بررسی امامت حضرت جوادالأئمه (ع) در خردسالی
۱۳۹۱/۱۲/۲۷

مقدمه‏: 
در میان ائمه معصومین(‏ع) سه امام در خردسالى به امامت رسیدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام هادى(‏ع) در نه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى؛ ازاین رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، این سؤال مطرح شد که با توجّه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ زیرا دوران شکوفایى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مى‏رسد.
از آنجا که حضرت امام جواد(ع) نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، برخی این سؤال را مطرح مى‏کردند: آیا مى‏توان رهبرى جامعه را به کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دور اندیشى و درایت یک مرد کامل را دارد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنّى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتّهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟ این مسائل در آن عصر، از جنجالى‏ترین مسائل روز بود. در این نوشتار مختصر، بر آنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براى این‏گونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع کننده بیابیم و در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت جواد الأئمه(‏ع) استعانت مى‏جوییم.
امامت در خردسالى‏
از منظر باورهاى شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهى مى‏داند، پاسخ این‏گونه پرسشها بسیار روشن است؛ زیرا از این دیدگاه، خداوند متعال هر کسى را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایى امّت برمى‏گزیند؛ حتّى اگر در سنین کودکى باشد. مقیاس سنّ بالا، گرچه در میان انسانها مقیاسى براى رسیدن به کمال محسوب مى‏شود، امّا در بینش وحیانى و قرآنى ممکن است یک فرد در سنّ کودکى فضائل و کمالات و شرایط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژه‏اى را که لازمه رهبرى است، در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از این طریق مى‏خواهد به مخلوقاتش بفهماند که مقام امامت، که تداوم راه نبوّت است، همانند مناصب معمولى نیست که با زمینه‏ها و شرایط عادى انجالم پذیرد، بلکه مقام معنوى «نبوّت و امامت» مافوق این مناصب بوده و زمینه‏ها و شرایط ویژه‏اى مى‏طلبد. در عصرى که زمینه امامت پیشواى نهم(حضرت جواد الأئمه(‏ع))  فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکى در هفت سالگى ـ بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى دیگر در نه سالگى ـ این منصب آسمانى را عهده‏دار مى‏گردید، گرچه رسیدن به مقام نبوّت یا امامت در سنین کودکى بى‏سابقه نبوده، از این دست سؤالات زیاد مطرح مى‏شد؛ البته این‏گونه سؤالات، دستاویز کسانى شد که با جریان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. امّا آن حضرت طى جلسات متعدد «پرسش و پاسخ و مناظره»، مراتب علم و فضل خویش بر همگان را آشکار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ براین اساس پدر بزرگوارش، امام رضا(ع)، قبل از امامت امام جواد(ع) به بیان پاسخ این مسائل مى‏پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند. 
گاهى این مسئله به گونه‏هاى دیگر، در نزد بستگان ائمه(‏ع) مطرح مى‏شد، و آنها نیز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر، مرحوم «کلینى» از محمد بن حسن بن عماد روایت مى‏کند که گفت: 
من در حضور على بن جعفر ـ عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) ـ در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفیض مى‏شدم، یک روز ناگاه دیدم امام جواد(ع) که کودک خردسالى بود، در مسجدالنبى به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون رداء به سوى حضرت جواد(ع) شتافت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود. حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشین. خدا تو را رحمت کند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من! چگونه بنشینم با این که تو ایستاده‏اى؟ هنگامى که على بن جعفر(ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو، عموى پدر او هستى، در عین حال با این سن و سال، این‏گونه در برابر حضرت جواد(ع) که خردسال است، فروتنى مى‏کنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شایان مى‏نمایى؟» على بن جعفر گفت: «ساکت باشید.» آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «إِذَا کـَانَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ قـَبـَضَ عـَلَى لِحْیَتِهِ لَمْ یُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّیْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ، أُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند، صاحب این محاسن سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من، غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(۱) 
پاسخ‏هاى امام رضا(ع)‏
در روایتى نقل شده که: روزى یکى از شیعیان در محضر امام رضا(ع) پرسید: 
«اگر براى شما پیشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟» امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر(حضرت جواد) است.» گویى پرسش کننده از شنیدن این پاسخ ـ ازاین‏رو که حضرت جواد( ) کودک بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد، امام رضا(ع) به او فرمود: «خداوند، حضرت عیسى(‏ع) را در کمتر از سنّ ابوجعفر به عنوان پیامبر شریعت تازه‏اى برگزید.(۲) بنابراین، چه مانعى دارد که همان خدا، ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟» 
توضیح این که: قرآن کریم در آیه ۳۰ سوره مریم به این مطلب تصریح فرموده که حضرت عیسى(‏ع) در گهواره با بیان رسا و گویا چنین گفت: «انّى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً»؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانى به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.
