این مقاله مشتمل بر یک مقدمه، دو بخش و نتیجه پایانى است.
در مقدمه اشاره به مسجد و نقش آن در حوزههاى مختلف شده است. و نکته مهم آن تبلور اصالةالجمع و اصالةالفرد به صورت همزمان در مسجد و ترسیم انسان کامل در این گردونه است.
بسمه تعالی
نقش مسجد در نزاع بین دین وجهانی شدن
مجتبی فرهنگیان
مقدمه
پس از نوزایى معرفتى و آغاز بازاندیشى انسان پیرامون چیستىها و چرایىهاى چندگانه از هستىشناسى تا انسانشناسى نکتهاى که به عنوان معضله مشترک انسان و ادیان مطرح بود، سؤال از «اصالة الجمع» و یا «اصالة الفرد» بودن در محضر دین بود و با تقدم روانشناسى یا جامعهشناسى با گذار از پیچشهاى فلسفى و توصیف تاریخى این بحث، مراد خویش را بیان مىداریم. در اسلام تنها نقطهاى که مىتواند اصالت فرد و جمع را تجمیع نموده و باهم مورد تأکید قرار دهد، مفاهیم و مکانهای تأسیسى توسط اسلام است. مسجد محلى براى تجلى خودسازى فردى یعنى رابطه خالق و مخلوق است و غایت آن هم فردسازى براساس سامانههاى معرفتى اسلامى است تا فرد قادر باشد در حوزه گفتار، کردار و اندیشه خویشتن، را به آرمان مدلهاى اسلامى نزدیک کند و شاید بتوان گفت غایتش تربیت انسان کامل است. آموزه کانونى مسجد در این راستا گزارههاى عبادتى، عقیدتى و اخلاقى هستند که منجر به تحولات درونى و نهادینه شدن این آموزهها در درون فرد مىشود. با خروج فرد از جامعه یعنى جایى که محل تعلقهاى اوست و هنجارهاى اجتماعى بر او تحمیل مىشوند و پارهاى رفتارها ، گفتارها در نهایت اندیشهسازىها وضعیت روانى رفتارى او را رقم مىزنند، فرد با بریدن از این نظم بسته هنجارى که مولود فرهنگ محیطى است که براى او ایجاد علقه مىکند وارد مکانى مىشود که فارغ از تعلقهاى خود ساخته و دگر ساخته است، هم به جهت مسمى «مسجد» و هم از نظر موقعیت فیزیکى و معمارى، مسجد اولین کارى که مىکند خلع ید از نظم طبقاتى و ارزشگذارى براساس نقشهاى اجتماعى و وظایف و کارکردها است. جامعه و تقسیم کار اجتماعى دست به طبقهبندى و قشربندى اجتماعى مىزند که میزان ارج و منزلت اجتماعى انسانها براساس نقشهاى پذیرنده و متعاقباً طبقهاى است که در آن جاى مىگیرند، اما آموزه کانونى مسجد، منجر به دگرگونى بنیادین مفهومى شده و شاخصه مقبولیت و منزلت و محبوبیت را امرى روانى - درونى تفسیر مىکند و ارزش گذارى اجتماعى - طبقاتى را مردود مىشمارد. این اولین چرخه گسست انسان از علقههاى اجتماعى پیشادینى است و اساساً اولین سازه همگونسازى، و همگونسازى انسانها براساس رفتارهاى ضد محیطى است که از فرایند نهایى معرفت بخشى و فرمى تشویقى - تنبیهى استفاده مىکند و از سویى بشارت رستگارى مىدهد که جهان شمول و تمام شمول است، یعنى تمام انسانها را فارغ از جنس و طبقه و نژاد خطاب مىدهد (تشویق)؛ از سویى قاعدههاى محیطى - هنجارى را که براساس مؤلفههاى قدرت ، ثروت و وراثت شکل گرفته است به محاجه مىکشاند و نادیده مىانگارد و پیروان این نگرش را تهدید به عذاب مىکند (تنبیه). و این اولین زمینه براى انقلاب روانى افراد است که با ایجاد تشکیک و سؤال پیرامون ساخت اجتماعى ، سیاسى و معرفتى منجر به دگرگونی نگرش مىشود. از همین منظر فرهنگ نیز به عنوان بایسته هنجارى طبیعتاً مورد تشکیک و نقد قرار مىگیرد. با این مقدمه مىتوان مسجد را نهادى دانست که نقشى انتقادى، نظارتى و انقلابى نسبت به گذشته پیشادینى یا موقعیت تاریخى دارد و نقش اصلاحى خودسازى نسبت به آینده و موقعیت فرهنگى دارد. حال رابطه ظریف فرد و جامعه در همین راستا مىتواند مورد تحلیل قرار گیرد. وقتى خودسازى فردى صورت مىگیرد تغییرات رفتارى، گفتارى و اندیشگى نیز حاصل مىآید که اینها وجهههاى برونى و نمادین هستند که بیش از آنکه فردى باشند در حوزه تعاملات اجتماعى و کنشهاى کنشگران مورد توجه و بازیافت قرار مىگیرند. پس این دگرگونىهاى فردى منجر به دگرگونىهاى اجتماعى مىشود. لذا جامعه نیز مورد نقد و اصلاح قرار مىگیرد. پس مسجد روایتهاى اجتماعى را نیز بازسازى مىکند. مهمتر این که بخش عمدهاى از قاعده ها و روشهاى کلان اجتماعى سیاسى و اقتصادى در اسلام با محوریت مسجد شکل یافته است، چون اولین نهاد حکومت در اسلام نیز مسجد بوده است. مسجد به عنوان نهادى که انسانها با اتکا به نظام دانایى خود، رویکردهاى پیشرو را مورد مطالعه و راهبرى قرار مىدهند و فرصتها و چالشها و تهدیدها را با مشاورت و معاونت یکدیگر و با محوریت نص، بهینهسازى مىنمایند، کانون مشورت مىباشد. اصلىترین کارکرد فرا فردى و فرا عبادى مسجد، کارکرد سیاسى یا معطوف به قدرت است که علاوه بر تبیین قدرت متافیزیکى و ماوراء طبیعى، نظارت عمومى را نیز در هیأت امر به معروف و نهى از منکر سامان مىداد و این همان درهم تنیدگى سرشتهاى فردى و سرنوشتهاى جمعى است که در مسجد مورد تحلیل و تحکیم قرار مىگرفت. پس مسجد یک عنصر مهم سیاسى که نه تنها قدرت را نظارت مىکرد، بلکه در قدسى ماندن آن یا مشروعیتبخشى ماورایى نیز نقش دارد و اساساً هم بسته شریعت – نظارت یا رویکرد قدسى با ایجاد انگارههاى عرفى تداوم پیدا مىکرد و تمام گزارههاى هنجارى و آموزههاى اخلاقى مرسوم نیز مورد نقد و ارزیابى قرار مىگرفت. از آن جهت که فرهنگ محیطى مبتنى بر بایستههاى قومى، نژادى و آمیزههاى خرافهاى و جهلآلود بود، رویکرد دین شالوده شکنانه بود و مسجد، کانون بروز این ساختشکنى و جایگزینى معرفتى محسوب مىشد که با ایجاد نظم معرفتى همسان در پیروان خود مبتنى بر روشهاى سه بخشى ادراکى، شناختى، عاطفى و عملیاتى با نهادینه کردن و درونىسازى کردن آموزهها، یک نظم هنجارى معطوف به غایت معنایى با استفاده از یک سیستم برهانى ایجاد مىنمود که از سویى مبناشکنى گذشته گرایانه داشت و از سویى دیگر مبناگروى آینده تکرانه ارائه مىداد. آموزههاى دینى مبتنى بر فطرت هستند. در اسلام گزارههاى جامعه گرایانهاى چون عدالت مبتنى بر خواستههاى طبقات عموم جامعه و از سویى کاملاً سیستماتیک و عقلانى براى گروههاى بالا دست اجتماعى بود. توانست نظام پیروان خود را توسعه داده و یک وسعت جغرافیایى همسان ایجاد نماید. آن چه گذشت، کارکردهاى اجمالى روانى و اجتماعى مسجد بود. این نقش تا ورود مدرنیته به کشورهاى اسلامى تداوم داشت، اما مدرنیته حامل دگرگونىهاى بنیادین در حوزههاى مختلف فردى و اجتماعى (از معرفت