بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه سازی
مىدانیم که در دوران جاهلیت، دو قبیلهی بزرگ در مدینه به نام «اوس» و «خزرج» وجود داشتند که بیش از یکصد سال! جنگ و خونریزى و اختلاف در میان آن دو جریان داشت؛ و هر چند وقت ناگهان به جان یکدیگر مىافتادند و خسارات جانى و مالى فراوانى به یکدیگر وارد مىکردند.
یکى از موفقیتهاى بزرگ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از هجرت به مدینه، این بود که به واسطهی اسلام، صلح و صفا در میان آن دو ایجاد کرد و با اتحاد آنها، جبههی نیرومندى در مدینه به وجود آمد.
اما از آنجا که ریشههاى اختلاف، فوق العاده زیاد و نیرومند بوده، و اتحاد تازه و جوان بود، گاه و بیگاه بر اثر عواملى، اختلافات فراموش شده شعلهور مىشد که به زودى در پرتو تعلیمات اسلام و تدبیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خاموش مىگشت.
یکی از مواردی که اختلاف و نزاع بین این دو قبیله صورت گرفت، این جریان است:
مىگویند روزى دو نفر از قبیله «اوس» و «خزرج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعد بن زراره» در برابر یکدیگر قرار گرفتند و هر کدام افتخاراتى را که بعد از اسلام نصیب قبیله او شده بود برمىشمرد.
ثعلبه گفت: خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و حنظله (غسیل الملائکه) که هر کدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند؛ و همچنین عاصم بن ثابت، و سعد بن معاذ از ما مىباشند.
در برابر او اسعد بن زراره که از طایفه خزرج بود گفت: چهار نفر از قبیله ما در راه نشر و تعلیم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند: ابى بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابو زید. به علاوه «سعد بن عباده» رئیس و خطیب مردم مدینه از ما است.
کم کم کار به جاى باریک کشید و دو قبیله از جریان آگاه شدند و دست به اسلحه کرده، در برابر یکدیگر قرار گرفتند. بیم آن مىرفت که بار دیگر آتش جنگ بین آنها شعلهور گردد و زمین از خون آنها رنگین شود! خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. حضرت فوراً به محل حادثه آمد و با بیان و تدبیر خاص خود به آن وضع خطرناک پایان داد و صلح و صفا را در میان آنها برقرار نمود.
این آیات در اینجا نازل گردید و به صورت یک حکم عمومى، همه مسلمانان را با بیان مؤثر و مؤکدى دعوت به اتحاد نمود:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.[1]
و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید. اینگونه، خداوند نشانههاى خود را براى شما روشن مىکند، باشد که شما راه یابید.[2]
اقناع اندیشه
اصلاح ذاتالبین از مطالب بسیار مهم و مورد تأکید خداوند متعال و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان بزرگوار (علیهم السلام) است، تا جایی که بارها خداوند در قرآن کریم به این مطلب اشاره فرموده است.
در قرآن، واژههاى صلح، «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ»[3]، اصلاح، «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ»[4]، تألیف قلوب، «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»[5] و سِلم، «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً»[6] نشاندهندهى توجّه اسلام به صلح و صفا و زندگى مسالمتآمیز و شیرین است.
از نعمتهاى الهى که خداوند در قرآن مطرح کرده، اُلفت میان دلهاى مسلمانان است. چنانکه خداوند خطاب به مسلمانان مىفرماید: «کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»[7] «به یاد آورید که شما قبل از اسلام با یکدیگر دشمن بودید، پس خداوند میان دلهاى شما الفت برقرار کرد». چنانکه میان قبیلهى اوس و خزرج یکصد و بیست سال درگیرى و فتنه بود و اسلام میان آنان صلح برقرار کرد.
اصلاح و آشتى دادن، سبب دریافت بخشودگى و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است، همانطور که قرآن کریم میفرماید: «إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»[8] «و اگر سازش نمایید و پرهیزگارى کنید، یقیناً خدا آمرزنده مهربان است». همچنین هر کس واسطهگرى خوبى میان مسلمانان انجام دهد، پاداشِ در شأن دریافت خواهد کرد. «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها»[9]
اسلام براى اصلاح میان مردم، احکام ویژهاى قرار داده است، از جمله:
1. دروغ که از گناهان کبیره است، اگر براى آشتى و اصلاح گفته شود، جرم و گناهى ندارد، چنانچه در حدیثی وارد شده است:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): لَا کَذَبَ عَلَى مُصْلِحٍ ثُمَّ تَلَا «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»[10] ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا کَذَبَ ثُمَّ تَلَا «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»[11] ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا کَذَبَ.[12]
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده: بر فردِ اصلاحکننده (و سازش دهنده) دروغى نیست، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى کاروانیان، هر آینه شمائید دزدان.» سپس فرمود: به خدا سوگند دزدى نکردند و یوسف هم دروغ نگفت. سپس این آیه را نیز تلاوت فرمود: «بلکه بزرگ آنان این کار را کرده است، بپرسید از ایشان اگر سخن میگویند.» آنگاه فرمود: به خدا آنها نکرده بودند و ابراهیم (علیه السلام) نیز دروغ نگفت.
