در میان مقامات اجتماعى، هیچ مقامى ارزشمندتر و در عین حال پیچیدهتر از منصب رهبرى نیست و تا فردى داراى مجموعهاى از کمالات و سجایاى انسانى و محاسن اخلاقى نباشد، نمىتواند شایسته این مقام گردد، و به دیگر سخن: رهبر باید داراى تودهاى از خوبیهاى متضاد باشد که در هر مناسبتى از آنها بهره بگیرد مثلاً قاطعیت را با دور اندیشى، درستى را با نرمى، شکوه را با درویشى، خوش بینى را با احتیاط لازم، به هم آمیزد، و با روانشناسى و موقعشناسى کامل در هر فرصتى ابزار مناسب آن را به کار گیرد.
اگر در رهبر یک سلسله صفات مثبت لازم است پیراستگى از یک رشته اوصاف منفى نیز دست کمى از لزوم صفات مثبت ندارد، مثلا آدمى که تحمل انتقاد، و شنیدن عقیده مخالف را ندارد و در مشکلات فاقد شکیبایى لازم است و بر او روح «قبضه کردن مناصب و توقع اطاعت کور کورانه دیگران» حکم فرما است، رهبرى او زیانبار و فاجعهانگیز است چه بهتر به اصلاح خویش بپردازد، آنگاه درباره «قیادت» بیندیشد.
نایابى اجتماع یک چنین اوصاف مثبت و منفى، سرانجام مسأله رهبرى را به صورت «کبریت احمر» درآورده و با مشکلاتى فراوان روبرو ساخته است و به خاطر همین پیچیدگى است که بشر امروز در حل امور مربوط به رهبرى به تشکیل کنگرهها، سمینارها و شوراها و کنفرانسهاى میهنى و بینالمللى دست زده و خواسته است از این طریق گره رهبرى را بگشاید.
اگر مسأله رهبرى، امروز مورد توجه جهان غرب گردیده، از دیر باز پیشوایان بزرگ اسلام، بحثهاى تکان دهندهاى پیرامون آن انجام دادهاند که نمونههاى آن را در فرمان امام على (ع) به مالک و وصیت او به فرزندش امام حسن (ع)، و پیام فشردهاش به محمد بن ابى بکر مشاهده مىکنیم.
اگر در رهبرى اجتماعى با کلاف سر درگمى روبرو هستیم، و هر چه بیشتر سعى مىکنیم، شایستگان آن مقام را کمتر مىیابیم، در مسأله «قیادت الهى» که در انسانهائى به نام پیامبر و رسول تجلى مىکند و مهندسى انسانها را در تمام شؤون زندگى اعم از مادى و معنوى بر عهده مىگیرند، با مشکل دو چندان یا ده و صد چندانى روبرو مىباشیم، زیرا تحمل مسؤولیت عظیم الهى آنچنان امتیازات بزرگ و برجستگیهاى فزون از حد لازم دارد که دارندگان آنها را از نظر قدرت به صورت عنقاى مغربى درآورده که گاهى در میان امت بزرگ فقط یک نفر شایسته آن مقام مىگردد و اگر تاریخ نبوت، پیامبران فزونى را معرفى مىکند، ولى پیامبران صاحب کتاب و بالاتر از آن صاحب شریعت بسیار کم بوده و خاتم آنان به یک فرد منحصر مىباشد.
صفات پیامبر در قرآن
دشوارى رهبرى پیامبر خاتم: رهبرى پیامبر گرامى به خاطر جهانى بودن آن از یک طرف، و خاتم و آخرین سفیر بودن او از طرف دیگر، با دشواریهاى فراوانى همراه بود، اقوامى که هدایت آنها را بر عهده گرفته بود، از نظر فرهنگ و تمدن آگاهى و بینش ، اخلاق و انضباط، در یک سطح نبودند، خود این اختلاف، امواجى از مشکلات را در طریق رهبرى او پدید آورده بود خداوند به خاطر پیروزى بر این سختیها او را با استعدادى بس فراوان که مظهر مجموعهاى از کمالات انسانى بود،آفرید و پس از چهل سال تربیت زیر نظر بزرگترین فرشته از فرشتگان جهان۱، او را براى رهبرى برگزید.
در پرتو اندیشههاى حکیمانه، و علاقه به هدف و دلسوزى بر امت، مشکلات را حل کرده و تمدنى را پىریزى کند که براى آن تاکنون نظیرى دیده نشده است.
خدا در قرآن با بیانى زیبا به کمالات روحى و علل پیروزى او در معرکه رهبرى اشاره مىنماید چه بهتر در این بحث با صفات برجسته این شخصیت الهى آشنا شویم:
۱- علاقه و دلسوزى به هدف
علاقه به هدف، عامل خودکارى است که مدیر یک مجتمع بزرگ و یا کوچک را بر سعى و تلاش، و تفوق بر مشکلات وادار مىسازد، و غبار خستگى را از چهره جان او پاک مىکند و اگر مدیر از درون، به کارى که براى آن گمارده شده است، احساس علاقه نکند، چنین مدیریتى فاجعهانگیز است .
قرآن به علاقه قابل تحسین پیامبر بر هدایت مردم تصریح مىنماید:
«فلعلک باخع نفسک على آثار هم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا» (کهف /۶)
«شاید جان خود را به دنبال آنان آنگاه که به رسالت تو ایمان نیاورند از دست بدهى!»
این جمله حاکى از نهایت علاقه یک طبیب اجتماعى است که در راه مداواى بیمار خود تا آن حد مىکوشد که در پرتگاه هلاک و نابودى قرار مىگیرد و در آیه دیگر مىفرماید:
«ولا تحزن علیهم ولا تکن فى ضیق مما یمکرون» (نمل /۷۰)
«برگستاخى کافران غم مخور، از مکرو حیله آنان بر خود فشار مده»
باز مىفرماید: «فلا تذهب نفسک علیهم حسرات ان الله علیم بما یصنعون» (فاطر /۸۰)
«جان خود را بر اثر شدت تأسف بر آنها از دست مده، خداوند از آنچه که انجام مىدهند آگاه است».
«فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون» (یس /۷۶)
«سخنان آنان تو را غمگین مسازد، ما از کارهاى پنهانى و آشکار آنان آگاهیم».
آیات در این مورد که حاکى از علاقه عمیق و فزون از حد این رهبرى آسمانى به هدایت امت خود است بیش از اینها است و ما براى فشرده گویى به همین اندازه اکتفاء مىکنیم.
۲- مظهر خلق عظیم
خشونت و تند خویى و فقدان روح انعطاف و گذشت، رهبر را با مشکلات زیاد و سرانجام با شکست روبرو مىسازد سرانجام مردم که هنوز مزه تربیت و انضباط را نچشیدهاند، از دور او پراکنده شده و صحنه یارى را ترک مىکنند؛ امیر مؤمنان در یکى از سخنان کوتاه خود مىفرماید:
«آلة الریاسة سعة الصدور ۲: ابزار رهبرى، گشادگى روح و روان است».
پیامبر به تصریح قرآن از نظر نرمش و انعطاف، آنجا که باید رهبر از خود گذشت و نرمش نشان دهد در حد اعلاى این شیوه اخلاقى بود، وحى الهى، یکى از علل پیروزى پیامبر را عطوفت و مهربانى او مىشمرد و مىفرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» (آل عمران /۱۵۹)
«در پرتو رحمت الهى، در برابر تندى آنها، نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مىشدند، از آنان درگذر، و درباره آنان طلب آمرزش کن و در کارها مشورت بنما».
