بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه سازی
یکی از مسائلی که در قرآن ذکر شده و از اهمیت بالایی برخوردار است، شناختن و پیروی از رهبران الهی میباشد. قرآن در اینباره، بارها تذکر داده و از سرپیچی نسبت به فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان رهبر الهی، نهی میکند. در این مورد ماجرایی به این شرح نقل شده است:
در تفسیر قمى در ذیل آیه «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ»[1] «و اگر [به راستى] اراده بیرون رفتن داشتند، قطعاً براى آن ساز و برگى تدارک مىدیدند، ولى خداوند راه افتادنِ آنان را خوش نداشت، پس ایشان را منصرف گردانید و [به آنان] گفته شد: (با ماندگان بمانید).» آمده است:
زمانی که مسلمانان برای جنگ تبوک عازم بودند، عدهاى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کردند که داراى نیت صادق و بصیرت در دین بودند و هیچ شک و تردیدى در عقائدشان رخنه نکرده بود؛ لیکن پیش خود گفته بودند که ما بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کردند به او ملحق مىشویم.
از آن جمله ابو خیثمه بود که مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچیق بود. همسران وى آلاچیقهایش را آبپاشى کرده، در آن آب آشامیدنى خنکى فراهم نموده و طعامى تهیه کرده بودند. در همین بین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مسلمانان را دستور حرکت داد، او سرى به آلاچیقهاى خود زد و در جوابِ هواى نفس خود که او را به استفاده از آنها دعوت مىکرد، گفت: نه، به خدا سوگند این انصاف نیست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه خداى تعالى از گذشته و آینده او در گذشته، حرکت کند و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگینى سلاح راه بپیماید و در راه خدا جهاد کند، آنگاه ابوخیثمه که مردى نیرومند است، در سایه آلاچیق و در کنار همسران زیباى خود به عیش و لذت بپردازد؛ نه به خدا سوگند که از انصاف به دور است.
این را گفت و از جا برخاست. شتر خود را آورده و اثاث سفر را بر آن سوار کرد و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شد.
ابو ذر نیز سه روز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کرد. جریان کار او این بود که شترش ضعیف و لاغر بود و در بین راه از پاى درآمد و ابوذر ناگزیر شد اثاث خود را از پشت شتر پائین آورده به دوش خود بکشد. بعد از سه روز مسلمانان دیدند مردى از دور مىرسد، لذا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش دادند. حضرت فرمود: باید ابوذر باشد. گفتند: آرى، ابوذر است. حضرت فرمود: به استقبالش بروید که او بسیار تشنه است. مسلمانان آب برداشته، به استقبالش شتافتند.
ابوذر خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسانید، در حالى که ظرفى آب همراه داشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آب داشتى و تشنه بودى؟ عرض کرد: بلى.
فرمود: چرا؟ عرض کرد: در میان راه به سنگ گودى برخوردم که در گودى آن، آب باران جمع شده بود. وقتى از آن چشیدم دیدم آب بسیار گوارایى است. با خود گفتم از این آب نمىخورم مگر بعد از آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن بیاشامد. در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او دعا کردند.
راوى سپس اضافه کرده: در میان کسانى که از آن جناب تخلف ورزیدند، عدهاى از منافقین بودند و عدهاى هم از نیکان که سابقه نفاق از ایشان دیده نشده بود. از آن جمله، کعب بن مالک شاعر و مرارة بن ربیع و هلال بن اُمیه رافعى بودند. بعد از آنکه خداوند توبهشان را قبول کرد، کعب گفته بود: من از خودم در تعجبم؛ زیرا هرگز به یاد ندارم که روزى به مثل آن ایامى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت مىکرد، سر حال و نیرومند بوده باشم و هیچ وقت جز در آن ایام داراى دو شتر نبودم. با خود مىگفتم فردا به بازار مىروم و لوازم سفر را خریدارى مىکنم، بعداً خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مىرسانم. به بازار مىرفتم و لیکن حاجت خود را برنمىآوردم تا آنکه به هلال بن اُمیه و مرارة بن ربیع برخوردم. آن دو نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف کرده بودند، باز هم متنبه نشدم. با آن دو قرار گذاشتم که فردا به بازار برویم. فردا به بازار رفتیم ولى کارى صورت ندادیم.
خلاصه در این مدت کار ما این بود که مرتب مىگفتیم فردا حرکت مىکنیم و حرکت نمىکردیم تا یک وقت خبردار شدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برمىگردد، آن وقت دچار ندامت و شرمسارى شدیم.
پس از پایان جنگ، وقتى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه نزدیک شد، به استقبالش شتافتیم تا او را تهنیت بگوییم که بحمداللَّه به سلامت برگشته و لیکن با کمال تعجب دیدیم که جواب سلام ما را نداد و از ما روى گردانید. آن گاه متوجه برادران دینى خود شده به ایشان سلام کردیم، ایشان هم جواب ما را ندادند. این مطلب به خانوادههاى ما رسید. وقتى به خانه آمدیم دیدیم زن و بچههاى ما نیز با ما حرف نمىزنند. به مسجد آمدیم، دیدیم اَحدى نه به ما سلام مىکند و نه همکلام مىشود. به ناچار زنان ما نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شده و به عرض رسانیدند: شنیدهایم که شما بر شوهران ما غضب فرمودهاى! آیا وظیفه ما نیز این است که آنان را به خانههای خویش راه ندهیم؟ حضرت فرمود: نه، این کار را نکنید ولیکن مواظب باشید با شما نزدیکى نکنند.
وقتى کار کعب بن مالک و دو رفیقش به اینجا کشید، گفتند: دیگر مدینه جاى ما نیست، زیرا نه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با ما حرف مىزند و نه احدى از برادران و قوم و خویشان. پس بیائید به بالاى این کوه رفته و به دعا و زارى بپردازیم. بالاخره یا خدا از تقصیرات ما مىگذرد و یا آنکه همانجا از دنیا مىرویم.
این سه نفر از شهر بیرون شده و به بالاى کوه ذباب رفتند و در آنجا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برایشان طعام آورده و به زمین مىگذاشتند و بدون اینکه حرفى بزنند برمىگشتند و این برنامه تا مدتى طولانى ادامه داشت.
روزى کعب به آن دو نفر دیگر گفت: رفقا! حال که به چنین رسوایى و گرفتارى مبتلا شدهایم و خدا و رسولش و به پیروى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خانوادههاى ما و برادران دینیمان بر ما خشم گرفتهاند و احدى با ما همکلام نمىشود، ما خود چرا به یکدیگر خشم نگیریم؟! ما نیز مسلمانیم و باید دستور پیغمبر را پیروى نموده با یکدیگر همکلام نشویم. اینک هر یک از ما به گوشهاى از این کوه برود و سوگند بخورد که دیگر با رفیقش حرفى نزند تا بمیرد و یا آنکه خدا از تقصیرش درگذرد.
مدت سه روز هم بدین منوال گذرانیدند و یکه و تنها در کوه به سر بردند. پس از سه روز یعنى در شب سوم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانهی اُم سلمه بود که آیه توبه و مژده مغفرت ایشان نازل شد، و آن آیه: «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحیم»[2] بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود: آیه شریفه اینطور نازل شده و مقصود از مهاجرین و انصار، ابوذر، ابو خیثمه و عمیر بن وهب بود که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف ورزیده، و سپس به وى ملحق شدند.[3]
اقناع اندیشه
قرآن کریم درباره رهبران الهی، صفاتی را ذکر مینماید. اگرچه برخی از این صفات درباره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است، اما در وجود همه رهبران الهی باید وجود داشته باشد، چرا که غیر از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بقیه رهبران الهی نیز دنبالهروی آن حضرت بوده و لذا باید در این صفات نیز به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شبیه باشند. برای آشنایی بیشتر با رهبران الهی، برخی از این اوصاف را که در حد گنجایش این نوشتار باشد بیان مینماییم:
1. دلسوزى فوق العاده رهبران الهى
لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ * إِن نَّشَأْ نُنزَِّلْ عَلَیهِْم مِّنَ السَّمَاءِ ءَایَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لهََا خَاضِعِینَ.[4]
شاید تو از اینکه [مشرکان] ایمان نمىآورند، جان خود را تباه سازى * اگر بخواهیم، معجزهاى از آسمان بر آنان فرود مىآوریم، تا در برابر آن، گردنهایشان خاضع گردد.
