اولین مجلس عزاداری بعد از شهادت امام حسین(ع)
۱۳۹۳/۰۸/۱۷

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه کرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست که بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند که آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و وا اماماه بلند شد.

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه کرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست که بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند که آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و وا اماماه بلند شد.

 

 

شاعر عرب در این مقام گفته:

 

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ                                 یَنوُحُ وَ یَنعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا

خَرَجْنَ بُنَیّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً                               فَعایَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا

فاَدْمَیْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ                                  وَ اَسکَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیْسَ یُصْطَلی

 


و شاعر عجم گفته:

 

بناگه زفرق معراج آنشاه                                       که با زین نگون شد سوی خرگاه

پر و بالش پر از خون دیده گریان                          تن عاشق کشش آماج پیکان

برویش صیحه زد دخت پیمبر                                که چون شد شهسوار روز محشر

کجا افکندیش چونست حالش                              چه با او کرد خصم بدسگالش

سوی میدان شد آن خاتون محشر                           که جویا گردد از حال برادر

ندانم چون بدی حالش در آنحال                          نداند کس بجز دانای احوال

 

راوی گفت پس ام کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و می‌گفت:

وامُّحَمَّداه و اجَدّاه و انبیّاه و اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَزاه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِکَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گریه کرد تا غش کرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست. وَ فیِی الزّیارَهِ الْمَرْویَّهِ عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُک شارداً الی خیامک قاصداً مُهمْهِما باکیاً فلمّا رَاَیْن النساءُ جوادک مخزْیاً و نظرْن سرجک علیهِ ملوِیّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعک مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرک مُوْلع  سیفه علی نَحرک قابضٌ علی شَیْبتکِ بیده ذابحٌ لک بمُهَّنده قد سکنت حواسُّک و خفیت انفاسک و رفع علی الْقناه رَاسُک.

 

راوی گفت چون لشکر آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند، پیراهن شریفش را اسحق (لعین) ابن حیوه حضرمی برداشت و بر تن پوشید و مبروض شد و موی سر و رویش ریخت، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.

 

عمامه آن حضرت را اخنس (لعین) ابن مرثد و به روایت دیگر جابرن یزید ازدی براشت و سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اسود (لعین) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعین) بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود. مختار به سزای این کاردستها و پاهای او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بلغطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت را قیس (لعین) بن اشعث برد و از این جهت او را قیس القطیفه نامیدند.

 

روایت شده که آن ملعون مجذوم شد و اهلبیت او از او کناره کردند و او را در مزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را می‌دریدند.

 

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتی که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین می‌نماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته‌اند که زره دیگرش را مالک بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق اودی، و به قولی اسود بن حنظله تمیمی، و به روایتی فلافس نهلشی برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

 

مؤلف گوید که در کتب مقاتل ذکری از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء‌ رضوان الله علیهم نشده لکن آنچه به نظر می‌رسد آن است که اجلاف کوفه ابقاء‌ بر احدی نکردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته که حکیم (لعین) بن طفیل جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام را ربود.

 

در زیارت مرویه صادقیه شهداء‌است وَ سَلَبُوکُم لاْبْن سُمیَّ وَابْن اکِلَه الاَکْباد.

در بیان شهادت عبدالله بن مسلم دانستی که قاتل او از تیری که به پیشانی آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور می‌شود کسی که از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حدیث معتبر مروی از زائده از علی بن الحسین علیه السلام تصریح به آن شده در آنجا که فرموده:

وَ کَیْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَی سَیّدی وَ اخْوَتی وَ عُمُومَتی و وَلَدِ عَمّی وَ اَهْلی مُصْرَعینَ بِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالّْعراءِ مُسْلَبینَ لایُکْنَفُونَ وَلا یُواروُنَ.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی

 

 

اولین مجلس عزای حسین(ع) 

 

از عصر عاشورا زینب(س) تجلی می کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه) است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقی بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (1) این خودش دارد می میرد و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدایی بود که حضرت امام زین العابدین(ع) بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی(ع) باقی بماند. یکی از کارهای زینب(س) پرستاری امام زین العابدین(ع) است.

