اینجا مسجد است
نویسنده: حمیده رضایی
زانوانم را یارای عبور نیست.
صدای اذان میپیچد بر گلدستهها و فوارهها.
نجوای گداخته بلال از لابلای تاریخ، رها بر جای جای خاک است؛ بالا رفته از گنبد، پیچیده چون نیلوفری سبز.
صدای اذان میآید از مسجد که در جذبههای ناگهانی نور ایستاده است.
نشاط عبادت، در ستون هاو طارمیها وزان است.
پناهگاه دیر پای تنهایی و بندگی! لحظاتم را عزیز داشتهای، آنگاه که سر بر دیوارههایت گریستهام بندگیام را.
تنها تکّه از زمین که نه متعلّق به کسی هستی، نه متعلّق به خاک رهاشده، رهاننده، رساننده تا معبود!
مسجد!جدا از سایههای وهم ایستادهام و چشم میچرخانم در مسیر سقفهای بیمدار.
ایستادهام و چشم دوختهام به جبروت خداوندی از دریچهای اینگونه.
ایستادهام و نسیمِ عبادت، بیخویشم میکند و دریای مرده جانم را خروشان
پیراهن طغیان از تن به در آوردهام و پلک بر هوایی دیگر گشودهام.
این جا خانه خداست.
بندگیام را به نماز ایستادهام.
مباد امتداد روزهای بیخورشید!
از این دریچه، از این قداست پیچیده در دیوارها و خشتها، از این هوای چنین زلال، سرشارم کن!
شتاب از ضربانهایم میرود، شریانهایم منبسط شدهاند.این جا بلندای عشق است.
هنوز صدای اذان میآید.
پا به کدام گستره نور گذاشتهام؟
این جا مسجد است؛ آستانِ مسافرِ جادههای تا همیشه رحمت...
خانه دوست
نویسنده: باران رضایی
هرگز این گمان در ذهنِ تاریکِ دستان سردی که تو را به آتش کشیدند نمیگنجید؛
اینکه صفحهای از تاریخ، به نام تو به ثبت خواهد رسید.
و امروز دنیا تو را میشناسد.
اهل زمین در تو آرام میگیرند و در چشم آسمانیان، چون ستارهای پرنور میدرخشی.
خانه عشق!
گلدستههای تو تجسم زیبای نیایشند؛
پیچکهای سبزی که عاشقانه به سمت مطلقِ نور رفتهاند و دستِ نیاز به درگاهِ بینیاز او گشودهاند.
خانه امنِ الهی!
چه رازی است در تو که اینگونه به آرامشمان میرسانی؟
در خشت خشتِ دیوارههای تو چیست که عطر بهشت را در مشام جان زنده میکنی؟
حق داشت محمّد صلیاللهعلیهوآله اگر خستگی سفر را در تو از جسم و جان میزدود.
حق
داشت علی علیهالسلام اگر بودن در تو را بر بهشت خداوند ترجیح میداد که
به راستی در تو خشنودی پروردگار است و در بهشت، خشنودی آفریده او.
به راستی تو خانه خدایی بر روی زمین؛
آری، خانه دوست.
اینجا خانه خداست
نویسنده: مریم سقلاطونی
به خانه خدا خوش آمدی!
اینجا ارتفاع عشق است
دور از همه برجها و باروها
دور از همه کنگرهها و آهنها
دور از همه پرچینها و سیمانها
اینجا لحظههای شکوهمند پرندگی است
پرندگی با حرکات منظم نیاز
سیر در آفاق اشراقی توحید
اینجا خانه خداست!
