جائِز لان النبی لا یکون الا رضیاً معصوماً»: [۲۰]
«
کسی که لفظ ارث را حمل بر مال کرده است استدلال به نقل و عقل میکند و اما
نقل، سخن مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میباشد، که فرمود: «خدا
رحمت کند زکریا را که فرزندی نداشت تا از او ارث ببرد» ، و ظاهر این حدیث
دلالت دارد که مقصود از ارث مال است نه علم و نبوت. و اما عقل، از دو وجه
دلالت دارد: وجه اول اینکه علم وسیره و نبوت ارثی نیستند، بلکه آنها به دست
نمیآید مگر با تلاش و کوشش، و اکتسابی هستند و باید سراغشان رفت،
بنابراین واجب است که ارث حمل بر مال شود، نه بر علم و نبوت، وجه دوم اینکه
«حضرت زکریا گفته است: خدایا او را مورد رضایتت قرار ده» اگر مقصود از
ارث، نبوت باشد، در این صورت مثل این است که از خدا خواسته باشد قرار دادن
پیامبر مورد رضایت و پسندیده را. و آن جایز نیست، چرا؟ برای اینکه تمام
پیامبران مورد رضایت خدا و دارای کمالات و ارزشها و معصوم هستند.
از
این بیانت فخر رازی معلوم و پیداست که مقصود از ارث مال بوده است، نه نبوت و
علم، و بعد فخر رازی در همان صفحه، حدیث ابوبکر را استدلال میکند که اگر
ما ارث را حمل بر یک معنی واحد کنیم (یعنی نبوت) این مجاز است، بلکه باید
حمل بر معنی حقیقی آن کنیم و عدول از معنی حقیقی جایز نیست و مخصوصا حدیث
«انا معاشر الانباء» را، پس بهتر است کلمهی ارث را در حدیث بر هر چیزی که
در آن نفع و صلاح دین باشد حمل کنیم که یکی از آنها مال صالح است که در این
سخن ایشان هم منظور از ارث مال است.
آلوسی هم در تفسیرش بعد از آن که
سخنان و روایاتی که طبری ذکر کرده بود بیان نموده می گوید: «والوراثه فی
الایه محموله علی ما سمعت و لانسلم کونها حقیقه لغویه فی وراثه المال بل هی
حقیقه فیما یعم وراثه العلم والمنصب والمال، و انما صترت لغلبه الاستعمال
فی عرف الفقهاء مختصه بالمال» [۲۱] : « وراثت در آیه بر آنچه که شنیدی حلم
می شود و ما قبول نداریم که آیه حقیقت لغویه باشد، در وراثت مال تنها بلکه
آیه و کلمه ارث حقیقت است در عموم وراثت علم و منصب و مال و منصب و مال. و
اینکه مختص به مال و حمل بر مال شده است از جهت غلبهی استعمال است که در
عرف فقها میباشد».
آلوسی با این بیان خواسته نظر شیعه را رد کند که
میگویند آیه حقیقت لغوی در وراثت مال میباشد، ولی با این بیان باز وراثت
مال را از مصادیق اکمل و اغلب آیه میداند، و بعد گفته اگر حمل بر معنی عام
مجاز است و این مجاز متعارف و مشهور است، خواسته یک جوری از کنار حقیقت رد
شود. و بعد آلوسی میگوید: «قولهم لا داعی الی الصرف عن الحقیقت»: شیعه
میگوید: داعی و دلیلی نیست که در آیهی شریفه کلمهی ارث را از معنی حقیقی
آن برگرداند، ما در جواب شیعه می گوییم که داعی و دلیل محقق و ثابت است و
آن مصونیت قول معصوم از دورغ می باشد!
در جواب این حرف آلوسی باید گفت:
اینکه حضرت زکریا مصعوم است لاشک و لاریب و همهی انبیا معصوم هستند، اما
سخن این جاست که حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) وقتی که در مجلس ابوبکر در
بارهی ارث پدرش به آیات قرآن استدلال فرمود و ادعا نمود که فدک ملک من است
و خمس مال من و اهلبیت میباشد، او هم معصوم از خطاست و معصومیت او را
خدا تایید فرموده است و او به قول خود شما مصداق آیهی تطهیر و آیهی
مباهله می باشد و معصومیت فاطمه (سلاماللهعلیها) و علی (علیهالسلام)هم
ذاتی بوده و موید آن ذات یگانه بوده است و او از همهی انبیا افضل و برتر
است. بنابراین آنها در مقام ادعا و شهادت (العیاذ بالله) سخن دروغ و ادعای
باطل و یا شهادت زور نداشتهاند، و خلیفه باید ادعا و شهادت آنها را قبول
میکرد، برای اینکه خدا آنها را تایید فرموده است.