تا جامعه) شد و اساساً منجر به شیفت معرفتى از هستىشناسى به انسانشناسى بود. مسجد که غایتى هستى شناسانه داشت با پرسشهاى ناگشوده مدرنیته در پى یافتن پاسخهایى چند وجهى برآمد تا هم انسان، صاحب اختیار بر سرنوشت خود باشد و هم قاموس تکلیف رخت برنبندد، اما در مدرنیته هنوز عنصر زمان و مکان که مسجد سخت در حصار آن در بند است رخت برنبسته بود و هنوز مسجد به عنوان یک رسانه در میان رسانههاى رقیب پیروان خود را سامان مىداد، ولی جهانى شدن دیگر صرفاً چرخش معرفتى نبود، بلکه امحای عنصر زمان و مکان و تراکم فضا بود که این امر منجر به در هم تنیدگى فرهنگهاى متضاد، ایجاد هویتهاى چند بخشى و سیال و تولید انسانهاى یک ساحتى مىشود که اساساً حوزههاى فضاى مذهبى را محاصره و محدود مىکند و اینها نکاتى هستند که به ظاهر تعارض ذاتى مسجد و آموزههایش را با جهانى شدن و دستاوردهایش به ذهن مىرسانند، اما اندکى دقیقتر این دو مقوله را مورد تحلیل قرار مىدهیم تا ببینیم آیا جهانى شدن مىتواند بسترى براى انتقال پیامهاى مسجد به عنوان ابر رسانه مسلمانان باشد و قدرت تنفس و فرصتى براى این رسانه در میان رسانههاى رقیب ایجاد کند و یا تهدیدى جدى است که پرخاش یا انزوا تنها راه رویارویى با آن است و شاید هم در دنیایى که خلأ معنویت احساس مىشود مسجد مىتواند با استفاده از تکنولوژیهاى محصول جهانى شدن، پیامهاى خود را به عنوان گفتمان مسلط به کاربران جهانى آن هم در میان هویتهاى متشتت هویتى همگن در میان منشورهاى حقیقت بخش معرفتى ارائه نماید. مسجدى که به دنبال تشکیل پیروان همسان است و ایجاد نظام تابع- پیرو مىکند و جهانى شدنى که محلى براى سرکشى و طغیان است چگونه با هم کنار مىآیند. فرضیه این مقاله قدرت خلاقانه حضور مسجد در این زمان و فراتر از آن، تبدیل شدنش به گفتمانى مسلط در مرحله بعد علىرغم حضور تهدیدهاى جدى و تنگناهاى واقعى مىباشد. ابتدا مفاهیم کلیدى را بررسى اجمالى نموده و سپس فرضیه خود را تحلیل مىنماییم. بخش اول: جهانى شدن(Globalization) از جهانى شدن تعاریف فراوانى شده است و از جنبههاى مختلف مورد پرداخت قرار گرفته است. جهانى شدن به عنوان یک ایده هم در اندیشه مکاتب دینى و هم در رویاى جهانگستر امپراطوری ها، تاریخچهاى بس طولانى و هم زمان با ظهور ادیان بزرگ و ابرقدرتهاى جهانگستر دارد. اما آنچه امروزه مدنظر است به وضعیت خاص تاریخى باز مىگردد که قدمت آن به ظهور صنعت جهانى ارتباطات باز مىگردد، که منشأ پیدایش انتقالهاى جدید )دیوید هلد و همکاران 1999) و ظهور فضاى جهانى جدید شده است. همان طور که ذکر شد چشماندازهاى متفاوتى به این موضوع شده است. پارهاى اندیشمندان هم چون جیمسون (1998) با نگاه صنعتى به تحلیل جهانى شدن پرداخته است. نکچونگ (1998) ادبیات گفتمان جهانى را مورد بررسى قرار داده است. مفاهیم ابزارى جهانى شدن جنبه دیگرى است که مورد توجه جامعهشناسى چون گیدنز (2001 و 1999) قرار گرفته است. و یا جودى در مقاله اخیر خود از جهانى شدن در قلمرو حقوق صحبت مىکند که البته آن را با حقوق بینالملل متمایز مىنماید. جامعهشناسان سیاسى به مفهوم قدرت در مدار جهانى پرداختهاند (من 1996 و هلد و همکاران 1999). گروه عمده دیگرى (هرست و تامسون 1996) حوزههاى اقتصادى جهانى شدن را مورد بررسى قرار دادهاند و در نهایت فرهنگ گراها (رابرتسون 1992، فیدرستون 1995) ابعاد فرهنگى جهانى شدن را توسعه دادهاند. گیدنز با رهیافت کارکرد گرایانه به تحلیل جهانى شدن مىپردازد و جهانى شدن را تقاطع و ارتباط «حاضر و غایب» و یا فعالیت از راه دور مىداند. مهمترین بعد جهانى شدن را ارتباطات مىداند که منشأ همسانى فضاى جهانى شده و ارتباطات بین فردى فرد با گروه و گروه با گروه را متحول نموده است و ظهور تکنولوژى منجر به ایجاد «جامعه شبکهاى جهانى» شده است ( ) که از نتایج آن شبکهاى شدن ارتباطات جهانى در سطح محلى و جهانى و دگرگونى مفهوم زمان و مکان است و لذا کل جامعه جهانى در قلمرو ارتباطات قلمرو صنعت ارتباطات است و همین امر باعث به وجود آمدن فضاى مشترک واحد شده است که زیست جهان بومى شده جهانى شدنى مشترک را توسط مراجع تصمیمگیر محدود و متعدد سامان مىدهد، اما تعریفى که بتواند با موضوع موردنظر متناسب باشد تعریفى است که دکتر نحاس ارائه داده است. وى سه قرائت اصلى را از جهانى شدن به شرح زیر بیان مىکند. 1. ویژگى خصوصیت عصر جدید سلطه تکنولوژى ارتباطات است که انتقال داده ها و تخصص ها را آسان مىسازد و نتیجهاش همگرایى و اعتلاف جهانى است. 2. فناورى جدید ارتباطات تازهترین دستاوردهاى فرهنگى در همه کشورهاى جهان را به گستره جغرافیایى جهانى منتقل مىکند و فرهنگ واحد و در عین حال جدیدى را جانشین تنوع و تعینهاى فکرى و فرهنگى منطقهاى مىکند که نتیجهاش حاکمیت فضاى فرهنگى جدید و مشابه در گستره گیتى است. 3. تکنولوژى دادهها با سرعتى اعجابآور بهگونهاى توسعه مىیابد که در افق آینده و شاید همین امروز مرزهاى علمى و قومى را مىشکافد و مدیریت واحدى را در عرصه سیاست جهانى، جایگزین مدیریتهاى کشورى و منطقهاى مىکند. شالوده سخن نحاس در باب جهانى شدن در سه موضوع : 1. علمى؛ 2. فکرى و فرهنگى؛ 3. سیاسى و مدیریتى است. پارهاى از اندیشمندان معتقدند که جهانى شدن دو روى یک سکه است که یک روى آن جهان گسترى و فضاى مشترک و همسان جهانى است و روى دیگر آن محلى شدن، بومى شدن و بروز و ظهور قومیتها و فرهنگها و خرده ایدئولوژىهاست که منجر به شکافهاى هولناک در عرصههاى مذکور در سطح جهان مىشود، با نظرداشت این فرضیه گزاره دوم تعریف نحاس که دم از هویتهاى واحد و فرهنگ واحد مىزند قدرى دشوار مىآید و باید به نوعى تخصیص و تقیید روى بیاوریم. البته تعاریف جامعهشناسى از جهانى شدن نیز وجود دارد که ما را به غایت مد نظر نزدیک مىکند. رابرتسون معتقد است که جهانى شدن داراى پیامدهاى فرهنگى زیادى است که فشار زیادى بر جوامع تمدنها و سنتها در راستاى دگرگونى آنها در جهاتى که با باورها و نهادهاى هویتى آنان در تعارض است مىآورد. در این میان دین به عنوان آموزه کانونى فرهنگ در تقابل یا تعامل با جهانى شدن قرار مىگیرد و تأثیر و تأثر فضاهاى دینى هم چون مساجد با جهانى شدن مورد توجه است. گیدنز نیز ازمنظر کارکردگرایانه و با زاویهاى فرهنگی، جهانى شدن را