با همان مقرنسهای قدیمی و کاشیهای فیروزهای
و همان مرمرهای خنک و ستونهای گرم
بلند و با شکوه
افراشته و مطلاّ
با ضربانی شتابناک از تپش کلمات
بر لبهای معطر
و بر پیشانی مبارک خاک
اینجا دقیقههای روشنپذیر مهربانی است
جایگاه مرتفع نور است
اینجا خانه قدیمیترین دوست
نزدیکترین فاصله تا آسمان است
گرم رفتن تا هوای غلیظ مهربانی
سیراب شدن در هوای موزون نیاز
سوختن در حلقههای پیچنده لذت
شتاب گرفتن در حوالی «کسای» توحید
اینجا آغاز است
آغازی برای تهی شدن از لذات بیهنگام سکوت
آغازی برای بیدار شدن از خوابهای آشفتگی و رنج
آغازی برای همخوانی با فرشتگان دم صبح
آغازی برای قیام تا کرانههای انبوه مناجات
سکوتی رونده و زلال در گوش طاقهاست
این طاقهای نزدیک به اوج
اینجا حوالی دامنههای سلوک است
حوالی پرواز تا قلههای بیحدّ ملکوت
اینجا حوالی نجوای فرشتگان است
چشمها چکه چکه در لذات کلمات توحیدی فرو میچکند
دستها شاخه شاخه از شروههای نیایش، شکوفه میریزند
خونی به رنگ پرواز در شریانها اوج میگیرد
اینجا خانه آرامش است
آرامش در آوازهای کهنسال سکوت
با نغمههای معطر اذان
گوش خواباندن به نسیم بیصبرانه ذکر
با آوازهای سبز دعا
تا خواب گلدستهها راهی نیست
تا پیادهروی به انبوهان روشن نماز
تا پیچیدن در دایرههای تکثیر
تا جستجو در صدای صاف خداوند
و رها شدن در نجواهای ابریشمی ظهر
اینجا آبی فیروزهای است.
با عطر گلدستههای بلند و موزون.
معماری عبودیت
نویسنده: محمدسعید میرزایی
مسجد، باغ نیایش است.
مسجد، تمثیل عاشقانگی و نیاز است
مسجد، تجسّم برابری و برادری است.
مسجد، عاشقان را به خود فرا میخواند تا هنگام عبادت، خداوند را از یاد نبرند.
مسجد، بهشتی است که در آن، درختان «شهود»، شاخ و برگ میکنند.
مسجد، آیینه خانه «حضور» است.
ابراهیم علیهالسلام در مسجد «خیف»، نور تجلّی نوشید.
معراج پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مسجدالحرام به سوی مسجد الاقصی بود.
مسجد، مقام توبه و شهادت است، دری است که بر روی هیچ کس بسته نیست.
مسجد، معماری «عبودیّت» است؛
با دو گلدستهای که در نیایشِ ابدی هستند.
باید انس خویش را با مسجد، هر چه بیشتر کنیم تا از باران این همه لطف و کرامت، بیبهره نماییم.
پایگاه پارسایی
نویسنده: محمد کامرانی اقدام
مسجد، خانه خدا و مردمیترین پایگاه پارسایی است و پاکیزگی نَفْس.
مسجد، تکیه گاه تزکیه است و مدرسه سلوک.
آن
جا که خداوند، از مسجد به عنوان خانه خود یاد میکند و آن را پناهگاه
بندگان خود مینامد، دیگر چه میتوان در فضیلت فیض فزا و نهفته در گوشه و
کنار سخن گفت!
مسجد، حیات بخشترین طبیعت و تنفس ایمان است.
قدم در مسیر منتهی به مسجد میگذاری، عطر تهذیب نَفَس، از تنفّس منارههای اجابت جاری است.
مسجد!
ای
نخستین پناهگاه و پایگاه پیامبر! ای مبدأ عبادت! به سوی تو میآیم و چون
مولایم حسن بن علی علیهالسلام ، بهترین لباس خود را به تن میکنم و به
نماز میایستم تا در مقابل عظمت الهی، سر به سجده شکر و اشک نهم.
مسجد، ای خانه خدای مقتدر و حیّ قیوم! هر جا که حضور تو سایه افکن است، عطر معرفت و بوی محبت در آن موج میزند.
