در بیان فرستادن سرهای شهداء به سوی کوفه
عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السلام پرداخت نخستین سر مبارک آن حضرت را به خولی (به فتح خاء و سکون واو و آخره یاء) بن یزید و حمید بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیدالله بن زیاد روانه کرد خولی آن سر مطهر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمیگشت لاجرم به خانه رفت.
طبری و شیخ ابن نما روایت کردهاند از نوار زوجه خولی که گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جای بداد و روی به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر داری بگو، گفت مداخل یک دهر پیدا کردم سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو مردمان طلا و نقره میآورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه که سر مطهر در زیر آن بود نشستم، پس سوگند با خدا که پیوسته میدیدم نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر کشیده، و مرغان سفید همی دیدم که در اطراف آن سر طیران میکردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد. مؤلف گوید: که ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبیت امام حسین علیه السلام در شام عاشورا نقل چیزی نکردهاند و بیان نشده که چه حالی داشتند که چه بر آنها گذشته تا ما در این کتاب نقل کنیم، بلی بعض شعراء در این مقام اشعاری گفتهاند که ذکر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:
چه از میدان گردون چتر خورشید نگون چون رایت عباس گردید
بتول دومین ام المصائب چه خود را دید بیسالار و صاحب
بر ایتام برادر مادری کرد بنات العش را جمعآوری کرد
شفابخش مریضان شاه بیمار غم قتل پدر بودش پرستار
شدندی داغداران پیمبر درون خیمه سوزیده ز اخگر
بپا شد از جفا و جور امت قیامت بر شفیعان دست امت
شبی بگذشت بر آل پیمبر که زهرا بود در جنت مکدر
شبی بگذشت بر ختم رسولان که از تصویر آن عقل است حیران
ز جمال و حکایتهای جمال زبان صد چو من ببریده و لال
ز انگشت و ز انگشتر که بودش بود دور از ادب گفت و شنودش
(گوینده نیر تبریزی است)
دیگری گفته از زبان جناب زینب سلام الله علیها :
اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب ست امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
برادرجان یک سر بر کن از خواب و تماشا کن که زینب بی تو چون در ذکر یا ربست امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشب
سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین که گریان دیدة دشمن به حال زینب است امشب
و محتشم علیه الرحمه گفته:
کای بانوی بهشت بیا حال ما بین ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی مردانشان شهید و زنان در عزا ببین
بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام علیه السلام را با خولی( لعین) سپرد امر کرد تا دیگر سرها را که هفتاد و دو تن به شمار میرفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهی شمر (ملعون) بن ذی الجوشن و قیس (لعین) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج برای ابن زیاد (ملعون) فرستاد و به قولی سرها را در میان قبایل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوی او تقرب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر کرد که دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشکفات الوجوه بر شتران بیوطا سوار کردند و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السلام و کشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند.
صاحب معراج المحبه گفته:
چه بر مقتل رسیدن آن اسیران بهم پیوست نیسان و حزیران
یکی مویه کنان گشتی به فرزند یکی شد موکنان بر سوگ دلبند
یکی از خون به صورت غازه میکرد یکی داغ علی را تازه میکرد
به سوگ گلرخان سروقامت بپا گردید غوغای قیامت
نظر افکند چون دخت پیمبر بنور دیدة ساقی کوثر
بناگه ناله هذا اخی زد به جان خلد نار دوزخی زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت سیه شد روزگار آل عصمت
ترا طاقت نباشد از شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن
دیگری گفته:
مه جبینان چون گسسته عقد در خود برافکندند از پشت شتر
حلقها از بهر ماتم ساختند شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی از جگر هجران کشیده بلبلی
زینب آمد بر سر بالین شاه خاست محشر از قرآن مهر و ماه
تا نظر برد اندر آن پیکر بجهد آن همایون بانوی خورشید مهد
دید پیدا زخمهای بیعدید زخم خواره در میانه ناپدید
هر چه جستی موبمو از وی نشان بود جای تیر و شمشیر و سنان
شیخ ابن قولویه قمی به سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسید، رسید به ما آنچه رسید از دواهی و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانی که با او بودند از اولاد و برادران و سایر اهلبیت او، پس حرم محترم و زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند برای رفتن به جانب کوفه پس نظر کردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای آنها طاهر بر روی زمین است و کسی متوجه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا عارض شد که همی خواست جان از بدن من پرواز کند. عمهام زینب کبری سلام الله علیها چون مرا بدین حال دید پرسید که این چه حالتست که در تو میبینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، مینگرم ترا که میخواهی جان تسلیم کنی، گفتم ای عمه چگونه جزع و اضطر اب نکنم و حال آنکه میبینم سید وآقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عیشرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان بیکفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمیپردازد و بشری متوجه ایشان نمی گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمیدانند.
عمهام گفت: « از آنچه میبینی دلگران مباش و جزع مکن به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده به تحقیق که حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی که فراعنه ارض ایشان را نمیشناسند لکن در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضای متفرقه و اجساد در خون طپیده را دفن کنند.
