بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه سازی
ماه مبارک رمضان، بهار قرآن و بهترین فرصت برای تدبر و تعمق در این کتاب آسمانی میباشد. یکی از وجوه قابل تأمل در کتاب خدا، اعجاز و بیمانندی این کتاب است چنانکه هیچ فردی نتوانسته کلامی به مانند آن را بیاورد. خداوند متعال در قرآن کریم هم میفرماید:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً.[1]
«بگو: اگر انس و جن گرد آیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخى از آنها پشتیبان برخى [دیگر] باشند.»
یکی از تلاشهایی که برای آوردن مثل قرآن صورت گرفته را بیان میکنیم:
«ابن ابى العوجاء» و «ابو شاکر دیصانى» و «عبد الملک بصرى» و «ابن مقفّع» در خانه خدا جمع شدند و بنا کردند به استهزاء نمودن به حاجیان و طعن زدن بر قرآن، پس ابن ابى العوجاء به ایشان گفت: بیائید ما چهار نفر سعى کنیم هر یک ربع قرآن را نقض و باطل کنیم که همگى کل قرآن را باطل کرده باشیم. وعدهگاه ما سال دیگر همین موقع همین جا باشد که جمع شده و قرآن را نقض کردهایم، و قرآن که نقض شد نبوت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) که آن را معجزه خود قرار داده نقض کردهایم، و نبوتش که نقض شد اسلام باطل شده، و اسلام که باطل شد حرف ما که عالم را صانعى نیست ثابت مىشود.
این قرارداد را با هم بستند و هر کدام به طرف وطن خود رفت. سال آینده هر چهار نفر نزد خانه خدا جمع شدند که هر یک بنا بود باطل کردن ربع قرآن را بیاورد ولى اولى آنها ابن ابى العوجاء گفت: اما من از سال گذشته تا الآن تمام فکرم در این آیه بود درمورد برادران یوسف که وقتى یوسف در مصر به آن تدبیر، برادر ابوینى خود یعنى «بنیامین» را از ایشان گرفت، تمام همّ خود را صرف راه چارهای نمودند و آیه این است. «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا».[2] ابن ابى العوجاء گفت: هر چه فکر کردم که مانند آن بیاورم که داراى آن فصاحت و جمع معانى باشد نتوانستم و فکر در این یک آیه نگذاشته تا فکر براى آیه دیگری بنمایم!
دومى ایشان عبدالملک گفت: من هم از وقتى که سال گذشته از نزد شما رفتهام، همه فکرم در این یک آیه بوده که مىگوید: اى مردم! مثلى براى شما زده شده، گوش دهید. اینها را که شریک خدا قرار مىدهید، اگر همه جمع شوند که یک مگس بیافرینند نمىتوانند! و آن آیه این است.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ».[3]
هر چه فکر مىکنم مىبینم نمىتوانم مثل این آیه درست کنم.
سومى ایشان ابوشاکر دیصانى گفت: من هم از وقتى که از نزد شما رفتهام، همه فکرم در این آیه بوده که مىگوید: اگر غیر از خداى یگانه خدایان دیگر که شما مىگوئید بودند، زمین و آسمان فاسد مىشدند و این است آیه «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا».[4]
چهارمى ایشان ابنمقفّع گفت: رفیقان! این قرآن از جنس کلام بشر نیست. من هم وقتى که از نزد شما رفتهام تمام فکرم در این آیه که پس از طوفان نوح و هلاک مردمان به غرق، گفته شد به زمین که آب خود را بلع کن و به آسمان که از آب ریختن دست نگهدار و آیه این است.
«وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی».[5]
هر چه فکر کردهام، گذشته از آن که نمىتوانم مثل آن بیاورم، تمام نکات و محسَّنات آن را نیز نفهمیدهام.
هشام بن حکم راوى قصه مىگوید: در این بین که آنها با هم مشغول این مذاکرات در امر قرآن بودند، حضرت صادق (علیه السّلام) بر ایشان گذشت و این آیه را براى ایشان خواند:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً».[6]
معناى آیه این است: بگو اگر جمع شوند همه انس و جن بر آن که مثل این قرآن بیاورند، نمىتوانند این کار را بکنند و لو آن که پشتیبان همدیگر باشند.