مسجد! ای مقر تقوا، سنگر دلهای مؤمنین، منبع زلال ذکر، حضور مستمر ایمان، تکیه گاه و پاسدار ارزشهای والای اسلامی!
وقتی
طنین طربانگیز اذان، از گلدستههایت به آسمان میتراود، وقتی کبوتران از
کنگره گلدستههایت بال میگشایند و افق «فلاح» را نشانه میروند، وقتی که
با تمام اشتیاق، در حریم تو داخل میشوم، امنیتی مرا احاطه میکند و شوقی
زلال در من به جنب و جوش میآید.
مسجد، ای منشأ تمام پاکیها! ای
قداست بیقرار! وفور فوریت استجابت، همیشه در گوشه و کنار تو موج میزند که
انسان را اینگونه مجذوب گیرایی خود میکند.
مسجد!
آنگاه که
در حریم تو قدم و غرق در عطر استجابت میشوم، پیشانی بر مُهْرِ مِهْر سپهر
عبادت و بندگی مینهم تا از تمام آلایاشها و آلودگیها مبرّا شوم.
مسجد!
بلوغ دستهای برهنهام را در صفوف استغاثه رو به کمال «کریم» میکنم و زمزمه میکنم که
«عمری است که در میزنم ای بنده نواز
موسیقی استجابتم را بنواز»
بر آستانِ جانان
نویسنده: رزیتا نعمتی
از
دور که گلدستههای بلند و گنبد فیروزهایات را دیدم، خیال کردم کسی نشسته
و دست بر آسمان بلند کرده است. نزدیکتر که آمدم، طنین اللّهاکبرت، مرا
به سر نهادن بر آستان جانان فرا میخواند. چیزی در خیابان تکان نخورد! هنوز
عابران میخرند و کاسبان میفروشند. تو تنها در آغوشِ ریسههای رنگیِ
چراغها و دیسهای خرمایِ درگذشتگان، خلوتسرای خود را از گلدستهها فریاد
میزنی و سرانجام میرسد روزی که مساجد غریب، همسایگانشان را مؤاخذه خواهند
کرد؛ از صفوف رها شده جماعت. میرسد روزی که سؤال خواهد شد از
آیینهکاریهای دیوار مسجد که هنگام اذان، به کدامین غفلت، جای خالیِ
نمازگزاران را منعکس کردند؛ پس هیچ مسجدی، خالی مباد!
در صدف محراب
بوی
گلاب و تربت و مهرهای شکسته با زیلوهای نمناکش، خاطرات سجدههای من شدند؛
حالا هر وقت که باران میبارد، عطرِ خاک، مرا به یاد مسجد میاندازد؛ جایی
که کویر تشنه روحم را برای اولین بار، به باران آشنا کردم. تکهآیینهها،
سمبلِ چشمهای نمازگزاران و تار و پود قالیها، نشانه صفهای جماعتند که ما
را به زیر پای محبوبِ ازلی میاندازد تا قیمتی شویم؛ مثل محراب، که در صدف
خویش، برگزیدگان را در خود جای میدهد.
و بدینسان، تنها بنایی که با ساکنین خود حرف میزند، مسجد است؛ آنجا که خالیترین دستها میآیند و پُر بازمیگردند.
یا ایها المساجد!
سلام
بر مدینه، شهر مساجد مقدسه که دو رکعت نماز در «قبا»، ثواب عمره را بر
نمازگزارش، نازل خواهد کرد! سلام بر مسجد «فضیح» که آن را ردّ الشمس
میخوانند! بوسه میزنم بر آستانه مسجد رسولِ خدا صلیاللهعلیهوآله که
رکعتی نماز در آن، ذخیره ده هزار نماز در توشه آخرت است. تو را از دور سلام
میفرستم، ای مسجد شریف که محل عبور قدمهای مبارک رسول اللهی که در کوچه و
بازار آن تردد کرده است؛ آنجا که موضع وحی و تنزیل و محل نزول جبرئیل و
ملائکه است.