وَ ینصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبیکَ سَیّدِ الشّهداء (ع) لایُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا یَعْفُو رَسْمُهُ عَلی کرُوُرِ اللیالی والایّام.
و در ارض بر قبر پدرت سیدالشهداء علیه السلام علامتی نصب کردند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و مطموس نگردد یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، و هر چند که سلاطین کفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت.»
بقیه این حدیث شریف از جای دیگر گرفته شود، بنابر اختصار است.
و بعضی عبارات سید ابن طاوس را در باب آتش زدن خیمهها و آمدن اهلبیت علیهم السلام به قتلگاه که در روز عاشورا نقل کرده، در روز یازدهم نقل کردهاند مناسبست ذکر آن، نیز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حرکت دهد به جانب کوفه امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمههای اهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پیغمبر (ص) دهشت زده با سر و پای برهنه از خیمهها بیرون دویدند و لشکر را قسم دادند که ما را به مصرع حسین علیه السلام گذر دهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون کشیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بخستند.
و چه نیکو سروده محتشم علیه الرحمه در این مقام:
بر حربگاه چون ره آنکاروان فتاد شور نشو واهمه را درگما فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیر و کمان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعره هذا حسین از او سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد
پس بازبان پرگله آن بضعه رسول رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون حسین تست وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
پس روی در بقیع و به زهرا خطاب کرد مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروان همه در نیزهها ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه کربلا ببین
و دیگری گفته:
زینب چو دید پیکر آنشه به روی خاک از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کای خفته خوش ببستر خون دیده باز کن احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت به پای خیز بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطة بحر بلانگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس بار دگر روانه به سوی حجاز کن
راوی گفت به خدا سوگند فراموش نمی کنیم زینب دختر علی علیهماالسلام را که بر برادر خویش ندبه میکرد و با صوتی حزین و قلبی کئیب ندا برداشت که:
یا مُحمَداه این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار میپاشد، واَحزنا و اَکرباه امروز روزی را که ماند که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد. ای اصحاب مُحَمَّد صلی الله علیه و آله اینک ذریه پیغمبر شما را میبرند مانند اسیران. و موافق روایت دیگر میفرماید:
یا مُحَمَّداه این حسین تست که سرش را از قفا بریدهاند، و عمامه و رداء او را ربودهاند. پدرم فدای آن کسی که سراپردهاش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن کسی که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فدای آن کسی که با غصه و غم از دنیا برفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلوده است و خون از او میچکد، پدرم فدای آن کسی که جدش محمد مصطفی (ص) است، پدرم فدای آن مسافری که به سفری نرفت که امید برگشتش باشد، و مجروحی نیست که جراحتش دوا پذیرد.
و بالجمله جناب زینب سلام الله علیها از این نحو کلمات از برای برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و بعویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره میکرد مینالید و میگریست.
همی گفت ای شه با شوکت و فر ترا سر رفت و ما را افسر از سر
دمی برخیز و حال کودکان بین اسیر و دستگیر کوفیان بین
و روایت شده که آن مخدره جسد پدر را رها نمیکرد تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.
و در مصباح کفعمی است که سکینه گفت چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حال اغما و بیهوشی برای من روی داد در آنحال شنیدم پدرم میفرمود:
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ فَاذْکُرونی اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْذُبونی
پس اهلبیت را از قتلگاه دور کردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند.
ورود اهل بیت (ع) به دارالاماره
عبیدالله زیاد چون از ورود اهلبیت به کوفه آگه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن عام داد لاجرم مجلس او را حاضر و بادی انجمن و آکنده شده، آنگاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را حاضر مجلس کنند، پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس سخت شاد شد و تبسم نمود، و او را قضیبی در دست بود که بعضی آنرا چوبی گفتهاند و جمعی تیغی رقیق دانستهاند، سر آن قضیب را به دندان ثنایای جناب امام حسین علیه السلام میزد و میگفت حسین را دندانهای نیکو بوده. زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده در این وقت پیرمردی گشته در مجلس آن میشوم حاضر بود، چون این بدید گفت ای پسر زیاد قضیب خود را از این لبهای مبارک بردار سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست که من مکرر دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بر این لبها که موضوع قضیب خود کردهای بوسه میزد، این بگفت و سخت بگریست. ابن زیاد (ملعون) گفت خدا چشمهای ترا بگریاند ای دشمن خدا آیا گریه میکنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟ اگر نه این بود که پیر فرتوت (سالخورده و خرف شده) گشتهای و عقل تو زایل شده میفرمودم تا سر ترا از تن دور کنند. زید که چنین دید از جا برخاست و به سوی منزل خویش بشتافت. آنگاه عیالات جناب امام حسین علیله السلام را چون اسیران روم در مجلس آن میشوم وارد کردند.
راوی گفت که داخل آن مجلس شد جناب زینب (س) خواهر امام حسین(ع) متنکره و پوشیده بود پستترین جامههای خود را و به کناری از قصرالاماره رفت و آنجا بنشست و کنیزکان در اطرفش درآمدند و او را احاطه کردند.
