مسلم بن عقیل سفیر شهادت (1)
۱۳۹۳/۰۷/۲۸

مسلم سربازى بود وفادار ،از سرداران فتوحات بزرگ ؛ فرماندهى توانا در معرکه هاى کمرشکن و پیشوایى الهى که در بحر تحولات سیاسى براى احیاى حرکت انقلابى کوفه ، فرو مى رفت .

مسلم سربازى بود وفادار ،از سرداران فتوحات بزرگ ؛ فرماندهى توانا در معرکه هاى کمرشکن و پیشوایى الهى که در بحر تحولات سیاسى براى احیاى حرکت انقلابى کوفه ، فرو مى رفت .

مادر و زادگاه

سزاوار کارشناس منحصر به فردى (1) چون عقیل نسبت به امور زنان است که براى خویش مناسبترین همسر را برگزیند تا آنکه فرزندان بزرگى پدید آورد که زنده کننده نام پدر در میدانهاى مجد و عظمت باشند.
در این زمینه عقیل رقیبى نداشت . امام على - علیه السلام - براى انتخاب همسرى که بزرگ زاده باشد با وثوق به راءى صائب و بصیرت تام برادر در امور زنان ،زمام اختیار را به او سپرد. عقیل هم در انتخاب تاریخى خود،سربلند از بوته امتحان خارج شد و همسرى را معرفى کرد که عباس و برادرانش را به اسلام عرضه کرد و آنان را چونان شمشیران رسالت ،در اختیار حسین - علیه السلام - قرار داد. عقیل در انتخاب همسر براى خود از میان زنان شرافتمند و زاده بیوتات صالح نیز موفق و پیروز بود؛ چون که با تخصص منحصر به فرد خود، با نگاهى تیزبین به اعماق خاندان و شجره آنان نگریست ؛کارى که هریک از بنى هاشم براى انتخاب همسر براى خود انجام مى دادند.
اینکه همسر عقیل ،آزاده بوده یا برده ،حجازى یا شامى ،یمنى یا عربى ،رومى یا فارسى ،قرشى یا نبطى بوده چندان اهمیتى ندارد. آنچه که مهم است شناخت خاستگاه و اصالت خاندان همسر مى باشد.
بدیهى است که نجابت این زن نمونه - مادر مسلم - را آن شوهر بزرگوار و پدر عبقرى و اصل و نسب دار منعکس مى کند؛همچنانکه بزرگ منشى مادر را آن فرزند بدیع و بزرگوار و زاده عقیده اسلامى تاءیید و تاءکید مى کند.
این فرزند ،ما را از کوتاهى و قصور مورخین درباره مادر ،بى نیاز مى کند. با نگاهى به فرزند،مادر را به خوبى مى شناسیم چرا که درخت را باید میوه اش شناخت مادر، زنى است از خانواده اى کریم با تربیتى پاکیزه روانى پاک کفو و عدیلى خوب براى انجام تکلیف و داشتن نطفه مطهر شایسته مسلم و برادرانش - شمشیرهاى ریحانه پیامبر اکرم - صلى الله علیه و اله - حسین (ع ) - زیبنده مجد و عظمت درباردارى شیردادن حضانت کفالت و تربیت .
این کمترین آگاهى ما نسبت به بزرگى و کرامت زنى چون مادر مسلم است زمانى که مورخین از ترس حکام زمان از نگارش شرح حال و معرفى مجد و کرامت مادران کسانى که با حکومتهاى کافر و فاسد به ستیز برخاستند خوددارى کرده اند.
تحقیقات به سادگى نشان مى دهد که مورخین تعمدا از ذکر مادران این بزرگان روى تافته اند و درباره مادر مسلم بخل ورزیده اند و تنها به نص ذیل اکتفا کرده اند:
ابن قتیبه مى گوید: مادر مسلم بن عقیل زنى نبطى بود از آل فرزند (2)
دشوار است که بدانیم وى همسر اول عقیل بوده است با دوم زیرا تفصیلى در این باب وجود ندارد.
اما نبط از ساکنان قدیمى عراق بوده اند که وسعت دولت آنان به جزیرة العرب مى رسید و حکومتى طولانى و پادشاهانى پى در پى داشتند پادشاهان آنها داراى نامهاى عربى بوده اند و نام خود را بر سکه ها ضرب مى کردند و قوانین و فرامین وضع مى نمودند.
این نظرى که ابن قتیبه نقل کرد بعدى ندارد و حقیقت یا قرینه اى علیه آن در دست نیست در حالى که روایت دیگرى در این باب ذکر شده است که با تمام حقایق معارض است و ساده ترین قرینه اى آن را نفى مى کند.
این روایت که تحقیقا ساخته و پرداخته مى باشد از جعلیات راویان بنى امیه چون مدائنى است که داستانهاى بسیارى در تحریف اذهان مسلمانان دارد.
مدائنى در حکایات خود جنبش اموى را مدح کرده از حلم جود کرم فضیلت و برترى آنان برمردم دم مى زند! وى عدل انصاف بسط مساوات و محبت بنى امیه را مى ستاید! زیرا آنان را از نظر عقلى بر دیگران ممتاز مى شمارد مجموعه این حکایات از وابستگى مدائنى و دوستانش به بنى امیه پرده بر مى دارد.
داستان جعلى مدائنى درباره همسر عقیل چنین است :
عقیل در اواخر عمر خود که نابینا شده بود به کنیزى علاقه مند شد لیکن پولى براى خریدن وى در بساط نداشت از معاویه درخواست کرد که آن کنیز را برایش بخرد معاویه هم با دست باز خواست عقیل را برآورده ساخت و آن کنیز را براى عقیل خرید و بدو بخشید کنیز مسلم را براى عقیل به دنیا آورد پس از وفات عقیل مسلم که به سن هجده سالگى رسیده بود زمین پدرى خود را به معاویه فروخت و پول آن را دریافت کرد.
امام حسین - علیه السلام - نامه اى به معاویه نگاشته اعلام کرد از این معامله ناخرسند است معاویه بردبار و اهل کرم مجبور شد زمین را برگرداند و پول آن را نیز به مسلم و خانواده اش ببخشد امام حسین علیه السلام از این عمل معاویه متعجب شده نامه اى در سپاس و امتنان از معاویه به وى نوشت و در آن گفت : اى آل ابى سفیان جز بر اساس کرامت و بخشش به کارى نمى پردازید (3)
مى بینید چگونه جاعل این داستان ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله را نسبت به اموال مسلمانان که توسط معاویه سرقت شده است نرم و ملایم نشان مى دهد!
مى بینید چگونه سلاله قد است را وسیله بزرگداشت جرثومه پستى و دانائت و دشمنان نبوت قرار مى دهد!
مى بینید چگونه ستیز میان آل محمد عظیم الشان با آل ابوسفیان را مسخ مى کند و امام را خاضع امتیازات دنیوى آنان قرار مى دهد تا آنجا که پس از دریافت مالى از معاویه امام ساکت شده با او الفت یافته نامه اى به وى مى نگارد و از او سپاسگزارى مى کند و دزدیهاى آل ابوسفیان را تایید مى کند و پیوند خود را با مبادى آسمان فراموش مى کند.
حاشا! از این ذات مقدس حسنى که در حد درک و گمان این فریبکاران امت باشد، کسانى که گمراه ساختن مسلمانان وجهه همت آنان است .
این داستان و حکایت مشابه آن در صدد رقیق کردن و بى اهمیت جلوه دادن ماهیت ستیز آل محمد صلى الله علیه و آله و عموم بنى هاشم علیه بنى امیه است و مبارزات بنیادى بنى هاشم و خاندان عبدالمطلب را در طول تاریخ بى رنگ نشان مى دهد همچنانکه در این داستان از وابستگى مالى عقیل به معاویه در امر ازدواج یاد مى کند دروغى که دشمنان علیه عقیل پرداخته اند و ما در فصل گذشته آن را نقض کردیم .
اگر واقعا مادر مسلم کنیزى بود چنانکه داستان فوق حکایت مى کند - دشمنانش مانند ابن زیاد و دیگر عناصر اموى از این نقطه ضعف به گمان خودشان استفاده کرده و مسلم را طعن و جرح مى کردند آنان که متحیر بودند که چگونه از جانب مادرش نقص بر او وارد کنند و ابن زیاد مضطر شد که او را متهم به شرب خمر در مدینه کند.
به هر حال مادر مسلم از ملکات فاظله بهره مند بود و دشمن را یاراى حمله به مسلم از این طریق نبود و الا - حداقل - با لحن انکار درباره او مى گفتند: مسلم با کسى (معاویه ) در افتاده است که مادرش را خریده و به همسرى پدرش در آورده است و این سخن بالاترین نوع توهین و تحقیر در منطق امویان و نحوه ارزشگذارى آنان محسوب مى گشت .
ازاین ملاحظات که بگذریم بررسى علمى این داستانهاارزش آنها را نزد علماى اهل سنت و شیعه از بین مى برد زیرا این روایت مرسل و سند آن منقطع است و اعتبارى به روایات مدائنى نمى باشد و حتى اهل سنت در درستى روایات او شک مى کنند مثلا ابن عدى در الکامل وى را ضعیف مى شمارد (4) در حالى که یاقوت تاکید مى کند که مدائنى از موالى بنى امیه بوده است (5).
همین ضعفها براى کاستن اعتبار این داستان کافى است حتى اگر روایت را از تناقضات فاسد درونى خالى بدانیم .
از جهت دیگر این روایت (داستان با واقعیت تاریخى عمر مسلم بن عقیل نیز مغایرت دارد عمر شریف ایشان دال بر کبر سن آن بزرگوار مى باشد در حالى که این داستان حضرت مسلم را در دوران معاویه تحت وصایت امام حسیت علیه السلام در دهه دوم زندگى خود نشان مى دهد در صورتى که بعضى حوادث تاریخى خلاف این صلى الله علیه و اله - بدانیم قرائن عبارتند از:
1 -
واقدى تصریح مى کند که : مسلم در فتوحات اسلامى - در ایام خلافت عمر بن خطاب - مانند فتح بهنسا شرکت داشت (6)
2 -
ابن شهر آشوب صریحا مى نویسد: مسلم در جنگ صفین در سطح فرماندهان دیگر در سپاه امیرالمومنین علیه السلام حضور داشت (7)
3 -
امام حسین علیه السلام ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله - مسلم را به عنوان نماینده شخصى خود براى رسیدگى به امور گوناگون کوفه یکى از شهرهاى بزرگ اسلامى و پیچیده ترین آنها انتخاب کرد.
اگر عمر مسلم آن گونه باشد که روایت مدائنى نقل مى کند و داد و ستدى وى بدانسان باشد که ذکر شد کسان دیگرى از بنى هشام بودند که متکفل سمت نمایندگى امام گردند لیکن امام مسلم را به خاطر بزرگى و کفایت و آگاهى او در امور و تصرفات عاقلانه اش او را بر مى گزیند و این مهم را بدو مى سپارد.
این قرائن چهارگانه تصویر مردى انقلابى را ترسیم مى کند که هنگام ورود به کوفه براى رهبرى حرکات و تحولات سیاسى فراگیر حدود پنجاه سال ازعمر وى مى گذشته است .
حضور مسلم در میان دلاوران فتح بهنسا در دوران عمر بن خطاب ما را بر آن مى دارد تا ولادت مبارک و تابناک آن بزرگوار را جز در زمان حیات سید رسولان - صلى الله علیه و آله یا اواخر زندیگ آن حضرت ندانیم (50) و ما عمیقا معتقدیم که تفاوت سنى میان عمر امام حسین علیه السلام و پسر عمویش مسلم بیش از چند سال نبوده است این قرب سنى است که نوع تعلق آن دورا به یکدیگر براى ماتفسیر مى کند زیرا میان آنها محبت خویشاوندى دوستى قدیمى و مصاحبت گرمى موجود بوده است تا آنجا که امام حسین علیه السلام به مسلم چونان یک مرد انقلابى تمام عیار اعتماد داشت و او را مردى جلیل القدر فرزانه و خرد استوار مى دانست نه به عنوان جوان نوپاى کم تجربه اى که رفتارش هنوز از دوره کودکى فاصله نگرفته است .
امام حسین علیه السلام به او چون مردى با فکرى عمیق و تجاربى ریشه دار اهمیت مى داد درباره او تعبیرى دارد که دیگران از این توصیف مرحوم مانده اند و درباره آنان امام چنین نگفته است روزى امام درباره مسلم چنین گفت : او برادرم ، پسر عمریم و فرد مورد اعتمادم از میان خاندان من است (8)
این بیان نشان دهنده هم نشینى درازمدت و دوستى قدیمى و ریشه دار بودن برادرى این دو مى باشد امام علیه السلام وى را موضع اسرار خود میدانست و راى خود را با اعتماد کامل با او در میان مى گذاشت و او را بزرگ مى شمرد.
آرى مسلم بن عقیل علیه السلام در میان خاندان بزرگى به دنیا آمد و در میان خانواده اى متولد شد که بزرگ پیامبرى چون محمد صلى الله علیه و اله را به دنیا عرضه کرد همانها که حضانت آن بزرگ مرد را تکفل کرده بودندو به استقبال نبوت راستین وى رفته بودند آنکه در آسمان احمد نامیده شده بود - همانها نیز مسلم را به جهانیان عرضه داشتند.
آرى مسلم در بهترین تیره قریش بنى هاشم والا رشد کرد و در یمان بنى هاشم که نقش اساسى در بنیاهاى نبوت با عظمت داشتند و دعوت اسلامى حفظ وحى و حراست از رسالت آسانگیر بدانان واگذار شده بود بالنده گشت .
بنابر این مسلم از فرزندان پاکان بزرگان و برگزیدگان از آل مصطفى صلى الله علیه و آله است که خداوند آنان را مختص خود ساخته و بردیگران اختیار کرد و فرمود: انذر عشیرتک الاقرین (9) نخست خویشان نزدیک را (از خدا) بترسان