سلام، ای عرصه مسجد «سهله» که خانه حضرت ادریس و
ابراهیم علیهالسلام و محل ورود خضر علیهالسلام و مسکن آن حضرت بودهای و
هیچ شب و روزی نیست، مگر آنکه ملائکه در آن مسجد عبادت میکنند! قسم به
فضای آغشته به دعای خود، مرا در سایه آبرومندی خویش پناه دهید.
مسجد، قدمگاه جبرئیل
مسجد، سهمی از باغهای بهشت است که به زمینیان هدیه شد.
قدمگاه جبرئیل و محمد و علی است که درهای استرجاع را به روی بندگان خالص میگشاید.
ای
جایگاه دعاهای مستجاب و ای محل قدمهایِ لرزانِ آمرزشخواهان، آنگاه که
به نماز در تو میایستند! صدای بالِ ملائک را در رکوع و سجود میشنوم که
بدرقه راز و نیاز خلوتیان با معبودند.
«اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ مکیده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است»
از فرش تا عرش
نویسنده: نزهت بادی
معماری
قدسی، بیش از هرچیز در وجود مسجد متجلّی است که به خاطر خصلت تقدسبخش و
وحدتآفرین خویش، انسان را به رؤیای ازلیاش که به پیش از هبوط وی از بهشت
مربوط است، پیوند میزند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، پیش از
آنکه بر «فرش» نماز گزارد، در بارگاه الهی «عرش»، نماز اقامه کرده بود و با
تقدس بخشیدن دوباره به فرش، به عنوان بازتابی از عرش، زمین را به جایگاه
دیرین آن باز گردانید. در واقع، زمین به واسطه سجده کاملترین مخلوق
خداوند، پاک و مطهر شد.
مسجد، به تبعیت از خانه کعبه، قبله مسلمانان
در هر شهر است که همه نقاط پیرامون را به سوی مرکز فرامیخواند و همه
مردمان که در گوشه و کنار پراکندهاند، در این خانه به وحدت، ثبات و آرامش
میرسند و روحشان در پیوند درونی با مسجد، به وحدت الهی نزدیکتر میشود.
هر یک از عناصر مسجد، بر تصویری از عالم ربانی و روضه رضوان اشاره دارد و حقایق متعالی را نمایان میسازد.
گنبد،
به عنوان بالاترین نقطه مسجد، همه مراتب وجود را در عالم هستی با پروردگار
یکتا، مرتبط میکند که رنگ سبز آن، سمبل اسلام و نفس مطمئنه است.
مناره،
جایگاهی است که خداوند، کلام خود را در قالب اذان، از آنجا به گوش مردمان
میرساند؛ یعنی همانگونه که قرآن، انسان را به سوی خداپرستی رهنمون
میشود، مناره نیز همچون نوری است که مسیر تاریک انسان را در این جهان،
روشن میسازد.
دیوارهای مسجد، با ساحت اعتلایی، زمینه عروج انسان را
به سوی عالم بالا میسر میسازد و تزئینات داخلی، چون گچبری، کاشیکاری و
مقرنسکاری، با نقوش پایانناپذیر اسلیمی و هندسی، عالم لایتناهی و جاودانی
ملکوت را به یاد انسان، میآورد.
مسجد، تبلور معنویت اسلامی بر زمین
است؛ به گونهای که از طبیعت که میتواند بهانه غفلت و فراموشی آدمی شود،
مکانی میسازد که حضور الهی را همواره طنینانداز شود.
شبستان آرامش
نویسنده: عباس محمدی
دلتنگ از شلوغی خیابانها و دلگیر از دلتنگی کوچهها، به تو پناه میآورم.
صدای دلنشیت که فضا را میآکند، مثل لالایی است که همه شبهای کودکیام را آرام میکرد.
بیاختیار، به سوی تو پر میکشم.
شبستانت را میبینم که آغوش گشوده و با لبخندی از جنس نور، مردم را به خویش میخواند؛ به پرواز.
