من به جریان هفده شهریور اشاره
میکنم تا آنجا که حافظه من یاریمیکند در آخرین راهپیمایی میلیونی
قبل از هفده شهریور مرحوم شهید بهشتیاعلام کرد که راهپیمایی بعدی
رسماً توسط جامعه روحانیت مبارز اعلام خواهدشد.
راهپیمایی
روز هفده شهریور توسط جامعه روحانیت اعلام نشده بود و علتآن این
بود که جامعه روحانیت مبارز احساس میکرد که بعد از راهپیمایی بزرگ
اربعین رژیم ممکن است عکسالعمل نشان بدهد، البته آن دقیقاً در
ذهن من نیستکه هفده شهریور بعد از اربعین بود و یا بین عاشورا و
اربعین، الآن من حافظهام یارینمیکند، چون آن راهپیماییها که در
ذهنم مانده بیشتر با مسئله محرم و ماه هایقمری هست، در صورتی که
هفده شهریور به ماههای شمسی است. در هر حال شهیدبهشتی در آخرین
راهپیمایی قبل از هفده شهریور اعلام کرده بود که راهپیمایی
بعدیتوسط جامعه روحانیت اعلام خواهد شد، منتها آقای آقاشیخ یحیی
نوری که آن زمانخانهاش در نزدیک میدان ژاله، یعنی میدان شهدای
فعلی بود برای روز جمعه هفدهشهریور راهپیمایی اعلام کرده بود.
ایشان نیز در نهضت فعال بود، ولی به صورتانفرادی کار میکرد و در
شورای جامعه روحانیت حضور نداشت؛ یعنی من ایشان راهیچ وقت در
جامعه روحانیت ندیدم و وی تنها و مستقل کار میکرد.
آقا شیخ یحیی
نوری که برای روز جمعه، هفده شهریور اعلام راهپیمایی کرده بودو
مبدأ راهپیمایی را میدان ژاله تعیین کرده بود، در صورتی که جامعه
روحانیت هیچوقت از یکجا اعلام حرکت نمیکرد، بلکه از چند جا
راهپیمایی اعلام میکرد، بهخاطر اینکه جمعیت در تهران از یکجا
نمیتوانستند حرکت کنند؛ مثلاً شمال غربیتهران، شمال شرقی تهران،
جنوب شرقی و جنوب غربی تهران. آن مناطق همهمراکزی بودند برای
حرکت که مقصد میتوانست یکی باشد، ولی مبدأ نمیتوانستیکی باشد. به
هر دلیلی بود که برای ما یک مقدار هم ناشناخته ماندهبود که چرا
ویبدون هماهنگی با جامعه روحانیت اعلام راهپیمایی کرده بود و مبدأ
آن را هم میدانژاله قرار داده بود؟ چون آن میدان نه ظرفیت جمعیت
زیاد را داشت و نه از نظر امنیتیقابل اطمینان بود!
جامعه
روحانیت هر وقت راهپیماییها را اعلام میکرد دو نکته را مد نظر
قرارمیداد، یکی اینکه مسیرها به نحوی باشد که اگر احیاناً مورد
تهاجم قرار گرفت مردمبتوانند از کانالهای فرعی خودشان را نجات
بدهند، حالا آن کانالها، یا به صورتخیابانهای فرعی بودند و یا
کوچههای فرعی، دوم اینکه تمهیداتی داده میشد، ازقبیل اکیپهای
پزشکی و درمانی که اگر مجروحی روی زمین بماند این اکیپهابتوانند
آن مجروح را حداقل نجات بدهند و یک سلسله فوریتهای پزشکی به
ویبرسانند؛ چون انتقال مجروحان به بیمارستانها امکانپذیر نبود،
برای اینکهمأمورین آنها را تحویل میگرفتند و بالاخره دردسر ایجاد
میگردید.