مرد پیکار و قهرمان پیروزیها

دلیرى خارق العاده مسلم که یکى از برجسته ترین ویژگیهاى شناخته شده اوست صرفا برخاسته از آموزشهاى نظامى و بدنى وى نبوده است این ویژگى مانند صفات وى نتیجه تعلم در مدرسه اى است که در آن از تمام آزمونهاى نظرى و علمى سرافراز بیرون آمد مدرسه اى که ممتاز به داشتن معلمینى فوق العاده نیرومند و مسلط در زمینه هاى علم و عمل بود.
این معلمین و اساتید که تعلیم مسلم را برعهده گرفتند چه کسانى بودند؟!
آنان معلمان انسانیت و امت اسلامى هستند همانها که سید رسولان حکمت و علم خود را تنها در اختیار آنان گذاشت و آنان را بر دیگران برترى بخشید؛ برادر پسر عم پیامبر و دو ریحانه وى امام حسن و حسین -علیهما السلام - در دنیا
وى در راه آموزش و فراگیرى از باب مدینه علم على - علیه السلام - وارث خاتم پیامبران - صلى الله علیه وآله - راه را بر همسالان خود تنگ کرد و آنان پیشى گرفت . از علم تقوا و یقین عم خود سیراب گشت و صفات حیدرى را از او الهام گرفت .
مسلم در صفاتى مانند:هیبت ،شمایل بردبارى ، صبر،بزرگى ،مناعت ،طبع و شهامت با بنى هاشم شریک بود. براى دریافتن آگاهى بیشتر،عرفان و علم بدون نقص ،مانند شعله اى سرکش به هر سو مى رفت ،تا آنجا که سخن یکى از معاصرین ایشان درباره وى صادق شد که :آنان خاندانى هستند که به عمق و قعر دانش رسیده اند و آن را بدون زواید در خود جمع کرده اند .
و حدیث پیامبر - صلى الله علیه وآله - بر قامت او راست آمد که در سخنى با مردم فرمود:
لاتعلموهم و تعلموا منهم فانهم اعلم منکم
به اهل بیت من تعلیم ندهید و از آنان تعلیم گیرید؛زیرا که آنان از شما آگاهتر و داناتر مى باشند
آرى ،این مدرسه مسلم است که چون دانش آموزى در آن درس خواند و مانند استادى از آن خارج گشت ، پرعظمت ترین مدرسه اسلامى و انسانى که درس شجاعت و استوارى در میدانهاى نبرد و معانى مردانگى و قهرمانى را نیز مى آموخت .
مسلم بن عقیل طالب - رضوان الله تعالى علیهم - مردى بود دانا جنگجو و رهبرى از پرجراءت ترین مردم ،شجاعترین دلاوران بنى هاشم و یکى از قهرمانان برجسته و مبرز آل ابى طالب بود.مردى با عهدى راستین هنگام صلح و شمشیرى بران به هنگام جنگ - آنچنان که شرایط ایجاب مى کرد - بود.
وى یکى از نیرومندترین و غیورترین پیکارگیرى بود. در صف مقدم از سابقون الاولون - که از مدرسه اعتقاد و جهاد خارج شده بود.
کسانى چون بلاذرى در شاءن چنین مى گویند: مسلم بن عقیل از مردترین فرزندان عقیل و شجاعترین آنان بود(10)
البته این برترى تنها در میان این خاندان مطرح گشته است لیکن ابن قتیبه دایره برترى را گسترش داده در سطح وسیعتر از محیط خانوادگى چنین سخن مى گوید:
وى از شجاعترین مردم بود(11)
به نظر مى رسد سخن بلاذرى ابن قتیبه را فریب نداده است و او در بیان ادعاى خود مبالغه نکرده است ؛ زیرا هر کدام از این دو مورخ ، به قهرمانان مسلم از زاویه خاصى - آن قدر که توجه داشته اند - نگاه کرده اند.
مورخ اول ، مسلم را در میان دیگر دلاوران خاندان عقیل نگریسته است و او برتر دیده است ، در حالى که مورخ دوم دلاورى مسلم را در دیگر میادین نیز مورد بررسى قرار داده است ، چه دیگر مورخان این قهرمانى ها را ثبت کرده باشند و چه در ثبت آنها سستى ورزیده باشند.
در این جاست که واقدى با اشاره به گوشه اى از حضور مسلم در یکى از فتوحات در مصر مى گوید : هنگامى که مسلمانان - پس از محاصره طولانى - وارد شهر بهنسا (12) شدند ، مسلم بن عقیل نیز در میان گروهى از هاشمیین وارد شهر شد و این رجزا را بر زبان داشت :
صنانى الهم مع حزنى الطویل
لفقد صاحبى مجد اثیل
فواثارا لجعفر مع على
لیوث الحرب آل بنى عقیل
ساقتل بالمهند کل قرم
عسى بالثاران یشفى الغلیل (13)
غم و اندوه طولانى ، از دست دادن دوست و بزرگوار اصیل ، مرا رنجور و لاغر ساخت
من خواستار خون جعفر و على ، شیران جنگ از خاندان بنى عقیل هستم . با شمشیر خود هر نیرومندى را خواهم کشت ، شاید با قصاص ، گرفتن ، عطش انتقام فرو بنشیند .
مسلم جوان دلاور ، فاتحانه همراه فاتحین وارد شهر مى شود و همان طور که مى بینیم از دلتنگى و تحمل دشوارى خود سخن مى گوید ؛ زیرا محاصره شهر به درازا انجامیده است و او جزء محاصره کنندگان ، براى فتح شهر و ورود به آن لحظه شمارى مى کند تا آن را با سربلندى بازگشاید و سرود افتخار را بر بلنداى شهر بسراید...
این فتح در ایام خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد...و آشکار مى گردد که جعفر و على در ابیات فوق برادران مسلم هستند ، نه دو عموى او. این دو از جمله بنى هاشم و شرکت کننده در این فتح مى باشد.
واقدى در این موارد مى گوید : جعفر بن عقیل در فتح بهنسا حضور داشت . و از سرداران و امیران شجاع این فتح بود و رجزى نیز در این باره دارد .(14)
همچنین مسلم برادرى به نام على داشت است که ظاهرا در فتح این شهر حضور پیدا کرده است و این دو از جمله مجروحان جنگ بوده اند.
این حادثه ، روح حماسى مسلم را به جوش مى آورد و او را از جا مى کند تا انتقام بیت دوم آن را چنین مى کند :
فواثارات جعفر مع على
و ما ابدى جوابک یا عقیل (15)
من خواستار خون جعفر و على هستم و خواسته ات را اى عقیل برآورده خواهم ساخت .
به نظر مى رسد آن دو را مجروح دیده است نه کشته ؛ زیرا دیگر مورخان و محقیقن اتفاق نظر دارند که : جعفر و على از شهداى کربلا ، و همراه ریحانه پیامبر اکرم - صلى الله علیه وآله بوده اند.
اگر سرزمین مصر شاهد یکى از جهادهاى مسلم بوده باشد او در جهادهاى
(16)
دیگرى نیر در جزیرة العرب بوده است . همچنان که وى در سرزمین عراق ، بصره ،صفین ،نهروان و کوفه جهاد کرده است .
نکته قابل توجه در این میان آن است که مسلم در صفین یکى از فرماندهان نظامى بوده و امیرالمؤمنین على - علیه السلام - بر او اعتماد ورزید و فرماندهى لشکرى از میمنه را بدو سپرده بود؛لشکرى که بزرگانى چون :حسین و حسین دو سبط رسول خدا و عبدالله بن جعفر- چنانکه ابن شهرآشوب ثبت کرده است - را در خود داشت . طبیعى است که انتخاب فرمانده براى چنین لشکرى به گزاف صور،نمى گیرد و سهل انگارى در آن راه ندارد بلکه این انتخاب اعتراف کاملى است به توانایى و استوارى ابن عقیل در جنگ و دلیل روشنى است بر صلاحیت مسلم براى این لشکر که به فرماندهى آن انتخاب شده است .
بیاسى به سند خود دردالاعلام مى گوید:مسلم بن عقیل مانند شیر چنان نیرومند بود که مردى را با دست خود مى گرفت و او را به بالاى خانه پرت مى کرد.(17)
تنها این بیاسى نیست که تحت تاثیر شخصیت مسلم قرار گرفته او را مانند شیر مى داند بلکه دشمنان کینه توزى نیز که در میدان کارزار و در روى او قرار گرفته اند از شجاعت و رشادت او دهشت زده شده محتاطانه رفتار مى کنند. و فرمانده آنان است که بر یاران خود بانگ برمى دارد که :
...
او شیرى است صف شکن ،و شمشیرى برنده در دست قهرمانى شایسته از بهترین خاندان خلق (18)
دشمنانش اعتراف مى کنند که وى :شیرى است صف شکن و عامه مورخین او را مانند شیر مى دانند. بنابراین همه اینها مردانگى پرعظمت مسلم را تاءیید مى کنند.
زرکلى درباره وى مى گوید: او از صاحبان نظر دانش و شجاعت بود(19)
و یکى از معاصرین وى در شعرى برنهایت قوت او چنین تصریح مى کند:
فتى کان احیى منت فتاة حییة
واقطع من ذى شفرتین صقیل
واشجع من لیث بخفان مصر
واجراء من ضار بغابة غیل (20)
او جوانمردى بود از دختر جوانى با حیا شرمگین تر و از شمشیر دولبه تیزتر و برنده تر از شیران بیابانى شجاعتر و از درندگان بیشه ها پرجراءت تر بشمار مى رفت مسلم گذشته از آنکه از تهذیب والایى برخوردار بود و مملو از شور زندگى و برخوردهاى اجتماعى بود از متخلصین برجسته به اخلاق اسلامى و ادب آن بشمار مى رفت .
شاعر ،آرامش و حیاى او را به شرم و حیا و آرامش دختر جوانى تشبیه مى کند. از سوى دیگر او را به شمشیر تیز دولبه اى مانند مى کند که با هر طرف خود فضا را مى شکافد و دشمن را به دو نیم مى کند... در حالى که او از شیر نیرومندتر و شجاعتر است .
در مورد مسلم دوست و دشمن به اتفاق او را به شیر مانند مى کنند و از حیوانات مفترس و درنده بیشه ها پرچراءت تر مى شمارند؛درندگانى که بیشه هاى پرخطر را بدون هراس در مى نوردند.
توصیف کننده هنگامى دست به چنین تشبیهى مى زند که به قهرمانى مجسم در شخص مورد وصف یقین داشته باشد.
شاعر او را به عنوان یکى از نادرترین دلاوران دیده است که به تنهایى دست به شمشیر مى برد و به دشمنان طغیانگر تا بن دندان مسلح و به بیشه هاى پرخار و خس انسانى حمله مى کند.
مسلم بدون هراس از این جنگل انسانى ،بر آن یورش مى برد و خود را در گرداب پرتلاطم آن تبدیل به حماسه و شعرى مى کند که از دهان شاعر مى تراود و شاعرى که معاصر با اوست و در کوفه زیر چکمه هاى حکومت امویان زندگى مى کند.
به هر حال سخن از پیشاهنگان نبوت و رسالت بسیار دراز است و این مجال را فرصت آن نمى باشد. و در آن چه بسیار فضایل و مناقب وجود دارد که زندگى دیگران به آنها وابسته است - اگر درست باشد که براى دیگران از مناقب و فضایل نصیبى قائل باشیم .