تعریف مىکند: «تقویت مناسبات اجتماعى که محلهاى دور از هم را، چنان بههم ربط مىدهد که هر واقعه تحت تأثیر رویدادى که به آن فرسنگها فاصله دارد، شکل مىگیرد و بر عکس.» در نتیجه به قول تاملینسون: «جهانى شدن با تلاقى حضور و غیاب(محوزمان)، با در هم بافتگى رویدادها و مناسبات اجتماعى دوردست، با بافتهاى محلى سر و کار دارد.» در جهانى شدن، فروریزى مرزها تنها دامان مرزهاى علمى و جغرافیایى را نمىگیرد، بلکه مرزهاى عقیدتى و ایدئولوژیک نیز دچار فروریزى مىشوند. حصار خصوصى ادیان که مخاطبین خود را یک دست و همسان سامان مىداد و غناى معرفتى، رفتارى، ادراکى مىبخشید دچار مهمان ناخوانده و سارق مهاجمى شده است که با ساز و برگهاى مجهز و شالوده شکن خود تمام یقینیات مؤمنان را رشته مىکند و طوفانى از بحران معرفتى بر ذهن او سیطره مىیابد و در این وضعیت، ادیان هرچه از متن دینى خود به سمت سنتهاى دینى (منابع درجه دوم دینى) حرکت کنند با بحران بیشترى مواجه هستند، چون که غیر عقلانىتر و غیر منطقىتر جلوه مىنمایند و نیز به قول ماکس وبر اگر تک ساحتى باشند معضلات فراترى دارند، تنها ادیان عقلانى و دو ساختى (یعنى صرفاً مناسک و آیینهاى عبادى و فردى را تئوریزه نکنند بلکه بعد اجتماعى نیز داشته باشند) توان رویارویى با این موج شکننده را دارند و هم چنین اگر لایههاى معنوى این ادیان در قبال لایههاى شریعتى تحلیل رفته باشد دچار فروپاشى، هضم و یا گوشهنشینى مىشوند. در این وضعیت هر دین و فرهنگى در بسترى قرار مىگیرد که غیر تهدیدکننده و تهدیدکننده آن در همان بستر وجود دارد. لذا شاهد ظهور هویتهاى موزائیکى و چند ضلعى سیال، غیر شفاف و کدر و... هستیم که منجر به حاکم شدن فهم هاى نسبى مىشوند و این حالت، فضا را براى استنشاق پیامهاى تک مرکزیت دینى سخت و نفسگیر مىکند. بدین ترتیب فرایند جهانى شدن به واسطه سرزمین زدایى، پیوندهاى فرهنگ و دین با مکان را تضعیف مىکند و نظامهاى معنایى را از لنگرگاه محلى خود آزاد مىسازد. جهانى شدن نوعى ارتباط مجازى مبتنى بر محو فضا، مکان و زمان است. حال آن که مسجد یک ارتباط دو سویه و رودررو و واقعیتى است مبتنى بر حضور مسلط و به تعبیرى در انحصار فضا، مکان و زمان ،به همین جهت رابطههاى شناختى نیز متفاوت از ادراک مجازى و سیال و در انحصار خصلتهاى درونى شده و تکرارپذیر مىباشد که منجر به نوعى از ایمان گروى و مبناگروى خاصى مىشود. نزاع حریم خصوصى و عمومى در گذشته و ارتباط آن با آزادى فردى و دینى و محو این حریم توسط جهانى شدن معضل دیگرى فراروى دین است که واگویهاى دیگر را رقم مىزند. دین کانونىترین و در واقع نقطه نهانى فرهنگ است و نیز درون سازى یک ساختار تمدنى و رابطه آن با تحولات پیرامون، مبتنى بر نوع تلقى و بینش مذهبى به نظر تنگاتنگ مىآید. وقتى فهم عرفى شد در گردونه تحولات ارتباطى متغیر و متحول مىشود و دگرگونى یا دگردیسى معرفتى به وجود مىآید. آن گاه نگرشهاى مذهبى و حوزه انتظارات از دین و نهایتاً گستره شریعت نیز مورد ارزیابى و بازخوانى قرار مىگیرد و اینجاست که مسجد یا فرصت بازنمایى دوباره اجتماعى فراتر از فرمگرایى و مناسکپردازى بى روح مىیابد و یا حاشیهنشین تمدنى خواهد بود که هر از گاهى تنها از منظر تاریخى براى تحلیل وضعیت و موقعیت معمارى آن توسط عدهاى خاص مورد مطالعه قرار مىگیرد، ولى با توجه به آن چه که در مورد مسجد در صفحات پیشین گذشت، خصلت فعالبخشى مسجد در حوزه روانى و اجتماعى مىتواند در صورت استفاده صحیح، تکاپوى دیگرى را براى این نهاد هویت ساز رقم بزند. جهانى شدن، نزاعهاى فراوانى را از سوى محققین بر سر همین موضوع برانگیخته است: 1. پارهاى جهانى شدن را یک پروژه مىدانند که داراى فاعل مشخص است و غایت معینى را با استفاده از برنامهها و طرحهاى از پیش طراحى شده دنبال مىکند. لذا از آن به «آمریکایى شدن»، «غربى شدن» یا«جهانى سازى» تعبیر مىکنند. 2. دستهاى دیگر آن را یک پروسه مىدانند که به علت پیشرفت ارتباطات و تکنولوژى بوجود آمده و فاقد یک فاعل مشخص و غایت مشخص است و صرفاً فرایندى است که هر کسى مىتواند در آن نقش داشته باشد. فرض این مقاله این است که جهانى شدن نه صرفاً یک پروژه است و نه پروسه. جهانى شدن گر چه بسترى است فراهم شده، ولى قدرتهاى بزرگ در پى هدایت و راهبرى آن هستند، اما رویکرد نرمافزارى آن، زمینه را براى بروز تمدنهاى معارض و حضور فعالانه گفتماناندیشى این تمدنها فراهم مىآورد که ایران اسلامى یکى از این تمدنهاست. در تقسیمبندى دیگر، جهانى شدن را دو ساختى مىدانند: 1. ساخت سختافزارى: یعنى تکنولوژى ارتباطات منشأ متراکم شدن ارتباطات و ظهور جهانى مجازى شده است. 2. ساخت نرمافزارى: اطلاعاتى که در این سختافزار مبادله مىشود. قرائن و شواهد جملگى حاکى است که در دهه اخیر زمینه براى مرکزیت گرایى اسلام فراهم شده است و این نکته خود فرصتى است که رویه نرمافزارى جهانى شدن در خدمت ما قرار مىدهد. ویژگىهاى جهانى شدن در پایان این بخش ویژگیهاى جهانى شدن را مىتوان این گونه نام برد: 1. جهانى شدن فرایندى گسسته و منفک در یکى از وجوه اقتصادى، سیاسى یا فرهنگى نیست. بلکه این پدیده، همبستهاى منسجم است که در تمام عرصههاى اجتماعى رسوخ کرده است. 2. جهانى شدن اساساً چالش گراست؛ چون قلمرو بسیارى از مفاهیم اجتماعى و سنتى مانند: نظم، قدرت، امنیت، دولت، مشروعیت، فرهنگ، حاکمیت و هویت را درنوردیده و زمینه را براى «باز تفسیر» آنها فراهم ساخته است. 3. ما در جریان جهانى شدن، نه با یک وضعیت غایى، بلکه با فرایند شدنها سر و کار داریم یعنى جهانى شدن ناپایدار و متغیر. 4. جهانى شدن نه شر است و نه خیر بلکه فرصتى است که هم مىتواند منجى باشدو هم مهلک. 5. این فرایند پدیدهاى است تناقض نما که با مفاهیم دوگانه جهانى - محلى، همگرایى - واگرایى، جهان گرایى- منطقه گرایى، تنوع و یکسان سازى روبروست، اما این مفاهیم دوگانه در مقابل هم قرار ندارند بلکه در تقویت و تأیید با یکدیگر به سر مىبرند. بخش دوم: دین و جهانى شدن منظور از دین در این جا دین اسلام است که به قول وبر دو ساختى است، از آن جهت که این دین در عرصههاى گوناگون زندگى چون اجتماع، سیاست و حکومت حضور مىیابد و براى متغیرهاى زمانى و مکانى، خوانشى پویا دارد و با عنصر اجتهاد حصار زمان و مکان را برمىدارد پس در عرصه جهانى شدن هم وارد گود محاجه و مبارزه مىشود. اگر بخواهیم تعریفى ساده و کامل ارائه کنیم شاید بتوان گفت: «روش مخصوصى در زندگى است که صلاح دنیا را به طورى که موافق کمال اخرى و جهات دایمى حقیقى باشد، تأمین مىنماید، پس در شریعت باید قانونهایى وجود داشته باشد که روش زندگانى را به اندازه احتیاج روشن سازد.» حال باید سراغ این نکته را گرفت که آیا ادیان، توان نوزایى، نوخوانى و تحول مبتنى بر فهم زمان و مکان و حرکت با اقتضائات زمان را در پروسه جهانى شدن دارند یا خیر؟ انسان امروز در برابر سلطه مدرنیته که در خلأ ارزشها پدیدهاى بنیادگراست به دامان دین با معرفتى پناه مىبرند که اولاً معنویت را به آنها برگرداند تا به آرامش برسند و ثانیاً واژههایى چون عدالت اجتماعى و... که حلقههاى مفقوده در اندیشههاى مدرن هستند را براى آنها تئوریزه، طراحى و عملیاتى نماید؛ به نظر تنها کانونى که این گزارهها را از درون خود به صورت عمیق داراست، گوهر دین مىباشد. اما براى فهم بهتر، رویکرد در دین نسبت به جهانى شدن را به صورت خلاصه بررسى مىکنیم. در خصوص رابطه دین و جهانى شدن و واکنشهاى این دو نسبت به یکدیگر سه دیدگاه کلى قابل طرح است: 1. نگرش بدبینانه: پارهاى از اندیشمندان اسلامى معتقدند جهانى شدن از فرآوردههاى مدرنیته است و چون چالش میان سنت و مدرنیته منجر به گسست مبانى سنت شد و از سویى جهانى شدن محصول سلطه غرب است، پس در پى صدور ارزشهاى غربى به دیگر جوامع است، بنابراین جهانى شدن همان «غربى شدن» یا «آمریکایى شدن» است و در واقع این گروه معتقد به «جهانى سازى» یا جهانى کردن هستند تا جهانى شدن. 2. نگرش خوش بینانه (منفعلانه): شتاب جهانگسترى آن چنان سریع است که نه تنها یاراى مقاومت با آن نیست، بلکه گوشه نشینى نیز ممکن نمىباشد و تنها راه پیشرفت، سوار شدن بر گردونه جهانى شدن است. این نگرش هیچ توجهى به فرهنگهاى بومى و داشتههاى خودى نمىکند در واقع به هضم و ادغام فرهنگ مىاندیشد و رویکردى منفعلانه نسبت به جهانى شدن دارد. 3. نگرش خرد ورزانه (گزینش گرایانه): مبنا و اساس نظریهپردازى در این دیدگاه ،عقل و دستاوردهاى آن است. در واقع فواید و مضرات جهانى شدن را در ترازوى خرد مىگذارد و به جاى برخورد منفعلانه یا واگرایانه با آن، برخوردى منطقى، چینشى و فعالانه دارد و به جاى آن که خود را به موج طوفانى لایههاى معرفتى و... جهانى شدن تسلیم نماید، در آن حضور فعال داشته و کانونهاى معرفتى خودش که متکى به آموزههاى جهان شمول دینى و انسانى هستند ارائه مىدهد تا خلأهاى ناشى از جهانى شدن هدایت شده را پر نماید و به جاى استفاده از ابزارهاى غیرعقلانى، از ابزار گفتمان استفاده نموده و با رویکردى نرمافزارى وجهه خود را مىنماید که این مقاله نگرش سوم را مطلوب خود مىداند. فضاى مذهبى بیرچ و همکاران( 100 : 2001) به فضاى مذهبى بهعنوان یک جایگاهى که مىتواند منعکس کننده تحولات ساختارى جامعه از دوره سنتى به دوره مدرنیته باشد نگاه کردهاند و از همین منظر مىتوان پاسخ فضاى مذهبى را در مواجهه با فرایند جهانى شدن مورد مطالعه قرار داد. البته مذهب به عنوان یک پدیده اجتماعى بدون ارتباط با سایر ساختارهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جامعه قابل فهم نیست. منتهى از آن جا که انعکاس تغییرات مدرنیته و جهانى شدن به صورت برجستهاى در فضاى مذهبى نمود پیدا کرده است، مىتوان از این طریق روند تغییرات را بصورت برجستهترى مورد مطالعه قرار داد. مذهب، عمومىترین خصیصه اجتماعى است که در کانون توجهات همه جوامع بوده است، بنابراین هر نوع تغییرى در این حوزه منعکس کننده «تغییر در حوزه عمومى» نیز محسوب شود، از جهت دیگر «هویتهاى دینى» نیز که یک «محصول دینى» و در عین حال برآیند «تعامل دین، جامعه و فرهنگ» هستند و در بستر فضاى دینى شکل مىگیرند، به نوعى تحت تأثیر و یا عامل اثر گذار بر فضاى مذهبى نیز محسوب مىشوند. بنابراین، فهم نسبت جهانى شدن با فضاى مذهبى منعکس کننده کیفیت پاسخ جامعه دینى به جهانى شدن در قالب هویتهاى متفاوت خواهد بود. فضاى مذهبى در ارتباطى تنگاتنگ با فرهنگ عمومى است که در گذشته اساساً دین، فرهنگ عمومى را تشکیل مىداد هم در حوزه فردى و هم در حوزه اجتماعى و نیز نهادهاى اجتماعى حضور دین کاملاً ملموس و پر سیطره بود. اما با گذر از جامعه سنتى به مدرن،دین نیز ادعاى پرهیمنه خود را وانهاده و حرکتى خزنده به سمت سکولاریزاسیون در بیشتر سطوح شکل گرفت که البته این انتقال یک انتقال ساختارى بود. «همان طور که قوت فضاى عمومى، منشأ تولید قدرت افکارعمومى و به عبارتى تجلى «قدرت مردم» است. قدرت فضاى مذهبى، نمود اقتدار دین در یک جامعه است». بهمین جهت باید تحلیل مفهومى و دقیقترى از فضاى مذهبى ارائه داد. ارکان اقتدار دین به نظر مىرسد اقتدار دین برآیند پنج قدرت اساسى است: 1. قدرت نفس دین: پیام و محتواى دینى نقش بسیار مهم در تأثیر بر پیروان و پیشى گرفتن از سایر ادیان دارد. پیام دینى موضوع مورد مطالعه خیلى از اندیشمندان از جمله وبر بوده است. او در مورد اسلام معتقد است که اسلام به دلیل ماهیت اجتماعی و سیاسى آن، مرجع قدرت و قوت گسترده خواهد شد. پس اسلام که در حوزههاى فردى اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى داراى برنامه است به عنوان یک « منبع و مرجع قدرت» محسوب مىشود. بنابراین اولاً توجه به پیامهای دینى و ثانیاً انطباق آن پیامها با نیازهاى جامعه انسانى نقش مهمى در فضاسازى مذهبى دارد. 2. قدرت نهادینه دینى: قدرت نهادینه دینى از یک سو به نقش سازمان دینى (چاوس، 1994) و از سویى به ریشهدار بودن مفاهیم اعتقادى، ارزشى و معرفتهاى دینى در یک جامعه توجه دارد. البته امروز تضعیف سازمانهاى دینى برگرفته از سرعت ارتباطات و تحول در سازمانهاى اجتماعى است که نقش سازمانهاى دینى را کمرنگتر مىکند بنابراین سازمانهاى دینى براى انطباق، مجبور به تحول هستند که این تحول، ترس دور شدن از سنت هاى دینى را القأمىکند. لذا «پارادوکس نوسازى سازمانى و حفظ شکل سنتى دینى » منشأ التقاط و اختلال فراوانى مىشود. 