ایشان که حضرت را دیدند و این آیه را از او شنیدند، نگاهى به همدیگر کرده و حالشان دگرگون شد و گفتند: اگر اسلام حقیقتى داشته باشد، باید جانشینى محمد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امروز به این شخص منتهى شود. ما هیچ وقت نشده او را ببینیم که بدنهاى ما از هیبتش به لرزه نیفتد! این را گفتند و از نزد هم متفرق شدند و اعتراف کردند که ما نمىتوانیم مثل این قرآن بیاوریم.[7]
اقناع اندیشه
قرآن کریم معجزه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و نشانه صادق بودن آن حضرت در ادعای نبوت است. یکی از خصوصیات معجزه این است که کار فوقالعادهای باشد که انجام آن از توان بشر خارج است و کسی نمیتواند مثل آن را انجام دهد. پس قرآن نیز به عنوان معجزه پیامبر اسلام باید این خصوصیت را داشته باشد.
قرآن کریم در وجوه متعددی دارای اعجاز است و آوردن کلامی مثل آن از توان بشر خارج است. وجوه اعجاز قرآن عبارتاند از:
1- اشتمال قرآن بر نظم و وزن عجیب و اسلوبی که غیر از اسلوب بُلَغاء و فُصَحاء است. اسلوبی که در آن زمان معمول نبود و کاملاً بدیع و بىسابقه است.
2- بلاغت قرآن که بلاغت و فصاحت سخنسرایان، هیچ وقت به بلاغت آن نرسید و احدى از اهل بیان در این مطلب شکّ نکردند. (قرآن با بلاغتى القاء مطلب میکند که دیگران از القاء مطلب با آن بیان عاجزند.)
3- اشتمال قرآن بر اخبار غیبى نسبت به گذشتگان و نسبت به آینده مثل خبر از غلبه روم بر فارس که بعداً تحقق یافت و اخبار از وضع و آینده منافقان که مو به مو جاى خویش را میگرفت.
4- سلامت قرآن از اختلاف و تعارض و تناقض در طول مدت 23 سال.
وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً.[8]
اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.
5- اشتمال قرآن بر علوم الهیّه و عقائد دینیّه، و احکام و فضائل و اخلاق و قواعد سیاسى و مدنى.
6- اینکه هیچ یک از گفتههاى قرآن قابل نقض و ابطال نیست و هر چه گفته، همیشه حق و صدق بوده و خواهد بود.
7- در قرآن، برخی مسائل علمى مطرح شده که بر بشرِ آن روز مجهول بود، مثل: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ[9]؛ و ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم.»
و یا مثل «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ[10]؛ آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هر چیز زندهاى را از آب قرار دادیم؟!»
و یا مثل «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ؛ سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود.»
و یا مثل «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ[11]؛ و از هر چیز دو جفت آفریدیم.»
و آیات دیگری امثال اینها که اشاره به مسائلی مانند حرکت زمین، جاذبه عمومى، کروى بودن زمین و غیره دارد.[12]
8- یکی دیگر از وجوهی که در عصر حاضر مطرح گردیده و توجه مفسرین را به خود جلب کرده است، اعجاز عددی کلمات قرآن میباشد که بحث بسیار جالب و جذّابى است. در اینجا بخشی از سخنان حجة الاسلام و المسلمین قرائتی، مفسر و استاد علوم قرآنی را ذکر میکنیم:
«نکته عجیب اینجاست که یکی از دانشمندان به نام دکتر عبد الرزاق نوفر، تمام بیست و سه سال حرفهاى پیغمبر را که در قرآن است حساب کرده و روى فرمول جور در آمده است، خیلى مهم است ... ببینید، قرآن از چهل سالگى پیامبر شروع شده، تا آمده به شصت و سه سالگى، قطعه قطعه آمده و بعد آمدهاند حساب کردهاند، دیدند که در قرآن 115 مرتبه کلمه دنیا، 115 مرتبه کلمه آخرت. 88 مرتبه کلمه ملائکه است و 88 مرتبه کلمه شیطان. 145 مرتبه کلمه موت است و 145 مرتبه کلمه حیات است. 180 مرتبه در قرآن سیئات است و 180 مرتبه صالحات. 50 نفع است و 50 مرتبه ضرر.... 368 مرتبه ناس در قرآن است، یعنى مردم، و 368 مرتبه رُسُل در قرآن است، یعنى انبیاء. 5 مرتبه حواریون، به تعداد پیروان حضرت عیسی. 57 مرتبه رحمان، 114 مرتبه رحیم، رحیم دو برابر است، چون رحیم نسبت به دنیا و آخرت است و رحمان نسبت به دنیاست فقط.