مسلم و خانواده اش

على - علیه السلام - از عمق محبت پیامبر اکرم -صلى الله علیه و آله - نسبت به خاندان خود - و به تبع آن صحابه مخلصى که دوستدار این خاندان پاک بودند - و انگیزه هاى آن بیش از همه مردم آگاه بود. و از این محبت استوار و متبلور در دل و جان سید رسولان و پیوند قلبى محکم بیان شخص مقدسش با این خاندان ، اطلاعى درست داشت .
عقیل - و فرزنداش مسلم - از جمله محبوبان حضرتش - صلى الله علیه و آله - بودند.امیرمؤ منان از مقام شایسته بزرگ خود نزد پیامبر اکرم به خوبى خبر داشت و به یقین مى دانست که محبت پیامبر از روى هوس نمى باشد. لذا امام درصدد برآمد از محبت پنهان ، با سؤ الى از حضرت ختمى مرتبت ، پرده بردارد و از زبان کسى که :لاینطق عن الهوى حق مطلب را بشنود.
ابن عباس خبر امت و دانشمند متعهد این قوم در این باره چنین نقل مى کند: على - علیه السلام - (با عبارتى که محبت پیامبر را بر مى انگیخت ) پرسید:یارسول الله ! تو عقیل را دوست دارى ؟)
حضرت - صلى الله علیه و آله - فرمود: آرى به خدا! به او دو محبت دارد؛ محبتى بخاطر خود او و محبتى به خاطر محبت ابواطالب به او... و فرزند عقیل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسید، و چشمان مؤمنان اشکبار خواهد گشت و ملائکة مقرب بر او درود و تحیت خواهند فرستاد.
سپس حبیب خدا محمد مصطفى - صلى الله علیه و آله - گریست تا آنکه اشکهایش بر سینه اش روان شد و بعد گفت : به خدا! از رنجى که خاندانم پس از من خواهند برد، به خدا شکایت مى کنم (21)
پیامبر اکرم از تصور فجایع و رنجهایى که به خاندان نبوت خواهد رسید بسیار اندوهگین مى گشت و به خدا شکایت مى برد.
پیامبر میان محبت گذشته و حال پلى مى زند و این دو را به هم مى پیوندد و بر یکدیگر اضافه مى کند و محبت خود را نسبت به عقیل بر محبت اختصاصى ابواطالب نسبت به فرزندش عقیل مى افزاید. پیامبر که این چنین محبت ابواطالب را درباره فرزندش عقیل رعایت مى کند، باید تصور کرد که به خود ابواطالب چقدر عشق مى ورزیده است .
به هر حال این حدیث و احادیث مانند آن از محبت پایدار و چند جانبه حضرت نسبت به عقیل خبر مى دهد و علل چند گانه این محبت را بازگو مى کند.
این حدیث را منابع سنى نیز روایت مى کنند(22)، اما بریده و کوتاه شده ، مثل اینکه راوى ، باقى حدیث را فراموش کرده است و یا به دلایل روشن نسبت به باقى آن تجاهل کرده است .
امام على - علیه السلام - معلم امت ، چونان معلمى براى مسلم ، در دانش آموز خود توانایى ها و قابلیت هایى چون : توانایى اجتماعى ، همسردارى و لیاقت همسرى دختر امام را درک مى کند که دیگران از درک آنها عاجزند.امام که براى دختران خود ارزش فراوانى قائل بود، و این گوهران پاک و تربیت شده را تنها به همسرى مردى درمى آورد که قدر آنان را بداند. لذا مسلم را کفو و همشاءن دختر خود درمى یابد، مسلم که تنها هم و غمش حرکت در جهت اهداف امت ائمه است ، دامادى شایسته براى امام است ، و رقیه را به همسرى برمى گزیند.(23)
این همسر برگزیده ، عبدالله را به سالار شهیدان کربلا تقدیم مى کند تا یکى از قهرمانان و نمونه هاى برجسته این واقعه جهانى گردد.
البته گفته شده است که مسلم پس از وفات رقیه ، مجددا داماد امام على - علیه السلام - گشته و رقیه صغرى (24)(یا ام کلثوم )(25) را به همسرى خود درآورده است .
همچنین مورخین در تعداد فرزندان مسلم اختلاف نظر پیدا کرده اند؛ گروهى پنج پسر و یک دختر، گروهى چهار پسر و یک دختر را - از رقه اولى یا خواهر او پس از وفات وى - حاصل این وصلت میمون و مبارک مى دانند. لیکن آنچه نزد دیگر مورخین مسلم است منقطع شدند مسلم مى باشد. آن بزگوار فرزندانى به جهان عرضه کرد که خون پاکشان روغن چراغ تابان اسلام گشت و از کربلا به تمام دنیا پرتوافشانى کرد.
مسلم داراى ده یا یازده برادر بود که جان خود را در راه قرآن ، عقیده و عترت ، نثار کردند، این صاحبان فضیلت گروهى نیرومند را به گرد ریحانه رسول خد تشکیل داده ، پروانه وار به حفاظت از وجود مقدس امام حسین و اهل بیت پیامبر- صلى الله علیه و آله - پرداختند و در این راه جان باختند.
از جمله این برادران : جعفر، على ، عیسى ، عبدالرحمن ، سعید، ابوسعید، و دیگران مى باشند که میدانهاى نبرد و پیروزى ، شاهد تلاشهاى قهرمانانه و افتخار آفرین آنان بوده است . و آخرین میدان درخشش این شهابان ثاقب کربلا است . و ما در بررسى دیگرى پیرامون انصار امام حسین - علیه السلام - شرف این دیدار را خواهیم داشت .
حاصل آن که مسلم سربازى بود وفادار و از سرداران فتوحات بزرگ . فرماندهى توانا در معرکه هاى دشوار و کمرشکن ، و پیشاهنگى الهى که در در میان تحولات سیاسى براى احیاى حرکت و پویش انقلابى کوفه فرو مى رفت . او از اعضاى هیاءت نبوت و خاندان رسالت بود که براى پیکار با دشمنان حق برگزیده شده بود. او تجسم حق بود و مرتبط با اصول آسمانى .

ساختار پیچیده اجتماع کوفه (ماهیت وقایع سیاسى آن )

معاویه آرزومند سرکوب مردم کوفه بود، و انتظار برتى و تفوق بر آنان را مى کشید... اهل کوفه نیز از معاویه بیزار بودند.
کوفه از دیگر شهرها که داراى مردم و گروههاى نسبتا متجانسى بودند، از جهات دینى ، مذهبى و قومى متمایز بود؛ زیرا کوفه جامعه اى بود غیر متجانس و داراى ساختار قومى پیچیده . این پیچیدگى اختصاصى ، ویژگیهاى خاصى براى این شهر به ارمغان آورده بود و از نظر تحرک ، در جازدن و پیشرفت و عقب افتادن موقعیت منحصر به فردى براى این شهر فراهم ساخته بود.
اگر بخواهیم جامعه کوفه را درک کنیم ناچاریم این ساخت غریب را که در تاریخ کوفه تصرفات خاصى را موجب گشته است در نظر بگیریم ،در نظر داشتن این مساءله به تحلیل گران و پژوهشگران ، دید و درکى عمیق تر و به واقع نزدیکتر عطا مى کند و آنان رادر فهم درست وقایع کمک مى کند.
لذا ما در این فصل به ممیزات و ویژگیهاى کوفه از قبیل : ساخت دینى ، افتراق مذهبى ، اختلاف قومى ، تنوع قبیله اى وتفاوت طبقاتى مى پردازیم . البته لازم است تذکر دهیم که کوفه شهرى نوبنیاد و داراى اجتماعى تازه شکل گرفته ، بوده است .