در آستانه تو میایستم و نفس میکشم.
پا
در آغوش تو میگذارم، نسیمی خنک از دالان میگذرد. به حیاط که قدم
میگذارم، حوض آبیات را میبینم که آینه زیبایی آسمان و خورشید است... .
از گلوی مأذنه
مأذنههایت،
دستهای دعایند. گنبد فیروزهات، سری است که رو به آسمان بلند کردهای. هر
روز، درست رأس ساعت اذان، همه ستارههای جهان، در چهارگوشه آسمان تو تکثیر
میشوند و درختها، با بوی اذان تو، گیسوانشان را شانه میکنند.
گلوی مأذنههایت، پر از بهار است و آوازهای داوود.
فصلها را با تو دوست دارم؛ درختها را با تو، نسیمها را با تو.
شب
که فراگیر میشود، چراغ چشمها را به حضور عاشقانهات روشن میکنی تا
زمین، در تاریکی نمیرد، تا پرندگان، در بیستارگی آسمان، نمیرند.
اگر مسجد نبود...!
لبخندهای
من در فضای معطر و نورانی تو، جان میگیرد. تو، محکمترین پیونددهنده
مسلمانانی. صفهای به هم پیوسته نمازت، عطر دوستی و برادری و برابری را
برای شیعه و سنی، ارمغان میآورد. ما، لبخندهایمان را با تو قسمت میکنیم.
تو، خانه امن خدایی و در حریم تو، عطر حرم جاری است.
در سایه تو، آرامشی جاری است که پر از بوی بهشت است.
با تو، دلهای مسلمانان، به هم نزدیکتر میشود؛ و دستهای دعا، به خدا.
نمیدانم اگر تو نبودی، این همه گلهای محمدی، در باغهای جهان میشکفت یا نه!... .
روزی میآید که...
روزی
خواهد آمد که صدای اذانت از همه بامهای بلند جهان بگذرد و خورشید تابیده
بر گنبد فیروزهایات، شبهای بیستاره را روشن، و عطر نماز جماعت تو، همه
کوچه پس کوچههای غمزده را، راهی بقیع کند.
روزی میآید که هیچ نمازگزاری، دیگر در مسجدهای «الخلیل» و...، به خون نخواهد غلطید.
روزی میآید که صفهای به هم پیوسته نماز، دستهای بیتالمقدس را به گردنِ گرامیِ کعبه برساند.
روزی
میآید که سر هر کوچهای، از نیویورک تا هند و چین و از شرق تا غرب، یک
مسجد ایستاده باشد؛ در حالیکه صدای دلانگیز اذانش، تا آن سوی آسمان هفتم
طنینانداز میشود.
مسجد؛ حریم بهاری آسمان
نویسنده: فاطره ذبیحزاده
منارهها،
با قامتی افراشته، به معراج میروند تا پیام ملکوتی آفتاب را به شبهای
دیجور کفر، برسانند. ایوانها، سرشار از گلبوته ذکر ملائکاند و شاپرکهای
قدسی اذان، در حوالی مأذنهها، بال و پر میزنند.
اینجا مسجد است؛
خانه باصفای آن دوست دیرآشنا؛ قطعهای از بهشت خدا که بر روی زمین جا مانده
است؛ همان کعبهای که میتوان نفس شناور خدا را در هوایش بویید.
اینجا
حریم بهاری حضور آسمان است. سقف حرمش، از پیچک سبز مناجات پوشیده است و
امتداد ستونهایش، به عقیق قلبهای مؤمنین اتصال دارد. اینجا حیاطْخلوت
هستی است تا طفل معصوم روح، پای از تنگنای دایره دنیا بیرون گذارد.