جزاء که به معناى کیفر است 117 مرتبه، اما مغفرت که به معناى بخشیدن است 234 بار، این هم دو برابر است. کیفر 117 مرتبه اما پاداش 234 مرتبه «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[13]. یک سال چند ماه است، 12 ماه است، 12 تا کلمه شهر هم در قرآن است. خیلى جالب است. یک سال چند روز است؟ 365 روز است، 365 کلمه یوم در قرآن است. خیلى لطیف است. سه جلد کتاب قطور نوشته است ایشان درباره معجزات عددى قرآن و این غیر از آن یازدهتایى است که علامه طباطبایى و غیر از آن پانزدهتاى است که علامه مجلسى گفته است.
این اهمیت دارد که یک نفر درس نخوانده در منطقه حجازى که، به قول امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج البلاغه مىفرماید: وقتى پیغمبر مبعوث شد یک نفر در مکه نبود که خواندن و نوشتن بلد باشد، خود پیغمبر در قرآن مىگوید: «فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً»[14] اى مردم، من یک عمرى در میان شما بودم، کجاست استاد من؟[15]
گذشته از انتقاداتی که به این نظریه شده است، باید گفت که قرآن به یقین کتاب الهی است. چرا که این نظم اعجابانگیز و این هماهنگی در مفاهیم را غیر از خالق معجزات نمیتواند ایجاد کند.
فلذا قرآن در 4 مرحله، تحدی یا همان مبارز طلبی میکند تا اگر کسی میتواند مانند قرآن را بیاورد. آن 4 مرحله بدین صورت و در این آیات مطرح شده است:
1. تحدی به آوردن کمتر از یک سوره قرآن:
أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّایُؤْمِنُونَ، فَلْیَأْتُواْ بحَِدِیثٍ مِّثْلِهِ إِن کاَنُواْ صَادِقِین.[16]
2. تحدی به آوردن یک سوره مثل قرآن:
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.[17]
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کردهایم شک دارید، پس- اگر راست مىگویید- سورهاى مانند آن بیاورید و گواهان خود را- غیر خدا- فرا خوانید.
3. تحدی به آوردن ده سوره مثل قرآن:
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین.[18]
یا مىگویند: این [قرآن] را به دروغ ساخته است. بگو: اگر راست مىگویید، ده سورهی ساختهشده مانند آن بیاورید و غیر از خدا هر که را مىتوانید فرا خوانید.
4. تحدی به آوردن کتابی مثل قرآن:
قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.[19]
بگو: پس اگر راست مىگویید، کتابى از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کنندهتر باشد تا پیرویش کنم.
رفتارسازی
در یکی از کنفراسها که یکی از استادان دانشگاه در مورد اعجاز و بلاغت قرآنی سخن میگفت، اظهار میداشت که اگر یک کلمه در قرآن جا به جا شود یا حذف و اضافه گردد، معنی آیه ناقص شده، و مراد را نخواهد رساند. وی برای گفتههای خویش مثالهای مختلفی از قرآن ذکر مینمود؛ ناگهان یکی از دانشجویان که تفکر علمانی (بی دینی) داشت، از جای خود بلند شد و گفت: من حرف شما را قبول ندارم، در قرآن کلماتی به کار رفته که مناسب آن مکان نیست، مثلا این آیه: (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ)[20] خداوند دو قلب را در درون هیچ مردی قرار نداده است. آن جوان گفت: هیچ بشری دو قلب ندارد، چرا گفته درون مرد دو قلب قرار نداده است؟ به جای لفظ «لرجل» صحیح آن است که میگفت: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِبشر...
سالن کنفراس در سکوت عجیبی فرو رفت و همه نگاهها متوجه آن استاد بود که چگونه پاسخ میدهد!! و از طرف دیگر: شبهه آن دانشجو نیز معقول و قابل قبول بود ... چون در بدن ما یک قلب بیشتر وجود ندارد، حال فرقی نمیکند زن باشد یا مرد ... پس چرا در این آیه لفظ رجل (مرد) آمده است...
استاد سخنران در فکر فرو رفت و میدانست اگر جواب محکمی برای شبهه ایراد شده بیان نکند، چه بسا دیگر دانشجویان نیز این شبهه به دلشان رسوخ کند!!!
بعد از اندکی تأمل، استاد با افتخار جواب داد: بله... واقعاً نیز همین طور است. تنها مرد است که به هیچ عنوان امکان ندارد دو قلب در بدن او وجود داشته باشد، ولی زن هر وقت حامله باشد در جوف او دو قلب وجود دارد، قلب مادر و قلب جنینی که در شکم مادر قرار دارد.