ساخت دینى

گروهها و طوایف دینى متعددى به شکل گسترده اى در کوفه سکونت اختیار کرده بودند. نحوه آمدن این طوایف ، گوناگون بود؛ گروهى با اختیار آمده بودند و گروهى به اسارت بدین شهر آورده شده بودند، گروهى نیز سوداگرانه و به هدف تجارت ، زندگى در این شهر را برگزیده بودند. و بالاءخره گروهى را عمر بن خطاب از مدینه و حجاز جابجا کرده در این شهر اسکان داده بود. از جمله این گروهها مى توان دسته هاى ذیل را نام برد:
1 -
یهودخصوصا یهود مدینه و حجاز که عمر آنان را از مدینه و حجاز به کوف آورده بود. با توجه به این که برنامه ریزى کوفه و تعیین آن به عنوان شهر در خلافت وى صورت گرفت ، این جابجایى یهود طبعا صفات پست و خبث طینت این قوم را به همراه داشت و این جلاى وطن ، آنان را پند نداد.
2 -
نصاراکه به دو فرقه نسطورى ویعقوبى تقسیم مى شدند و هر فرقه ، اسقف مخصوص به خود را در کوفه داشتند.
اینها مسیحیان تغلب ونجران بودند که هنگام گسترش کوفه بدان وارد شدند و در محله اى ساکن شدند که بعدا نام آنان را به خود گرفت یعنى محلة النجرانیة . این گروه آثار شومى از خود در ایام حکومت والیان منحرفى چون ولید بن عقبة - معروف به فاسق به نص قرآن کریم - که از طرف عثمان بر کوفه امارت داشت ، بجا گذاشتند. ولید خود شراب مى نوشید و آن را در اختیار مسیحیان قرار مى داد(26) و آنان را از گوشت خوک به فروانى بهره مند مى ساخت
وى یک تن از مسیحیان را براى اداره امور مسجد کوفه انتخاب کرده بود و یک نصرانى دیگر را براى مدیریت زندان قرار داده بود؛تا آن جا که ابوموسى اشعرى - که پس از ولید به کوفه آمد- یک منشى نصرانى را! بدون کمترین منع شرعى یا شعور دینى نسبت به این امر براى خود اختیار کرده بود با این که اولین شرط اداره امور اسلام آوردن افراد است و بعد به کار گماشتن آنان که حتى عمر نیز از این کار منع کرده بود (27) براى خود اختیار نموده بود.
3 -
صابئین که در کوفه سکونت کرده بودند و در این شهر موقعیتى داشتند.
4 -
مجوس و بعضى آیین ها که همراه اسرا به کوفه وارد شده بودند مانند: آیین زرتشت مانویت ومزدکى گرى که پیروان و جان نثارانى داشت و یارانى که آنها را تاءیید کنند.
شکى نیست وجود این فرقه و نحل در یک جامعه مسلمان بر تمام امور آن اثر مى گذارد، مخصوصا که آن جامعه نیاز به تعمیق و جاانداختن اصول اعتقادى خود داشته باشد.
متاءسفانه تحقیقات و بررسى هاى تاریخى نشان مى دهد که حکام خلیفه وقت - عثمان - خود، وجود این گروهها را تشویق مى کردند و آنان را به حال خود رها مى کردند تا کارهاى گوناگون را آزادانه انجام دهند. آرى این کارها ابتدا توسط عمال عثمان انجام مى گرفت .

افتراق مذهبى

نظر به پایبند بودن به معیارهاى اعتقادى و در راستاى تجاوز به حریم نبوت و مخالفت با خاندان پیامبر اکرم - صلى الله علیه و آله - جامعه کوفه با تاءثیر پذیرفتن از دیدگاههاى فکرى وصف بندى سیاسى - که کل جامعه مسلمانان را دچار اضطراب ساخته بود چه برسد به ساخت دینى با گرایشهاى منفى در کوفه - دچار انشعابات متعدد مذهبى شده بود. مهمترین این نظرگاهها عبارت بودند از:
1 -
خوارج که نفرات آنان پس ازنهروان افزایش یافته بود. آنان کوفه را که خود از آن برخاسته بودند مرکز فعالیت قرار داده بودند و آمادگى داشتند - که هرگاه کفه امویان مى چربید - بازو، به بازوى باطل داده جنگ با اهل بیت رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - و پیروان آنان را اختیار کنند و بدینسان رو در وى حق قرار گیرند.
لذا خوارج را دشمن ترین دشمنان باید تلقى کرد کانوا:اشد على الرحمن عتیاتجاوز و از حد گذشتن آنان نسبت به خداوند از همه افزون بود.
2 -
ناصبیها که فعالیت خود را بر اساس و محور دشمنى با امام على - علیه السلام و اهل بیت رسالت قرار داده بودند؛
3 -
امویان گروه منسجمى که قدرت آنان در خلافت معاویه افزایش یافته بود و فعالیت خود را از میان عثمان دنبال مى کردند این گروه در جهت تحکیم قدرت و زعامت بنى امیه - به تنهایى - حرکت مى کردند.
4 -
شیعیان که پس از انتخاب کوفه به عنوان مرکز خلافت توسط امیرمؤمنان امام على - علیه السلام - موقعیت درخشانى پیدا کردند؛ زیرا مردم عدالت لطف و مساوات را طى حکومت امام لمس کردند و شیعیان على - علیه السلام - پیوسته تعدادشان افزایش یافت . لذا شیعیان بیش از تمام گرایش هاى مذهبى دیگر در کوفه ، که رنگ شیعى به خود گرفته بود هوادار داشتند و از مقام ممتاز و منحصر به فردى برخوردار بودند.
همین مساءله بعدها مشغله فکرى معاویه گشت . و در فکر تصفیه این گروه بزرگ به انحاى مختلف فرورفت . وى براى از میان برداشتن شیعیان به کارهاى متعددى دست زد از جمله : دستگیریهاى وسیع ، کشتارهاى فردى و دسته جمعى ، یورشهاى ناگهانى بر ساکنین آرام شهرها و سرکوب آنان ، و بالاءخره تبعید بیش از پنجاه هزار تن از شیعیان کوفه به خراسان (28) طى گسترده ترین تلاش براى تهى ساختن کوفه از دشمنان امویها و شکستن شوکت پیروان آل محمد - صلى الله علیه و آله -
5 -
و تفکران دیگر با پیروان اندک و فعالیتهاى محدود. لیکن مؤثر و قابل ملاحظه در جامعه کوفه بود، مانند: جبریه ، قدریه ، مرجئه ، مفوضه ، افزون ، بر غلات که در مورد حضرت على - علیه السلام - به غلو پرداختند تا آنکه حضرت به دست خود - پس از آنکه از پذیرش نصایح ، خوددارى کردند - آنان را از میان برداشت .
به هر حال این گرایشهاى قدرت طلب در کوفه - على رغم اختلافات نوعى خود و تفاوتهاى کمى و کیفى - تماما در یک چیز مشترک بودند و آن هم از بین بردن قوت و وحدت نظر و هماهنگى در موضعگیرى هاى سیاسى در کوفه بود.

اختلافات قومى

کوفه به جهت موقعیت نظامى خود، مرکز نیروهاى نظامى و لشکریان بود و به تبع آن محل اسکان همه اسراى جنگ بود. و با تکرار جنگها و درگیریها، تعداد اسرا افزایش مى یافت و بازار برده فروشان از برده انباشته مى گشت .
همچنین امویان از برخورد مقرر در شریعت سهل و آسان اسلامى با دیگران ، خوددارى مى کردند؛ مثلا اگر کسى از اسرا ایمان مى آورد و مسلمان مى گشت ، در موقعیتى پایین تر از یک عرب مسلمان قرار مى گرفت . دوره معاویه اوج این نوع زورگویى ها مى باشد و شاهد خوبى بر گفتار ماست .
معاویه در این نوع اجهافات تا آنجا پیش رفت که مخالفتهاى قومى شدیدى را برانگیخت ؛ مخالفتهایى در راستاى نابود کردن دین حنیف اسلام ؛ زیرا وى بر هر یک از کسانى که مسلمان مى گشت ، جزیه وضع کرده بود.
این سیاست و مانند آن بود که دوستداران و اتباع وى را بر آن داشته بود تا به او عنوان زیرکى بدهند.
مهمترین گروههاى قومى موجود در کوفه عبارت بودند از:
1 -
ترکهاکه در کوفه داراى موقعیت و تشخص بودند.
2 -
کردهاکه جزء جامعه کوفه قرار داشتند و صاحب تشخص نبودند.
3 -
پارسیان نسبت این قوم بر دیگر اقوام در حدى بود که نقل شده است آنان بیش از نصف تمام ساکنین کوفه را تشکیل مى دادند. همین حجم بسیار جمعیت آنان بود که زیاد بن ابیه را بر آن داشت تا عده اى از آنان را در بصره و شام تقسیم کند.
4 -
اهل روم پس از پارسیان بیشترین تعداد، از رومیان بود.
5 -
سریانیهاکه قبل از فتح عراق توسط مسلمانان ، از نصیبین ، جندى شاپور و حران بدین شهر آمده بودند.
همچنین در کوفه آشوریها ارامنه و اقلیتهاى قومى دیگرى زیست مى کردند و هر قومى خلقیات ویژه خود را به همراه داشت و رسوم و آداب و معتقدات موروثى را با خود حمل مى کرد و برخى از صفات و رویه هاى منفى روانى و رفتارى مخصوص به خود را در فرهنگ قومى خویش جا داده بودند

تنوع قبیله اى

کوفه از آغاز برنامه ریزى براى سکونت ، شکل متمایزى به خود گرفته بود.
قبایل در این شهر طبق برنامه و نقشه خاصى مستقر گشتند. اسکان قبایل طبق تقسیم هفتگانه شهر صورت گرفته بود؛ نخست شهر را به هفت حوزه تقسیم کرده و سپس یک هفتم از هر قبیله - یا بیشتر - را با هم پیمانان آن در یک حوزه جا داده بودند به ترتیب ذیل :
1 -
قبیله کنانه و هم پیمانانش ازاحابیش و دیگران که هواداران حکومت بودند.
2 -
قبیله قضاعه ، غسان ، بجیله ، خثعم ، کندة ، حضرموت ، وازدى ها.
3 -
قبیله : مذحج حمیر، همدان و هم پیمانان آنان که مخالف حکومت و با آن درگیر بودند.
4 -
قبیله : تمیم ، رباب و هم پیمانان آنها.
5 -
قبیله : اسد غطفان ، ضبیعة ، تغلب ، نمر و معارب .
6 -
قبیله : ایاد، عبد شمس ، و عک ، اهل هجر و حمراء
7 -
قبیله : طى از یمن که بخش هفتم شهر را به خود اختصاص داده بود این ترکیب قبیله اى داراى اثر ملموسى در انجام عمل سیاسى و تنظیم آن داشت . مخصوصا این قبایل در قبال حکومت محلى و مرکزى ، دیدگاههاى متغایر و گاه متعارضى داشتند.
علاوه بر آن نفوذ حکمرانان بر شیوخ و رهبران قبایل در این میان نقش ‍ بسزایى داشت و گاه به شهادت تاریخ مى بینیم که برخى از بزرگان و رهبران قبایل براى حل مشکل دنیاى ناپایدار خود؛ به اسم دین و مسلمانى در خدمت حکام در مى آمدند و خود را به حکومت نزدیک مى ساختند.