معراج منارهها
باران
نورانی اذان، رویِ گُلیِ تمام کاشیها را شسته است. شیشههای ساده رنگی
برای انعکاسِ معنویت بیتابند. مؤذن که بانگ برمیآورد، پروانههای موزونِ
صدایش، برای جهانی کردن پیامِ مساجد، به تکاپو میافتند. قطراتِ زندگی، از
حنجره پاکِ تکبیرها، در گلویِ شهر میچکد.
اینک، زمانِ فراگیر شدن
لحظه ناب نماز است و مسجد، کانونِ باصفایی است که خلوتگاهِ اهالیِ راز و
نیاز را به صفِ همدلانه جماعت، پیوند میزند.
به چشم برهم زدنی میتوان قنوتِ دستها را به شاخههایِ بهشتی طوبا آویخت.
میتوان قوسِ سجده را به امتداد اسلیمیها گره زد.
ابتدای مسجد، از هنگامه نیایش آغاز میشود و امتدادش به تمام ذکرها، بوی سیبِ ایمان میدهد.
در فضایش، یکرنگیِ خلوص جریان دارد و محراب، جاده سرسبزی است که تا خدا کشیده میشود.
در صفهای اتحاد
گامها
برای بُریدن از تالابِ روزمرگی و عادت، به سمت نورانیت مسجد شتاب میگیرند
و در هر قدم، هفتاد هزار حسنه، از دستان پرخیر خدا را، به ارمغان میبرند!
نفس
سجادهها به هم آمیخته میشود و بارانِ «قد قامت الصّلوة»، عطشِ جانها را
برای پریدن، به اوج میرساند. آنگاه، گُلِ تمام نگاهها به سمتِ یک قبله
نورانی میچرخند و جانِ سالک نمازگزاران در صفهایِ هماهنگِ جماعت، به
اتحاد میرسد. کتیبههای لبالب از ذکر خدا، مناسباتِ پوچِ دنیا را در خود
حل میکنند و هر نفس که در فضای مسجد به ملکوت میرسد، پلکانی میشود برای
بهشتیتر شدن!
همزاد ملکوت
نویسنده: محمدکاظم بدرالدین
کاشیهای اشراق، با دلنشینی اذان، ممزوج است.
شبستانهای لبالب از عبارات بهشت، نگاه روح را تا خدا بالا میبرد.
شکفتن
دل، درست همین جا است. این مکان، جبرانی است بر تباهی این خاک تیره. اگر
در به در، دنبال آرامش هستی و آسایش میطلبی، کنار حوض ابدیت وضو بگیر و
کنار ستونِ عبودیت، به نماز بایست.
این زمین پاک، سجدههای خالصانهات را گواهی خواهد داد.
اینجا که آمدی، آسودگی خاطرت، تضمین است. تمامیِ شرایط پرواز و سلوک، فراهم است.
اینجا همزاد ملکوت است و تلاوتهای مسجد، در روحِ بکرِ نمازگزاران، تغییر اساسی میدهند.
شفاخانه وصل
مسجد، شکل کاملی از حرفهای بهشتی است.
نفسهایش، بوی سطرهایِ روشن قرآن میدهد.
مسجد،
چشماندازی بهاری است؛ درست در لحظههای خزانزدگی و نیاز. از ابتدا،
انسان یک درد قدیمی داشت به نام جدایی. اینجا همان شفاخانه وصل است.
با حضور روشن مسجد، فضاهای مُرده بیکسی و تنهایی، کنار میرود.
... دقایق را باید نگه داشت، برای دیدن این همه جذابیت که در مسجد موج میزند.
نشستن در مسجد
نویسنده: روح اللّه حبیبیان
اصحاب،
گرد امیرالمؤمنین، علی علیهالسلام حلقه زده بودند. مسجد کوفه، کمکم آرام
و از همهمه خاموش میشد. گرمای هوا، بیش ازین طاقت ماندن را به نمازگزاران
نمیداد؛ اما علی مرتضی، هرچند از پس ساعتها کار و عبادت، آثار خستگی در
چهرهاش نمایان بود، در جمع دلدادگانش به گفتوگوی ایشان گوش فرا داده بود؛
سخن از فضیلت و جایگاه بلند مسجد بود.