اینجا بود که چهرههای دانشجویان مسلمان، بشاش و شادان شد، و این استاد زبردست را تحسین کردند. بله! هیچ کلمهای در قرآن گذاشته نشده مگر اینکه یک نوع حکمت ربّانی در آن وجود دارد، و بدون شک تغییر دادن هر لفظ از قرآن، سبب ایجاد نقص و خلل در معنی میشود.[21]
آری اعجاز قرآن به قدری روشن و واضح است که حتی دشمنان اسلام نیز از صدر اسلام ناخواسته به این مطلب اذعان نمودهاند چنانکه در تاریخ ثبت شده است:
عکرمه گوید: ولید بن مغیره خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله) آمد و گفت: از کلمات خود براى من بخوان. حضرت این آیه شریفه را قرائت فرمود: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. ولید عرض کرد: بار دیگر بخوان، حضرت دو مرتبه آیه را تکرار کرد، ولید گفت:
به خدا قسم این کلام، شیرینى و ملاحت و شیوائى و فصاحت فوق العادهاى دارد، این کلام ریشهاش بسیار قوى بوده و میوههاى خوبى خواهد داد، و به این بلاغت، بشر سخن نخواهد گفت.[22]
پرورش احساس
مشرکین قریش به اعجاز قرآن اعتراف داشتند، و میدانستند که این کلمات هیچگونه شباهتى به کلمات آنان ندارد، چرا که آنها از فُصَحاء عرب و اهل لغت و بیان بودند. اما حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) همواره از خدایان مشرکین انتقاد مىکرد و براى آنها قرآن مىخواند. مشرکین نیز میگفتند: این گفتارها اشعار محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) است، و بعضى اظهار میداشتند: این کلمات خطبههائی است که وى براى ما قرائت میکند.
ولید بن مغیره یکى از شیوخ بزرگ عرب بود و اعراب در اختلافات خود براى داورى به وى رجوع میکردند و همچنین اشعار خود را براى او میخواندند و هر کدام را که وى اختیار مىکرد، مورد توجه واقع مىشد.
ولید بن مغیره از جمله اشخاصى بود که به حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) اذیت و آزار میرسانید، و او عموى ابوجهل بن هشام بود، روزى به وى گفتند: یا ابا عبدالشمس! این کلماتى که محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) بر زبان جارى میسازد چیست؟ آیا اینها سحر است و یا کهانت و یا خطبه میباشند؟ گفت: اکنون مرا به حال خود واگذارید تا سخنان او را بشنوم پس از این، جریان را به شما بگویم.
هنگامى که حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) در حِجر اسماعیل نشسته بود، ولید نزد آن جناب رفت و گفت یا محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) از اشعار خود براى من بخوان، پیغمبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) فرمود: کلمات من شعر نیست بلکه کلام خداوند است که پیمبران خود را براى اظهار آنها مبعوث فرموده است، ولید گفت اینک براى من از آن کلمات قرائت کن.
حضرت رسول در این هنگام «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را براى او قرائت کرد. ولید موقعى که کلمه «رحمان» را شنید، حضرت را استهزاء نمود، و گفت: تو مردم را به طرف شخصى که اکنون در یمامه است و رحمان نام دارد دعوت میکنى؟! پیغمبر فرمود: چنین نیست بلکه من مردم را به سوى خداوند که رحمان و رحیم است میخوانم. حضرت خاتم النبیین (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) بعد از این مذاکرات سوره (حم سجده) را قرائت نمود، هنگامى که به این آیه شریفه رسید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.»[23] ولید چون این آیه را شنید، بدنش لرزید و موهاى بدن و ریشش راست شد، سپس از جاى خود برخاست و به منزلش رفت، و دیگر به طرف قریش بازنگشت.
در این هنگام قریش گفتند: یا ابا حکم! عبد شمس هم از دین آباء و اجدادى خود دست کشید، و به مذهب جدید گرائید. آیا نمىبینید که وى به طرف ما بازنگشت؟! او قول محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را قبول کرده و به منزل خود رفته است. مشرکین قریش از این موضوع بسیار ناراحت گردیدند و غم و اندوهى آنها را فرا گرفت.