تفاوت طبقاتى

ذیلا به مهمترین طبقات جامعه کوفه که طى تاریخ ، در تاءثیر بر این شهر - بیش از طبقات دیگر اقالیم و شهرها - سهیم بودند اشاره مى کنیم :
1 -
طبقه اشراف ، اعیان و صاحبان وجهه . اینان جز اندکى - با والى یا نیرویى که احتمال داشت در مسابقه قدرت برنده گردد و بر کوفه حاکم شود، همدست بودند؛ مثلا کسانى مانند ابن اشعث و همپالکیهایش به امام حسین - علیه السلام - نامه مى نویسند؛ زیرا به گمان خود تغییر مورد نظر را حتمى مى دانند(29)
بیشتر این افراد، رهبران و بزرگان عشایر و قبایل بودند و از قبیله خود نیرو مى گرفتند و به قدرت قبیله اى متکى بودند.
2 -
طبقه کارمندان و خدمتگزاران که در خدمت کاخ امیر قرار داشتند مانند: نیروى پلیس و افسران ، ماءموران جمع آورى مالیات ، سرکردگان و ماءموران شهر و به هر حال مجموعه لشکرى و کشورى .
این طبقه ، آمار افراد و محل زندگى آنان را در محلات مختلف شهر در اختیار داشتند، مراقب مردم بودند و در صورت لزوم ، مظنون را دستگیر مى کردند.
این طبقه ، براى خدمت به حکومت و حاکم به کار گرفته شده بودند و شب و روز بیدار و هوشیار بودند تا امنیت سلطان و سلطنت وى را تضمین کنند. اینان حرکات و دم زدنهاى مردم را براى خوش خدمتى مى شمردند و کنترل مى کردند.
3 -
طبقه زحمتکش و کاسبان خرده پا مانند: صاحبان شغل آزاد و حرفه هاى مستقل و دکانداران در بازار که پیوسته از فساد ماءموران مختص به بازار در رنج بودند. لذا یک نفر از خودشان را به نمایندگى از دیگران نزد والى مى فرستادند تا شکایت آنان را برساند؛ براى مجاهد بزرگوارشهید میثم تمار این موقعیت پیش آمد تا نمایندگى آنان را براى تحقق این غرض ‍ به عهده بگیرند.
4 -
بندگان و موالى ؛ طبقه زیر دست وله شده اى که بر اساس شیوه بنى امیه و روش معاویه پیوسته مورد تحقیر و استثمار قرار داشتند.
5 -
روزى خواران و صاحبان جیره و مواجب طبقه سپاهى و عامه لشکریان که عطایاى بیت المال در اختیار آنان قرار مى گرفت ؛ زیرا آنان طبق دستورات و اوامر حکام براى جنگ و سرکوب به حرکت در مى آمدند و در این کار کوچکترین تمرد و نافرمانى از خود نشان نمى دادند اگر چه به آنان دستور جنگ با مسلمانان و حلال دانستن محرمات را مى دادند یا آن که آنان را با امر با کشتار فرزندان پیامبر - صلى الله علیه و آله - به جنگ آن حضرت مى فرستادند و رو در روى رسول اکرم - صلى الله علیه و آله - قرار مى دادند. گرسنگى ، مرگ و اباحه خانواده سپاهیان ، اهرمهایى بودند در دست حکام ، تا آنان را بهتر زیر سلطه و تحت امر و فرمان خود نگاه دارند.
البته ، علاوه بر طبقات بالا، در این شهر قضات ، شریعتمداران دنیادار و زرپرست مانند: طبقه مسرف و متنعم نیز بودند. اگر بتوان این قشر را طبقه نامید زیرا تعداد آنان کم بود - معروفترین این گروه شریح قاضى است .
اینان فتواهاى خود را به ، ثمن بخس و درمهایى کم ارزش مى فروختند و مجوزهاى شرعى براى اعمال پلید آل ابى سفیان صادر مى کردند، اعمالى که اسلام از آنها بیزار بود.

واقعیت پیچیده سیاسى و ماهیت آن

کوفه از معدود شهرهایى بود که آگاهى انقلابى آن از شور انقلابى ساده فراتر مى رفت و اهمیت نقش خود را در کشاکش آن روز درک کرده بود. این ادراک در دیگر شهرهاى آن زمان ضعیف بود و همین ویژگى کوفه بود که دشمنان بیدارى و درک صحیح را، بر آن داشت تا با اتخاذ تدابیرى پست ، خود را از فعالیتهاى رادیکالى که خواسته هاى جاهلى با بنیادهاى اموى ، آنان را به خاطر انداخته بود، رهایى بخشند.
این تدابیر پنهان و آشکار در شکل شایعات ، گسترش شبهه ها و پخش ‍ عناصر منافق صفت براى ایجاد شک و تردید هدفشان شق عصاى مردم کوفه و مردد ساختن آنان در انجام تکالیف خود بود. با توجه به اینکه شیعیان آن روز گروه اندکى را از هواداران امام على تشکیل مى دادند و همه کوفه یا نصف آن ، هنگام ورود امام - علیه السلام - بدان شهر یاشهادت ایشان پرواز به ملکوت اعلاء شیعه نبودند.
بتدریج جامعه کوفه خاصیت روحى ، امتیاز معنوى و ارزش انقلابى خود را که اساس وجود این جامعه بود و میدان تحرک فتوحات ، استراحتگاه لشکریان ، پایگاه استوار آنان ، و منبع کمک رسانى غذایى و تسلیحاتى محسوب مى گشت ، از دست داد.
از میان تمام شهرهاى مسلمان نشین ، تنها کوفه بود که زیر بار معاویه نرفت و حکام وى را نپذیرفت .
معاویه نیز با کشتارهاى پى در پى و شبیخون هاى ناگهانى بر اطراف کوفه ، نتوانست کینه خود را فرونشاند و همچنان که در میدان جنگ نتوانسته بود کوفیان را در هم بشکند، با نیرنگها و شیوه هاى منافقانه خود نیز از این کار ماءیوس گشت تا آن که کار به آتش بس و صلح معروف کشید.
او که آرزومند سرکوب اهل کوفه و مترصد برترى و سلطه بر آنان بود و اسیر عقده هاى روحى ناشى از موضعگیریهاى آنان گشته بود و این عقده ها در روان وى متبلور شده بود - یعنى منطق غرور و کفر این چنین است - هنگامى که در مقابل کوفیان قرار گرفت اعلان کرد که شرایط صلح را زیر پا مى گذارد و هدف از جنگ با اهل کوفه اقامه فرایض نبوده است بلکه :
...
تنها به این دلیل با شما به پیکار برخاستم که بر شما امارت کنم . و خدا نیز این خواسته را با وجود کراهت شما به من عطا کرد!
این اظهارات ، عمق ناراحتى وى را از مردم کوفه نشان مى دهد و حقارت پنهان وى را نسبت به امیرالمؤمنین - علیه السلام - آشکار مى سازد. معاویه با این فتح و اظهار ما فى الضمیر خشمش فروکش نمى کند و آرام نمى گیرد، بلکه سنگدل ترین حکام را بر کوفه مى گمارد و به آنان دستور مى دهد با سیاست شمشیر و تازیانه ، از کوفیان انتقام بگیرند و آنان را سرکوب کنند.
علاوه بر سیاست صریح خشن فوق ، سیاستهاى پنهان دیگرى در این شهر استمرار دارد و آن بازى آشکار با خرد مردم عوام و ساده لوح است و گرایش ‍ آگاهانه و عامدانه در جهت تحلیل محرمات و شکستن چهار چوبهاى اعتقادى و عملى . مثلا:
ولید شراب مى نوشید و آنگاه امامت مردم را در مسجد کوفه به عهده مى گیرد، و در اثناى نماز استفراغ مى کند. یا نماز صبح را چهار رکعت مى خواند و بعد متوجه مردم گشته مى گوید: آیا مى خواهید بیشتر برایتان بخوانم ؟!
و هنگامى که گروهى از نمایندگان شهر و برگزیدگان کوفه براى نجات کرامت دین خود به نزد عثمان مى روند، او بخاطر محبت برادرانه نسبت به ولید! از اتخاذ موضع قاطع خوددارى مى کند.
و یاابوموسى اشعرى آراى مردم را به بازى مى گیرد و در گرفتن بیعت براى امام امیرالمؤمنین - که امت با وى بیعت کرده اند - سستى مى ورزد و عدالت امام را مخدوش جلوه مى دهد و در حقانیت حضرت براى خلافت ، کوفیان ، را دچار شک و تردید مى سازد.
و هنگامى که اصحاب جمل بر امام خروج مى کنند، امام نصایح و اوامرى براى ابوموسى فرستاده ، خواستار اعزام نیرو مى گردد، لیکن این قاضى دین فروش ، مردم کوفه را از یارى امام باز مى دارد و آنان را از اجابت خواسته امام منصرف مى کند!
باند و لشکر امویان همچنان درخت نفاق را در زمان امام على و امام حسن - علیهماالسلام - بارور مى سازد - در حالى که محبت و ولاى على و خاندان نبوت نیز در اعماق جان اهل کوفه ریشه مى دواند.
و هنگامى که قدرت منحصرا در دست معاویه قرار مى گیرد، عاجزتر از آن به نظر مى آید که کوفه را به طور عام ، و شیعه را خصوصا ببیند لیکن بین آنها در جهت تهى کردن شهر از شیعیان و گشودن راه براى محبت امویان گامى برندارد. لذا بیش از پنجاه هزارتن از شیعیان کوفه را به خراسان گسیل مى دارد به امید آنکه شعله هاى سرکشى شورش کوفه را خاموش کند. لیکن اخراج محبان و دوستان قلبى و اهل ولاى امام على - علیه السلام - از کوه ، و پراکنده ساختن آنان ، خاطر معاویه را آسوده نمى سازد و پس از آن دست هب تصفیه هاى فیزیکى مى زند و مردان برجسته حق و جهاد - مانند صحابى بزرگ ، حجربن عدى کندى و دوستانش - را به شهادت مى رساند.
امام مهمترین دست آورد سیاست اموى در کوفه ایجاد خوف و ملکه هراس ‍ در مردم آن خطه از لشکریان شام بود. این لشکر وحشى و جرار به نام اسلام ، مسلمانان را لگدمال مى کرد، به کرامت انسانى تجاوز کرده ، خونها ریخته و اموال را به یغما مى برد و کمترین بویى از اصول جنگ و پیکار و میدان رزم - که کوفه پیوسته در جنگهاى انقلابى و آزادى بخش خود به کار مى گرفت - نبرده بود.
کوفه دریافت که توسط لشکرى مورد یورش قرار مى گیرد که هیچ پیوندى با اخلاق نظامى و ارزشهاى پیکارى ندرد. این همان راز ترس و وحشت از لشکریان شام است که پیوسته سر سر اهالى ، سایه افکن بود.
معاویه در روزهاى آخر خلافت خود پس از سالیان دراز سرکوب و دیکتاتورى ، کسانى مانند: ابن شعبه و ابن ابیه ، امیرى نرمخو و معروف به آسانگیر را به کوفه گماشت ، تا شاید مردم آن دیار، آن سالهاى سیاه ظلم و قتل و غارت و ناامنى را فراموش کنند و زمینه اى باشد براى آمدن خلیفه جدید(یزید) که معاویه بر مسلمانان منت نهاده و او را جانشین خود ساخته بود!
على رغم این کار، معاویه همواره از خطرات کوفه و اهل آن و چند نفر شیعه باقى مانده آن ، در اندیشه بود و دیگران را برحذر مى داشت . او گوش به زنگ بود که مبادا این شعیان پاک باخته عموم کوفیان را با آن که از ترس و اضطراب دست ساخته سیاسیت اموى در رنج و تابع سیاست خضوع گشته بودند تحرک کنند و آنان را به تمرد و عصیان وادار سازند و تبعیت بى چون و چرا را در برابر احکام و قوانین ویژه کوفه که توسط معاویه و عمال وى طى سالیان گذشته وضع شده بود، به شورشى علیه این قوانین ناحق تبدیل کنند.