ملاحظه میفرمایید که آلوسی هم، به یک طریق، وراثت مال را قبول دارد.
ابن
حیان می گوید: «و قال ابن عباس و مجاهد و ابو صالح، الموالی هنا الکلاله
خاف ان یرثوا ماله و ان یرثه الکلاله و روی قتاده والحسن عن النبی ( صلی
الله علیه و آله و سلم) یرحم الله اخی زکریا ما کان علیه ممن یرث ماله»[۲۲]
: « ابن عباس و مجاهد، و ابو صالح گفتند: موالی در این جا پسر عموها و
فامیلهای دورتر می باشد و زکریا (علیهالسلام) ترسید از اینکه مال او را
کلاله او ارث ببرد.
بعد ابن حیان روایتی را که طبری و فخر رازی ذکر
کردهاند آورده است، که قتاده و حسن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
روایت کردند که فرمود: «خدا رحمت کند برادرم زکریا را که وارثی نداشت تا
مال او را ارث ببرد».
و جلالالدین سیوطی میگوید: «و اخرج الفریابی عن
ابن عباس قال کان زکریا لا یولد فسال ربه فقال رب هب لی من لدنک ولیا
یرثنی و یرث من آل یعقوب قال یرثنی مالی...» [۲۳] : « فریابی از ابن عباس
روایت کرده است: زکریا (علیهالسلام) فرزنددار نمیشد و از پروردگارش
خواست: خدایا برای من از نزد خودت وارث و ولی مرحمت فرما که از من و از آل
یعقوب ارث ببرد، و ابن عباس گفت: منظور زکریا این بود که از مال من ارث
ببرد و صاحب مال و ثروت من باشد تامال من در راه باطل قرار نگیرد.
بعد سیوطی هم همان روایتی را که طبری و دیگران بیان کردهاند آورده است.
قرطبی
در رابطه با آیهی شریفهی «و ورث سلیمان داود» و آیه «فهب لی من لدنک
ولیا...» میگوید: سلیمان از داود مال را ارث نبرد بلکه حکمت و علم را ارث
برد و اهل علم همه قاتل به تاویل قرآن هستند، مگر روافض (شیعه): ولی او بعد
از این بیان به بنبست برخورده و گفته است: «والا ما روی عن الحسن انه
قال: (یرثنی) مالا» آنچه که از حسن روایت شده، او گفته است که منظور حضرت
زکریا ارث مال است.
و باز هم قرطبی به بن بست دیگر برخورد و میگوید:
«قال ابن عطیه: والاکثر من المفسرین علی ان زکریا انما اراد وراثه المال»
[۲۴] : «ابن عطیه گفت: اکثر مفسرین برآنند که زکریا وراثت مال را اراده
کرده و اینکه خدا فرزندی به او عنایت فرماید که وارث مال او باشد». قرطبی
بعد از این سخن به اشکال دیگری برمیخورد و آن اینکه اگر منظور زکریا وراثت
مال بوده، با حدیث (جعلی) «نحن معاشر الانبیاء» سازگاری ندارد و آن وقت یک
توجیه نامطلوب میکند و میگوید: «و یحتمل قول النبی (صلی الله علیه و آله
و سلم) انا معاشر الانبیاء الا یرید به العموم» احتمال میرود که سخن
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرموده: ما پیامبران ارث نمیگذاریم،
از آن اراده عموم انبیاء نشده باشد. و قطعی است که مقصود از ارث مال است و
حدیث معلوم است که جعلی می باشد.
محمد شوکانی میگوید: «و اختلفوا فی
وجه المخافه من زکریاء لموالیه من بعده، فقیل خاف ان یرثوا ماله، و اراد ان
یرثه ولده فطلب من الله سبحانه ان یرزقه ولدا» [۲۵] .