همچنین در روایتى دیگر از صفوان بن یحیى آمده است که مى‏گوید: 
به حضرت رضا(ع) عرض کردم: قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشین شما مى‏پرسیدیم، مى‏فرمودید: «خداوند پسرى را به من عنایت مى‏کند.» اکنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید، براى ما نیاورد، ولى اگر حادثه حضرت رضا(ع) به پسرش که در مقابلش ایستاده بود، اشاره کرد و فرمود: «به او مراجعه کنید.» 
عرض کردم: فدایت گردم، این پسر سه سال دارد!؟ فرمود: «وَ مـَا یَضُرُّهُ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ قَدْ قَامَ عِیسَى ع بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْن ثَلَاثِ سِنِینَ؛ چه مانعى دارد! عیسى سه ساله بود که به حجت قیام کرد (و نبوت خود را آشکار نمود.)»(۳) 
بنابراین، وقتى حضرت عیسى(‏ع) در گهواره براى ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلام(‏ص) که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر مى‏گذرد، برسد.
حضرت ثامن الحجج(ع) براى اثبات امامت حضرت جواد(ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاهی از آیات قرآن کریم و دلائل تاریخى بهره مى‏گرفت و گاه نیز از تفضّلات الهى و تأییدات غیبى استفاده مى‏کرد. در این باره حسن بن جَهم مى‏گوید: 
در حضور امام نشسته بودم که فرزند خردسالش را صدا کرد. آن سلاله پاک نبوى نیز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پیوست. امام رضا(ع) لباس آن کودک را کنار زده و به من فرمود: «میان دو شانه‏اش را بنگر!» چون به میان دو کتف او نگاه کردم، چشمم به یکى از شانه‏هایش به «مهر امامت» افتاد که در میان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: «آیا این مهر امامت را مى‏بینى؟ شبیه همین در روى شانه پدرم نیز وجود داشت.»(۴)
گرداب اعتقادى‏
به رغم این که امام رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سنّ خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد(ع) نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت، پس از شهادت امام رضا(ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان ـ به ویژه شیعیان عامى ـ با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى‏سابقه‏اى مواجه شدند و کوچکى سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید. 
طبرى مى‏نویسد: «زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند.»(۵) 
براین اساس، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد(ع) به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او داراى «علم امامت» است، پرسش هایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخ¬هاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند. 
مورخان در این باره مى‏نویسند: چون امام رضا(ع) به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازاین رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یکى از محله‏هاى بغداد به نام «برکه زلزل»(۶) گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟ 
در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان مى‏کنى و شکّ و شرک خود را پنهان مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتّى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام، حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.(۷)
در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق(‏ع) که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام، «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد، شیخ عزیز الله عُطاردى، مى‏گوید: برخى از شیعیان، بعد از شهادت امام رضا(ع) پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس، به سوى او شتافتند و براى حصول اطمینان، از وى مسائلى پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.(۸) 
شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد! 
در این هنگام، درى از صدر مجلس بازشد و غلامى به نام «موفّق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مى‏آید. همه به پا خاستند و از وى استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخ¬هاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله، چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: 
لااله الاّ اللّه، اى عمو! فرداى قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستى و خدا به تو بگوید: با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(۹) 
«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید: من نیز در نامه¬اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏کنم که دعا کند خداوند بچه‏اى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار. 
به دنبال این قضیه، همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(۱۰) 
پاسخ‏هاى امام جواد(ع)‏
هنگامى که امام جواد(ع) با خیل مردمى که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند، روبه‏رو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگویى و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت. ازاین¬رو، به برخى از پاسخ‏هاى آن حضرت به اختصار اشاره مى‏کنیم.