آغاز جنبش کوفه ماهیت عکس العمل امام (ع )

بیست سال تمام مسلمانان زیر سلطه و مخالفین تحت مراقبتهاى دهشتناکى بسر بردند، که تا آن روز در عرصه سیاست سابقه نداشت ؛ این سیاست ارعاب و ترور را معاویه بدون کمترین مانعى از قدرت دینى و یا کنترلى از جانب قوه قضائى به وجود آورده بود.
وى تا بدانجا در ستمگرى پیش رفت که برگزیدگان دیانت واشداء على الکفاررا به شهادت رساند.
این ارعاب و وحشت فراگیر، دیگران را بر آن داشت تا منتظر مرگ معاویه باشند و در موقعیتى ریحانه رسول خدا - صلى الله علیه و آله - به برخى از این افراد گوش به زنگ گفته بود:هر یک از شما فرشى از فرشهاى خانه خود باشید با صبر نمایید تا این طاغوت به هلاکت برسد .
معاویه پس از دو دهه زورگویى و پژمردن روح و روان افراد، هلاک گشت . وى در این مدت نسل برزگى را از عامه مسلمانان از پا درآورده بود. با هلاکت او امام نیز رهسپار مکه گشت و نامه هاى اهل کوفه - از خاصه و عامه - به طرف حضرت سرازیر گشت .
این موضوع ، فصل اول این بخش را تشکیل مى دهد.
امام - علیه السلام - از پاسخ خوددارى کرد و به سوى کوفیان نرفت لیکن بایستى این موقعیت دشوار و معضل پیش آمده را با دوراندیشى حل کرد. اگر امام از رفتن به کوفه سرباز زند نوع عکس العملى وى چه باید باشد؟ و چه پاسخى زیبنده این مرحله حساس است ،فصل دوم را تشکیل مى دهد.
امافصل سوم در برگیرنده توقفى کوتاه لیکن ضرورى براى روشن کردن برخى جوانب تاریک مربوط به اثناى سفر سفیر امام به کوفه مى باشد.

انبوه نامه هاى مصرانه

اقلیت شیعه - که آغازگران - نامه نوشتن بودند- میدان تحرک را در این زمینه گشودند و اکثریت اهل کوفه را بدین کار ترغیب کرده با روشن کردن آتش التهاب آنان ، مرحله خاصى را در سطح دعوت از امام توسط نامه ، آغاز کردند.

نخستین انجمن براى قیام

بدرستى که معاویه هلاک گشت و حسین - علیه السلام - از بیعت با بنى امیه سرباز زده و به سوى مکه حرکت کرده است و شما شیعیان او و شیعیان پدرش مى باشید. اگر براستى مى دانید که او را یارى کرده با دشمن وى ستیز مى کنید و فکر مى کنید که : ما جانهایمان را در راه دفاع از او فدا خواهیم کرد، به او نامه بنویسد و از تصمیم خود حسین را آگاه سازید. لیکن اگر از سستى و پراکندگى خود بیمناکید، او را فریب ندهید و جانش را به خطر نیندازید... مخاطبین گفتند: نه ، بلکه با دشمن امام پیکار مى کنیم و جان خود را در راه او فدا خواهیم کرد... سلیمان گفت : پس به امام نامه بنویسید(30)
این گوشه اى از این انجمن و بخشى از بیانات سخنگوى آن ، استاد سخن ، مجاهد بزرگ سلیمان بن صرد خزاعى است که این انجمن را در خانه اش ‍ در شهر کوفه تشکیل داد.
وى در راءس افراد انجمن قرار داشت که از شیعیان برجسته و محبان اهل بیت نبوت بودند و از شمشیر جلادان معاویه ، مغیره و زیاد بن ابیه - طى تصفیه هاى فیزیکى مخالفین امویان - جان بدر برده بودند.
افراد انجمن ، هواداران نبوت محلى در اهل بیت عصمت بودند. و از باقى ماندگان عملیات اخراج شیعیان کوفه به خراسان به دستور معاویه و به دست عامل وى در کوفه زیاد بن ابیه ، به شمار مى رفتند.
سخنگوى انجمن از هلاکت معاویه خبر داد که پیش از آن به زور سرنیزه و شمشیر براى فرزندان خود یزید به نام خلیفه رسول الله !بیعت گرفته بود و نیز دیگر اعضاى انجمن را از امتناع امام حسین - علیه السلام - از بیعت با یزید با خبر نمود - همچنان که در زمان معاویه و زیر سرنیزه و شمشیر از بیعت امتناع کرده بود. و اضافه مى کند که امام مدینه را به قصد مکه ترک کرده است . و با این که حرکت خود از رد بیعت با یزید، مخالفت با وى و آغاز مقاومت آشتى ناپذیرى خبر مى دهد.
سلیمان با گزارش رویدادها، افراد انجمن را در برابر واقعیت امر قرار مى دهد. او مى داند که آنان با سبط و ریحانه رسول خدا پیوند استوارى دارند و از برگزیدگان پیرو اهل بیت نبوت مى باشند. او به یاد دارد که همین ها بودند که از امام خواستند تا با معاویه ، جنگى سرنوشت ساز و دشمن شکن آغاز کنند. لیکن امام از دست نیافتن به نتایج مطلوب این جنگ - به فرض شروع آن - آنان را خبر مى داد. و از آنان مى خواست ، تا مرگ این طاغوت ستمگر صبر پیشه کنند.
اگر چه معاویه پیمان شکن است و عهدنامه ها را زیر پا مى گذارد لیکن امام ، میثاق و پیمان خود را در هر صورت محترم مى شمارد لذا به یاران خود - اعضاى امروزى انجمن - دستور مى دهد تا مترصد فرصت مناسبى باشند. و بدینسان بود که مسلمانان نزدیک بیست سال حکومت جور و ستم را زیر چکمه هاى معاویه تجربه کردند. و انحراف آشکار سیاستهاى وى را از اسلام راستین دیدند.
طى این سالیان دراز امام در برابر این سیاست استبدادى و سرکوبگرانه و تلخى هاى آن ، دردمندانه سکوت کرده بود و استخوان در گلو و زهر در کام ، حوادث را نظاره مى کرد. پاسخ امام به این سیاستها، صبر جمیل و سکوت خردمندانه بود.
سلیمان بن صرد از حضور امام در مکه پرده برمى دارد، همتهاى آنان را بر مى انگیزد و عزمشان را استوار مى کند. وى از آنان مى خواهد از فرصت پیش آمده بهترین استفاده را بکنند و صریحا نظرات خود را بیان کرده و موضعى بدون ابهام اتخاذ کنند.
آنان باقى مانده پیروان و شیعیان اهل بیت نبوت هستند و بیشتر کوفیان که تلخى حکومت اموى را چشیده اند در کنار این نخبگان قرار دارند. و هرگونه تغییرات جدیدى را تاءیید مى کنند.
مضافا آن که گروه نخبه از شیعیان تا این زمان از در دوستى با حاکم کوفه و عامل حکومت مرکزى شام درنیامده اند و مترصد فرصتى هستند تا از دست او نجات پیدا کنند. با توجه با این مسائل است که انجمن فوق تصمیم مى گیرد با امام در مکه مکاتبه کند و هیاءت نمایندگى به نزد آن حضرت بفرستد. در اینجا متن کامل نامه نوشته شده را نقل مى کنیم :
بسم الله الرحمن الرحیم ، به حسین بن على - علیه السلام - از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبة ، رفافة بن شداد، حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه ... سلام بر تو بدرستى که ما خداوند یکتا را به داشتن تو سپاس مى گذاریم .
اما بعد: سپاس خدا را دشمن تو و پدرت - از قبل را در هم شکست - ستمگر عناد پیشه و سیاهکار ظالمى که براى حکومت بر امت شتاب کرده ، شر را پیشه خود ساخت . او امر امت را به قهر گرفته ، دارایى او را غصب کرد و بدون رضایت مسلمانان بر آنان حکومت کرد. پس از قبضه کردن قدرت ، نیکان امت را به قتل رساند و بدکاران را بر جاى گذاشت و اموال الهى را بازیچه دست جباران و ثروتمند قوم ساخت . از رحمت خداوند دور باشد چنانکه قوم ثمود دور گشتند...
ما را امامى نیست ، پس به سمت ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر حق ، گردآورد. اما نعمان بن بشیر در دارالاماره کوفه بسر مى برد و ما نه در نماز جمعه با او شرکت مى کنیم و نه در نماز عید و اگر خبردار شویم که به سمت ما روآورده اى ، او را از شهر بیرون کرده ، به شام گسیل مى داریم - ان شاءالله تعالى ...
سلام ، رحمت و برکات خداوند بر تو اى فرزند رسول خدا و بر پدرت باد ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظیم (31)
با پایان گرفتن دستور کار نخستین انجمن آغاز جنبش ، تحرکات عموم مردم کوفه آغاز گشت ؛ زیرا نامه هاى شیعیان ، پى در پى به مکه سرازیر گشت و کوفیان به تبع آنان نامه نگارى را با امام شروع کردند...
اقلیت شیعه در این میان نقش پیشاهنگ قافله و طلایه دار لشکر را ایفا کرد و میدان تحرک سیاسى را گشوده ، با برانگیختن اکثریت اهل کوفه ، در آتش ‍ التهاب آنان دمیدند و مرحله خاصى را در مکاتبه و امضاى نامه ، آغاز کردند.