3. قدرت فردى دین: قدرت فردى دین به اعتقادات، ارزشها و نگرشهاى دینى و نوع ارتباط فرد با مسئولیتهاى دینى باز مىگردد. ضعیف شدن قدرت فردى دین، به ضعیف شدن نقش دینى در عمل فردى (چاوس، 1994) مربوط میشود. دو دیدگاه درخصوص ماهیت تغییرات خصوصاً در حوزه فهم دینى و به تبع آن در فضاهاى مذهبى در دوره جهانى شدن مطرح گردیده است: * دیدگاه اول که رویکرد فلسفى و معرفت شناسانه دارد بر این مبنا تأکید مىورزد که تغییرات مذهبى معلول فرایندهاى معرفتى و شناختى است. (سروش، 1375). * دیدگاه دوم که متأثر از رویکرد جامعهشناسى و فرهنگشناسى است، براین مبنا تأکید مىکند که تغییر بنیادین جهت، (ویلنتى،2000) معرف کالایى شدن زندگى با ارزشهاى نظام سرمایهدارى و فرهنگ مصرفگرایى غربى است (ترنر،1994، عاملى، 2002). طبق این نظر تحولات فهم مذهبى و تحولات عمل مذهبى برگرفته از «تکثرگرایى معرفتى» نیست، بلکه معلول «تکثرگرایى فرهنگى» مىباشد که منجر به تغییرات غیرارادى در تمام حوزهها و خصوصاً دین مىشود. شاید از همین جهت است که به گفته برایون ترنر (1993) نقش گفتمانهاى روشنفکرى در جهان معاصر کمرنگ شده است. که منجر به جابجایى جدید در حوزه «نخبگان اجتماعى» شده است. 4. قدرت مدنى دین: قدرت مدنى دین را مىتوان به مجموعه «قوانین و مقررات مربوط به مردم» و «نهادهاى مدنى» و نسبت آنها با قوانین مورد نظر دین عامه مردم در یک جامعه مرتبط نمود. میزان قدرت مدنى دین مربوط به میزان نفوذ تعالیم دینى در قوانین و مقررات مدنى و هم چنین نقش تعالیم و معارف دینى در برنامههاى نهادهاى مدنى یک جامعه مىباشد. یکى از کارهاى الگوهاى غربى با مدلهاى توسعه که در جهانى شدن نیز شتاب فراگیرترى مىگیرد عبارت است از الگوسازیهاى غیر دینى در حوزه توسعه نظام بوروکراتیک، و قوانین شهرى و مدنى. اما در اسلام شیعى مىبینیم که قدرت مدنى دین بسیار بالاست، به طورى که حتى نظم بوروکراتیک و قوانین شهرى و مدنى نیز باید از صافى گزینش دینى رد شوند و در واقع از حوض دین غسل نمایند. 5. قدرت اجتماعى دین: قدرت اجتماعى دین، نسبت وسیعى با نقش دین در جامعه، عرصههاى سیاسى و بسیج و تأسیس نهضتهاى اجتماعى و سیاسى دارد. میزان اقتدار نهضتهاى دینى ارتباطى تنگاتگ با قدرت اجتماعى دین برقرار مىکند. قدرت اجتماعى دین به نوعى به «نقش اجتماعى دین» و یا به تعبیر پیتر برگر (1381:62) به انتظاراتى که از نقش دین در جامعه وخود دارد باز مىگردد. شرایط مادىگرایانه جهان امروز منشأ ظهور نهضتهاى دینى شده است. به گونهاى که یکى از بارزترین جلوههاى قدرت اجتماعی دین، ظهور جنبشها، نهضتها و انقلابهاى اجتماعى دینى موسوم به بنیادگرایى اسلامى و مسیحى در جهان معاصر است. هوگلند (1982)، والت (1992) ، بریجیکیان (1992) ، جلائى پور(1382) و منوئل کتلز (1997) از این نهضت دینى به عنوان بازخورد جهانى شدن، در قالب (هویتهاى مقاومت) یاد مىکنند. گیدنز به بنیادگرایى اسلامى به عنوان برجستهترین نمود بنیادگرایى دینى اشاره مىکند و معتقد است که بنیادگرایى اسلامى، از یکسو بازتاب فشارهاى ارزشى نظام سکولارمدرن و از سوى دیگر متأثر از ابعاد سنتى دین اسلام است.(گیدنز 2001 : 558). نکته قابل تأمل این که قوت و ضعف نهادهاى اجتماعى مذهب نسبت جدى با زمینههاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى یک جامعه دارد. نوع تعامل نظام سیاسى با مذهب، پیشینه فرهنگى، عوامل فراملى و بینالمللى و نظام آموزش و پرورش از جمله عواملى است که بر چگونگى نهادهاى اجتماعى مذهبى اثر جدى مىگذارد. فضاى مذهبى، زمینه ظهور هویتهاى اجتماعى دینى را فراهم مىآورد. هویتهاى اجتماعى لزوماً از یک ماهیت مشترک برخوردار نیستند، ولى ضمن تجزیه هویتهاى اجتماعى، نمودهاى عینى مشترک را در قالب هویتهاى خاص پیدا مىکنند. کستلز و نظریه هویت اجتماعی کستلز (1997) از جمله کسانى است که هویتهاى اجتماعى را در عصر جهانى شدن بر سه نوع هویت تقسیم مىکند: 1. هویتهاى مقاوم؛ 2. هویتهاى مشروعیت یافته؛ 3. هویت تولیدى یا بازسازى شده. حال که نگاهى اجمالى به قدرتهاى منبعث از دین که در واقع منبع اقتدار دین هستند داشتیم، رویکرد دین نسبت به جهانى شدن یا بازتاب جهانى شدن در دین را بررسى مىکنیم. به نظر مىرسد که پاسخ جوامع دینى نسبت به «جهانى شدن از بالا» فقط در انطباق و سازگارى و یا همسان سازى با فرهنگ غرب نیست، بلکه فشار و سلطه غرب منشأ شکلگیرى «مقاومت فرهنگى و دینى» و برجسته شدن سنتهاى دینى در فضاى دینى جوامع شده است. در واقع اگر از طرفى شاهد روند (جهانى شدن از بالا هستیم) اما یک روند معکوسى سامان یافته است که منجر به ظهور جنبشها و نهضتهاى مخالف این نوع جهانى شدن هستند؛ به گفته گیدنز شاهد جهانى شدنهاى معکوس هستیم که «جهانى شدن از پایین» مىباشد. کانون نرمافزارى، این نوع از جهانى شدن، دین و نهادهاى دینى هستند. «این نوع نهضتهاى اجتماعى در قالب مقابله با روحیه سلطه جهانى (روادس، 2003) و جستجو براى عدالت فراگیرتر جهانى (باقلیوالا، 2002) و هم چنین در شکل نهضتهاى اجتماعى محیط زیستگرا (روستى، 2004) و یا نهضتهاى فمینیستى ظهور پیدا کرده است.» در این میان نهضتهاى اصول گرایانه و بنیادگراى دینى از مهمترین وجوه جهانى شدن معکوس هستند که به صورت موازى جهانى شدن حرکت مىکنند، اما با غایتى متفاوت. نهضتها و جنبشهاى دینى، جنبشهایى هستند که بدنبال تغییر در سازمانهاى دینى و انقلاب سیاسى، فرهنگى و اجتماعى در سطح دولت - ملتها، احیاى سنتهاى دینى و الهى و تغییر در روند حاکم بر جهان ظهور پیدا مىکنند. که تفاوت نهضتهاى دینى با نهضتهاى اجتماعى در تأکید بر معیارهاى ارزشى و دینى در اولى است و وجه اشتراک آنها جمعى بودن هر دو است. در فضاى جهانى شدن، مهمترین نهضت دینى که منجر به انقلاب شد، انقلاب اسلامى ایران بود که برخلاف جامعه شناسان معروف چون وبر، دورکهایم و مارکس که ادعاى حاشیه نشینى دین را داشتند، عامل تغییرى بزرگ در جامعه ایران و به تبع آن در کل جهان و منجر به احیای دینگروى و دینگرایى در سراسر جهان شد، البته، این به محتوا و ماهیت دین برمىگردد چون دین یا کنشگراست و یا کنشپذیر؛ الف) دین کنشپذیر: با هجمه مدرنیته و انفعال سنت، دین نیز دو موضع مىگیرد. دین در این موضع کنشپذیر شده و در مقابل گزارههاى مدرنیسم دچار نوعى انعطاف یا سردرگمى و نهایتاً از موضعى انزواگرایانه یا تطابق گرایانه وارد مىشود. ب) دین کنشگر: یعنى در مقابل