ابوجهل هنگام صبح نزد ولید رفت و گفت: ای عمو! تو ما را رسوا کردى و سرافکنده ساختى. ولید گفت: چرا اى برادرزاده؟ گفت: تو دین محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را قبول کردهاى، ولید گفت: چنین نیست. من بر دین پدران خود باقى هستم، و لیکن من کلامى شنیدم که بدنم از آن به لرزه درآمد، ابوجهل گفت: آیا آن کلام شعر است؟
گفت: شعر نیست، ابوجهل گفت: آیا گفتار محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) خطبه است؟ ولید گفت: خطبه هم نیست، زیرا خطبه کلامى است که به هم متصل است، ولى کلام محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) از هم پراکنده میباشد، و به هم شباهتى ندارد، و بسیار شیرین و زیبا است.
ابوجهل گفت: من خیال میکنم که کلمات او خطبه باشند، ولید پاسخ داد: خطبه نیستند. ابوجهل بار دیگر گفت: پس چیست؟ ولید گفت: مرا اندکى مهلت بده تا در اینباره فکر کنم. چون روز دیگر شد گفتند: جواب ما را بگوئید، ولید گفت: بگوئید کلام او سحر است و دل مردم را مسحور میکند. پس از این خداوند درباره ولید فرمود: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً * وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً * وَ بَنِینَ شُهُوداً * تا آنجا که فرمود: عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ.[24]»[25]
عاقبت ولید مغیره نیز در تاریخ اینگونه آمده است:
على بن ابراهیم گوید: پنج نفر حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) را اذیت و آزار و استهزاء میکردند، و آنان عبارت بودند از: ولید بن مغیره، عاص بن وائل سهمی، اسود بن مُطَّلِب، اسود بن عبد یَغوث از بنى زهره، و حارث بن طَلاطِلَه خُزاعى.
راوی گفت: ولید بن مغیره بر حضرت رسول گذشت، و در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) نزد آن جناب بود. گفت: یا محمد، این ولید بن مغیره است که شما را استهزاء میکند؟ حضرت فرمود: آرى. ولید هنگامى که از در مسجد میگذشت، به مردى از خزاعه برخورد کرد. این مرد به اصلاح تیرها مشغول بود، در این هنگام ولید پاى خود را روى یکى از آن تیرها گذاشت و پایش زخم گردید و خون از آن جارى شد.
در این وقت جبرئیل به محل زخم اشاره کرد و خون از آن روان گردید. ولید در حالى که خون از پایش میریخت به منزل دخترش رفت، دخترش هنگامى که پدر خود را در این حال دید فریادى کشید و گفت: بند مشک باز شد. مقصودش این بود که رگهاى پدرش باز شده، و خون مانند آبى که از مشک میریزد روان است.
ولید گفت: اى دخترک من، این آب مشک نیست. این خون پدر شماست که اکنون جارى گردیده است. اکنون فرزندان من و فرزندان برادرم را پیرامونم جمع کن زیرا من مردنى هستم. هنگامى که آنان اطراف او گرد آمدند وصیت خود را براى آنها گفت و پس از اندکى درگذشت.
و چهار فرد دیگر نیز هر کدام در ماجراهایی مشابه، با اشارهی حضرت جبرئیل امین، دچار مرگی تحقیر کننده و دردناک شدند.[26]
آری! عاقبت تضعیف و استهزاء کلام الهی و معجزهی پیامبر خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) همین است.
مناجات
خواهش مسکین کند لطف و عطا را بیشتر
میکشد اهل کرم، ناز گدا را بیشتر
هر چه من آلوده گشتم پردهپوشی کردهای
هر چه من بد کردهام، کردی مدارا بیشتر
من خبر دارم که مشتاق نوای بندهای
دوست داری بندگان مبتلا را بیشتر
از سر احسان تو شد آرزوهایم زیاد
سفرهی رنگین نماید اشتها را بیشتر
این منم حالا که پیش روی تو افتادهام
خوبتر باشد ببینی زیرپا را بیشتر
بس که امر معصیت راه نگاهم بسته است
گم نمودم جلوهی نور خدا را بیشتر
تا به کی آن گوهر نرجس از ما غائب است
دیدمش کمتر چو گشتم هر کجا را بیشتر
[7] احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج على أهل اللجاج ، ج2، ص: 377
[12] سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج5، ص: 26
[13] محمد بن الحسن الطوسی، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ص 696
[15] برنامه درسهایى از قرآن سال 58، زندگىعادىپیامبران، ص: 4
[21] به نقل از سایت مرکز ملی پاسخگویی
[22] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42
[24] المدثر، آیات 11 الی 30
[25] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42
[26] فضل بن حسن طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 42