افزایش نامه ها

خصوصیات شخصى یزید بن معاویه ، عامل مؤثر و فعالى بود در برانگیختن مردم علیه وى ؛ زیرا او بدنام و بى اعتبار بود و همین مردم را بر آن مى داشت تا او را به شدیدترین وجهى خوار دارند و تحقیر کنند و بدون کمترین ترس یا تردیدى ، جراءت کرده ، خواستار خلع وى گردند.
و به تعبیر طبرى :اهل عراق بر یزید شوریدند؛ زیرا مى دانستند او آدم بى لیاقتى است و توان سرپرستى امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستى مى باشد و به دست گرفتن حکومت پس از پدرش ، تنها تحت زورگویى و طغیانگرى او بوده است و به کمک همین اهرمهاى فشار است که زمام امت را به دست گرفته ، بر آنان فرمان مى راند و این کار به معنى مسخره گرفتن خلافت و بازیچه انگاشتن شریعت است .
روشن ترین گواه ، خرید افراد و به دست آوردن دلهاى آنان براى استوار کردن پایه هاى حکومت اموى با زر و سیمهایى است که در آستانه انتخاب یزید، به عنوان ولى عهد معاویه ، به این و آن پرداخت گردید و به ضرب دینار و درهم براى وى بیعت گرفته شد (32) معاویه تمام نیرنگ و فریب هاى خود را به کار برد تا براى یزید بیعت بگیرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند. وى دروغ و تقلب را تا آنجا پیش برد که در محضر اهل مدینه و در برابر صحابه و در حضور امام حسین - علیه السلام - از بلوغ عقلى و کمال خرد یزید سخن گفت !
این یاوه گویى ، امام را برانگیخت و حضرت نقاب دروغ و نعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاویه کنار زد. و سخنان مسخره و تقلب آشکار او را به حاضرین نشان داد. امام روبه حاضرین کرده ، حقیقت را بیان کرد و در سخنانى برنده و طولانى معاویه را مخاطب قرار داده ، حقایق را عیان ساخت . در اینجا ما بخشى از این بیانات را نقل مى کنیم :
...
ترید اءن توهم الناس فى یزید، کانک تصف محجوبا، او تنعت غائبا، او تخبر عما کان مما احتویته بعلم خاص ، وقد دل یزید من نفسه على موقع راءیه ... (33)

پایان کار در روز چهارشنبه

... مى خواهى مردم را درباره یزید دچار توهم کنى ، گویا کسى را توصیف مى کنى که از دیگران پوشیده است . یا اینکه صفات شخص غایبى را برمى شمارى ، یا آنکه از اطلاعات انحصارى خود درباره یزید، دیگران را آگاه مى کنى ، در حالى که خود یزید گواه درجه عقلش است ...
آرى ، ولایت یزید مانند خلافت پدرش ، مخالف طبیعت اشیا است و همین مساءله است که اتفاق نظر مردم و اجماع ملى کوفه را براى خلع وى تفسیر مى کند.
در این هنگام یک موج خودجوش براى مکاتبه با امام به وجود آمده است و شهر کوفه را موجى فراگرفته از مردمى که خود نامه مى نویسد، یا از دیگران مى خواهند برایشان این کار را انجام مى دهند و سپس نامه را به سوى امام - علیه السلام - گسیل مى دارند.
شرایط به گونه اى است که هم وغم هر کس آن است که خود یا به تنهایى نامه نوشته و یا با دیگرى در نگارش نامه اى شریک گردد و یا حداقل پاى نامه اى را امضا کند و همگام دیگران گردد. این نامه ها توسط پیک براى امام فرستاده مى شود.
نامه پراکنى در کوفه اختصاصى به جماعت شیعه آن دیار ندارد بلکه شامل عامه افراد همدل شیعه در کوفه مى گردد. حجم این نامه ها را از زبان پیک دوم بشنویم :
پس از ارسال اولین نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وائل که آنچنانکه روایت نقل مى کند - دهم شوال به مکه رسیدند، مجاهد بزرگ قیس بن مسهر صیداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى ، دومین نامه شیعیان را به مکه بردند، لیکن آنان همراه خود، حدود پنجاه و سه نامه از طرف یک تن ، دو تن ، و چهار تن برده بودند...(34)
و در روایت دیگرى است که :حدود یکصد و پنجاه نامه همراه خود بردند(35)
این گزارش وسعت فعالیت کوفه را در سطح مکاتبه ، تنها طى دو روز نشان مى دهد و بعد از دو روز دیگر، هانى بن هانى سبیعى یو سعید نب عبدالله حنفى با نامه ذیل به راه مى افتند:
بسم الله الرحمن الرحیم ... به تو حسین بن على ، از شیعیان وى و مسلمانان . اما بعد: به سوى ما شتاب کن . مردم انتظار تو را مى کشند و راءى آنان جز تو را نمى پذیرد .پس عجله کن عجله کن والسلام علیک (36)
ابن جوزى از نامه یا دیگر با مطالب ذیل یاد مى کند:
ما جانهاى خود را براى فداکارى در راه تو نگهداشته ایم و در نماز جماعت والى شهر، شرکت نمى کنیم . پس به سوى ما روى بیار که ما در گروهى متشکل از یکصد هزار تن منتظر تو هستیم . جور و ستم در میان ما شایع شده و بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر با ما رفتار کرده اند. امیدواریم که خداوند به کمک تو ما بر گرد محور حق جمع کند به کمک تو ستم را از ما دور گرداند. بدرستى که تو از یزید و پدرش ، به خلافت سزاوارتر هستى ؛ یزیدى که خلافت را غصب کرده است و شراب مى نوشد و با بوزینگان بازى مى کند و چنگ و طنبور مى نوازد و دین را بازیچه خود ساخته است (37)
خیزاب حماسى عامه مردم چنان تند است و خس و خاشاک را جارو مى کند که افراد متردد و حتى غیر محب و دوستدار خاندان پیامبر - صلى الله علیه و آله - به حرکت درآمده ، به ریحانه رسول خدا نامه مى نویسند، بلکه جو حاکم برخاسته از اندیشه هاى مردم و مشاعر آنان ، تنها یک راه را باز مى گذارد و تمام راههاى انحرافى را مى بندد.
این سیل خروشان مردمى ، منافقین را نیز با خود از جا مى کند و آنان را همسو با این حرکت و جنبش مردمى قرار مى دهد.
مشهورترین منافقین کوفه از سستى بنیاد حکومت جدید وکندى شمشیر آن و ناپایدارى خلافت یزید و شخصیت وى آگاهند، به امام نامه مى نویسند.
آنان نگران از دست رفتن فرصت هستند، لذا براى تثبیت موقعیت فرصت طلبانه خود در آینده ، همگام با شرایط موجود شده ، مکاتبه با امام را بهترین حرکت در این وضعیت مى دانند. به همین جهت کسانى مانند: شبث بن ربعى یربوعى ، حجار بن ابجر على ، یزید بن حارث ، یزید بن رویم ، عزرة بن قیس ، محمد بن عمیر، عمروبن حجاج زبیدى و همپالکى هاى فرصت طلب آنان ، حساسیت مرحله پیش رو را در تغییرات قاطع بزرگى براى دنیاى خود و دنیاى مردم ، درک کرده به شتاب ، نظر خود را همراه با محرومین اعلام مى دارند. آنان نیز به امام نامه مى نویسند و از جمله آنچه که نوشته اند مى توان فراز ذیل را نقل کرد:
اما بعد: نواهى سبز گشته و درختان به بار نشسته اند و چاهها پرآب شده اند. پس اگر خواهان اقدامى ، به سوى سپاهى سلاح برگرفته در راه یارى تو، روى آور والسلام علیک (38)
امام - علیه السلام - این دنیاپیشگان و همانندان آنها را مى شناسد لذا خود را بى نیاز از پاسخگویى به چنین اظهاراتى مى بیند. در عین حال حضرت از شدت ظلم و ستمى که عموم کوفه را از پا درآورده و فرزندان امت را تحت کابوس استبداد و زورگویى بنى امیه از رمق انداخته است ، بخوبى آگاه است .
محرومین کوفه از آن هراس دارند که مبادا امام دعوت آنان را پاسخ نگوید و از این دعوت پر از اصرار روى گرداند لذا لحن دعوت را تند کرده چنین احتجاج مى کنند:
سپس نامه هاى کوفیان به حضرت افزایش یافت و نمایندگان پى در پى آمده مى گفتند: اگر به سوى ما نیایى گناهکارى !(39)
این لحن ، نشانه شدت رنجى است که بینوایان از بنى امیه کشیده اند و آن را با گسترده ترین صورتى بازگو مى کنند؛ آنان شب و روز با منطق خواهش و استغاثه به امام نامه مى نویسند مثلا: در یک روز به امام ششصد نامه مى رسد(40) و طى سه هفته ، حدود دوازده هزار نامه توسط پیک ، نزد امام گرد مى آید.(41)
حجم بى سابقه نامه نشان مى دهد که خواهشهاى تلخ آنان در جهت اصرار بر نجات یافتن از سلطه امویان است ... کمیت نامه ها از حد طبیعى معهود مکاتبه خارج است و در نوع خود بى نظیر مى باشد.
در طى تاریخ ، این نخستین بار است که پست چنین آمار وسیعى از نامه هاى عاطفى را گزارش مى کند؛ نامه هایى برخاسته از سیل بنیان کنى ، براى رهایى و آزادى که در آن مؤمنان ، منافقین ، افراد پشه صفت وزش جریانات سیاسى ، شرکت دارند.
منافقین و اشخاص همج الراعاع بر اساس دیدگاههاى مختلف و عقده هاى درونى ناشى از حوادث زیانبار سیاسى گذشته ، در این پویش همگانى شرکت مى کنند.
نقل کرده اند که آخرین نامه اى که پس از دو ماه یا بیشتر از آغاز جنبش کوفه به امام رسید بدین مضمون بود:
اى فرزند رسول خدا! براى آمدن شتاب کن ، که تو را در کوفه یکصدهزار شمشیر است ، پس دیگر درنگ و تاءخیر مکن (42)
لیکن امام درنگ مى کند و تعجیل را روا نمى دارد.