پدیده مدرنیته موضع فعال گرفته است و نه تنها به مقابله با آن بر میخیزد بلکه برنامههاى راهبردى را بهپیروان خود ارائه مىدهد. ظهور پدیده «بنیادگرایى» نوعى کنش گرى در برابر یکسانسازى فرهنگى و هویتى در سطح جهان به شمار مىرود. بارزترین نمونه این کنشگرى، انقلاب اسلامى ایران مىباشد که این انقلاب علیه مدرنیته و در راستاى احیا و بازخوانى اصلاح گرایانه سنت بود و مهمتر این که با اتکا به اندیشه شیعى و قوانین شیعى به بار نشست. یکى دیگر از نقشهاى دینى که در قدرت اجتماعى و مدنى ذکر آن گذشت، قدرت هویتسازى توسط دین است. دین جزء عناصر کلیدى ساخت هویت است. حتى بعضى هویت دینى را به عنوان هویت مستقل مطرح مىکنند. وقتى بحران هویت، توسط جهانى شدن به وجود مىآید، به صورت طبیعى بازگشت جهانى ادیان، زنده مىشود که این بازگشت به دو جنبه مهم از فرایند جهانى شدن، یعنى جهان به عنوان یک نظام واحد همگن و نیز نسبیتگرایى فرهنگى بر میگردد. مارتین آلبرو ،درباره نقش«جوامع محلى دینى» در جهان معاصر مىگوید: «نامعلومى Ontologicalو فقدان قطعیت درباره وجود جامعه اغلب «ناایمنى هستى شناختى» نامیده شده است، یعنى فقدان اعتماد به واقعیت پیرامون که از ناایمنى نداشتن کارInsecurity یا سلامت بنیادىتر است! مهمترین تغییرى که در خصوص جهانى شدن و دین متصور هست، تغییرى است که در ساختار جامعه به وجود آمده است و به نوعى مفهوم جامعه بومى، فضاى عمومى بومى و در پى آن فضاى مذهبى و هویتهاى اجتماعى تغییر کرده است، این تغییر محصول یکپارچگى «بستر اجتماعى و فرهنگى» جهان معاصر و به عبارتى همان طور که گذشت محو فاصله حاضر و غایب و تراکم فضاهاى جدا افتاده قدیم است. با توجه به فضاى موجود، نوعى از «قبیله گرایى جهانى» در حال شکلگیرى است و محدوده فضاى عمومى فراتر از دولتها و ملتها هستند. بالطبع حصار فضاى مذهبى نیز گسترهاى به وسعت جهان را در بر مىگیرد، البته گر چه به نظر جهانى شدن قدرت مدنى و قدرت سیاسى دین را به چالش مىکشاند، ولى با توجه به خلأهاى به وجود آمده ناشى از جهانى شدن، قدرت فردى و اجتماعى جهانى شدن دین گسترش مىیابد که در صورت مدیریت هدایت شده و معناگرایانه تسخیر و تصرف قدرت سیاسى و مدنى نیز امرى ممکن مىآید. عوامل فرایند معکوس جهانی شدن عواملى که موجب برجستهتر شدن فرایند معکوس جهانى شدن هستند و آن را از حاشیه به متن مقاومت و پیروزى مىکشانند عبارتند از: 1. عامل اول: جنبه انعکاس داشتن تنوع فرهنگى متأثر از جهانى شدن که منشأ انعکاس تفاوتهاى بین فرد و جامعه بومى با «دیگرى» مىشود. 2. عامل دوم: جنبه سلطهآمیز بودن جهانى شدنهاى از بالا به پایین که عکسالعمل طبیعى آن برجسته شدن هویتهاى مقاومت است. 3. عامل سوم: روحیه نوگرایى محض جهانى شدن آمریکایى که تمام تاریخ و فرهنگ گذشته تمدنى را نادیده مىانگارد و بازتاب چنین خوانشهایى، عکسالعملهاى منفى و چکشى مىباشد. این سه عامل، معرف قوى شدن «هویتهاى اجتماعى»مىباشند که این هویتها نیز از ابعاد سهگانه: 1. تمایزگرایى 2. سلطه ستیزى 3. استمرار هویتى برخوردارند. نوگرایى گرچه از یکسو منجر به نشاط و تنوع مىشود، ولى اگر این نوگرایى در هویت سرایت کند منجر به نوعى «گم گشتگى و نوستالژیاى هویتى» مىشود، بنابراین روندهاى معکوس از قدرت و قوت بیشترى برخوردار خواهد شد. با توجه به روند رو به رشد «هویتهاى مقاومت» و جهانى شدن معکوس (از پایین به بالا) نوعى از ارزشهاى مشترک الهى که مورد قبول همه ادیان است در حال تجلى اجتماعى است که منجر به نوعى از «عامگرایى دینى» شده است. Religious universalism به خاطر این که مفاهیمى چون عدالت، ظلم ستیزى، توجه به کرامت انسانى و نفس سلطه غیر الهى در کانون این نگرش وجود دارد، مىتوان نتیجه گرفت که مهمترین روند معکوس جهانى شدن، جهانى شدنهاى ارزشى مىباشد. شیعه مذهب کنشگر شیعه نیز به مانند بقیه مذاهب و ادیان داراى پیام فرامرزى و فرازمان است و مؤلفههاى آن، فراتاریخى و جهان شمول است. دو عنصرى که شیعه را متمایز مىکند: 1. اصل عدالت و عدالت اجتماعى؛ 2. نظریه امامت به عنوان راهبرد سیاسى. این دو عنصر که از سویى مهمترین خلأ و دغدغه بشرى (عدالت) را نه صرفاً به عنوان توصیه اخلاقى بلکه به عنوان بایستههاى نظاممند و تمدنى براى تمام بشریت و همه تمدنها طراحى مىکند و از سویى ساز و کار آن ها را در تفکر امامت و ولایت معصوم تعبیه مىکند. براى توضیح این مطلب به چند مؤلفه کلیدى شیعه اشاره مىکنیم تا بحث، قالبى واضحتر بیابد: الف) عقلانیت شیعه بیشترین ملازمت با عقل را دارد؛کثرت فیلسوفان شیعه گواه این مدعاست. سیره عقلانیه مستقلات عقلیه و ملازمات عقلیه از مباحث کلیدى اصول هستند. حتى بعضى از کتب حدیثى شیعه مانند اصول کافى نیز با «باب عقل و جهل »شروع کردهاند، البته عدهاى معتقدند بین عقل وبرى«ابزار» و عقل فلسفى تفاوت است، اما از تفکر شیعى، عقل ابزارى نیز مورد توجه و تأکید مىباشد، و با توجه به سیر عقلانى در جهانى شدن بهنظر مىرسد تفکر شیعى بیشترین و بهترین تعامل را مىتواند با انسان امروزى و جامعه امروزى داشته باشد. ب) اجتهاد نظریه پردازان فرهنگ و اندیشه براین باورند که برخى اصول اندیشه، بر اثر گذر زمان دچار فراموشى و فرسودگى مىشوند و نیازمند اصلاح و دگر تفسیرى هستند. اجتهاد یکى از اصولى است که در مذهب شیعه نقش اساسى و کلیدى ایفا مىکند و با نگرش منطقى و عقلى و فهمى نوشونده و تکاملى، دستورات دین همگام با مقتضیات زمان و مکان مىگردد. بنابراین در زمانهاى مختلف، این اصل، راهگشاى بسیارى از بن بستها و مشکلات خواهد بود. بر همین اساس است که مىتوان از دستورهاى اصیل و واقعى اسلام، براساس احتیاجات روز حکم کرد و در دوره جهانى شدن نیز این فهم نوشونده مىتواند جوابگوى بسیارى از مسایل شود. هشام شرابى، اجتهاد را در برقرارى تحلیل عقلى در حوزه باز فهمى دین مىداند: «حاصل فرجامین (احیاء اجتهاد) برقرارى تحلیل عقلى به مثابه شرط اولیه تفسیر بود. این کار نه تنها راه را براى برقرارى دوباره اصل داورى مستقل (اجتهاد) باز کرده بلکه اقتدار سلسله سران سنتى ریشهدار را نیز مورد تردید قرار داده است. این گذر به جنبش اصلاحطلبى، نیرو و تحرک زیاد مىبخشید.» شهید مطهرى با طرح سلسله قوانین ثابت و متغیر درباره اجتهاد مىگوید: «اسلام