2. تواضع و مهربانی رهبران الهی
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ.[5]
و پر و بال [فروتنى و تواضع] خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مىکنند بگستر.
3. شکیبایى و استقامت رهبران الهى
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون.[6]
و برخى از آنان را چون [در برابر مشکلات، سختىها و حادثههاى تلخ و شیرین] صبر کردند و همواره به آیات ما یقین داشتند، پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مىکردند.
4. صداقت رهبران الهى
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.[7]
بگو: جز این نیست که من هم بشرى مانند شمایم که به من وحى مىشود که معبود شما فقط خداى یکتاست. پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
5. گرفتن تصمیمات با توکل بر خداوند در عین مشورت با دیگران
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ.[8]
[اى پیامبر!] در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.
6. داشتن شرایط علمی و جسمی مناسب و متمایز از دیگران
خداوند درباره حضرت داوود (علیه السلام) که در مقام رهبری قرار گرفته است میفرماید: «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم.»[9]
گفت: خدا او را بر شما برگزیده و وى را در دانش و نیروى جسمى فزونى داده و خدا زمامداریش را به هر کس که بخواهد عطا مىکند و خدا بسیار عطا کننده و داناست.
7. برخورد با شرح صدر با دیگران
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ.[10]
ما مىدانیم که تو از آنچه [مشرکان] مىگویند، دلتنگ مىشوى.
و نیز خداوند به پیامبرش خطاب میکند: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک.»[11]
آیا سینهات را [به نورى از سوى خود] گشاده نکردیم؟
با این اوصاف میتوان رهبر الهی را از رهبران غیر الهی و شیطانی تشخیص داد. البته باید بگوییم وظیفه همه مؤمنین این است که این اوصاف را در خویش تقویت نمایند چرا که با تقویت این صفتها در وجود انسانهای با ایمان، اختلاف نظرها با رهبر الهی مرتفع میگردد و درک مناسبی از تصمیمات او ایجاد میشود و در نتیجه دلهای مؤمن برای یاری حکومت الهی آماده میشود.
از طرف دیگر برای ما که در زمان غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سر میبریم، با تقویت این صفات در خود میتوانیم هر چه بیشتر برای حکومت عدل مهدوی آماده شویم.
رفتارسازی
یکی از شئون بسیار مهم در بحث ولایت و رهبریِ الهی، پذیرفتن احکام و قضاوتهای رهبر در مسائل مورد اختلاف میباشد. خداوند متعال نیز در قرآن کریم، شرط ایمان واقعی را پذیرش کاملِ قضاوتهای رهبر الهی از صمیم قلب مطرح نموده است، چنانچه میفرماید:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»[12]
به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورىِ تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند.
در این زمینه، حکایتی شنیدنی نقل شده است، که خدمتتان تقدیم میکنیم.
میان یکی از مسلمین به نام «قیس» و مردى یهودی، در موضوعى اختلاف ایجاد شد و براى حل و فصل آن به کاهنى در مدینه مراجعه کرده و خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نرسیدند. مرد یهودى مىگفت: مرافعه خود را نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ببریم زیرا مىدانم که ایشان به حق قضاوت مىکند. قیس با وجود اینکه به گمان خود مسلمان بود، از قبول این کار سرباز میزد و مىگفت مرافعه خویش را نزد ابو برده اسلمی که همان کاهن یهودی بوده و مرافعات یهودیان را برطرف میکرد، ببریم. پس خداوند متعال آیهاى نازل کرد و قیس را که ادعاى مسلمانى داشت ولى از قبول قضاوت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سر باز مىزد و همچنین عدهای از یهودیان و اهل کتاب را مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ...» تا قول خداوند: «...لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیماً»[13]
(آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان آوردهاند [با این همه] مىخواهند داورىِ میان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند، و [لى] شیطان مىخواهد آنان را به گمراهىِ دورى دراندازد.
و چون به ایشان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر [او] بیایید»، منافقان را مىبینى که از تو سخت، روى برمىتابند.
پس چگونه، هنگامى که به [سزاىِ] کار و کردار پیشینشان مصیبتى به آنان مىرسد، نزد تو مىآیند و به خدا سوگند مىخورند که ما جز نیکویى و موافقت قصدى نداشتیم؟
اینان همان کسانند که خدا مىداند چه در دل دارند. پس، از آنان روى برتاب، و [لى] پندشان ده، و با آنها سخنى رسا که در دلشان [مؤثّر] افتد، بگوى.
و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق الهى از او اطاعت کنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند، پیش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش مىکرد، قطعاً خدا را توبهپذیرِ مهربان مىیافتند.)[14]
آری! همانطور که خداوند متعال در این آیات فرموده است، اطاعت از پیامبر در همهی زمینهها لازم است و کسی که از این امر روی گردان شده و با ظاهرسازی، قصد فریب دیگران را داشته باشد، در زمره منافقین خواهد بود.
پرورش احساس
گفتیم که یکی از صفات اصلی در رهبران الهی، مشورت با مردم در امور مهم و سپس تصمیمگیری و توکل بر خداوند است. در قرآن نیز به پیامبر چنین فرمان داده شده است: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر»[15]
حال این سؤال مطرح میشود که اگر انبیاء و معصومین، به علم بیکران الهی متصل میباشند، دیگر چه نیازی به مشورت باقی میماند؟ و آیا این مشورت با اطاعت و تبعیت محض از رهبر الهی منافات ندارد؟
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از آغاز جنگ احد، درباره چگونگى مواجهه با دشمن، با یاران خود مشورت کردند و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، در دامنه کوه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایتبخشى نداشت. در اینجا این فکر به نظر بسیارى مىرسید که در آینده، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نباید با کسى مشورت کند. قرآن به این طرز تفکر پاسخ گفته و دستور مىدهد که باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پارهاى از موارد، سودمند نباشد. زیرا پس از بررسى کلی، متوجه میشویم که برای رهبران غیر معصوم، منافع مشورت، روی هم رفته به مراتب بیش از زیانهاى آن است و در مورد رهبران معصوم نیز، اجرای این فرمان الهی سبب میگردد تا اثرى تربیتی در تک تک افراد و همچنین جامعه اسلامی ایجاد شده و این شیوهی معقول و پسندیده در رفتار مؤمنین تثبیت گردد.
البته بخشی از پاسخ نیز در این مطلب نهفته است که ببینیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در چه اموری با مردم مشورت میکردند.
گرچه کلمه «الامر» در «شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مىشود، ولى مسلم است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز در موضوع احکام الهى با مردم مشورت نمىکردند، بلکه در آن موارد صرفاً تابع وحى بودند.
بنابراین، مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود و به عبارت دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قانونگذارى، هیچ وقت مشورت نمىکرد و تنها در طرز اجراى قانون، نظرِ مسلمانان را مىخواست و لذا گاهى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهادى را طرح مىکرد، مسلمانان نخست سؤال مىکردند که آیا این یک حکم الهى و دستوری غیر قابل تغییر است، و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین مىباشد. اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مىکردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مىشدند.
چنان که در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مىخواستند در نقطهاى اردو بزنند. یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد: اى رسول خدا! این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کردهاید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مىباشد؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست. حباب بن منذر عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل جاى مناسبى براى اردوگاه نیست و دستور دهید لشکر از این محل حرکت کرده و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیغمبر اکرم نظر او را پسندیده و مطابق رأى او عمل کرد.[16]
مناجات
آمدم سوی تو راهی وا کُنم، تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کُنم، تا وقت هست
تا شب اِحیای تو کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را اِحیا کُنم، تا وقت هست
نامهی اعمال من را میدهی در دست راست؟
زود باید برگه را امضاء کُنم، تا وقت هست
من امان میخواهم از یَومَ یَعَضُّ الظالِمُ
تا سحر مولایَ یا مولا کُنم، تا وقت هست
[3] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص: 302
[13] النساء، آیات 60 الی 64
[14] محمد جعفر اسلامی، شأن نزول آیات، ص: 181
[16] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص: 142