هر یک از اصحاب که نظر خود را
عرضه داشتند حضرت با لبخندی دلنشین فرمود: «من نشستن در جامع [مسجد] را از
نشستن در بهشت، بیشتر دوست میدارم؛ زیرا در بهشت بودن باعث رضایت نَفْسم
است و در مسجد بودن باعث رضایت خدایم».
ماهی در آب
عرق
از سر و رویت میریزد. به خود که میآیی، میبینی چند سالی است یکریز
مشغول کاری. مشتریِ بیشتر، نوید درآمد بالاتر میدهد؛ اما گویا دیگر کثرت
مشتریها و هیاهوی خریداران، خوشحالت نمیکند. احساس میکنی روحت خسته است.
سر و صدای بازار و بانگ مغازهداران و دستفروشان، از هر سو بلند است. گوش
تو اما دیگر تحمل شنیدن این همه فریاد را ندارد. ناگهان صدایی دیگر به
گوشت میرسد؛ بانگ اذان. همه مشتریها را جواب میکنی و کرکره مغازه را
پایین میکشی. خود را به مسجد میرسانی. شیر آب را که با بسماللهی باز
میکنی، انگار طراوت بهاریِ وضو، در جانت دمیده میشود! گام که در فضای
مسجد مینهی، احساس میکنی از دنیا، با آن همه هیاهو و جنگ و جدل رها
شدهای؛ گویا جان دوبارهای یافتهای! نگاهت به تابلویی در گوشه مسجد
میافتد که حدیثی از پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله بر آن نوشته شده:
«مؤمن در مسجد، همانند ماهی در آب است».
پناهگاه امن و آرامش
نویسنده: سعیده خلیلنژاد
ای
مأمن عاشقان دلسوخته، اولین و آخرین پناه گروندگان به راستی و درستی! نوای
حق که بر گلدستههایت فریاد میشود، حس دلانگیز نیاز، مرا مست میکند.
دستی مرا به سوی درگاه خدا میکشاند و پایم به حریم امن او باز میشود.
محراب عطرآگین تو را میبویم و بر جای پای عبادتکنندگان، بوسه میزنم؛ آی بلندترین قله؛ شگرفترین دریا، قشنگترین بوستان!
مروارید
بر این مکان بریزید و عطر عشق را تنفس کنید. دست شقاوت هیچ شیطانی، ستون
محکم این پناه را لمس نمیکند. پا به مسجد که میگذاری، دروازههای هراس،
به رویت بسته شده و پنجرهای رو به باغ سبز نیایش گشوده میشود.
مسجد؛ جاریترین یادگار پیامبر صلیاللهعلیهوآله
روبهروی
تو ایستادهام. به هر سو که مینگرم، آغاز است. زندگی را شروعی دوباره
میبینم. صدای بال فرشتگان را میشنوم که همراه اذان، به سماع درآمدهاند.
تار و پود زمین، زمزمهکنان، سر بر آستان حق میسایند و رنگینکمان بینظیر هستی گلدستههای نجیب مسجد را به کهکشان، پیوند زده است.
حس میکنم خورشید، هر صبح، پایین دستِ این گلدستهها متولد میشود.
حس میکنم مسجد، مهدِ میلاد تمام بنفشههای صبوری و صداقت است.
جاریترین یادگار پیامبر! آغوش بگشا که خستگان، فوج فوج به سوی تو میآیند.
و اما .....
ـ برای معاشرت با خداوند، به خانه او در مساجد بروید تا او نیز به خانه دلهای شما برای بازدید فرود آید؛ که دوست تنها اوست.
ـ
آنها که نمازهای (فرادا) را در مسجد تکثیر و روزی چند مرتبه در اقیانوس
جماعت، روح خود را تطهیر میکنند، به عضویت اقیانوسی درآمدهاند که آتش
دوزخ در آن بیاثر است.