2. نجوا و درگوشى سخن گفتن که از اعمال شیطان و مورد نهى است،[13] ولی اگر براى اصلاح و آشتى دادن باشد، نه تنها منعى ندارد بلکه در پیشگاه خداوند دارای پاداش عظیمی است، چنانچه در قرآن کریم آمده است:
«لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً»[14] «در بسیارى از رازگوییهاى ایشان خیرى نیست، مگر کسى که [بدین وسیله] به صدقه یا کار پسندیده یا سازشى میان مردم، فرمان دهد. و هر کس براى طلب خشنودى خدا چنین کند، به زودى او را پاداش بزرگى خواهیم داد.»
3. با اینکه عمل به سوگند، واجب و شکستن آن حرام است امّا اگر کسى سوگند یاد کند که دست به اصلاح و آشتى دادن میان دو نفر نزند، اسلام شکستن این سوگند را مجاز مىداند و این سوگند کأن لم یکن است.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.[15]
و خدا را در معرض سوگندهایى که مىخورید قرار ندهید، به اینکه سوگند بخورید که نیکى نکنید، و تقوا پیشه نسازید، و میان مردم آشتى ندهید [خدا رضایت ندارد که نامش وسیله خوددارى از کارهایى شود که خودش به انجام آنها فرمان داده است] و خدا [نسبت به همه گفتههاى شما] شنوا، [و نسبت به تمام کارهاى شما] داناست.
4. با اینکه عمل به وصیّت، واجب و ترک آن حرام است، امّا اگر وصیّتنامه به گونهای باشد که عمل به آن، سبب ایجاد نزاع و فساد و خونریزی میگردد، اسلام اجازه مىدهد تا تحت نظر حاکم شرع وصیتنامه اصلاح شود و از این طریق باعث دوام صلح در میان مسلمین میشود. [16] چنانچه خداوند متعال فرموده:
«فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ ِإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»[17]
پس کسى که از انحراف وصیت کننده [در مورد حقوق ورثه] یا از گناه او [که به کار نامشروع و ناحقّى وصیت کند] بترسد، و میان ورثه [با تغییر دادن وصیت بر اساس احکام دین] اصلاح دهد، گناهى بر او نیست یقیناً خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
این نکته نیز در اینجا قابل ذکر است که همانطور که برقرار نمودن صلح بین دو مؤمن بسیار ارزشمند است، ولی قهر نمودن با دیگر مؤمنین عواقب بسیار خطرناکی به دنبال دارد، چنانچه در روایت شریفی وارد شده است:
عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُولُ قَالَ أَبِی (علیه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَا یَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ.[18]
داود بن کثیر گوید: شنیدم حضرت صادق (علیه السلام) میفرمود: پدرم فرمود: که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: هر دو نفر مسلمانى که از همدیگر قهر کنند و سه روز بر آن حال بمانند و با هم آشتى نکنند، هر دو از اسلام بیرون روند، و میان آنها پیوند و دوستى دینى نباشد.
چنانچه آشتی نمودن و پیش قدم شدن برای این کارِ مهم، ارزش بسیاری دارد. همانطور که در ادامه روایت مذکور میفرماید:
فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَابِ.
پس هر کدام از آن دو به سخن گفتن با برادرش پیشى گرفت، او در روز حساب پیشرو به بهشت باشد.
قهر نمودن آنقدر مورد مذمت واقع شده است که حتی کسی که قطع رابطه نکرده و به ظاهر مقصر نیست نیز به خاطر اصرار نکردن به ایجاد رابطه با برادر دینی خود مقصر شمرده شده است چنانچه در روایت شریفی از امام صادق (علیهالسلام) وارد شده است:
لا یَفتَرِقُ رجُلانِ علَى الهِجرانِ إلاّ استَوجَبَ أحَدُهُما البَراءةَ واللَّعنَةَ، وَ رُبَّما استَحقَّ ذلکَ کِلاهُما، فقالَ لَهُ مُعَتّبٌ: جَعَلَنیَ اللّهُ فِداکَ، هذا الظّالِمُ فما بالُ المَظلومِ؟ قالَ: لأ نَّهُ لا یَدعو أخاهُ إلى صِلَتِهِ و لا یَتَغامَسُ لَهُ عَن کَلامِهِ، سَمِعتُ أبی یقولُ: إذا تَنازَعَ اثنانِ فَعازَّ أحَدُهُما الآخَرَ فلْیَرجِعِ المَظلومُ إلى صاحِبهِ حتّى یَقولَ لِصاحِبهِ: أی أخِی أنا الظّالِمُ، حتّى یَقطَعَ الهِجرانَ بَینَهُ وبَینَ صاحِبهِ، فإنّ اللّهَ تبارَکَ و تعالى حَکَمٌ عَدلٌ یأخُذُ للمَظلومِ مِن الظّالم.[19]
هیچگاه دو مرد با حالت قهر از یکدیگر جدا نشوند مگر این که یکى از آن دو سزاوار بیزارى (خدا و رسولش از او) و لعنت باشد و چه بسا که هر دوى آنها سزاوار این امر باشند. معتّب عرض کرد: خدا مرا فدایتان گرداند. ظالم، درست (مستحق این کیفر هست) امّا مظلوم چرا؟
حضرت فرمود: براى آنکه برادرش را به آشتى با خود دعوت نمىکند و از سخن او چشم نمىپوشد. شنیدم پدرم مىفرمود: هرگاه دو نفر با هم ستیزه کردند و یکى از آن دو بر دیگرى چیره آمد، باید آن که در حقّ او ستم شده نزد آن دیگرى برود و به او بگوید: اى برادر، ستمکار (و مقصّر) من هستم، تا قهر و جدایى میان او و رفیقش برطرف شود؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى داورى عادل است و حقّ ستمدیده را از ستمگر مىستاند.