یک نوع رمز و یک دستگاه متحرکى در داخل خود قرار داده که خودش از ناحیه خود تغییر مىکند نه از ناحیه کسى دیگر که مثلاً علما بیایند تغییر بدهند، علما فقط مىتوانند آن تغییرات را کشف کنند نه این که تغییر بدهند.» شهید صدر، اجتهاد را براى بازفهمى نظام عقیدتى اسلام لازم مىداند تا هم در اصول و هم در فروع، از آن مدد گیرد و بتواند با آن اسلام را مطابق با نیازهاى واقعى زمان عرضه کند. دو عنصر مهم در جهانى شدن که براى اجتهاد مورد تمسک و خوانش قرار مىگیرند: 1. سنت 2. عقل. عقل، مهمترین عنصر براى ارتباط معنادار و همه جانبه با دنیاى مدرن است که از لایههایى از: 1. آمپریسم؛ 2. پوزیتیوسم و ادراکات حسى و تجربى در حوزه معرفتى سود مىجوید. گرچه بین عقل جدید که مبتنى بر خرد جدید است و عقل مورد استعمال در قوانین فقهى تفاوت است، اما مبانى مشترک هستند. لذا عنصر اجتهاد در فرایند جهانى شدن نقش اساسى براى حمل سنتها به دروازه جهانى شدن دارند. ج ) نظریه فطرت در اندیشه شیعى، خلقت تمام انسانها براساس فطرتى است که این فطرت، طالب خداشناسى و خداگرایى مىباشد؛ پس آدمیان، پذیرش ذاتى براى توحید عملى و نظرى دارند. فراتر این که برخى قائل به فطرى بودن نبوت پیامبر اسلام و ولایت ائمهاطهار نیز هستند، پس انسانها در بدو تولد، گرایش پذیرفتن مهمترین رکن شیعى را که اساس ادیان آسمانى نیز هست (توحید) دارا مىباشند. د ) عدالت یکى از اصول پنج گانه شیعى عدالت مىباشد. محورىترین مؤلفه ممتازمذهب شیعى از سایر مذاهب و ادیان، مفهوم عدالت است که دو ساختى است. هم عدالت درنفس را مطرح مىکند (فردى و درونى) و هم عدالت بیرونى یا اجتماعى را، یعنى«وضع کل شئ فی موضعه» را طرح مىکند.عدالت در حوزه اجتماعى و سیاسى خصوصاً عدالت سیاسى که منجر به پارادیمى از سیستمهاى سیاسى مىشود که به تفکر امامت و در زمان غیبت به نظریه ولایت فقیه منجر مىشود، اساسىترین اصول در تفکر شیعى است که سایر اصول شیعى را نیز تعریف و تبیین مىکند. عدالت در تفکر شیعى وجههاى هستى- شناختى نیز دارد، «و بالعدل قامت السموات و الأرض» آرمان نهایى و نهائى شیعه نیز در قالب عدالت طراحى شده است. امام زمان صرفاً براى شیعى Paradaimایجاد قسط و عدالت بصورت جهانى ظهور مىکند، پس عدالت در پارادیم، خصلتى فرازمانى دارد و جدىترین گزاره جهانى که تبدیل به یکمعضله و حلقه مفقوده شده است نایابى و کم یابى عدالت است و هر چه گستره جهانى شدن وسیعتر مىشود دغدغه عدالت نیز فراگیرتر مىگردد؛ مکاتب بشرى با تمام تلاششان در حوزه نظریهپردازى اجتماعى نتوانستند مشکل عدالت را سامان دهند؛ اندیشمندانى چون جان راولز که نظریه عدالت توزیعى لیبرالیستى را تبیین نمودهاند دچار ناکامى در اجراى این نظریه شدهاند. از آن جهت که علوم اجتماعى و سیاسى به صورت هم بسته هستند و گسست در هم بستگى علوم، منجر به تعارضهاى ذاتى اجتماعى و بحرانهاى درون زا مىشود. اصالت کاپیتالیستى و سرمایه محورى نه تنها منجر به عدالت توزیعى «راولزى» نمىشود، بلکه تضادMercantilistyمرکانتیلیستى طبقاتى، ایجاد کارتلهاى بزرگ و شکافهاى عظیم شمال و جنوب محصول آن است. تنها تفکرى که عدالت را به صورت فرائیسمى و از منظرى ساختارى جهانى تبیین مىکند شیعه است. اصلىترین بحران جهان معاصر، خلأ عدالت، اخلاق، معنویت است، سه ضلعى که اساس تفکر شیعى را سامان مىدهند. با نظر داشت جهانى شدن معکوس و نیز جهانگرایى، فرایند پذیرش این سه عنصر را بصورت تزایدى - تسریعى معنا مىبخشد، پس در آینده نزدیک شاهد نوعى معناگرایى شیعى در گستره جهانى خواهیم بود. هـ.) مهدویت اعتقاد به مصلح آخرالزمان و ایجاد حکومت جهانى براساس عدل و به منظور نجات بشر از ظلم که اصطلاحاً «فلسفه مهدویت» نامیده مىشود، مختص شیعه نیست و همه ادیان مدلى از آن را دارند. خصوصیت شیعه، کنشگرى مثبت در این رابطه است وآن زمینهسازى و بسترسازى براى اینامرکهاصلاحاجتماعىخصیصه ذاتىآن است. و) ولایت فقیه محکمترین تئورى در باب سیستم حکومتى مذهب شیعه «تئورى ولایت فقیه» مىباشد. این تئورى که اکنون از پشتوانه قدرت نیز برخوردار است، داعیه نوعى از حکومت جهانى را با اتکا به نظریههاى جهان محور خود دارد. دانایى و عدالت، مقومهاى این نظریه هستند که آن از گستره جغرافیایى خاص (ایران) فراتر مىبخشند. در واقع تئورى ولایت فقیه با تکیه بر عناصر عدالت، جهاد و اجتهاد خواستار ایجاد نظام سیاسى است که زمینهساز ظهور منجى مىگردد. و چون ظهور منجى جهانى است، پس این تئورى در حوزه عمل تعامل ایران و کشورهاى اسلامى و بلکه نظام بینالملل مىشود. ز ) فرازمان و مکان بودن پیام تشیع پیامهاى شیعى فرازمانى و فرامکانى و براى مخاطب عام مىباشد. جهان شمول بودگى پیامهای شیعى رویکردى نمادین یافته است و اساساً با تمدنها و قیامها رهآوردى بشرى به ارمغان مىآورد. پیام عاشورا که منجر به یک تراژدى بشرى تاریخى شد و نظریه پایان تاریخ با پایان جهان که منجر به ظهور مصلح عدالت گستر مىشود پیامهاى شیعى هستند که اساساً در عصر فراها کاربرد دارند و هم چنین بازخوانى «زیارت وارث» نشان دهنده فراتاریخى بودن پیام شیعى است. نقش مساجد در نزاع بین دین و جهانى شدن در پایان اشارهاى داریم به نقش مساجد در نزاع بین دین و جهانى شدن. همانطورکه در آغاز گفته شد مسجد کانون اصلى اسلام از جهت عبادى، نیایشى، آموزشى، عقیدتى ، معرفتى و حتى حوزههاى جانبى چون نظام سیاسى (پایگاه حکومت)، نظامى (پایگاه جهاد)و... بوده است.