در وجه و دلیل
ترس زکریا از نزدیکان بعد از خود اختلاف شده است و یک قول این است که حضرت
زکریا ترسید از اینکه موالی اموال او را ارث ببرند، و لذا از خدا خواست که
فرزندی به او روزی فرماید تا وارث مال و ثروت وی باشد.
متقی هندی در
کنزالعمال از ابیجعفر نقل کرده است: آن حضرت فرمود:«عباس و زهرا
(سلاماللهعلیها) نزد ابوبکر آمدند و میراث پیامبر( صلی الله علیه و آله و
سلم) را مطالبه نمودند و علی(علیهالسلام) نیز همراه آنان بود، ابوبکر
گفت: پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده:« ما ارث نمی گذاریم و
متروکهی ما صدقه است، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: خدا فرموده است:
«و ورث سلیمان داود» [۲۶] و نیز از قول ذکریا (علیهالسلام) کرده است:
«رَبِّ هَب لی مِن لَدُنک ولیاً یَرثنی و یرثُ مِن آل یعقوب» [۲۷] ابوبکر
در جواب گفت: مطلب چنین است که تو میگویی، آنچه را که من میدانم تو نیز
می دانی، حضرت علی (علیهالسلام) فرمود: «این کتاب خداست که سخن می گوید»،
بعد ابوبکر ساکت شد و دیگر چیزی نگفت. [۲۸]
این جریان که در تاریخ
آمده است فاطمه (سلاماللهعلیها) از ابوبکر مطالبه ارث کرد و همچنین عباس
از وی مطالبه ارث نمود و علی (علیهالسلام) همراه آنان نزد ابوبکر آمد و به
آیات قرآن استدلال فرمود، و عمر هفت نفر از گروه خود را شاهد آورد که
پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «متروکه من صدقه است»، همهی
اینها دلالت می کند که آنها ارث انبیا را در قرآن تاویل نکردند، و لذا در
مقام رد زهرا (سلاماللهعلیها) و عباس و استدلال علی (علیهالسلام) ابوبکر
آیهی قرآن را تاویل نمیکند بلکه در مقام رد آنان به حدیث جعلی تمسک
میجوید که آن حدیث را هم غیر از خودش و عمر کسی دیگر خبر نداشته است، و
علی (علیهالسلام) در مقام پاسخ حدیث ساختگی وی را با آیات قرآن رد کرد.
و
بنابراین کسانی که در مسئلهی فدک طرف دعوا با زهرا(سلاماللهعلیها)
بودند در تمام مدت مخاصمه و نزاع در این جهت اختلافی نداشتند که قرآن صریح
می فرماید: «پیامبران مال را ارث می گذارند»، و هیچ کدام به سراغ تاویل
آیات ارث نرفتند. این تاویلات را کسانی انجام میدهند که در مورد اظهار
هرگونه رایی بر ضد نص آشکار قرآن بیباک هستند و مسلما ابوبکر به این تاویل
کنندگان نابجای قرآن آشناتر بوده است و لذا ظهور قرآن را در مورد استدلال
امیرالمؤمنین علی( علیهالسلام) پذیرفته و به پندار خود استدلال علی
(علیهالسلام) را با حدیث جعلی رد کرده است از باب اینکه حدیث شاید ارث
بردن سلیمان از داود، یحیی از زکریا از قانون کلی پیامبران خروج تخصیصی
داشته است، در حالی که بطلان این مطلب هم روشن است.
- ارث در قرآن
آیاتی که بیان کنندهی ارث در قرآن است از این قرار می باشد، خداوند میفرماید:
«للِرجال
نَصیبُ مِمّا تَرک الوِالدان و الاقَربون و للِنساء نصیبُ مِمّا ترک
الوالدانِ و الاقربون مِما قُل مِنه او کثر نصیباً مفروضاً»: [۲۹]
«
برای فرزندان ذکور سهمی از ترکه ابوین و خویشان است، و برای فرزندان اناث
نیز سهمی از ترکه، چه مال اندک باشد یا بسیار، نصیب هر کس (در کتاب حق)
معین گردیده است».