موضع امام (ع )در قبال فشار پیک

امام را نیازى به تشویق یا تحریکى نبود تا به مسؤ ولیت خود بپردازد. همچنانکه وى منتظر اشاره از کسى نبود تا به مهمات خود قیام کند؛ زیرا امام از همان روزى جنبش خود را آغاز کرد که از بیعت نمودن ، خوددارى کرد و مدینه ؛ حرم جدش مصطفى - صلى الله علیه و آله - را مخفیانهخ به سوى مکه ترک کرد، تا در آن خطه بماند و با این کار، خشم آسمانى را نشان دهد و منتظر بیدارى دیگر ملتها و تحرک شهرها باشد، و عکس العمل هاى امت مسلمان را بنگرد...
سبط پیامبر از اینکه کسى براى انجام رسالت رهبرى ، بر او پیشى گیرد ابا دارد، لذا بیش از دیگران امتناع خود را از بیعت ، اعلان کرده و مکه را اقامتگاه موقت خود قرار مى دهد.
این حرکت راز سرعت گرفتن به سوى مکه را نشان مى دهد. با این کار امام خود را حجت بر تمام مسلمانان قرار داده ، را ه هر نوع عذرتراشى را برآنان مى بندد.
پس از این حرکت است که عامه اهل کوفه و بخصوص شیعیان با اشتیاق و حماسه ، نامه هاى پى در پى براى امام مى فرستند و امام با تاءمل درباره این دعوت مى اندیشد و در بحر تفکر مسائل مربوط به پیشنهاد کوفیان ، فرو مى رود.
بعضى از مورخین و مؤلفین گفته اند:امام به مجرد دریافت نامه هاى کوفیان ، به سوى آنان حرکت کرد. این اشتباه آشکارى است که از مرور سریع آنان بر حوادث قیام حسینى ، برخاسته است و نتیجه چشم پوشى آنان از بعضى وقایع حساس این نهضت مى باشد... (43)
حقیقت امر آن است که امام در پاسخ دادن ، درنگ مى کند و اهل کوفه این درنگ را از امام ، احساس کرده از او مى خواهند تا به جاى درنگ و صبر، به آنان پاسخ مثبت دهد و این است راز انبوهى نامه ها و گسیل پى درپى پیک ها ولى :
با این همه امام ، خوددارى مى کند و پاسخى نمى دهد(44)
و با این حال ، امام درنگ کرده ، پاسخى نمى دهد(45)
وانگهى آمار بالاى نامه ها و تعداد زیاد آنها مانع از پذیرش این ادعا مى شود که امام فورا دعوت اهل کوفه را اجابت کرده باشد؛ زیرا مدت زمانى که این نامه ها فرا مى گیرند با قبول سریع امام واجبات دعوت کوفیان سازگارى ندارد لذا بایستى این خطاى واقع شده از طرف عده اى را، تصحیح کرد.
مضافا بر آن که امام حسین - علیه السلام - بر این نظر است که گامى مقدماتى بردارد؛ امام براى دریافت واقع قضیه در راستاى کمک به محرومین بینوا که پس از مرگ معاویه احساس آزادى موقت مى کنند، ونفس ‍ راحتى کشیده از تن دادن به حکومت والى جدید اموى خوددارى مى کنند، از طرف خود نماینده اى را بدان دیار گسیل مى دارد.این مطلب را در فصل آینده بررسى خواهیم کرد.
ادامه دارد......

پی نوشت :

1- همانطور که در فصل گذشته که مخصوص به زندگى عقیل بود،دیدیم .
2-
معارف / ابن قتیبه ، ص 204 (ط دوم ، مصر 1969 م .)
3-
ابن ابى الحدید معتزلى این داستان را در خلال شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند در: ج 11، ص 251 و 252 (ط دوم ، مصر)
4-
لسان المیزان / ابن حجر ج 4، ص 253 مرحوم محقق علامه جلیل القدر بحث کننده چیره دست عبدالرزاق المقرم - طاب ثراه -در کتاب خو؛ الشهید مسلم بن عقیل در مناقشه روایت فوق دقت نطر کافى به کار برده است .
5-
معجم الادباء ،ج 5، ص 309 (ط دوم ، مصر، 1928 م ).
6-
فتوح الشام ، ج 2، ص 234 فتوح بهنسا الغراء / ابن المغر ص ‍ 135مجددا در همین فصل به این مطلب اشاره خواهیم کرد.
7-
المناقب ، ج 3، ص 168 الفتوح ،ج 3، ص 32 سفینة البحار، ج 1، ص 653.
8-
این نظر را مرحوم محقق مقرم - طاب ثراه - انتخاب کرده است .
9-
تاریخ طبرى ، ج 4 ص 262 ارشاد/ مفید، ص 204 و دیگران .
10-
سوره شعراء آیه 214.
11-
انساب الاشراف ج 2 ص 77 به تحقیق شیخ محمد باقر محمودى (بیروت ،1974 م )
12-
الامامة و السیامة ،ج 2 ص 4 (ط مصر)
13-
یاقوت حموى درباره این شهر چنین مى نویسد : ((شهرى است در مصر، در صعیدانى ، در غروب رود نیل واقع شده . شهرى است آباد ، با در آمد و مداخل بسیار در آنجا زیارتگاهى است که گفته مى شود مسیح و مادرش هفت سال در آن زیسته اند... گروهى از اهل علم را بدانجا نسبت مى دهند... رک : به معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 ( ط دار صادر ، بیروت ) )).
14-
فتوح الهنسا الغراء / محمد بن المعز ، ص 135 (ط مصر ، 1324 ه‍ ق ) رک : به معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 (ط دار صادر ،بیروت ) .
15-
فتوح الشام .
16-
فتوح الشام ،ج 2 ،ص 234.
17-
پیامبر بزرگ ما-صلى الله علیه وآله - فرمود:لکل امة سیاحة و سیاحة امتى الجهاد فى سبیل الله د هر امت و ملتى را سیاحتى است امت من پیکار در راه خدا مى باشد.
18-
الامام حسین (ع )/ سید على جلال حسینى مصرى ج 2 ص 94
19-
الفتوح / ابن اعثم ج 5 ،ص 94
20-
الاعلام / رزکلى ج 7 ص 222.
21-
مقتل الحسین (ع ) خوارزمى ج 1 ص 215.
22-
امالى /صدوق ، ص 114، (ط نجف اشرف ، 1389 ه‍ ق ).
23-
السیرة الحلبیة ،ج 1، ص 304. مستدرک / حاکم ، ج 3 ص 576. تذکرة الخواص . ابن جوزى ، ص 22 (ط 1401 ه‍ ق ) نکت الهمیان ، ص 200 و ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222، که حدیث را خطاب به عقیل چنین نقل مى کند:من به تو دو محبت دارم : محبتى به علیت خویشاوندى تو به من ، و محبتى که عمویم نسبت به تو داشت ، خبر دارم (عموى پیامبر ابواطالب است ).
24-
معارف / ابن قتیبه ، ص 204، مقاتل الطالبین /ابوالفرج اصفهانى ، ص 94.
25-
المحبر / ابن حبیب نسابه بصرى ، ص 56.
26-
عمدة الطالب ، ص 32 (ط دوم ، 1961م .).
27-
رک : انساب الاشراف ج 5 ص 32 - 35 (ط مصر)
28-
رک : عیون الاخبار / ابن قتیبه دینورى ، ج 1 ص 43 (ط مصر)
29-
تاریخ الشعوب الاسلامیه /کارل بروکلمان ، ج 1، ص 147 (ط سوم ، 1960، م )
30-
ما در صفحات آینده این افراد را یاد خواهیم کرد.
31-
ارشاد، ص 202، تاریخ طبرى ، ج 4، ص 261 و دیگران .
32-
تاریخ طبرى ، ج 4، ص 261 و 262. الارشاد، ص 203. الامامة و السیاسة ، ج 2، ص 4. انساب الاشراف (با الفاظى دیگر). الکامل فى التاریخ ، ج 3، ص 266 و دیگران .
33-
عقاد درباره یزید مى گوید:نه از او صلاحى انتظار مى رفت و نه اصلاح کردن جامعه ، انتخاب وى به عنوان ولایت عهد، یک معامله آشکار بود که هر شریکى در آن بهاى رضایت دادن و پشتیبانى علنى خود را از یزید گرفت .
این بها در مورد افراد فرق مى کرد به یکى مال دادند به دیگرى امارت و یا حتى از بعضى دلجویى کردند. و اگر آنان مانند این بها را دریافت کرده بودند تا با بدتر از یزید بیعت کنند برایشان اهمیتى نداشت که با یزید بیعت کنند. اگر چه حدود و احکام دین معطل مى گشت و پایه هاى اخلاق ویران مى شد (ابوالشهداء، ص 114، ط دوم ، 1969،).
34-
الامامة والسیاسة ، ج 1، ص 160 و 161.
35-
تاریخ طبرى ، ج 2، ص 262.
36-
تذکرة الخواص ، / سبط ابن جوزى ، ص 220
37-
تاریخ طبرى ، ج 2، ص 262.
38-
تدکرة الخواص / سبط ابن جوزى ، ص 215،(ط بیروت )
39-
تاریخ طبرى ، ج 4، ص 262. تذکرة الخواص ، ص 220.
40-
تذکرة الخواص ، ص 216.
41-
اعیان الشیعه / امین ، ج 4، ق 1، ص 159، ط اول ، دمشق 1356 ه‍ ق .
42-
اعیان الشیعه / امین ، ج 4، ق 1 ص 159، ط اول دمشق 1356 ه‍ ق .
43-
بحارالانوار/ علامه مجلسى ، ج 44، ص 334.
44-
مثلا: شبلنجى مى گوید: امام پس از دریافت نخستین نامه ، فورا به دعوت اهل کوفه پاسخ مثبت داد.(رک : نورالابصار، ص 127، ط مصر، 1963 م )
45-
بحارالانوار، ج 44 ص 334 (1358 ه‍ ق )

منبع:زندگانى سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل علیه السلام