جامعه روحانیت ناگزیر بود که از تعدادی از پزشکانی که
در مسیر نهضت بودند،حتی از کسانی که تجربیات پزشکی داشتند ولی پزشک
نبودند برای امدادهای موقتو فوریتهای پزشکی استفاده بکند. مخصوصاً
در دوتا راهپیمایی آخر کاملاً اینتجهیزات به چشم میخورد، حتی در
مسیر استقبال از امام هم که باز جامعة روحانیتتوسط ستاد استقبال
امام پیگیر قضیه بود همین تمهیدات و پیشبینیها را کردهبود
واکیپهای پزشکی وجود داشتند که خدای نکرده اگر حادثهای رخ بدهد
بتوانند عملکنند. مقر اینها هم اواخر برای مدتی در همان قسمتهایی از
مدرسه علوی یا مدرسهرفاه بود که هم ستاد استقبال و هم به اصطلاح
کمکهای اولیه پزشکی در آنجا مستقربود. در هر حال این دو نکته را
جامعه روحانیت در اعلام راهپیماییها در نظرمیگرفت که این دو نکته
هیچ کدام در اعلام راهپیمایی میدان ژاله در نظر گرفتهنشدهبود،
اولاً مسیر راهپیمایی که خیابان مجاهدین فعلی بود بسیار تنگ بود،
خودمیدان کوچک و توانایی پذیرش جمعیت زیاد را نداشت و خیابانهای
فرعی و کوچههاهم فاقد شرایط لازم برای نجات مردم بود.
در هر
حال ما در جنوب تهران در این راهپیمایی شرکت نکردیم، ولی
مترصداوضاع بودیم؛ یعنی جامعه روحانیت از دور مسئله را زیر نظر
داشت. چنانکه ما درجنوب تهران یک ستادی تشکیل دادیم و از طریق
تعدادی تلفن ـ که در آن زمان البتهجمعآوری کردن پنج، شش تا
تلفن کار آسانی نبود، به همین دلیل از تلفنهای منازلاستفاده
کردیمـ و دوستانی که در صحنه بودند قضایا را پیگیری میکردیم. آنها
باستاد در ارتباط بودند و مرتب گزارش میدادند که هلیکوپترها آمدند،
هواپیما آمدند،نیروها پیاده شدند، سربازها کجا مستقر شدند و افسران چکار
میکنند. این مسائلدقیقاً به ستادی که ما در جنوب داشتیم اطلاع
داده میشد، البته من دقیقاً اطلاع ندارمولی یقیناً در تجریش هم
ستاد مشابهی وجود داشت. جامعه روحانیت از دور مراقبماجرا بود، ولی در
صحنه حضور نداشت و در حقیقت عوامل و دوستان جامعةروحانیت در صحنه
حضور داشتند.
بالاخص که از همان دقایق اول معلوم شد که دستگاه
امنیتی رژیم اقدام به کنترلکرده و تمام میدان را اشغال
نمودهاست، اصلاً در میدان افراد عادی حضورنداشتند،بلکه افسرهایی که
این نیروها را هدایت میکردند و همچنین هلیکوپترهاییکه در آسمان آن
حوالی مانور میدادند کاملاً صحنه را در کنترل داشتند.
بر تعداد
جمعیتی که قبلاً اطلاع یافته بودند مرتب افزوده میشد، در میدان
جانبود و خیابانهای منتهی به میدان، بالاخص خیابان مجاهدین فعلی از
انبوه جمعیتمتراکم شده بودند. میدانید آن زمان مردم هم چندان
ترس و واهمهای از نیروهایمسلح که وابسته به رژیم مانده بودند
نداشتند. اول اخطارهایی صورت گرفت، سپسمردم را به گلوله بستند و
مردم ناگزیر متفرِ شدند. در این متفرِ شدنها بود که تعدادزیادی که
راه گریز نداشتند به کوچههای بنبست پناه بردند؛ چون قبلاً
پیشبینینشدهبود. البته در اینجا جا دارد که ما نامی از آنهایی
ببریم که در خانههایشان را بازکردند و به تناسب ظرفیت خانهها،
تعدادی از مجروحین یا افراد در حال فرار را جادادند. اطلاعاتی که
مرتب به ما میرسید نشان میداد که اکثر خانههای آن حوالی ازجمعیت
پر شده بودند، تعدادی از مجروحین به این خانهها منتقل شده بودند
وبسیاری روی کف خیابان افتاده و نیاز مبرمی به خون و نجات داشتند.