و باز هم قرآن کریم فرموده است:
«یُوصِیکم الله فی اولادکم للذَکر مثِل حَظ الاُنثَیَین» [۳۰] :
«حکم خدا در حق فرزندان شما این است که پسران دو برابر دختران ارث برند».
شان
نزول این دو آیه هر چه باشد، آنچه که مورد اتفاق تمام مذاهب امت اسلامی و
همهی مفسرین فریقین است اینکه: دو آیهی مزبور در مقام بیان حکم ارث است و
همگان را شامل میشود، و برای این دو آیه هیچ گونه تخصیص وارد نشده و تنها
چیزی که بر خلاف عمومیت این دو آیه آمده است، روایت ابوبکر است که از زبان
پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است: «نحن معاشر
الانبیاء...»: ما طائفهی انبیا ارث نمی گذاریم.
و آنچه که از ظاهر
آیات گذشته در سورهی مبارکه مریم و نحل و نمل و عمومیت این دو آیهی
سورهی نساء ثابت شد این است که زکریا (علیهالسلام) و داود (علیهالسلام)
را مورث معرفی کرد، و غیر از ابوبکر کسی دیگر هم این حدیث را نقل نکرده
است.
سیوطی در تاریخ خلفاء میگوید: «قالت: و اختلفوا فی میراثه، فما
وجدوا عند احد من ذالک علما، فقال ابوبکر: سمعت رسولالله علیه الصلاه
والسلام یقول: انا معاشر الانبیاء لانورث، ما ترکناه صدقه» [۳۱] : «از
ابوالقاسم بغوی و از ابوبکر شافعی و ابن عساکر و از عایشه نقل شده است که:
بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم در ارث آن حضرت اختلاف
کردند و هیچ کسی در این خصوص علم نداشت و نمیدانست که چه باید کرد؟ ابوبکر
به تنهایی گفت: من از رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که
فرمود: «ما جمعیت پیامبران ارث نمیگذاریم».
ابن حجر هیثمی مکی از قول
ابوالقاسم بغوی و ابوبکر شافعی و ابن عساکر از قول عایشه میگوید: «و
اختلفوا فی میراثه فما وجدنا عند احد فی ذالک علما، فقال ابوبکر سمعت
رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: انا معاشر الانبیاء لا نورث
ما ترکناه صدقه» [۳۲] : «بعد از فوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
دربارهی میراث وی بین مردم اختلاف شد و همه سر درگم بودند و هیچ کسی
نمیدانست در مورد ارث رسولالله چه باید کرد؟ در این بین ابوبکر به تنهایی
اظهار داشت که من از پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که
میفرمود: ما گروه پیامبران ارث نمیگذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است».
از این دو نقل پیداست که هیچ کس این حدیث را نمیدانسته و از پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم)
نشنیده
بوده، وفقط ابوبکر نقل کرده است و در منتخب کنزالعمال در باب خلافت
ابوبکر نقل شده است که عمر به علی( علیهالسلام) و عباس گفت: ابوبکر به من
خبر داد و عمر سوگند یاد کرد که ابوبکر راستگو بوده و از پیامبر( صلی الله
علیه و آله و سلم) شنیده است که: «ان النبی لا یورث و انما میراثه فی فقراء
المسلمین» [۳۳] :« پیامبر ارث نمیگذارد و میراث او متعلق به فقرای مسلمین
است».
ابن ابیالحدید بعد از آن این حدیث را از ابی بکر جوهری نقل کرده
و او با هفت سند از ابوهریره و او از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله و
سلم) نقل میکند و میگوید: «قلت هذا حدیث غریب، لان المشهور انه لم یرو
حدیث انتفاء الارث الا ابوبکر وحده». [۳۴] : من میگویم: این حدیث ابوبکر
غرابت دارد، و مشهور این است که حدیث انتفای ارث انبیاء را غیر از ابوبکر
کسی دیگر نقل نکرده است.