ابن زیاد (لعین) گفت این زن که بود که خود را کناری کشید، کسی جوابش نداد، دیگرباره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سیم یکی از کنیزان گفت این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است ابن زیاد لعین چون بنشیند رو به سوی او کرد و گفت حمد خدا را که رسوا کرد شما را و کشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را جناب زینب سلام الله علیها فرمود حمد خدا را که ما را گرامی داشت به محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی همانا رسوا میشود فاسق و دروغ میگوید فاجر و ما به حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد (ملعون) گفت چگونه دیدی کار خدا را با برادر و اهلبیت تو جناب زینب علیها السلام فرمود ندیدم از خدا جز نیکی و جمیل را چه آل رسول جماعتی بودند که خداوند از برای قربت محل و رفعت مقام حکم شهادت بر ایشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از برای ایشان اختیار کرده بود اقدام کردند و به جانب مضجع خویش شتاب کردند ولکن زود باشد که خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش بازدارد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آنوقت ببین غلبه از برای کیست و رستگاری کراست، مادر تو بر تو بگرید ای پسر مرجانه.
ابن زیاد (لعین) از شنیدن این کلمات در خشم شد و گویا قصد اذیت یا قتل آن مکرمه کرد. عمرو بن حریث که حاضر مجلس بود اندیشة او را به قتل زینب سلام الله علیها دریافت از در اعتذار بیرون شد که ای امیر او زنی است و بر گفته زنان مؤاخذه نباید کرد، پس ابن زیاد (خبیث) گفت که خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمردان اهل بیت تو. جناب زینب (ع) رقت کرد و بگریست و گفت بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی و از ریشه برکندی اگر شفای تو در این بود پس شفا یافتی، ابن زیاد (لعین) گفت این زن سجاعه است یعنی سخن به سجع و قافیه میگوید: و قسم به جان خودم که پدرش نیز سجاع و شاعر بود. جناب زینب سلام الله علیها جواب فرمود که مرا حالت و فرصت سجع نیست.
و به روایت ابن نما فرمود که من عجب دارم از کسی که شفای او بکشتن ائمه خود حاصل میشود و حال آنکه می داند که در آن جهان از وی انتقام خواهند کشید.
این وقت آن ملعون به جانب سید سجاد علیه السلام نگریست و پرسید این جوان کیست؟ گفتند: علی فرزند حسین است، ابن زیاد (لعین) گفت مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را کشت، حضرت فرمود که مرا برادری بود که او نیز علی بن الحسین نام داشت لشکریان او را کشتند، ابن زیاد (لعین) گفت بلکه خدا او را کشت، حضرت فرمود اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها خدا میمیراند نفوس را گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده، ابن زیاد (ملعون) در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست که جواب به من دهی و حرف مرا رد کنی بیائید او را ببرید و گردن زنید.
جناب زینب سلام الله علیها که فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود ای پسر زیاد کافی است ترا این همه خون از ما ریختی دست به گردن حضرت سجاد علیه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم که از وی جدا نشوم اگر میخواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.
ابن زیاد (ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین علیهماالسلام نظر کرد و گفت: عجبست از علاقة رحم و پیوندی خویشاوندی به خدا سوگند که من چنان یافتم که زینب از روی واقع میگوید و دوست دارد که با او کشته شود، دست از علی بازدارید که او را همان مرضش کافی است.
و به روایت سید بن طاوس حضرت سجاد علیه السلام فرمود که ای عمه خاموش باش تا من را جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود که مرا بکشتن میترسانی مگر نمیدانی کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت و بزرگواری ما است.
نقش شده که رباب دختر امرء القیس که زوجه امام حسین علیه السلام بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر را بگرفت و در برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه کرد و گفت:
و احُسَیْنا فَلا نَسیتُ حُسَیْناً اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاءِ
غادَرُوهُ بِکَرْبَلاءِ صَریعا لاسَقَی الله جانِبَیْ کَرْبَلاء
حاصل مضمون آنکه واحسیناه من فراموش نخواهم کرد حسین را و فراموشی نحواهم نمود که دشمنان نیزهها بر بدن او زدند که خطا نکرد، و فراموش نخواهم نمود که جنازه او را در کربلا روی زمین گذاشتند و دفن نکردند، و در کلمه لاشقی الله جانبی کربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش نکرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد.
راوی گفت پس ابن زیاد (ملعون) امر کرد که حضرت علی بن الحسین (ع) را با اهلبیت بیرون بردند و در خانهای که در پهلوی مسجد جامع بود جای دادند. جناب زینب (س) فرمود که به دیدن ما نیاید زنی مگر کنیزان و ممالیک چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم. قُلْتُ وَ یُنناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْکُرَ شِعْرَاَبی قَیْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسی:
وَ یُکرِمُها جاراتُها فَیَزُرْتَها وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْیا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ
وَ لَیْس لَها اَنْ تَسْتَهینَ بِجبارَهٍ وَلِکنَّها مِنْهُنَّ تَحْیی وَ تَخفْرُ
پس امر کرد ابن زیاد (ملعون) که سر مطهر را در کوچههای کوفه بگردانند.
برگرفته از کتاب منتهی الامال، مولف حاج شیخ عبّاس قمی