۱. تنها وارث‏
محمّد بن عیسى مى‏گوید: نزد ابى‏جعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره کرد و در پایان فرمود: «یَا أَبَا عَلِیٍّ! ارْتَفَعَ الشَّکُّ مَا لِأَبِى غَیْرِى؛ اى ابا على! شکّ خود را برطرف کن، براى پدرم غیر از من نیست (من، تنها وارث و طبعاً امام بعدى هستم.»(۱۱) 
۲. استدلال قرآنى‏
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، حتى این مسئله را از خود آن حضرت مى‏پرسیدند.
مرحوم کلینى مى‏نویسد: شخصى محضر امام جواد(ع) شرفیاب شد و اظهار داشت: یابن رسول اللّه! عدّه‏اى از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه مى‏کنند؟! حضرت در پاسخ چنین فرمود: 
خداوند متعال به حضرت داود(ع) وحى کرد که فرزندش، سلیمان، را خلیفه و وصىّ خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکى خردسال بود و گوسفندچرانى مى‏کرد.
و این موضوع را برخى از علما و بزرگان بنى‏اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند. به همین جهت، خداوند به حضرت داود(ع) وحى کرد که: عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخّص کن که از چه کسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستى‏ها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوب‏دستى هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى سلیمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.(۱۲) 
على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جواد(ع) مى‏گوید: روزى به محضر امام جواد(ع) رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.(۱۳)
درست در همین لحظه، امام جواد(ع) که گویى تمام افکار مراخوانده بود، در برابر من نشست و به من توجّه کرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره «امامت» حجت آورده همان طور که درباره «نبوّت» حجّت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیى(‏ع) مى‏فرماید: «وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صبِیّاً؛ ما به یحیى در کودکى فرمان نبوّت دادیم.»(۱۴)
و درباره حضرت یوسف‏(ع) مى‏فرماید: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُکْماً وَ عِلْماً؛ هنگامى که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.»(۱۵)
و درباره حضرت موسى‏(ع) مى‏فرماید: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً؛ و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.»(۱۶) بنابر این، همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.(۱۷)
در موردى دیگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض‏کنندگان، این آیه را خواند: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی؛ بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کاملْ همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنم.»(۱۸)
۳. کرامت‏
امام از این طریق نیز برترى و فضیلت خود را مى‏نمایاند که براى اهل علم و بزرگان دلیل دیگر بر امامتش بود. نمونه‏هایى از "کرامات" را در همین ویژه‏نامه مى‏توانید بخوانید.
۴. علم خدایى‏
بعد از شهادت امام رضا(ع) عده‏اى از شیعیان از شهرهاى دیگر براى شناختن امام بعد، به مدینه آمدند. آنها را به «صریا»، قریه‏اى که امام کاظم‏(ع) در نزدیکى مدینه تأسیس کرده بود، راهنمایى کردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام کاظم‏(ع) خودنمایى مى‏کرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى که عبدالله پاسخ‏هاى غلط داد، ابوجعفر (امام جواد) وارد شد در حالى که هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به این ترتیب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسید، خدا رحمتتان کند. آنگاه سؤالاتى پرسیدند، از جمله کسى پرسید: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد، چه کند؟ 
امام فرمود: آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بله. فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند که فرمود: «واقیموا الشهادة لِلّه». اى مرد! طلاق صورت نمى‏گیرد، مگر به پنج چیز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاکى از عادت ماهیانه، عدم آمیزش در آن پاکى، وقوع طلاق به قصد جدّى.
اى مرد! آیا در قرآن عدد نجوم سماء مى‏بینى؟ گفت نه.(۱۹) 
۵. امکان امامت در کودکى 
دایه ابى‏جعفر روزى به او گفت: «تو را در فکر مى‏بینم، گویا پیرمردى شده‏اى؟ فرمود: عیسى بن مریم در کودکى مریض شد. به مادرش آن چیزهایى را که موجب معالجه مى‏شد، توضیح داد، او تهیه کرد. ولى موقع خوردن، عیسى گریه کرد. مادرش گفت: من با آنچه تو یاد دادى، معالجه‏ات مى‏کنم، آن وقت گریه مى‏کنى؟ فرمود: «الحکم حکم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبیان؛ حکم، حکم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من، خلقت کودکان است.»(۲۰) یعنى، دو موضوع کاملاً متفاوت هستند. کودکى من، به خلقت طبیعى مربوط است، از این رو درد مى‏کشم و گریه مى‏کنم، امّا رسالت من، امرى الهى است و حساب آن دو جداست. و بدین گونه حضرت به استبعاد امامت در کودکى پاسخ گفت.