قرآن در یکى از سورههاى مکى، راه نفوذ در مردم و قیام به وظایف رهبرى را چنین بیان مىکند:
«ولا تستوى الحسنه و لا السیئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولىّ حمیم و ما یلقیها الا الذین صبروا و ما یلقیها الا ذو حظ عظیم»(فصلت /۳۴-۳۵).
«هرگز بدى و نیکى یکسان نیست بدى را با نیکى دفع کن تا دشمنان سرسخت، بسان دوستان گرم و صمیمى شوند. به این شیوه اخلاقى افرادى نائل مىشوند که داراى صبر و برد بارى بوده و بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) داشته باشند.
علت تأثیر این شیوه اخلاقى از این جهت است که افراد بدکار در انتظار انتقام و کیفرند، آنگاه که بر خلاف انتظارشان، بدى را با خوبى پاسخ شنیدند وجدان ملامت گر (نفس لوامه) آنان بیدار شده و از درون آنان را به باد انتقاد و سرزنش مىگیرد، در این موقع است که جاى عدواتها و کینههارا، کم کم مهر و محبت و صفا و خلوص مىگیرد.
طبیعى است رهبر موقع شناس از این شیوه اخلاقى در موردى استفاده مىکند که هنوز شخصیت انسانى آنان به کلى محو نشده و «نفس لوامه» آنان آسیب ندیده باشد و گرنه باید با آنان به صورت دیگر معامله کرد و به تعبیر رسول گرامى (ص) «من الناس من لا یقیمهم الا السیف ۳: برخى از مردم به اندازهاى لجوج و بدسگال هستند که فقط زیر ضربات خرد کننده شمشیر، آدم مىشوند و دست از کردار زشت خود بر مىدارند».
قرآن شیوه رفتار پیامبر (ص) را با گروه کافر به نحو بس شایستهاى توصیف مىکند و آن را با لفظ «عظیم» که در قرآن موضوعات بس محدودى با آن توصیف شده است، توصیف مىکند و مىفرماید:
«و ان لک لاجراً غیر ممنون و انک لعلى خُلُق عظیم فستبصر و یبصرون بایّکم المفتون» (قلم /۳-۶)
«تو برخویى بزرگ هستى به زودى مىبینى و مىبینند که کدامیک، مجنون است».
مراتب عطوفت و مهربانى رسول گرامى (ص) در فتح مکه به روشنى تجلى نمود، آنگاه که بر مردم مکه که سالیان درازى او را اذیت کرده ونبردهاى خونینى بر ضد او به راه انداخته بودند، دست یافت - در چنین شرایطى - روبهآنان کرد و گفت: «ماذا تقولون؟ و ماذا تظنون: چه مىگوید و چه درباره من مىاندیشید؟» مردم اسیر و بهت زدن ناگهان به یاد جوانمردى وبزرگوارى و خلق عظیم و او افتادند و همگى گفتند: «لا نظنّ الا خیراً اخ کریم و ابن اخ کریم: جز نیکى درباره تو نمىاندیشیم، تو را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانیم» در این لحظه موجى از رحمت سراسر مردم مکه را فرا گرفت رو به همگان کرد و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین. امروز سرزنشى بر شما نیست، خدا همگان را مىبخشد او بخشاینده است» سپس افزود و با این که رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانهام بیرون ساختید ولى با این همه، من بند بردگى از گردن شما باز مىکنم و اعلام مىکنم که «اذهبوا و انتم الطلقاء: بروید! همه شما آزاد شده هستید» ۴.
خوى زیبا و عطوفت انسان دوستى پیامبر پیوسته زبانزد جهانیان در طول قرون بوده و سرایندگان اسلامى که به مدح و ثناى او پرداختهاند، غالباً بر این شیوه اخلاقى او تکیه کردهاند؛ ابو عبدالله شرف الدین بوصیرى متوفاى ۶۹۴ که از مشاهیر شعراء و ادباى قرن هفتم است، در مدح حضرت صاحب رسالت قصیده معروفى به نام «قصیده برده» ۵ دارد و در آن بر این شیوه اخلاقى اشاره مىکند و مىگوید:
فاق النبیین فى خلق و فى خلق
ولم یدانوه فى علم ولا کرم
اکرم بخلق نبى وانه خلق
بالحسن مشتمل بالبشر متسم
«بر تمام پیامبران از نظر آفرینش و خوى برترى یافت و هیچ کدام در دانش و کرم به او نمىرسند چه زیبا آفرینشى و چه زیبا اخلاقى است که با زیبایى آمیخته و تبسمى بر لب دارد».
حقاً که راست و درست گفتهاند: «حسنت جمیع خصاله او با خصال بس زیبا آفریده شده است».
او با اخلاق زیبا و پسندیده خود تحقق بخش خطاب قرآنى است که به او دستور مىدهد: که: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین فان عصوک فقل انّى برىء مما تعملون (شعراء/۲۱۵و۲۱۶): بالهاى رحمت خود را بر مؤمنان فروآور، و اگر کافران به مخالفت با تو برخاستند، بگو من از کارهاى شما بیزارم».
۳- صبر و بردبارى
خدا در آغاز بعثت او را از مسؤولیت سنگینى که بر عهده گرفته است آگاه ساخت و فرمود: «انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً (مزمل /۵): ما گفتار سنگینى را بر تو وحى مىکنیم» این قول سنگین، رسالت جهانى او است که اداء آن بر او و عمل به آن نیز بر رهروانش سنگین مىباشد.
انجام چنین رسالت خطیرى بدون یک روح مقاوم و صبور و شکیبا و بردبار، امکانپذیر نیست از این جهت در آیات متعددى او را به صبر و شکیبائى دعوت مىنماید که برخى را یادآور مىشویم:
در آغاز نزول وحى، و در سوره مدثر او را چنین مورد خطاب قرار مىدهد: «و لربک فاصبر (مدثر /۷): براى خدا در طریق ابلاغ رسالت بردبار باش» بار دیگر، صبر واستقامت پیامبر مصمم را یادآور مىشود و مىگوید:
«فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل ولا تستعجل لهم» (احقاف /۳۵)
«بسان پیامبران اولوالعزم صبر بنما و درباره آنان، عجله مکن».
۴- نیایش نیمه شب
روح خضوع و حالت نیایش در انسان، رمز شعور و نشانه آگاهى او از وجود قدرت بزرگ و علم بى پایان در صفحه هستى، و تعلق ذاتش به آن مقام بزرگ است احساس وابستگى به وجود برتر، انسانها را به ابراز خشوع وإمىدارد و سرانجام خشوع در قالب «عبادت» تجلى مىکند ولى نیایشگران گروه واحدى نیستند که آنها را گروهاى مختلفى تشکیل مىدهد.
