ترانه موعود/ چند روز دگر آفتاب خواهد شد؟
۱۳۹۳/۰۳/۱۸

بهار من بهشت با همه جان پروری چو کوی تو نیست گلی به باغ نکوئی به رنگ و بوی تو نیست

بهار من
بهشت با همه جان پروری چو کوی تو نیست
گلی به باغ نکوئی به رنگ و بوی تو نیست

هزار نقش برآورد نقش بند وجود
یکی به جلوه چو نقش رخ نکوی تو نیست

جمال نرگس و گل، گرچه دلکش است، ولی
چو روی دلکش و چون چشم فتنه جوی تو نیست

تو آرزوی منی، ای چراغ خلوت دل
مرا به جان تو دردل جز آرزوی تو نیست

فروغ باده که بنمود راز آب حیات
حیات‌‌بخش‌تر از لعل رازگوی تو نیست

بهار را چکنم با جمال دلجویت؟
مرا بهار اگر هست غیر روی تو نیست

وصال روی توأم از چه روی رخ ننمود
اگر که رشته بختم سیه چو موی تو نیست

دلم ملول شد از گفت و گوی خلق و هنوز
بدل مرا هواسی غیر گفت وگوی تو نیست

 

همیشه ز ما یاد میکنی
ما کم سعادتیم که خدمت نمی رسیم
نه! بی لیاقتیم که خدمت نمی رسیم

ما کم اراده های به ظاهر خداپرست
در بند عادتیم که خدمت نمی رسیم

محتاج ما ، کریم شما ، پس تصدقی...
درگیر حاجتیم که خدمت نمی رسیم

ما فکر می کنیم که فرصت همیشه هست
غرق حماقتیم که خدمت نمی رسیم

آقا شما همیشه ز ما یاد میکنی
ما کم سعادتیم که خدمت نمی رسیم

 

چشمم سپید شد به در ! اما نیامدی
بیچاره من ! به هر چه رسیدم سراب بود
افسوس هرچه نقشه کشیدم بر آب بود

عمری به انتظار نشستم ولی چه سود
وقتی که آمدی دل من غرق خواب بود

دل هرچه داشت در طبق بی ریایی اش
نذر سلامتی گل آفتاب بود

سرما ربود غنچه عشق دل مرا
وقتی که آفتاب رخت در حجاب بود

چشمم سپید شد به در ! اما نیامدی
امروز هم سوال دلم بی جواب بود

 

جمعه دیگر...
هم روی زمین و هم در آن بالایی
مُردیم از این بی‌کسی و تنهایی

این جمعه گذشت و جمعه‌های دیگر
آقا! دلمان گرفت، کی می‌آیی؟

 

ترانه موعود
فقط کلام تو چون آیه قاب خواهد شد
دعا اگر تو کنی مستجاب خواهد شد

کویر اگر تو بخندی شکوفه خواهد داد
و بی نگاه تو دریا سراب خواهد شد

حدیث این که به یک گل بهار می روید
خزان اگر تو بخندی مجاب خواهد شد

کسی که بی خبر از آستانه دریاست
از آستانه چشمت جواب خواهد شد

بنای پایه هر خانه ای مقوایی ست
که با تلنگر آهی خراب خواهد شد

بگو به عقربه دل گرفته خورشید
که چندروز دگر آفتاب خواهد شد ؟

بیا ترانه موعود کز شکنجه باد
چو شمع هستی ما بی تو آب خواهد شد

 

leader.ir