۶. ایمان آوردن امام على(‏ع) در نُه سالگى‏
امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا! در آغاز بعثت، جز على‏(ع) از پیامبر(ص) پیروى نکرد، با این که او در آن وقت نه سال داشت، من نیز اکنون نه سال دارم.»(۲۱) 
استدلال امام جواد(ع) به ایمان آوردن حضرت على‏(ع) در نه سالگى، بر این اساس است که حضرت على(‏) در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبر(ص) بود، و شایستگى کسب ایمان کامل را پیدا کرد؛ با توجّه به این که بر اساس روایات شیعه و اهل تسنّن، پیامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها على(‏ع) ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبر(ص) در همان مجلس، على‏(ع) را جانشین خود، معرفى نمود.(۲۲)
سرانجام اکثریت شیعه، امامت حضرت جواد(ع) را پذیرفتند؛ زیرا علاوه بر وجود نصّ پیامبر(ص) و تصریح و وصیّت امام رضا(ع) بر امامت آن حضرت، شیعیان هر سؤالى مى‏پرسیدند، امام با سرعت و دقّت، جواب کامل و کافى مى‏داد. به طورى که بنابر نقل شیخ کلینى، امام جواد(ع) در یک مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(۲۳) 
ناگفته نماند که این عدد، مبالغه نیست؛ زیرا بسیارى از سؤالهاى مردم، پاسخ‏هاى کوتاهى داشت، چون بیشتر سؤالات، فقهى بود و هر فرع جزئى، خود یک سؤال به حساب مى‏آید.
در پى این دیدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(۲۴) اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت فراهم گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه از فضاى فکر و ذهن آنان کنار زدوده شد و خورشید حقیقت آشکار گردید. 
تحلیل و بررسى 
درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ کمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاصّ خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون، افرادى مى‏زیسته‏اند که از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است، در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امّتى نائل شده‏اند.
اصولاً در مورد این سؤال که: چگونه انسان خردسال به مقام «امامت» مى‏رسد؟ دو پاسخ قابل ارائه است:
نخست) به آنان که به خداى قادر و حکیم معتقدند، مى‏گوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقه‏اى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت یا امامت برساند؟ با این که براى آغاز تکلّم و سخن گفتن کودک، معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم که حضرت عیسى(‏ع) در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت، مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) به شدت دفاع کرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد؛ در صورتى که این‏گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن کریم گفتار او را چنین نقل مى‏کند:
(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم، وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زنده‏ام، به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حقّ مادرم سفارش کرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(۲۵)
قرآن کریم درباره حضرت یحیى‏(ع) و رسالت او و این که در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مى‏فرماید: 
«ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم.»(۲۶) 
بعضى از مفسّران کلمه «حکم» را در این آیه شریفه به معناى «هوش و درایت» گرفته‏اند. و برخى گفته‏اند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤیّد این نظریه، روایاتى است که در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام باقر(ع) وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى(‏ع) در خردسالى استشهاد مى‏کند و مى‏فرماید: 
پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى، کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً؛ اى یحیى! کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم.»(۲۷) 
امام جواد(ع) براى یکى از یاران خود به نام «على بن اسباط»، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: 
«خداوند، کارى را که در مسئله امامت کرده، همانند کارى است که در مسئله نبوت کرده است. همان گونه که ممکن است خداوند، حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى دیگر عطا فرماید.»(۲۸) 
با توجه به مطالب یاد شده، درمى‏یابیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر، اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوم) در طول تاریخ دیده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنین کمتر از ده سال، «نابغه» شده‏اند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایى برخوردار بوده‏اند. این موضوع، بیانگر آن است که شایستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت، براى بعضى از کودکان محال نیست که آن را غیرممکن سازد. در این زمینه، نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، که به ذکر سه مورد بسنده مى‏کنیم: 
۱. در حالات ابوعلى سینا، (۳۷۳ ـ ۴۲۷ ق.) نقل کرده‏اند که در شرح حال خود گفت:
«در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فراگرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من شگفت‏زده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیمارى نوح بن منصور، رئیس دولت سامانى را که همه اطبا از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنین مى‏اندیشیدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم.»(۲۹) 
۲. یکى از دانشمندان غرب به نام «توماس یونگ» در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى‏دانست، و در هشت سالگى به تنهایى به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایى و اعجاب انگیزى دست یافت.(۳۰)
به هر حال، وقتى یک کودک عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنین موهبت و امتیاز فوق‏العاده شد، نباید تعجب کرد که چگونه امام جواد(ع) در دوران کودکى به مقام امامت رسیده‏اند.