گروهى براى رفع نیاز و جلب سود و یا بیم از عذاب، به این احساس «لبیک» مىگویند، در حالى که گروه دیگرى که از معرفت بیشترى برخوردارند، به خاطر درک کمال مطلق و «مهرى» که به خدا مىورزند، به پرستش او مىپردازند، البته اختلاف در انگیزهها تأثیرى روى اصل قداست عمل نمىگذارد، بلکه همگان در پرتو اصل «ولکلّ درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما یعملون» * در پیشگاه خدا مأجور و مثاب و داراى پاداش بزرگ مىباشند.
در حدیثى امام صادق (ع) نیایشگران را به سه گروه تقسیم مىکند و در این مورد سخن بس جالبى دارند که اینک یادآور مىشویم:
«قوم عبدوا الله خوفا فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاُجراء، و قوم عبدوا اللّه حبا له فتلک عبادة الأحرار و هى افضل العبادة» ۶.
«گروهى بسان بردگان از ترس به نیایش مىپردازند و گروهى دیگر مانند مزد گیران به انگیزه پاداش، او را عبادت مىکنند در حالى که گروه سوم، روى مهرى که به او مىورزند به نیایش بر مىخیزند، و نیایش این گروه بهترین پرستشها است».
کلمه «حُبّاً له» رمز شعور عمیق و آگاهى ژرف از عظمت مربوب و کمال گسترده است و از این جهت، در انسان، عشق و علاقه عظیمى به کانون کمال مىآفریند و در نتیجه از روى اخلاص و مهر، بدون چشمداشت پاداش، یا بیم از کیفر به عبادت بر مىخیزد، و در خضوع و خشوع خود، لذت مىبرد، لذتى که دیگر «لذتها» را به دست فراموشى مىسپارد.
قرآن و نیایش پیامبر - عبادتهاى نیمه شب اولیاى الهى که همراه با اشک شوق و سوز دل است، معلول شناخت عظیمى است که از خدا دارند، نتیجه شوق و عشق به کمال است که در دل خود احساس مىنمایند و سرانجام عبادت با لذت شهود معبود، در کامشان شیرین شده و خواب لذیذ و بالش ناز، و فراش گرم به دست فراموشى سپرده مىشود و ساعاتى به راز و نیازبا او مىپردازند تا آنجا که رسول گرامى برخى از اوقات گاهى دو سوم شب را، به عبادت برگزار مىکرد بنابراین چه بهتر با نیایش او آشنا شویم:
۱- خدا در سوره أسراء به پیامبر دستور «تهجّد» مىدهد که همان عبادت در نیمه شب است چنانکه مىفرماید:«و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» (اسراء /۷۹)
«برخى از شب را برخیز! با قرآن و یا نماز به عبادت بپرداز، و این یک برنامه اضافى است، شاید خدا تو را به مقام شایستهاى برگزیند».
۲- خداوند در سوره مزمل به بیان کم و کیف عبادت در دل شب مىپردازد، وقت آن را شب، و مقدار آن را، بین دو سوم الى یک سوم شب اعلام مىدارد و فلسفه قیام و تهجد در شب را امرى مىداند که در پیشبرد اهداف او کاملاً مؤثر است .
ما در اینجا این بخش از آیات را یک جا مىآوریم تا روابط منطقى آیات کاملاً روشن گردد:
«یا ایّها المزّمل قم اللیل الا قلیلاً، نصفه او انقص منه قلیلاً، اوزد علیه و رتل القران ترتیلاً، انا سنلقى علیک قولا ثقیلاً، ان ناشئة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً ان لک فى النهار سبحا طویلاً و اذکراسم ربک و تبتّل الیه تبتیلاً» (مزمل /۱-۸)
«اى جامه به خود پیچیده، شب را جز اندکى بپاخیز، نیمى از شب یا اندکى از آن کم کن یا بر آن بیفزا، قرآن را با ترتیل (با تأنى و آرام) بخوان، به همین زودى گفتار گران بر تو القاء مىکنیم ساعات و اوقات شب، مایه تأثیر عمیق و استوارى گفتار است. براى تو در روز، رفت و آمد طولانى است. نام پروردگار خود را به یادآر و به او توجه نما».
بیایید در مضامین این آیات کمى دقت کنیم! خدا در آغاز رسالت پیامبر و آغاز نزول وحى - که شأن نزول آیات حاکى از آن است - به پبامبرش دستور«عبادت در دل شب» را مىدهد، و او را از نظر کمیت، میان دو سوم و یا نصف و یا یک سوم شب، مخیر مىسازد، تا برحسب شرائط و امکانات به یکى از سه صورت، به نیایش خدا بپردازد و این قسمت با جملههاى «قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا اوزد علیه» بیان شده است .
قیام در دل شب، نباید با نماز گزاردن پایان پذیرد، بلکه باید با تلاوت قرآن، آن هم به صورت «ترتیل» که در آن به الفاظ و معانى کاملاً توجه مىشود، همراه گردد، اگر بنده حق با گزاردن نماز با خدا سخن مىگوید و ارتباط برقرار مىکند، خدا هم از طریق قرآن که سخن او است با بنده خود سخن مىگوید و در نتیجه ارتباط برقرار مىگردد و این مطلب با جمله «ورتّل القران ترتیلاً» بیان شده است .
در آیه بعد به راز این تکلیف (عبادت نیمه شب) اشاره شده است و آن این که به همین زودى، بارى گران و مسؤولیتى خطیر که تحمل و ابلاغ رسالت است بر تو القاء خواهد شد و براى انجام آن لازم است به خود سازى بپردازى و ارتباط مستمر با مبدأ قدرت برقرار کنى چنانکه مىفرماید: «انّا سنلقى علیک قولا ثقیلاً».
آیه بعد، علت گزینش شب را براى تهجد بیان مىکند و آن این که مقدار تأثیر عبادت به آرامش محیط و فراغت قلب بستگى دارد، از این جهت، عبادت نیمه شب، از نظر تأثیر، عمیقتر، و از نظر گفتار، استوارتر است و در این شرائط، گفتار از دل بر مىخیزد و با آن تطبیق مىکند در حالى که روز فارغ از غوغا و سعى و تلاش و رفت و آمد نیست و با این گرفتارى نه وقت کافى هست و نه فراغت قلب، چنانکه مىفرماید: «انّ ناشة اللیل هى اشدّ وطاً و اقوم قیلاً انّ لک فى النهار سبحا طویلاً».
انسان کامل به حکم این که یک موجود امکانى و از نظر قوا و نشاط روحى محدود است به هنگام انجام وظیفه، خصوصاً به وقت مقابله با جاهلان و افراد نادان، با یک نوع کم نشاطى و افسردگى روبرو مىگردد که اگر افزایش یابد مایه دلسردى در انجام وظیفه مىشود، براى زدودن هر نوع زنگار دل، عبادت بهترین وسیله ارتباط با کانون قدرت و مرکز کمال است که به روح و روان، نیرو و نشاط بیشترى مىبخشد.
۳- در سوره مزمل آیاتى است که حاکى از قیام پیامبر با گروهى از مؤمنان براى عبادت در شب مىباشد، چنانکه مىفرماید: «ان ربّک یعلم انک تقوم ادنى من ثلُثَى اللّیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذین معک» (مزمل /۲۰)
«خداى تو مىداند که تو با جمعى از افرادى که با تو هستند نزدیک به دو سوم و یا نصف و یک سوم شب را به عبادت مىگذارنى».
در حالى که خدا عبادت در شب را براى رسول گرامى «نافله» مىداند ولى با این حال، حضرتش به اندازهاى به آن امر قیام کرد که قدمهاى او ورم کرد و آیه ذیل در این مورد نازل گردید:
«طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقى الاّ تذکرة لمن یخشى» (طه /۲-۳)
«قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى بلکه مایه یادآورى است براى کسانى که از مخالفت خدا بترسند».
۵- علم و آگاهى گسترده
پیامبر گرامى داناترین و آگاهترین انسانى است که گام بر پهنه گیتى نهاده است و قرآن علم و آگاهى او را چنین توصیف مىفرماید:
«و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء /۱۱۳)
«کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را که نمىدانستى به تو آموخت، و کرم خدا درباره تو بزرگ است».
دقت در جملههاى سه گانه این آیه، ما را به وسعت علم او هدایت مىکند:
۱- «و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة: خداوند کتاب و حکمت را بر تو فرو فرستاد»، مقصود از کتاب، قرآن و منظور از حکمت، دانشهاى استوار است که در هر دوره زندگى، سعادت آفرین مىباشد و نمونههایى از آن در گفتار لقمان حکیم آمده است ولى هرگز منحصر به آن نوع دستورها نیست، بلکه از آن گستردهتر است .
۲- «و علمک ما لم تکن تعلم: آنچه را که نمىدانستى، به تو آموخت»، علم و آگاهىاى که در این جمله آمده است،
به حکم قانون «تغایر معطوف و معطوف علیه» غیر از کتاب و حکمت است که در جمله پیش وارد شده است و در پایه عظمت آن همین بس که در جمله سوم آن را چنین توصیف مىنماید:
۳- «و کان فضل الله علیک عظیماً: کرم و لطف خدا که علم و آگاهى تو یکى از شاخههاى آن است، بزرگ است»، هیچ کرامتى بالاتر از علم و دانایى نیست و توصیف کرم به عظمت، به گونهاى مشعر و گواه بر عظمت علم اوست. علمى که خدا او را عظیم توصیف مىکند، تکلیف آن روشن است.
آدم نخستین، پیامبر الهى است که به حکم آیه: «و علّم ادم الاسماء کلّها» (بقره /۳۱) از اسرار هستى آگاه گشت، علمى را فرا گرفت که فرشتگانرا از آن بهرهاى نبود و بدین جهت بر آنها برترى جست و مسجود آنان قرار گرفت و خاتم پیامبران به اتفاق روایات و امت اسلامى برترین، پیامبران و سرآمد آنها به شمار مىرود از این جهت باید از نظر کمالات نفسانى و ملاکات فضیلت و برترى، بالاتر از همه و از آدم ابوالبشر باشد.
«برید» که یکى از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) است نقل مىکند که یکى از این دو بزرگوار، بر وسعت علم و آگاهى پیامبر با آیه زیر استدلال فرمود:
«و ما یعلم تاویله الا اللّه و الراسخون فى العلم (آل عمران /۷): تأویل متشابه یا قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند».
امام چنین فرمود: «و رسول الله افضل الراسخین فى العلم قد علمه الله عزوجل جمیع ما انزل علیه من التنزیل و التأویل و ما کان الله لیننزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله» ۷
«پیامبر خدا برجستهترین راسخنان در علم است، خدا تنزیل و تأویل قرآن را به او آموخت و در شأن خدا نیست که چیزى را بر او فرو بفرستد و او را از حقیقت آن آگاه نسازد».
علم امیر مؤمنان (ع) و دیگر امامان معصوم پرتوى از علم نبوى است و مجموع احادیث صحیح و استوارى که در اختیار داریم، همگى به او منتهى مىگردد و مطالعه این بخش، گواه روشنى بر علم عظیم پیامبر خاتم است.
مایه مصونیت مردم از عذاب
اعمال زشت انسان واکنشى در این جهان و پى آمدى در سراى دیگر دارد، یکى از آثار گناه در جامعه نزول عذاب است که در آیات قرآن و احادیث بر آن تصریح شده است و کافى است که در این مورد آیات مربوط به نابودى اقوام سرکش را مطالعه نماییم.
ولى یکى از آثار وجود پیامبر این است که تا او در میان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمىکند و به این ویژگى در آیه زیر تصریح شده است:
«و ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم و ما کان الله معذّبَهم و هم یستغفرون» (انفال /۳۳)
«هرگز خدا آنان را مجازات نمىکند تا تو در میان آنان هستى همچنانکه عذاب نمىفرستد تا طلب آمرزش مىنمایند».
نخستین کسى که چنین ویژگى را از قرآن استخراج نمود، امیر مؤمنان على (ع) است وى در یکى از کلمات قصار خود مىفرماید:
«کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احد هما فد ونکم الاخر فتمسکوابه، « اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم...» ۸
«در روى زمین دو وسیله امنیت مؤثر وجود دارد: یکى برداشته شد، به دیگرى چنگ بزنید، آنچه برداشته شد، پیامبر خدا است،و آنچه باقى است طلب آمرزش است خدا مىفرماید: شأن خدا نیست که آنان را مجازات کند تإ؛ّّّ تو در میان آنان هستى...»
۷- شفیع روز جزا
همگى با واژه شفاعت آشنایى کامل داریم، هنگامى که سخن از جرم و گناه، و محکومیت یک فرد به میان مىآید، و شخصى پا به میان مىگذارد تا درباره فردى فعالیت و وساطت کند تا او را از مرگ و اعدام یا زندان و توقیف نجات بخشد، مىگوییم: فلانى در حق او «شفاعت» کرد.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنى جفت، در مقابل «وتر» به معنى طاق، گرفته شده است، علت این که به وساطت شخص براى نجات گنهکار شفاعت گفته مىشود، این است که مقام و موقعیت شفاعت کننده، و نیروى ثأثیر او، با عوامل نجاتى که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت مىشوند) و هر دو به کمک هم، موجب خلاصى شخص گنهکار مىگردند.
معناى شفاعت اولیاى خدا براى گنهکاران در ظاهر این است که عزیزان الهى، روى قرب و موقعیتى که در پیشگاه خداوند دارند، مىتوانند براى مجرمها و گنهکاران وساطت کنند، و از خداوند بزرگ بخواهند که از تفصیر و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت کردن و پذیرفته شدن شفاعت آنان در گرو یک رشته شرائطى است که برخى مربوط به شخص گنهکار، و برخى مربوط به مورد شفاعت (گناه) مىباشد.
به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاى خدا است با اذن خدا، به افرادى که در عین گنهکار بودن پیوند ایمانى خود را با خدا، و پیوند معنوى خویش را با اولیاى خدا قطع نکردهاند.
و به یک معنا، شفاعت این است که یک موجود مادون - که استعداد جهش و پیشرفت دارد - از موجود بالا، به صورت یک امر قانونى استمداد و مدد طلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحى، باید به حدى سقوط نکند که نیروى جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک ازمیان برود.
عقیده به شفاعت به اندازهاى در میان مسلمانان رسوخ دارد که هرکجا برویم و از هر که بپرسیم این اعتقاد را از عقاید اسلامى خویش مىشمارد، و در اصالت آن از نظر اسلام هیچ گونه تردیدى نشان نمىدهد. همه مىبینیم که در مواقع راز و نیاز مسلمانها با خدا، و نیز در کنار قبر پیشوایان بزرگ اسلام، دلها و اندیشههاى افراد گنهکار، بسوى شفیعان درگاه الهى کشیده مىشود و از آنان مىخواهند که از پیشگاه خداى بزرگ بخواهند تا مورد عفو و رحمت الهى قرار گیرند.
یک چنین عقیده راسخ و پا برجایى، نمىتواند ساختگى و غیر اصیل باشد، قطعاً توجه جامعه اسلامى به سوى این عقیده معلول ورود آن در قرآن مجید و احادیث اسلامى است، زیرا معنى ندارد یک جمعیت یک میلیارد نفرى و بخصوص دانشمندان آنها به دنبال عقیدهاى بروند که هرگز در کتاب آسمانى و مدارک دینى آنها وارد نشده باشد.
البته باید اعتراف کرد که این مسأله اصیل اسلامى بسان برخى دیگر ازمعارف بلند آن، با برخى از پیرایههاى غلط همراه شده است و از همین رو، بر دانشمندان است که مردم را در این زمینه روشن سازند و مطالب اصیل اسلامى را از غیر آن جدا نمایند.
مسأله شفاعت و کمک کردن موجود عالى به فرد پائین، غیر از مسأله پارتى بازى و وسیله تراشى ظالمانه دستگاههاى بشرى است، حالا اگر یک فرد نا اهل یا گروه غیر وارد، این اصل اسلامى را از محور صحیح آن منحرف کرده، و چهره آن را کریه ساختهاند، مربوط به اندیشه صحیح اسلامى نیست .
البته برخى شاید چنین تصور کنند: روز رستاخیز شافعان راستین الهى، یزیدها و حجاجها و چنگیزها را زیر بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد، و همه آنان از حوزه معنویت و نورانیت شافعان بهرهمند گردیده، و در کانون وجود آنان جهشى به سوى پاکى پیدا خواهد شد.
ولى آنان در این اندیشه سخت در اشتباهند، زیرا شفاعت شافعان واقعى از آن کسانى است که روح و روان آنان دارایى نیروى جهش به سوى کمال و پاکى باشد، ولى کسانى که در سراسر وجود آنان نقطه قوت و کمالى پیدا نمىشود، هرگز نورانیت شافعان، وجود تاریک آنان را روشن نخواهد کرد.
باید درباره شفاعت چنین بیندیشیم: مردى را فرض کنیم که پاسى از عمر خود را در فساد و ناپاکى گذرانده است ولى بر اثر برخورد با صالحان و پاکان، جرقهاى در دل او روشن مىگردد، و انقلابى در او پدید مىآید، و او را انسان دیگرى مىسازد. مشابه این جریان را درباره انسانهاى اخروى بیندیشیم، انسانهایى که در روح و روان آنان آلودگى وجود داردولى در عین حال نیروى جهش به سوى کمال ازروان آنان به کلى رخت بر نبسته است، در این موقع بر اثر برخورد با شخصیتهاى سازنده الهى و قرار گرفتن در حوزه نورانیت انسانهاى نورانى، یک نوع دگرگونى در وجود آنان رخ مىدهد و جرقه انقلاب و جهش به سوى کمال در روح و روان آنان روشن مىگردد.
این، تصویر نارسا و کمرنگى از حقیقت شفاعت اخروى است که به وسیله شافعان راستین به اذن الهى انجام خواهد گرفت و تا خود به آن گام ننهیم، به حقیقت آن واقف نخواهیم شد.
باید درباره شفاعت همانطور بیندیشیم که درباره توبه و ندامت مىاندیشیم، جاى شک نیست که توبه و ندامت از اعمال گذشته با شرایطى که گفته شده است انسان را شستشو داده و جرقه انقلاب را در کانون وجود انسان روشن مىسازد، و هرگز کسى نگفته است که تشریع توبه مایه جرأت تبهکاران مىگردد. همچنین نباید موضوع اعتقاد به شفاعت را مایه جرات و وسیله گسترش گناه بیندیشیم، بلکه باید آن را روزنه امیدى به سوى بازگشت به طهارت و پاکى تلقى کنیم .
سازندگى و آثار تربیتى اعتقاد به شفاعت: از آنجا که در این گفتار، حقیقت شفاعت را به طور فشرده بیان کردیم، شایسته است که پیرامون آثار تربیتى و خصوصیات این ایده مذهبى بحث کنیم:
امروز از دید بسیارى از خوانندگان، اهمیت و لزوم بحث پیرامون یک ایده مذهبى، در گروه آثار تربیتى و سازندگى آن است - لذا - اگر یک ایده مذهبى در این مسیر قرار نگیرد، آن را از مسائل درجه دو مذهبى مىشمارند و احیانا خود را موظف به غور و بحث در آن نمىدانیم.
روى این لحاظ براى نشان دادن اهمیت بحث و این که ایده «شفاعت» حتى روى مقیاسى که آنان براى درجه بندى مسائل مذهبى ترتیب دادهاند، از مسائل درجه یک مىباشد، بحث پیرامون آثار تربیتى و اصلاحى آن را بر دیگر بحثها مقدم داشته ابتدا در این مورد به بحث و گفتگو مىپردازیم:
شفاعت مایه امیدوارى است: اعتقاد به شفاعت پدید آورنده امید در دل گنهکاران، و مایه بازگشت آنان در نیمه زندگى، به سوى خدا است، و اگر حقیقت شفاعت درست مورد بررسى قرار گیرد، خواهیم دید که اعتقاد به شفاعت اولیاى خدا، نه تنها مایه جرات و موجب سرسختى با خدا نمىباشد، بلکه سبب مىشود که گروهى به امید این که راه بازگشت به سوى خدا به روى آنان باز است، و مىتوانند به وسیله اولیاى خدا، آمرزش الهى را نسبت به گذشته جلب کنند، از عصیان و سرکشى و سرسختى دست برداشته و به سوى حق باز گردند.
نه تنها شفاعت در زندگى انسانها این نقش را بر عهده دارد، بلکه پذیرش توبه، و در سطح وسیعتر، موضوع «انتظار فرج» و امید به بهبود وضع آینده اجتماع، از عوامل سازندهاى است که براى دگرگون ساختن اوضاع و نابسامانىهاى بشر به انسان نیرو بخشیده و او را از محیط تیره و تار یأس و نومیدى، به فضاى روشن رجاء و امیدوارى وارد مىکند.
اعتقاد به شفاعت اولیاء خدا (البته با شرایط خاصى) درباره گنهکاران سبب مىشود که فرد گنهکار معتقد گردد که وى از این به بعد مىتواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و اعمال دیرینه وى طورى نیست که براى او یک سرنوشت شوم قطعى و غیر قابل تغییر ساخته باشد، بلکه او از همین حالا به کمک اولیاى خدا و تصمیم راسخ خود بر اطاعت و فرمانبردارى از خدا، مىتواند سرنوشت خود را عوض کند،و درهاى سعادت را به روى خود بازکند؛ ولى بر عکس، یأس و نومیدى و این که دیگر کارى از او و دیگران ساخته نیست، چراغ امید را در شبستان عمر انسان ،خاموش مىسازد.
جوانى که در طول زندگى گناهان و لغزشهائى داشته است هرگاه معتقد گردد که کارهاى زشت پیشین او، آنچنان کاخ سعادت وى را ویران کرده که دیگر قابل ترمیم نیست،و براى او یک سرنوشت قطعى پدید آورده که به هیچ وسیلهاى نمىتوان آن را دگرگون ساخت، و آمرزش خدا را به خویش جلب نمود،و حتى توبه و پشیمانى ،و شفاعت و کمک خواهى از اولیاى حق نمىتوانند سرنوشت او را دگرگون سازند، چنین اعتقادى نه تنها از حجم گناه او نمىکاهد، بلکه سبب مىشود که پرونده زندگى وى روز به روز سیاهتر، و بار گناه او سنگینتر شود. زیرا او با خود چنین فکر مىکند: اکنون که راه باز گشت به روى من باز نیست، و از این به بعد هر نوع قدم نیکى در راه اطاعت خدا بر دارم، سودى به حال من نخواهد داشت، دیگر جهتى ندارد که من در نیمه عمر رنج اطاعت را بر خود هموار سازم و از گناهان لذت بخش دست بردارم. ولى بر عکس اگر روزنه امید را به روى خود باز ببیند و بداند که از همین حالا مىتواند وضع خود را در آینده دگرگون سازد، در این صورت کوشش مىکند که گذشته را جبران کند و به وضع خود در آینده بهبود بخشد.
از این گذشته همانطور که مىدانیم: شفاعت اولیاى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد، هیچ کس نمىتواند شفاعت نماید، ناگفته پیدا است که اذن خدا بى جهت و بى حکمت نخواهد بود، در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کسانى مىشود که براى عفو و اغماض، شایستگى دارند و اگر در طول زندگى لغزش و گناهى داشتهاند، به مرحله پرده درى و طغیان نرسیده است، و اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعیف کردهاند، ولى به کلى آن را قطع نکردهاند. چنین افرادى که پیوندهاى گوناگون خود را با حق و حقیت نگسستهاند، مشمول و شایسته شفاعت مىشوند.
نوید شفاعت با این شرایط، خود هشدارى است به گنهکاران که به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه باز گردند، و همه پیوندهاى خود را پاره نکنند، و پردهها را ندرند، و از شعاع شفاعت دور نگردند که در غیر این صورت راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همین احساس و توجه، دربازگشت افراد گنهکار به راه حق و تجدید نظر در برنامههاى غلط، موثر مىگردد، و در حقیقت روزنه امیدى براى پاک ساختن برنامه زندگى از نقاط تاریک محسوب مىشود.
تجربه نشان داده است که اگر روزنه امیدى به روى افراد مجرم گشوده شود و احساس نمایند که اگر در برنامه غلط و نارواى خود تجدید نظر کنند، راه نجاتى براى آنها هست، بسیارى از آنها بیراهه، به راه باز مىگردند.
در قوانین جزائى و کیفرى ملتها، قانونى بنام «عفو زندانیان و مجرمان بزرگ و محکومان به حبسابد» وجود دارد، نکته آن این است که روزنه امیدى براى این افراد باز شود، و در برنامه زندگى خود تجدید نظر نمایند، و اگر این روزنه نبود، علت نداشت که در همان محیط، آرام بنشینند و دست به جنایت نزنند زیرا بالاتر از سیاهى (زندان ابد) رنگى نیست .
شفاعت درباره افراد لایق و شایسته، جز روزنه امید براى امکان تجدید حیات دینى و اخلاقى چیزى نیست، و مخصوص کسانى است که روابط خود را با خدا و اولیاى دین حفظ کردهاند، ولى کسى که داراى اعمال نیک نبوده و از ایمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد بود.
فرق این دو طایفه را مىتوان با مثالى مجسم ساخت:
فرض کنید سربازانى مامورگشودن دژى بر فراز کوهى مىباشند، و گشودن آن دژ، در حفظ کشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است، فرمانده ماهر و ورزیده، وسایل لازم پیشروى وگشودن دژ را در اختیار آنان مىگذارد، و فرمان بالا رفتن را صادر مىنماید.
آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو که گوش به فرمان فرمانده نداده، و در پائین کوه مىمانند، هیچگاه مشمول حمایت او نمىگردند، اما آن گروه که فداکارند و به سرعت از کوه بالا مىروند، اگر چه در بعضى از گذرگاهها بلغزند، و یا سعود و بالا رفتن در بعضى از نقاط حساس کوه براى آنها مشکل باشد، فرمانده دلسوز، مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها کمک کرده و از لغزشگاه عبورشان مىدهد.
این نوع مراقبت و کمک، یک نوع شفاعت از آن افرادى است که در مسیر هدف گام بر مىدارند، و هیچ اشکالى ندارد که فرمانده دلسوز پیش از صعود به کوه این مطلب را اعلام کند و بگوید اگر شما در نقاط حساسى از سعود باز بمانید، از کمکهاى بیدریغ من محروم نخواهید ماند، و من با تمام قوا کوشش مىکنم که شما را در این هدف کمک کنم.
یک چنین اعلام قبلى، افراد را براى کار دلگرم کرده و نور امید را در دل آنان پدید مىآورد و بر قدرت و پایدارى آنان مىافزاید، و در حقیقت یک نوع تربیت و وسیله تکامل است .
در اینجا باید بگوییم که: اعتقاد به شفاعت درصورتى مىتواند مؤثر و سازنده باشد که دور از هر نوع عوام فریبى تفسیر شود و حساب شفاعتى که قرآن و حدیث و یا عقل و خرد ما را به سوى آن دعوت مىکند، از شفاعتى که در اذهان برخى از دور افتادگان از تعالیم اسلام وجود دارد، جدا گردد، زیرا گاهى تفسیرهاى غلط براى شفاعت ازطرف افراد ناروا، مردم را از درک حقیقت شفاعت باز مىدارد و ما را به یاد شعر شاعرى (حاجب) نام مىاندازد که فکر مىکرد در روز رستاخیز دست على درباره شفاعت گنهکاران آنچنان باز است که علاقهمندان وى به اطمینان شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه کنند، ازاین جهت به افتخار امام قصیدهاى سرود که نخستین بیت آن این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن
ولى همین شاعر، طبق گفته خویش - در عالم رؤیا امام را به خواب دید و خشم حضرت را از سرودن چنین شعر خرافى حس کرد و امام خواستار آن شد که قسمت دوم از شعر خود را عوض کند و چنین بگوید:
حاجب اگر معامله حشر با على است
شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن
خواه این جریان، حقیقت داشته باشد و یا افسانه و پندارى بیش نباشد، حقیقت همین است که در این داستان آمده است .
جوانان عزیز و علاقهمندان به مکتب پیامبر، باید معارف دینى خود را از دانشمندان محقق و کتابهاى اصیل اسلامى بگیرند تا شفاعت حقیقى را از شفاعت تحریف یافته به خوبى باز شناسند و به گفته هر درویش معرکه گیر، یا داستانسراى حرفهاى، و یا نوشتههاى مبتذل که به خامه افراد فاقد صلاحیت نوشته مىشود، اعتماد نکنند.
شفاعت پیامبر اسلام: این بحث اجمالى، پیرامون واقعیت شفاعت، و آثار سازنده آن مىتواند پاسخگوى بسیارى از پرسشها باشد، ولى بحث گسترده آن، نیاز به طرح بحثهاى دیگرى دارد که فعلاً مجال بازگوئى آنها نیست افرادى که بخواهند با دیگر بحثهاى مربوط به شفاعت آشنا شوند، به کتاب «شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حدیث» مراجعه بفرمایند.۹
آنچه که فعلاً موضوع این نوشته ایجاد مىکند، بیان دلائل قرآنى «شفیع بودن پیامبر در روزرستاخیز» است و در این مورد به دو آیه بسنده مىکنیم:
۱- «و من اللیل فتهجدبه نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً (اسراء /۷۹): براى نماز نافله در برخى از شب برخیز تا خدا تو را براى مقام بس پسندیدهاى برانگیزد».
اکنون باید دید مقصود از مقام محمود چیست؟ مقامى که هر کس پیامبر را بر آن مقام ببیند، به تحسین او مىپردازد؟
طبرسى مىگوید: مفسران اسلامى اتفاق نظر دارند که مقصود از آن، همان مقام شفاعت است و مىگویند: پیامبر در روز رستاخیز لواء الحمد (پرچم سپاس و ستایش) را به دست مىگیرد و همه پیامبران زیر آن لواء گرد مىآیند و او نخستین کسى که شفاعت مىکند و شفاعت او پذیرفته مىشود ۱۰.
زمخشرى مىنویسد: چه مقامى بالاتر از مقام شفاعت که مایه ستایش تمام اهل محشر مىگردد ۱۱ روایات اسلامى در این مورد اتفاق نظر دارند که مقصود از آن همان مقام شفاعت است. سیوطى در کتاب الدر المنثور و سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان احادیثى را که «مقام محمود» را به شفاعت تفسیر مىکنند آوردهاند. ۱۲
۲- «وللاخرة خیرلک من الاولى ولسوف یعطیک ربک فترضى (الضحى /۵-۶): سراى دیگر براى تو از این جهان بهتر است، خدا به زودى آن قدر به تو مىبخشد که راضى شوى!»
از این که آیه نخست پیرامون روز رستاخیز سخن مىگوید، طبعاً زمان و کمال این «عطاى رضایت آفرین» در همان زمان خواهد بود.
از آنجا که پیامبر رحمة للعالمین است، نمىتواند در چنین روزى از فکر امت بیرون آید، و آنچه که مىتواند رضایت او را تحصیل کند نجات گروههائى از امت است که پیوند ایمانى خود را با خدا، و ارتباط وحى خود را با پیامبر نبریده باشند، و این کار در پرتو شفاعت انجام مىگیرد.
روایات اسلامى نیز آیه را به شفاعت پیامبر تفسیر کرده است و از ابن عباس نقل مىکنند که او گفته است «رضاه ان تدخل امته الجنة: رضایت او در این است که امت خود را وارد بهشت سازد».
۸- رؤؤف و مهربان
یکى دیگر از ویژگیهاى پیامبر، علاقه و رأفت و مهربانى او به جامعه با ایمان است قرآن در این باره مىفرماید:
«لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم» (توبه /۱۲۸).
«پیامبرى از خود شما به سویتان آمد، که مشقت و رنجهاى شما بر او سخت و گران است، بر ایمان آوردن شما، حریص و علاقمند، به مؤمنان رؤوف و مهربان است» .
«فان تولوا فقل حسبى الله لااله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (توبه /۱۲۹)
«اگر از پیروى روى گردان شوند (نگران مباش) بگو خداوند مرا کافى است بر او توکل کردهام و او صاحب عرش بزرگ است».
۹- صاحب کوثر
دو فرزند ذکور پیامبر به نام قاسم و عبدالله درگذشتند دشمنان قسم خورده او مانند عاص بن وائل و غیره او را «عقیم» و «ابتر» نامیدهند؛ در این مورد، قرآن او را با سوره خاصى که در مکه نازل شده است مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هو الابتر: ما به تو خیر کثر دادیم (به شکرانه این نعمت) براى خدا نماز بگرزار و دستهاى خود را در حال نماز تاگلو، بالا ببر (یا قربان کن) بدخواه تو، عقیم است».
مفسران در معناى «کوثر» اختلاف فراوانى دارند، ولى هر چه دامنه اختلاف گسترش یابد نمىتوان «نسل گسترده» او را از مصادیق و جزئیات آن ندانست زیرا ظاهر آیه این است که جمله نخست، به عنوان پاسخ به گفتار بدخواه آمده است که پیامبر را عقیم و ابتر خوانده بود و لازمه چنین گفتارى این است که کوثر به گونهاى تفسیر شود که بتواند پاسخگوى گفتار آن بدخواه گردد و آن جز با این نسیت که بگوییم که بر خلاف اندیشه آن بدخواه، تو نه تنها ابتر و عقیم نیستى بلکه داراى نسل گستردهاى هستى که در جهان نمىتوان بر آن نظیرى یافت.
مفاد آیه یکى از اخبار غیبى قرآن است که براى همگان ملموس و محسوس است، با این که فرزندان پیامبر در بسیارى از اعصار، به وسیله جلادان اموى و عباسى به صورت فردى و یا جمعى جام شهادت نوشیدهاند. ۱۳
- مع الوصف - جهان اسلام امروز، خبر غیبى قرآن را پیرامون گستردگى نسل رسول خدا کاملاً لمس کرده و شاهد نسل روز افزون رسول خدا مىباشد.
فخر رازى در تفسر خود، به هنگام بحث از مفاد کوثر مىنویسد مقصود این است که خدا نسل پیامبر را در طول زمان حفظ مىکند آنگاه مىافزاید:
«فانظرکم قتل من اهل البیت ثم العالم ممتلى منهم و لم یبق من بنى امیه فى الدنیا احد یعبأ به ثم انظرکم فیهم فى الا کابر من العلماء کالباقر و الصادق و الکاظم و الرضا علیهم السلام و النفس الزکیة و امثالهم ۱۴.
«بنگر چقدر افراد، از اهل بیت پیامبر کشته شدهاند و باز جهان مملو از آنها است ولى از خاندان امیه یک نفر که قابل ذکر باشد باقى نمانده است، آنگاه بنگر که چه علماى بزرگى در میان اهل بیت پیامبر هست مانند حضرت باقر، حضرت صادق ، حضرت کاظم ، حضرت رضا،و نفس زکیة و مانند آنان».
وى این سخن را در قرن ششم مىگوید و ما اکنون در اوائل قرن پانزدهم هجرى هستیم و جهان اسلام از مغرب و تونس و الجزائر و مصر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و ترکیه و ایران، و غیره شاهد نسل درخشنده رسول خدا مىباشیم و همگى مىگوییم: «صدق الله العلى العظیم؛ انا اعطینا الکوثر».
در این جا تذکر نکتهاى مناسب است و آن این که در اعصار گذشته به خصوص از عصر حضرت رضا به بعد، مقامى به نام «نقابة الطالبیین» وجود داشت که مبرزترین آنان عهده دار آن مقام مىباشد؛ بدین صورت که در هر نقطه و منطقهاى، «نقیبى» براى «طالبیین» معین مىشد و بارزترین آنان «نقیب النقبا» لقب مىگرفت و تاریخ از دو شخصیت بزرگ که یکى امام معصوم و دیگرى فرزند او است نام مىبرد که داراى چنین منصب گستردهاى بودند و این دو نفر عبارتنداز حضرت رضا (ع) در عصر مأمون و شریف رضى در سال ۳۸۰ در عصر بهاء الدوله.
کار نقیب، حفظ انساب و ضبط موالید و وفیات و آشنا ساختن آنان با آداب متناسب با خاندان آنها و بازدارى آنان از کارهاى پست و دون شأن، جلوگیرى از ارتکاب گناه و غیره که «ماوردى» در کتاب «احکام سلطانیه» درباره آنها به صورت مفصل سخن گفته است ۱۵.
۱۰- شاهد بر اعمال امت
آخرین ویژهگى از نظر بازگوئى در اینجا ۱۶، شهادت و گواه بودن او بر اعمال امت است، و این مقام در آیات یاد شده وارد شده است:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الى الله باذنه و سراجاً منیراً(احزاب /۴۵)
«اى پیامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارت و بیم دهنده و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغ فروزان، فرستادیم».
در این آیه رسول گرامى با اوصاف پنجگانهاى توصیف شده که هر کدام در خور بحث و گفتگو است:
۱- شاهداً ۲- مبشراً ۳- منذراً ۴- داعیاً الى الله ۵- سراجا منیراً.
توصیف پیامبر به عنوان «شاهد» در آیات دیگرى نیز وارد شده که گاهى از نظر تعبیر با آیه یاد شده یکسان است ۱۷، و گاهى با هم اختلاف دارد مانند: «فکیف اذا جئنا من کل امّة بشهید و جئنابک على هولاء شهیداً (نساء /۴۱): حال آنان چگونه است آن روز که براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مىآوریم و تو را گواه بر اعمال آنها قرار مىدهیم»
در این آیه، پیامبر شاهد و گواه بر پیامبران پیشن است در حالى که در آیات یادشده و در آیهاى که هم اکنون یادآور مىشویم، وى شاهد و گواه بر اعمال امت خود مىباشد:
«و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبکم بما کنتم تعملون (توبه/ ۱۰۵): بگو هر کارى مىخواهید انجام دهید به زودى خدا و رسول او و افراد با ایمان اعمال شما را مىبینند و به زودى به سوى خداى آگاه از پنهانى و آشکار، باز گردانیده مىشوید، و شما از آنچه که انجام دادهاید، گزارش مىدهد».
در این آیه مؤمنون بسان خود پیامبر، آگاه از اعمال منافقان معرفى شدهاند، مسلماً مقصود، همه افراد با ایمان نیست، بلکه گروه خاصى هستند که از آنان به افراد معصوم تعبیر مىآوریم .
حالا آگاهى پیامبر از اعمال امت چگونه انجام مىگیرد، مورد بحث ما نیست ولى مسلم است که اعمال آنان بر او عرضه مىشود.
چه بهتر که سخن خود را با سخن خدا - که بیانگر صفات دهگانه از رسول خود مىباشد - به پایان برسانیم:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم فالّذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون» (اعراف /۱۵۷)
«آنها از فرستاده خدا (رسول) و پیامبرامى - درس نخوانده - پیروى مىکنند، کسى که صفات او را در تورات و انجیلى که نزدشان است مىیابند. آنها را به خوبیها فرمان مىدهد و از بدیها باز مىدارد پاکیزهها را بر آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود (از دوش آنان) بر مىدارد، پس آنها که به او ایمان آورده و او را احترام نموده و یارى نمودهاند و از نورى که بر او فرود آمده پیروى کردهاند، همانا رستگارند».
صفات دهگانه پیامبر که در این آیه آمده است به صورت زیر است:
۱- الرسول :فرستاده شده ۲- النبى: پیامبر ۳- الامى: درس نخوانده ۴- مکتو با عندهم فى التوراة و الانجیل: خصوصیات او در تورات و انجیل نوشته شده است ۵- یأمرهم بالمعروف: به کارهاى نیک فرمان مىدهد. ۶- و ینهیهم عن المنکر: از کارهاى بد باز مىدارد ۷- و یحل لهم الطیبات: چیزهاى پاکیزه را براى آنان حلال مىشمرد ۸- و یحرّم علیهم الخبائث: ناپاکیها را براى آنانه تحریر مىکند ۹- ویضع عنهم اصرهم: بارها سنگین (تکالیف شاق مربوط به امت بنى اسرائیل) از دوش آنان بر مىدارد، ۱۰- والاغلال التى کانت علیهم: عادت زشت و خرافات را که به صورت غل و زنجیر به دست و پاى آنان بسته شده است، از دست و پایشان باز مىکند.
پى نوشتها:
۱- (نهج البلاغه، خطبه اشباح، خطبه ۱۷۸ ط عبده).
۲- غررالحکم، باب الف، ج ۱، ص ۴۴.
۳- وسائل الشیعه، ج ۱، کتاب جهاد.
۴- مغازى واقدى، ج ۳، ص ۸۳۵ - بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۱۰۷ - ۱۳۲.
۵- قصیده «برده» از سرودههاى بس معروف جهان است که بر آن شروح زیادى نوشته شده است و شایسته هر انسان عربى دانى است که آن را حفظ کند.
* - براى هر کدام نسبت به اعمال خود درجه و رتبهاى است، پروردگار تو غافل از کارهاى آنان نیست. سوره انعام، آیه ۱۳۲.
۶- اصول کافى، ج ۳، ص ۱۳۱، باب عبادت، ح ۵.
۷- بحار الانوار، ج ۱۷، ص ۱۳۰.
۸- نهج البلاغه، بخش حکمت، شماره ۸۵.
۹- این کتاب اثرآیت الله سبحانى است، مباحث دهگانهاى را پیرامون شفاعت مطرح کرده است و در سال ۱۳۵۴ منتشر شده است .
۱۰- مجمع البیان، ج ۳، ص ۳۵.
۱۱- کشاف، ج ۳، ص ۴۳۵.
۱۲- الدرالمنثور، ج ۴، ص ۱۹۷ - برهان، ج ۲، ص ۴۳۸ - ۴۴۰.
۱۳- و به اعتراف مورخان منصف اگر پیامبر درباره خاندان خود، به جاى سفارش به مودت و محبت، بر خلاف آن، توصیه کرده بود، بیش از این مورد بى مهرى قرار نمىگرفتند، و نیز تاریخ زندگى طالبیها، حسنیها و حسینیها و موسویها گواه روشن بر کشتار بى رحمانهاى که درباره آنان انجام گرفته است، و کافى است در این مورد به کتاب «متقاتل الطالبیین» تألیف ابوالفرج اصفهانى متوفاى ۳۵۶ مراجعه فرمائید ؛ در این کتاب، حوادث دردناک و تلخ فرزندان ابوطالب که در گوشه و کنار جهان اسلام و یا در میدان مبارزه با طوغوتها زمان کشته شدهاند نگارش یافته است .
۱۴- مفاتیح الغیب، ج ۸، ص ۴۹۸، ط مصر، ۱۳۰۸.
۱۵- الاحکام السلطانیه، ص ۸۲ - ۸۶ علاقمندان به این کتاب که وظایف نقاب خاصه را از نقابت عامه جدا کرده است، مراجعه بفرمایند.
۱۷- به سورها فتح آیه ۸ و مزمل آیه ۱۵ مراجعه شود.