و نقش خود را به صورت فراگیر براى مخاطبین خود انجام داده است. قبل از مدرنیته در کنار مساجد یک نهاد آموزشى به نام مدارس ایجاد شد که نقش هاى آموزشى تخصصى چون آموزش کلام، فقه و فلسفه و... از مسجد گرفت و آن را به صورت منحصر در اختیار گرفت. اما مدارس هم نتوانست نقش آموزش عمومى مسجد را از آن بگیرد. اما معضله اصلى مدرنیته و پیامد آن جهانى شدن بود؛ با خصوصیاتى که در مورد جهانى شدن ذکر شد، کاملاً واضح است که جهانى شدن از حیث نرمافزارى بسترى غیردینى و ضددینى دارد و از حیث سختافزارى و رسانهاى نیز داراى شتاب وسیع و فراتر از حد تصورى است که عرصه را برمساجد تنگ مىکند. امروز، رسانههاى جدید هیچ زحمتى به مخاطب نمىدهند و در حوزه خصوصى مخاطب رخنه نموده و با بمباران اطلاعاتى و سلب آرامش فکرى از او قدرت هر نوع تصمیمگیرى را از او مىگیرند و در واقع نوعى از «حقیقت مجازى» را براى او رقم مىزنند که فرد در دنیاى مجازى زندگى کند و ادراکات او نیز مجازى مىشوند و با نشانه گرفتن لایههاى عاطفى و حسى مخاطب، نظام معرفتى او را مختل نموده و نوعى از معرفت هدایت شده و کنترل شده را به خورد مخاطب مىدهند که منجر به افکار سازى در حوزه جامعه مىشود و بالاخره با انبوهى از مخاطبین روبرو مىشویم که منبع تغذیه واحد و هدایت شدهاى آن ها را تبدیل به موجودات شعورمند هدایت شده مىکند و تنها به محرکهاى خاصى که توسط منبعى محدود القاء مىشود پاسخ مىدهند، لذا دنیایى همگن و همسان ایجاد مىکنند، اما این یک روى روایت است. روى دیگر آن در بخشهاى پیشین تحت عنوان جهانى شدن معکوس توضیح داده شد و هم چنین گفتیم جهان معاصر گر چه از حیث اقتصادى و تجارى فروشکسته است و به سمت یکسان سازى سیاسى مىرود، اما تنها سنگرى که هنوز فتح نشده است و مقاومت مىکند «عرصه فرهنگ» است و قدرتهاى بزرگ که به دنبال جهانىسازى هستند نه تنها نتوانستهاند مقاومتهاى فرهنگى را کنترل کنند، بلکه مقاومتهاى فرهنگى از حاشیه به متن آمدهاند و امروز خود تبدیل به «متنهاى هژمون» یا گفتمانهاى مسلط شدهاند. در واقع لایه نرمافزارى در جهانى شدن هنوز در کشاکش نزاع بین دینگرایى و مادىگرایى، معرفت و احساس حق و باطل، حقیقت و مجاز، بومىگرى، محلىگرایى و جهانى گرایى مىباشد. اما مهمترین نزاع، دین و آموزههاى جهانىسازى، اندیشههاى محدود بشرى (لیبرالیسم) مىباشد که امروزه خیزش جنبشهاى دینى و مقاومت فرهنگى شکنندهاى که براى جهانى سازى وجود دارد عرصه را به سمت فرهنگى شدن یا دینگرایى انسان معاصر پیش مىبرد. منظور از دین، اسلام است و خصوصاً قرائت شیعى با توجه به خصوصیاتى که دارد و ذکر شد که در حال حاضر تنها قرائتى که مىتواند انسان معاصر را نجات دهد و بستر آرامش روانى برایش ایجاد نماید، تفکر شیعى است. چون دو ساختى است و لبه اجتماعى آن تیزتر از ساخت فردىاش است. حتى قرائت عرفانى انسان معاصر نیز به قرائت عرفانى شیعى نزدیکتر است. مضافاً که امروزه تفکر شیعى از یک نظام سیاسى که تبدیل به یک روند تبلیغاتى و سیاست گذارى جهانى شده است نیز برخوردار است. حال با توجه به مسایل مذکور، مسجد اولین و اساسىترین کانون است که آموزههاى دینى و نرمافزارى را مىتواند به جامعه جهانى القا نماید، گرچه مسجد داراى مکان مشخص و مخاطبین خاص است، اما مسجد دو کار انجام مىدهد: 1. ساماندهى معرفتى مخاطبین خاص و ایجاد نظام ارتباطى(چهره به چهره) که کارآمدترین نظام ارتباطى است و مبتنى بر معرفت حقیقى است نه مجازى. 2. مسجد مىتواند از رسانههاى جدید به عنوان ابزار استفاده نماید. مهمترین خصلت مسجد تولید پیام است و پیام یک نرمافزار است که مىتواند از طریق نظام ارتباط محدود و مشخص (چهره به چهره خود مسجد) به مخاطب برسد و هم مىتواند از ابزارهاى پیام گستر چون رسانههاى مدرن استفاده نماید. اگر این فرضیه را که رسانههاى تکنولوژیک به خودى خود و صرفاً از این جهت که ابزار هستند، خنثى مىباشند و این پیام است که غایت و نوع آنها را مشخص مىکند بپذیریم، در آن صورت رسانههاى جدید و شبکههاى ماهوارهاى و اینترنتى ابزارهایى هستند که مىتوانند در خدمت مساجد نیز قرار بگیرند و نظام معنایى اسلام را به جهانیان ارائه دهند و کاربران را با شبکهاى از لایههاى معرفت یقینى آشنا سازند که حاوى یک رویکرد معنوى براى انسان معاصر گریزان از هجمه است. در جهان معاصر دو خلأ کاملاً مشهود و جهانى است: 1. خلأ معنویت و ارزشهاى انسانى و الهى؛ 2. خلأ عدالت. در صفحات پیشین ذکر شد که ممیزه تفکر شیعى نسبت به دیگر ادیان و فرق، برجستگى این دو گزاره است و کانون تبلیغ این دو، مساجد مىباشند و مساجد با استفاده از ابزارهاى رسانهاى جدید مىتوانند در میان رسانههاى رقیب ایفاى نقش نموده و سنگر فرهنگى در قالب «مقاومتهاى فرهنگى» ایجاد نماید که داراى پشتوانه معرفتى است و پیام آن نیز جهان شمول است و مخاطبین جهانى دارد. این نقش آفرینىها منوط به بازاندیشى در رسالت مسجد و نحوه تعامل مسجد و جامعه و نظام ارتباطى آن و استفاده مساجد از رسانههاى جدید است. نتیجهگیرى گرچه جهانى شدن یک تهدید است، اما فرصتى مىآفریند و آن تبدیل شدن گزارههاى دینى به گزاره جهانى است. البته گزارههاى دینى خود جهانى هستند، اما از جهت این که فرصت ابراز وجود جهانى مىیابند منظور است و مسجد کانونى براى نشر این معارف است و مىتواند از رسانههاى مدرن استفاده ابزارى نماید و ایجاد یک بستر فرهنگى کند و در صورتى که این بستر فرهنگى غالب شود نظام اقتصادى سیاسى و اجتماعى خاص خود را تولید مىکند و همین امر زمینه را براى ظهور مصلح جهانى مهیا مىکند. مسجد برآمد یک نظم سنتى است، یعنى آفریننده یک مدل ارتباطى است که در بستر نظم خاص که معروف به دوران سنتى است شکل گرفته است. کارکردهاى آن نیز بالطبع کارکردهاى زمینه محور است، اما امروز که در عصر مدرنیتهContent معطوف به فرایندهاى محیطى یا و فراتر از آن در چالش جهانى شدن قرار گرفتهایم بازخوانى نقش مسجد، ضرورتى بدیهى بنظر مىرسد. در صفحات پیشین اشاره شد که نقش مسجد یک نقش ماهیتگراست، یعنى رسالت مسجد تعمیق باورهاى دینى و بیشتر تکیه و تأکید بر لایههاى معرفتى است که منجر به دروشدن هویت ایمانى مىگردد و همین امر هویت اعتقادى و نیایشى را نیز سامان مىدهد. اما گذر تاریخ، این نقش مسجد را از او گرفته است و بیشتر مسجد در پى کارکردهاى نیایشى جلوهگر مىشود تا ساختارهاى درونىسازى. لذا با بازگشت مسجد به رسالت اصلى خود یعنى کارکرد معرفتبخشى و سپس ساماندهى هویتهاى آیینى، ابتدا رویکرد نرم افزاری و معناشناختى مسجد تقویت مىشود و سپس مساجد در گردونه نزاع رسانهها مىتوانند سربلند عمل نمایند و سپس با محتواى معرفتى خود مىتواند از دیگر رسانهها بعنوان ابزار استفاده نماید و پیامهای خود را از محدوده زمان و مکان رها نموده و بازتابى جهانى داشته باشند. نتیجه اینکه جهانى شدن گرچه محدودیت میآفریند، ولى فرصتى براى بازنمایى آموزههاى دینى فراهم میکند که در صورت احیای دوباره نقش مسجد، شاهد خلق هویت جدید دینى در قالب هویتهاى مقاومت خواهیم بود. منبع: دفتر مطالعات و پژوهشهای مرکز رسیدگی به امورمساجد