پی نوشتها:

۱. اصول کافى، ج۱، ص۳۲۲، تهران، مکتبة الصّدوق، ۱۳۸۱ ق.
۲. همان؛ کشف الغمه، ج۲، ص۳۵۳.
۳. اصول کافى، ج۲، ص۲۲۱، ح۲.
۴. شیخ مفید، الارشاد، چاپ کنگره، قم،۱۴۳۱ ق، ص۶۱۸.
۵. ابن جریر طبرى، دلائل الاًّمامة، قم، منشورات الرضى، دوم، ۱۳۶۳ش، ص۲۰۴. 
۶. در برخى از منابع «برکه زلول» آمده است، امّا «زلزل» صحیح است؛ زیرا برخى نوشتند: این برکه را «زلزل» غلام «عیسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب گردید: (سیدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ترجمه: دکتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس،۱۳۷۰ ش، ص۱۰۹، پاورقى.)
۷. یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند؛ یعنى دانشمندان امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشت و از طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستایش او بسیار سخن گفتند. با این اوصاف، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى مانند او چنین اظهاراتى بکند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور کند که وى چنین بگوید، ازین رو گفتار او را بدین گونه توجیه کرده که مقصود او از جمله "گریه را کنار بگذارید" امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان که در مقابل حق معرفتى استوار دارند، شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى کسى که از امام منحرف شده است، تلاشى کرده باشد! ر.ک: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ص۱۱۰، پاورقى.
۸. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص۲۹ و ۳۰.
۹. بحارالانوار، ج۵۰، ص۱۰۰ - ۹۸؛ دلائل الاًّمامة، ص‏۲۰۶ - ۲۰۴؛ اثبات الوصیة، ص۲۱۵ - ۲۱۳ با اندکى اختلاف در عبارات؛ سید على اکبر قرشى، خاندان وحى، ص۶۴۳ و ۶۴۴. 
۱۰. اثبات الوصیة، ص ۲۱۵.
۱۱. اصول کافى، ج۱، ص۳۲۰.
۱۲. همان، ج۱، ص۳۸۳. 
۱۳. از سخن على بن اسباط استفاده مى‏شود که آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده‏اند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند.
۱۴. مریم/ ۱۲.
۱۵. یوسف/ ۲۲.
۱۶. قصص/ ۱۴.
۱۷. اصول کافى، ج۱، ص ۳۸۴؛ الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص۲۳۲؛ اثبات الوصیة، ص۲۱۱. 
۱۸. یوسف/ ۱۰۸ 
۱۹. مناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۴۲۹؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۹۰ و ۹۱.
۲۰. اثبات الوصیة، ص۲۱۲.
۲۱. اصول کافى، ج۱، ص۳۸۴. 
۲۲. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج۴، ص۶۲. 
۲۳. اصول کافى، ج۱، ص۳۱۴. 
۲۴. بحارالانوار، ج۵۰، ص۹۰؛ الاختصاص، شیخ مفید، تصحیح و تعلیق: على اکبر غفارى، ص۱۰۲. 
۲۵. مریم/ ۳۲ - ۳۰.
۲۶. مریم/ ۱۲.
۲۷. اصول کافى، ج۱، ص۳۸۲ (باب حالات الائمّه فى‏السّنّ). 
۲۸. اصول کافى، ج۱، ص۴۹۴. 
۲۹. الکنى والالقاب، محدث قمى، ج۱، ص۳۲۰ و ۳۲۱. 
۳۰. پى یر روسو، تاریخ علوم، ص۴۳۲.

نویسنده : عسکرى اسلامپورکریمی