نیروهای
مسلح وابسته به رژیم وقتی تمام این صحنهها را پر کردند با باز
شدن درخانهها، آنها را به رگبار میبستند و لذا هیچکس نمیتوانست از
این خانهها بیرونبیاید. بنابراین تعدادی دستگیر شدند، تعدادی زخمی و
یا شهید به زمین افتاده بودندو عدهای هم که فرار کرده بودند، یا
در خانهها مخفی شده بودند و یا احیاناً یکتعدادی بالاخره از طریق
آن کوچههایی که انتها داشت خودشان را نجات داده بودند.من دقیقاً
در خاطرم هست دوستانی که در خانهها گرفتار شده بودند و مرتب با
تلفن با ما صحبت میکردند و کمک میطلبیدند و میگفتند این مجروحین
وضعشان وخیمهست و احتیاج به خون دارند و باید به جایی منتقل
بشوند، ولی هیچ وسیلهاینیست، البته تعدادشان هم کم نبود.
بالاخره
ما به فکر افتادیم که با مراکزی تماس بگیریم و به ذهنمان آمد که
با بیتمرحوم آقای خوانساری تماس حاصل نماییم. هرکاری کردیم که با
وسایل مختلف بابیت آقای خوانساری تماس بگیریم و به خود ایشان
دسترسی پیدا کنیم، راه ندادند.در نهایت با آقاسیدجعفر، آقازادة ایشان
توانستیم تماس برقرار کنیم، البته دقیقاً یادمنیست که وی ]کجا
بود،[ اما در تهران هم نبود و یک جای دیگری حضور داشت و با التماس
از ایشان خواستیم که آقای خوانساری اقدام بکند، تا اینکه اجازه
بدهند اینمجروحین را به یک جایی برسانند و مردمی که در خانهها
هستند متفرق بشوند، اصلاًآنها یکی یکی از خانهها بیرون بیایند و بروند.
شاید دو ساعتی ما کلنجار رفتیم و حالامسائلی که در تلفن شنیدیم
بماند و آنها حاکی از این بود که چرا این کار را کردهاند،گفتیم
بالاخره کاری است که شده و الآن آنچه که هست یک تعدادی شهید و
یکتعدادی مجروح است که به این مجروحین باید رسیدگی بشود. اطلاع
داده شد کهوقتی در خانهای صدا میکند و یا کوچکترین درزی باز میشود
به رگبار میبندند.تلاشهای ما نتیجهای نداد و بسیاری از اینها که در
خانهها محصور شده بودند تا عصرماندند، وقتی خیابانها را شستند و
جنازهها و مجروحین را برداشتند، به تدریج نیروهاآنجا را تخلیه کردند و
مردم توانستند بالاخره با ترس و لرز خودشان را نجات بدهند.بسیاری از
مجروحین در همین خانهها به شهادت رسیدند و تعداد زیادی از اینها
بعداز ظهر به مراکزی که قابل اطمینان بود انتقال یافتند.
بعد از
جریان روز هفده شهریور که انصافاً نام خوبی به آن روز داده
شدهاست ومعروف به جمعه خونین و جمعه سیاه شد، واقعاً رژیم جنایت و
دژخیمی خودش را بهحد اعلی رساند.
منبع: کتاب "روایتی از انقلاب اسلامی ایران «خاطرات حجتالاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی»