بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه سازی
مردى نزد أمیر المؤمنین علی (علیه السلام) آمده و گفت: «یا امیرالمؤمنین، من به تو حاجتى دارم!»
حضرت فرمود: «حاجتت را (با انگشتت) بر روی زمین بنویس. همانا من بدحالى را آشکارا در تو میبینم!»
مرد بر زمین نوشت: «من فقیر و نیازمندم!» حضرت فرمود: «اى قنبر، دو جامه به او بپوشان!» و او شروع به سرودن نمود و میگفت:[1]
«بر من حلّههایى پوشانیدى که زیباییهاى آن کهنه مىشود، و من بر تو حلّههایى از (جنس) ستایش خواهم پوشانید، (کهنه ناشدنى.)
اگر به ستایش نیکوى من دست یابى، به مَکرمتى دست یافتهاى که چیزى را جانشین آن نخواهى کرد.
ثنا و ستایش، یاد صاحب آن را زنده نگاه مىدارد، همچون باران که رطوبت و طراوت آن، دشت و کوهستان را زنده مىکند.
این کار نیکى را که بدان دست یازیدى هیچ گاه فرومگذار، که هر بنده در مقابل آنچه کرده است پاداش مىبیند.»
حضرت فرمودند:
«صد دینار طلا به او بدهید!» به ایشان عرض شد:
«یا على، او را توانگر ساختى!» فرمود من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمود: «مردم را در جایگاهی مناسب شأنشان قرار دهید!» سپس امام فرمود: «همانا از مردمى در شگفتم که با پولِ خود بندهها را میخرند، اما آزادها را با احسان خود نمیخرند!»[2]
اقناع اندیشه
یکی از صفات افراد نیکوکار که در قرآن ذکر شده، قرار دادن قسمتی از اموال برای نیازمندان است؛ چنانچه قرآن میفرماید:
وَ فىِ أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائلِ وَ المَْحْرُوم.[3]
و در اموالشان براى سائل و محروم حقّى [معیّن] بود.
در باب انفاق، زیاد صحبت شده است. اما یکی از نکاتی که در این باب اهمیت دارد، طریقهی برخورد با نیازمندان و فقراء است. در حدیث شریفی اینچنین وارد شده:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: کَانَ فِیمَا نَاجَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مُوسَى (علیه السلام) قَالَ یَا مُوسَى! أَکْرِمِ السَّائِلَ بِبَذْلٍ یَسِیرٍ أَوْ بِرَدٍّ جَمِیلٍ لِأَنَّهُ یَأْتِیکَ مَنْ لَیْسَ بِإِنْسٍ وَ لَا جَانٍّ مَلَائِکَةٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَنِ یَبْلُونَک فِیمَا خَوَّلْتُکَ وَ یَسْأَلُونَکَ عَمَّا نَوَّلْتُکَ فَانْظُرْ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ یَاابْنَ عِمْرَانَ.
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: از جمله اسرارى که خداى (عزّ و جلّ) با موسى (علیه السلام) نجوا کرد این بود که فرمود: اى موسى، سائل را با عطایی قلیل یا با ردّى جمیل محترم دار، زیرا بسا اتّفاق مىافتد که کسى نزد تو مىآید که نه انسان است و نه جنّ، بلکه فرشتهاى از فرشتگان خداى رحمان است که ایشان تو را در آنچه من به تو عطا کردهام مىآزمایند، و از آن نعمتى که به تو انعام نمودهام از تو درخواست میکنند. پس بنگر که چه خواهى کرد، اى پسر عمران.
طبق این حدیث شریف، خوب است که وقتی فقیری از ما درخواست کمک مینماید، هرچند کم باشد، ولی به او کمک کنیم یا حداقل با دعای خیر و خوشرویی او را بدرقه نماییم.
از همین روایت و روایاتی که خواهد آمد، سؤالی را که در اینجا مطرح است میتوان پاسخ داد. سؤال این است که آیا وقتی ما سائلی را میبینیم و صدای کمکخواهی او را میشنویم، ولی نمیدانیم که نیازمند است یا نه، آیا باید به او کمک کنیم؟ در اینباره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:
«لَا تَقْطَعُوا عَلَى السَّائِلِ مَسْأَلَتَهُ فَلَوْلَا أَنَّ الْمَسَاکِینَ یَکْذِبُونَ مَا أَفْلَحَ مَنْ رَدَّهُمْ.»[4]
درخواست سائل را ردّ مکنید، زیرا اگر چنین نبود که (برخی) مسکینان دروغ میگویند، کسى که ایشان را رد میکرد رستگار نمیشد.
بر طبق این احادیث، انسان مؤمن تا حد امکان نباید فقیر را دست خالی رد نماید، ولی در صورتی که امکان کمک ندارد، لازم است تا تلخی جواب ردّ به او را با شیرینی برخوردی محبّتآمیز، جبران نماید.
نکتهی بعدی این است که انفاق را مخفی انجام دهیم یا آشکار؟
در این میان سیرهی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در صدقات مخفیانه، به عنوان الگویی در انفاقات مستحب میباشد. چرا که حفظ آبروی مؤمنِ نیازمند، از حفظ حرمت کعبه نیز مهمتر است؛ چنانکه از رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِلَى الْکَعْبَةِ فَقَالَ مَرْحَباً بِکِ مِنْ بَیْتٍ مَا أَعْظَمَکِ وَ مَا أَعْظَمَ حُرْمَتَکِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعْظَمُ حُرْمَةً عِنْدَ اللَّهِ مِنْکِ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى حَرَّمَ مِنْکِ وَاحِدَةً وَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلَاثاً دَمَهُ وَ مَالَهُ وَ أَنْ یُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء.[5]
ابن عباس مىگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به کعبه نگاهى کرده و فرمود: «مرحبا به تو اى خانه! چه قدر با عظمتى و چه قدر احترام دارى! به خدا سوگند که حرمت مؤمن نزد خدا از حرمت تو بیشتر است، زیرا خداوند نسبت به تو یک چیز را حرام کرده است امّا از مؤمن سه چیز را: خون، مال و بدگمانى به او را.»
و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ.[6]
احترام مؤمن از حرمت کعبه عظیمتر است.
لذا از مولای متقیان علی (علیه السلام) نقل شده است:
محمد بن الصمة از طریق پدرش از عموى خود نقل مىکند:
«شبى در مدینه، مردى را دیدم که مشکى بر دوش و کاسهی غذایی در دست گرفته بود و مىگفت: اى خداى من، که صاحب اختیار و آفریدگار و پناه دهندهی مؤمنانى، قربانى امشب مرا بپذیر، به چیزى جز آنچه در این کاسه دارم و آنچه بر دوش کشیدهام به شبانگاه در نیامدهام، و تو خود مىدانى که من علیرغم شدت گرسنگى و تشنگی، به خاطر تقرّب به تو و هدیه به پیشگاهت آن را از خود دریغ داشتم. ای پروردگار من! پس روى مرا بر نگردان و دعایم را بپذیر! به او نزدیک شدم تا آنکه او را شناختم، ناگهان متوجه شدم که او على بن ابى طالب بود؛ سپس به سراغ مردى رفته و اطعامش نمود.»[7]
آری! رفتار امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برای حفظ کرامت مؤمنین اینگونه است و با اینچنین دلسوزی به فکر مؤمنین است که میفرماید:
هیهات که هوا و هوسم بر من چیره شود و شکمبارگى، مرا به گزینش طعامهاى لذیذ وادار نماید، در حالى که چه بسا در یمامه و یا حجاز کسانى باشند که امید دستیابى به قرص نانى نداشته و خاطرهاى از سیرى ندارند و هرگز مباد که من با شکم پُر بخوابم در حالى که شاید پیرامون من شکمهاى به پشت چسبیده و جگرهاى سوخته باشد.[8]
لذا به نظر میرسد که علاوه بر انفاقهای آشکار، در جهت حفظ آبروی مؤمنینِ نیازمند، باید با دلسوزی، اهتمام به انجام انفاقات مخفیانه نیز داشته باشیم تا به سیره علوی (علیه السلام) عمل نموده باشیم و در صورت اعلام نیاز نیز در حد امکان، به مؤمن فقیر کمک نماییم. اما این کمک باید با رعایت آدابی باشد تا باعث خجالت انسان محتاج نگردد.
رفتارسازی
على (علیه السّلام) در شبى از شبها عبورش به خانه زنى بینوا افتاد که کودکان خردسالش از گرسنگى گریان بودند و خواب به چشمانشان نمىآمد. این منظرهی تأثرانگیز، قلب مهربان و آکنده از محبت آن جناب را عمیقاً لرزاند؛ چرا که آن زن براى خاموش نمودن کودکانش و مشغول نمودن آنها و به خواب کردنشان، دیگى که جز آب، چیزى در آن نبود، بر اجاق نهاده بود و آنها را بدین وسیله تسلّى مىداد که پس از لحظاتى چند، غذایشان آماده خواهد شد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با اطلاع از وضع رقتبارِ آن گرسنگانِ بىپناه، به همراه قنبر خدمتگزار خاص خود، مقدارى خرما، روغن و نان در همیانى گذاشته و به دوش کشید و به سمت منزل آن زن به راه افتاد. قنبر عرض کرد: آقایم! این کار را به من واگذارید! فرمود: نه، من اولىترم به حمل غذاى بینوایانِ تهىدست. همین که به در خانه آنها رسید، از آن زن اجازه خواست. زن اجازهی ورود داد و در را گشود. حضرت على (علیه السلام) شخصاً متصدى سازماندهى غذا گردید و مقدارى برنج، روغن و آب را در دیگ ریخت و زمانى نه چندان طولانى در انتظار آماده شدنِ غذا گذرانید. پس از حاضر شدن غذا، کودکان را براى صرف غذا فراخواند. کودکان با خوشحالى به خوردن غذا مشغول گردیدند. پس از صرف غذا، براى سرگرمى و شادمانىِ بیشتر آنان، در حالى که کودکان را دور خویش جمع کرده بود، در صحن منزل صداى گوسفند از خود درمىآورد و دور میزد و آنها را مىخنداند. قنبر که این منظره را به چشم خود دید، عرض کرد: مولاى من، در این شب حالت غیر منتظرهاى از شما دیدم که از علت آن آگاه نشدم و آن این بود که چرا مانند گوسفند بع بع مىکردید، در حالى که برایم روشن بود که چرا شخصاً غذا را به شانه مىکشیدى؛ زیرا آن براى تقرّب به خدا و تحصیل ثواب است. امام على (علیه السلام) فرمود: زمانى که به خانه این زن وارد شدم، کودکانش از گرسنگى گریان بودند. خواستم در حال خارج شدن، علاوه بر تناول طعام، آنها را خرسند و شادمان نمایم و راهى براى این عمل خداپسندانه، جز با این وسیله ندیدم؛ از این رو با این حالت آنان را خوشحال کردم.[9]
پرورش احساس
«روزى امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) در مسجد کوفه نشسته بودند.
مردی اعرابی آمده و بعد از اداى تحیت و ثنا گفت: اى پیشواى اتقیا و مقتداى اصفیا، مفلس و دلفکارم و عیالمند و قرض دارم و از مطالبه قرض خواهان، جانم بر لب رسیده و به جز تو صاحب کرمى در عالم نمىشناسم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با چندى از صحابه روان گردید و به درِ خانه احمد کوفى رسید. قنبر او را خبردار گردانید. چون به سعادت دیدار نائل گردید، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شفقت تمام از حالش پرسید. احمد کوفی گفت: یا وصى خیرالمرسلین! مدتی به تعمیر خانه مشغول بوده و منزل باصفایى ساختم.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: اى در محبت یگانه، چند خرج کردى از براى خانه؟ گفت: اى پیشواى ابرار، مبلغ هزار دینار. فرمود: من به این مبلغ، خانهای در بهشت به تو میفروشم. احمد گفت: من آن خانه را خریدارم و رقم منت بر صفحه جان مىنگارم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مبارک بر دستش نهاده و بیع فرمود. احمد از این مضمون زوجه خود را آگاه ساخته، و هزار دینار طلبید. زنش گفت: من نیز شریکم در این بیع با فرزندان که با هم باشیم در خانهی جاودان. احمد التماس زن قبول نمود. دینارها را در خدمت امیر المؤمنین (علیه السلام) آورد. آن سرور اسخیا و رهبر اتقیا به سائل عطا کرد. احمد گفت: یا امیر المؤمنین، از براى بیع سند و حجتى نیاز است که بیع بىحجت نااستوار است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) تبسم نموده، دوات و قلم طلبید و حجتى مرقوم گردانید. مضمونش آنکه من که على بن ابى طالبم، فروختم خانه به احمد کوفى در بهشت جاودان، مشتمل بر چهار حد. حد اول) ملحق به خانه رسول آخر الزمان (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ حد دوم) متصل به خانه من؛ حد سوم) ملحق به خانه حسن؛ حد چهارم) پیوسته به منزل حسین، سبطین رسول اللّه ذو المنن؛ پر از حور و غلمان و چهار جوى از شهد و شیر در وى روان. حضرت آن سند را حواله احمد کوفى کرد و احمد آن را به زوجه خود سپرده وصیت نمود که اگر من پیشتر از تو بمیرم، این حجت را با من در قبر بگذار. قضا را بعد از چندگاه از دار فنا به دارالبقاء انتقال کرد. چون خبر فوتش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید، از براى تجهیز و تکفینش حاضر آمده، بر او نماز گزارده روى به دعاى آمرزش او نهاد. چون او را به مقبره برده دفن کردند، کبوترى کاغذى در منقار گرفته آمده در دامن شاه ولایت افکند و به سوى چرخ بلند پرواز کرد. چون نامه بگشود، در وى به خط سبز مرقوم بود که این نامهاى است از جانب حق (سبحانه و تعالى) به سوى على مرتضى (علیه السلام) که بیع تو بیع من است.»[10]
در ماجرای دیگری از مولای متقیان و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) اینگونه نقل شده است:
«روزى در سفر، سائلى پیش امیر المؤمنین علی (علیه السلام) آمده و نانى طلب کرد.
حضرت به قنبر فرمود: به این درویش نان بده. گفت: یا امیرالمؤمنین، نان بر شتر است. فرمود: با شتر بده. گفت: شتر در قطار شتران است. فرمود: همچنان با قطار بده. قنبر بلافاصله دست از مهار شتر بازداشته و کناره گرفت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از وى پرسید: چرا کنار گرفتى؟ گفت: اى بحر سخا! با خود اندیشیدم که مبادا مرا هم همراه شتران ببخشى و از دولت خدمت و سعادت ملازمتِ تو محروم بمانم.»[11]
آری! علی (علیه السلام) اینگونه با سخاوت و بدون کوچکترین اذیت یا بیاحترامی، به فقیر کمک مینماید و این علی بن ابی طالب (علیه السلام) است که خود را در مقابل فقراء مسئول میداند و در صورت اهمال، خود را مستحق آتش دوزخ میداند، آنطور که نقل شده است:
امام (علیه السلام) زنى را دید که مشکى از آب بر دوش خود مىبرد. آن مشک را از وى گرفت و همراه او به بردن آن پرداخت؛ و چون از حال او پرسید، زن که امام را نشناخته بود گفت:
«على بن ابى طالب، همسر مرا به یکى از مرزها فرستاد و او کشته شد و چند طفل یتیم براى من برجاى گذاشت. چون چیزى ندارم، ناگزیر به خدمتگزارى مردم مىپردازم!» حضرت رفت و شب را به پریشاندلى گذراند. چون بامداد شد، زنبیلى پر از خوراکى براى آن زن برد. در راه بعضى از کسان از او خواستند که بردن زنبیل را بر عهده ایشان گذارد، اما او در جواب فرمود:
«روز قیامت چه کس بار مرا خواهد برد؟» به در خانه زن رفت و در زد. زن پرسید: «کیست؟»
حضرت فرمود: «من آن بندهام که دیروز مشک را بر دوش کشیدم. در را بگشا که چیزى براى کودکان با خود آوردهام!» آن زن گفت: «خدا از تو خرسند باشد و خودش میان من و على بن ابى طالب داورى کند!»