باز هم ابن ابیالحدید بعد از نقل جریان آمدن
علی (علیهالسلام) و عباس پهلوی عمر و نقل کردن روایت ابوبکر توسط عمر،
میگوید: «قلت: و هذا ایضا مشکل، لان اکثر الروایات انه لم یرو هذا الخبر
الا ابوبکر وحده، و ذکر ذالک اعظم المحدثین، حتی ان الفقهاء فی اصول الفقه
اطبقوا علی ذالک فی احتجاجهم فی الخبر برایه الصحابی الواحد و قال شیخنا
ابو علی، لا تقبل فی الروایه الا روایه اثنین کالشهاده، فخالفه المتکلمون
والفقهاء کلهم... قد روی ان ابوبکر قوم حاج فاطمه (سلاماللهعلیها) قال:
انشد الله امرا سمع... فاین کانت هذه الروایات ایا ابوبکر! ما نقل ان احدا
من هولاء یوم خصومه فاطمه (سلاماللهعلیها) و ابوبکر روی من هذا شیئا»
[۳۵] : من میگویم: این حرف عمر هم دارای اشکال است، برای این که اکثر
راویان این خبر را روایت نکردهاند به جز ابوبکر و بیشتر محدثین و حتی فقها
در اصول فقه به مناسبت همین حدیث در اثبات حجیت خبر واحد که از یک صحابی
نقل شود اتفاق نمودهاند، و بعد ابن ابیالحدید از ابو علی سخنی را نقل
میکند که روایت مثل شهادت میماند، همان طوری که در شهادت دو نفر معتبر
است در روایت هم باید دو نفر آن را نقل کنند.
بعد سخنی را از متکلمین و
فقها بر رد نظر ابوعلی ذکر میکند، و در آخر میگوید: ابوبکر با فاطمه
(سلاماللهعلیها) احتجاج میکرد و فریاد میزد: ای مردم سوگند به خدا اگر
کسی این حدیث را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده اظهار کند،
مالک بن اوث بن حدثان گفت: من این سخن را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و
سلم) شنیدهام، و این حدیث میفهماند که عمر و طلحه و زبیر و عبدالرحمن و
سعد شهادت دادند که ما از پیامبر شنیدهایم که فرمود: ما پیامبران ارث
نمیگذاریم. بعد ابن ابی الحدید میگوید: این آقایان در روز احتجاج ابوبکر
با دختر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) کجا بودند؟ و در آخر میگوید:
اثبات این مطلب به سادگی امکان ندارد، برای اینکه از نظر تاریخ هیچ کس به
جز ابوبکر این حدیث را نقل نکرده است.
خوانندهی گرامی بنابراین تحلیل و
بیان، مسئلهی ارث بطور کلی در قرآن نسبت به همه یکسان است واگر در
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک ویژگی خاص وجود میداشت، باید آن
برای مردم و امت اسلام معلوم و روشن باشد و یا این که به وسیلهی قرآن و یا
احادیث متواتره بیان شده باشد مثل دیگر احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله
و سلم) در موضوعات دیگر حکم آن باید ثابت شود، نه اینکه یک کسی بیاید به
تنهایی روایتی را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کند که جز خود
او کسی دیگر آن روایت را از پیامبر نشنیده است و رسول خدا را از حکم کلی و
منطوق قرآن خارج کند.
اگر کسی مثل ابوهریره در برابر ابوبکر ادعا
میکرد و میگفت: من از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که خانهی
ابوبکر مال من (ابوهریره) است، و یا اینکه متعلق به همه مسلمین میباشد، و
خود او حق تصرف ندارد، آن وقت هیچ گاه این ادعای ابوهریره از نظر ابوبکر
مسموع نبود و مورد قبول واقع نمیشد، آن هم صرفا به عنوان اینکه یک نفر
چنین ادعایی را میکند و از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین شنیده
است و مسلم ابوبکر از خانه و زندگی خود دست برنمیداشت، پس چگونه ممکن است
زهرا(سلاماللهعلیها) از حق مسلم و قطعی خود که قرآن آن حق را برای او
ثابت کرده فقط به خاطر یک روایتی که به جز یک نفر کسی دیگر نقل نکرده، از
حق خداییش محروم گردد؟
حالا اگر گفته شود: چون ناقل حدیث ابوبکر بوده
است و با در نظر گرفتن جهات شخصیتی وی حدیثی را که او نقل کرده است مثل این
است که یک حدیث قطعی است!
در جواب باید گفت: با در نظر گرفتن تمام
شئون و جهات ابوبکر او این حدیث را در مقام خصومت با فاطمه
(سلاماللهعلیها) اظهار کرده و با این حدیث میخواسته منازعه را به نفع
خود تمام کند، برای اینکه در برابر فاطمه (سلاماللهعلیها) مدعی بوده است،
و لذا نمیشود گفت که این حدیث مثل یک حدیث قطعی و مسلم است.
بازهم
اگر گفته شود که ابوبکر از این دعوا نفع شخصی نداشته، بلکه ادعا میکرد که
متروکهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صدقه است، و نمیگفت که به خود
من متعلق است و یا مال من است، در جواب این هم باید گفت که فاطمه
(سلاماللهعلیها) و علی (علیهالسلام) هم در ادعای خودشان تکذیب نمیشوند،
چرا؟ برای اینکه فدک قبلا در دست آنها بوده و آنان متصرف بودهاند و هیچ
جا دیده نشده است که متصرف را در مقام ادعای مالکیت متهم به کذب کنند و یا
اینکه نسبت کذب به او بدهند، و چنان چه خود مولی علی (علیهالسلام) فرمود:«
فدک در دست ما بود و از آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده بود فقط فدک از
آن ما بود».
آنچه که از این بیانات و لسان آیات قرآن کریم به دست آمد،
این مطلب روشن شد که مسئلهی ارث یک قاعده و قانون کلی اسلام است و همه
نسبت به آن یکسان هستند، و هیچ پیامبری در رابطه با ارث از این قاعدهی کلی
مستثنی نیست و اگر پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین چیزی را
فرموده باید او را به کرات مثل روایات دیگر به مردم میگفت و بیان میکرد
تا برهمه روشن می شد.
پاورقی:
[۱] بحار الانوار، ج۲، ص۱۰
[۲] سوره مریم، آیات ۵-۶
[۳] سوره آل عمران، آیه ۳۷
[۴] سوره انبیا، آیه ۸۹
[۵] سوره نمل، آیه ۱۶
[۶] المصباح المنیر، ج۲، ص ۶۵۴
[۷] صحاح الغه، ج۱، ص۲۹۶
[۸] لسان العرب، ج۱۵، ص۲۶۶
[۹] المعجم البسیط ،ج۲، ص۱۰۲۲
[۱۰] المنجد، ص۸۹۴
[۱۱] سوره غافر،آیه ۵۳
[۱۲] سوره فاطر، آیه ۳۲
[۱۳] سوره بقره، آیه ۳۱
[۱۴] « الله اعلم حیث یجعل رسالته»، آیه۲۴ ، سوره انعام
[۱۵] جامع البیان فی تفسیر القرآن،ج ۱۶، ص ۳۷
[۱۶] همان ، ص ۳۸
[۱۷] سوره بقره، آیه ۱۲۴
[۱۸] سوره نمل، آیه۱۶
[۱۹] تفسیر کبیر، ج ۲۶، ص ۱۸۶
[۲۰] همان، ج ۲۱، ص ۱۸۴، ذیل آیات ۵- ۶ سوره مریم
[۲۱] تفسیر روح المعانی، ج۱۶، ص۶۴
[۲۲] تفسیر بحر المحیط، ج۶،ص ۱۷۳
[۲۳] تفسیر در المنثور، ج۴، ص۲۵۹
[۲۴] تفسیرالجامع الاحکام القرآن، ج۱۱، ص۷۸
[۲۵] تفسیر فتح الغدیر،ج۳، ص ۳۴۶
[۲۶] سوره نمل، ایه ۱۶، سلیمان از داود ارث برد
[۲۷] سوره مریم، ایه ۵،
[۲۸] کنز العمال، ج۴، ص۱۳۴
[۲۹] سوره نسا، آیه ۷
[۳۰] همان، آیه ۱۱
[۳۱] تاریخ خلفا، خلافت ابوبکر، ص ۶۷
[۳۲] الصواعق المحرقه، فصل پنجم، ص ۵۲
[۳۳] منتخب کنزالعمال، در حاشیه مسند احمد بن حنبل، بحث خلافت ابوبکر
[۳۴] شرح نهج البلاغه ، ج۱۶، ص ۲۲۱
[۳۵] همان
تهیه و تنظیم:
امیرحسین اسفندیاری