در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی(شتر یا قاطر یا هر دو) که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه ای روی پالانها نگذارند، برای اینکه زجر بکشند.

بعد اهل بیت  خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قلن بحق الله الا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین» (2) گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می برید، ما را از قتلگاه حسین(ع) عبور بدهید برای اینکه می خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظی کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین(ع) بودند که به علت بیماری، پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روی مرکب آزاد بودند.

وقتی که به قتلگاه رسیدند، همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب(سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله(ع) می رساند، آن را به یک وضعی می بیند که تا آن وقت ندیده بود: بدنی می بیند بی سر و بی لباس، با این بدن معاشقه می کند و سخن می گوید: «بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی » (3)  آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق» (4) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند.

مجلس عزای حسین(ع) را برای اولین بار زینب(س) ساخت. ولي در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین(ع) به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین(ع)، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه می خواهد قالب تهی کند، فورا بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین(ع)، «یا بن اخی!» پسر برادر! چرا تو را در حالی می بینم که می خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ فرمود: عمه جان! چطور می توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟ زینب(س) در همین شرایط شروع می کند به تسلی خاطر دادن به زین العابدین(ع) .

ام ایمن زن بسیار مجلله ای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است، کسی است که از پیغمبر حدیث روایت می کند. این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب(س) نقل کرده بود ولی چون روایت  خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب(س) یک روز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است، آمد خدمت پدرش، یا ابا! من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیده ام، می خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد. پدرش تایید کرد و فرمود: درست گفته ام ایمن، همین طور است.

زینب(س) در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین(ع) روایت می کند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه ای دارد، مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین(ع) کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا، که اکنون جسد او را می بینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن می شود و همین جا، قبر حسین(ع)، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه                   که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب(س) برای امام زین العابدین(ع) روایت می کند. بعد از ظهر مثل امروزی را-که یازدهم بود- عمر سعد با لشکریان خودش برای دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند. ولی بدنهای اصحاب اباعبدالله همان طور ماندند. بعد اسرا را حرکت دادند، یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.

اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب(س) شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است. سرهای مقدس را قبلا بریده بودند. تقریبا دو ساعت بعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه می کردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیر قابل توصیف! دم دروازه کوفه (دختر علی(ع)، دختر فاطمه(س) اینجا تجلی می کند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابه ای می خواند.

راویان چنین نقل کرده اند که در یک موقع خاصی زینب(س) موقعیت را تشخیص داد: «و قد او مات » دختر علی یک اشاره کرد.

عبارت تاریخ این است: «و قد او مات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس » (5) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل می زدند صدایش به جایی نمی رسید، گویی نفسها در سینه ها حبس و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که می ایستادند، قهرا مرکبها هم می ایستادند) . خطبه ای خواند. راوی گفت: «و لم ار والله خفرة قط انطق منها» (6) .این «خفره» خیلی ارزش دارد. «خفره» یعنی زن با حیا. این زن نیامد مثل یک زن بی حیا حرف بزند. زینب(س) آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن می گوید: «و لم ار والله خفرة قط انطق منها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود.

در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه های زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود. راوی گفت: گویی سخن علی(ع) از دهان زینب(س) می ریزد، گویی که علی(ع) زنده شده و سخن او از دهان زینب(س) می ریزد، می گوید وقتی حرفهای زینب(س) - که مفصل هم نیست، ده دوازده سطر بیشتر نیست - تمام شد، مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و می گزیدند.

این است نقش زن به شکلی که اسلام می خواهد، شخصیت در عین حیا، عفاف، عفت، پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکر - مؤنث است که در ساختن آن، هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش، و هم جنس مؤنث در مدار خودش. این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.

و لا حول و لا قوة الا بالله

 

پی نوشت ها:

1) بحار الانوار،ج 45/ص 61.

2) بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص 396 و مقتل الحسین خوارزمی،ج 2/ص 39 آمده است که تماما از حمید بن مسلم روایت می کنند.

3 و 4) بحار الانوار ج 45/ص 59.

5 و 6) بحار الانوار،ج 45/ص 108.

 

کتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 406

نویسنده: شهید مطهری