فلذا مؤمنین باید به شدت از قهر نمودن و قطع رابطه با مؤمن دیگر بپرهیزند تا دچار خشم خداوند نگردند.
رفتاری سازی
از «ابن عباس» چنین نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز جنگ «بدر» براى تشویق جنگجویان اسلام، جوائزى براى آنها تعیین کرد و مثلاً فرمود کسى که فلان فرد دشمن را اسیر کند و نزد من آورد، چنین پاداشى را به او خواهم داد. این تشویق (علاوه بر روح ایمان و جهاد که در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد که سربازان جوان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک مسابقه افتخارآمیز با سرعت به سوى هدف بشتابند ولى پیرمردان و افراد سالخورده در زیر پرچمها توقف کردند. هنگامى که جنگ «بدر» پایان پذیرفت، جوانان براى گرفتن پاداشهاى افتخارآمیز خود به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شتافتند. اما پیرمردان به آنها گفتند که ما نیز سهمى داریم، زیرا ما تکیهگاه و مایه دلگرمى شما بودیم و اگر کار بر شما سخت مىشد و عقبنشینى مىکردید، حتماً به سوى ما مىآمدید. در این موقع میان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پیدا شد و راجع به غنائم جنگ با یکدیگر گفتگو کردند. لذا این آیه نازل شد و صریحاً غنائم را متعلق به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى کرد که هرگونه بخواهد با آن رفتار کند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.[20]
از تو درباره انفال (غنائم و هرگونه مال بدون مالک مشخص) سؤال مىکنند. بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و میان برادرانى را که با هم ستیزه دارند، آشتى دهید و اطاعت خدا و پیامبرش را کنید اگر ایمان دارید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن را به طور مساوى در میان همه جنگجویان تقسیم کرد و دستور داد که میان برادران دینى صلح و اصلاح شود.[21]
پرورش احساس
مفضّل بن عمر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود. روزی دو تن از شیعیان را دید که بر سر ارث دعوایی دارند. آن دو نفر را به منزل خود برد و معلوم شد که اختلاف بر سر چهارصد درهم است. صندوق خود را آورد. از پول خودش چهارصد درهم برداشت و به آن کس که ادّعای طلب داشت داد و دعوا تمام شد. بعد گفت: خیال نکنید این پول مال من بود. این پول متعلّق به امام صادق (علیه السلام) است. ایشان پولی نزد من گذاشتهاند که هر وقت دیدم دو نفر شیعه با هم منازعهای دارند، نگذارم کارشان به محاکم طاغوت بکشد و از پول امام بدهم و اصلاح کنم.[22]
آری! آشتی دادن مؤمنین یا همان اصلاح ذات البین آنقدر مهم است که مولای ما امیرالمومنین (علیه السلام) وقتی در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان با فرقی شکافته، در بستر شهادت افتاده بود و گاه بیهوش میشد و گاه به هوش میآمد، جملاتی میفرمود و به فرزندانش وصیّت میکرد و در ضمن وصیتّش چنین جملاتی فرمود: وَ صلاحُ ذاتِ بَینِکُم؛ این پیام من به همهی شما برسد، صلاح ذات البین داشته باشید. عوامل ارتباط را صالح قرار بدهید. دنیا میگذرد، شما فردا در عالم آخرت زندگی خواهید کرد، حیات ابدی خواهید داشت، سرمایهی شما اینهاست. میفرمود: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمود: اصلاح ذات البین (روابط را حسنه کردن، عامل ارتباط را صالح قرار دادن) در پیشگاه خدا از انواع نمازها و روزههای مستحبی برتر و بافضیلتتر است.[23]
مناجات
بساط عاشقیِ ما به پاست این شبها
زمان آشتی با خداست این شبها
گناهکار قدیمی دوباره برگشته
صدای زمزمهها آشناست این شبها
زمان بده به زمین خورده، اِی الهِ کریم
اگر مرا بزنی هم رواست این شبها
خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد
که گریههای سحر کیمیاست این شبها
[2] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 25
[12] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 343
[16] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 1، ص 618
[18] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 345
[19] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 344
[21] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 79
[22] محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 209
[23] محمد بن حسین شریف الرضى، - على نقى فیض الاسلام اصفهانى، نهج البلاغه، نامه 47