حضرت داخل شد و فرمود: «من دوست دارم که به ثواب و پاداشى برسم. میان خمیر کردن و پختن نان و نگاهدارى کودکان، کودکان را برگزین تا من به نان پختن مشغول شوم!» آن زن گفت: «من بر پختن نان آگاهتر و تواناترم. این تو و این کودکان؛ آنان را سرگرم دار تا من از پختن نان فارغ شوم!»
پس آن زن به خمیر کردن پرداخت و على به پختن گوشت مشغول شد، و لقمههایى از گوشت و خرما و غیر آن را خرده خرده به کودکان مىخورانید. هر وقت به کودکان چیزى مىداد، مىفرمود: «فرزندم! از آنچه در کار تو گذشته است، على بن ابى طالب را حلال کن!» حضرت بعد از آن به روشن کردن تنور مشغول شد و چون شعله آتش روى او را مىسوزاند، مىگفت: «اى على! بچش! این است کیفر کسى که از بیوه زنان و یتیمان غافل بماند!» در آن هنگام زنى که امام را مىشناخت به خانه زن آمد و به زن صاحب خانه گفت:
«واى بر تو، این امیرالمؤمنین است!» آن زن شرمسار شد و گفت: «از تو خجالت مىکشم اى امیرمؤمنان!» حضرت در پاسخ او فرمود: «من باید از تو خجالت بکشم که در کار تو قصور کردهام!»[12]
امام در همین رابطه شعری سرود:[13]
«نالهاى که براى دیدن اطفال کوچک مىکشم، براى هیچ مصیبت دیگرى نمىکشم.
براى اطفال کوچکى که پدر آنان که آنها را در سختیها، و در مسافرت و وطن تحت کفالت داشته، مرده است.»[14]
مناجات
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشک دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پّر کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آنهمه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یا رب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب تو به راهی
از من گنه بود زشت از توست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پا شکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبوَد مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یارب چه اشتباهی
آلودگی دل را با اشک توبه شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
با کثرت گناهم مپسند روسیاهم
کاوردهام علی را در عین روسیاهی
[1] کَسَوْتَنِی حُلَّةً تَبْلَى مَحَاسِنُهَا * فَسَوْفَ أَکْسُوکَ مِنْ حُسْنِ الثَّنَا حُلَلًا
إِنْ نِلْتَ حُسْنَ ثَنَائِی نِلْتَ مَکْرُمَةً * وَ لَسْتَ تبقی [تَبْغِی] بِمَا قَدْ نِلْتَهُ بَدَلًا
إِنَّ الثَّنَاءَ لَیُحْیِی ذِکْرَ صَاحِبِهِ * کَالْغَیْثِ یُحْیِی نَدَاهُ السَّهْلَ وَ الْجَبَلَا
لَا تَزْهَدِ الدَّهْرَ فِی عُرْفٍ بَدَأْتَ بِهِ * فَکُلُّ عَبْدٍ سَیَجْزِی بِالَّذِی فَعَلا
[2] محمد بن علی بن بابویه، الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 273
[4] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 4، ص: 15
[5] مسعود بن عیسى ورام بن أبی فراس، مجموعة ورام، ج1، ص: 52
[6] محمد بن علی بن بابویه، الخصال، ج1، ص: 27
[7] محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ج2، ص: 76
[8] محمد بن حسین شریف الرضى ، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 418
[9] حسن بن یوسف بن مطهر علامه حلى ، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، النص، ص: 115
[10] میر محمد متخلص به کشفى، مناقب مرتضوى، کشفى، متن، ص: 366
[11] میر محمد متخلص به کشفى، مناقب مرتضوى، کشفى، متن، ص: 367
[12] محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام ، ج2، ص: 115
[13] مَا إِنْ تَأَوَّهْتُ فِی شَیْءٍ رُزِئْتُ بِهِ * کَمَا تَأَوَّهْتُ لِلْأَطْفَالِ فِی الصِّغَرِ
قَدْ مَاتَ وَالِدُهُمْ مَنْ کَانَ یَکْفُلُهُمْ * فِی النَّائِبَاتِ وَ فِی الْأَسْفَارِ وَ الْحَضَر
[14] حسین بن معین الدین میبدى، مصطفى زمانى، دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام، ص: 210