متن ادبی/ بانوى بانوان، زینب کبری(س)
۱۳۹۳/۰۲/۲۴
ستاره درخشانى در آسمان تقوا طلوع کرد؛ گوهر گران بهایى در معدن فضیلت و انسانیت تکون یافت و در اصلاب شامخه وارحام مطهره نگه دارى شد. نوگلى بویا در گلستان شرافت و بزرگوارى نمو یافت؛ نوزادى از مقدس ترین پستان ها شیر خورد و در آغوش پاکیزه ترین مادران چشم گشود. کودکى در دامان با فضیلت ترین بانوى عالم پرورش یافت.
دخترى که دانشمندترین اساتید به تربیتش همت گمارد. دوشیزه اى که در ساده ترین و بى آلایش ترین زندگى ها رشد کرد و در تمام شؤون زندگى، پیوسته با واقعیت و حقیقت سروکار داشت وهرگز با زندگى خیالى و پندارى ارتباطى حاصل نکرد و در مکتب مقدسى که در جهان بشرى نظیر نداشت، عالى ترین تعلیمات را فراگرفت و مورد عنایت مخصوص موجد مکتب واستادان بزرگ آن که بزرگ ترین مربیان بشر بوده اند قرار داشت و هر روز درس جدیدى ازدانش و بینش و تقوا و فضیلت مى آموخت و با هوش سرشار و استعداد فوق العاده، همه آن تعلیمات مقدس را در خزینه دل مى اندوخت و پیاپى، خود را براى گرفتن درس هاى بالاتر،آماده مى نمود؛ شاگردى که در محیط تحصیلى خود هیچ گونه رادع و مانعى نداشت و هر روزبهتر از دیروز، بر نردبان ترقى و تعالى صعود مى کرد.
خردمند بانویى که از آغاز عمر در مرکزحوادث بزرگ و پیش آمدهایى که در تحولات زندگى بشر، داراى بزرگ ترین تاثیر بوده،جاى داشت و از نزدیک، با هوشى سرشار و نظرى دقیق به حقیقت آن حوادث پى مى برد وموقعیت شخصیت هاى رحمانى و شیطانى را، که در برابر یک دیگر قرار گرفته بود؛ تشخیص مى داد و تاثیر هرکدام را به خوبى درک مى کرد و از راز پیروزى این و رمز شکست آن آگاه بودو موفقیت هاى ابدى را که در آغاز با شکست صورى جلوه گر مى شد، از شکست قطعى، که در ابتدا با موفقیت پندارى همراه بود، تمیز مى داد.
یکتا زنى که نه تنها در زنان، بلکه در مردان عالم، کمتر نظیرش را مى توان دید. توانابانویى که عالى ترین نمونه اى از شهامت و دلیرى، دانش و بینش، کفایت و خردمندى، قدرت روحى و تشخیص موقعیت بوده وهر وظیفه اى از وظایف گوناگون اجتماعى را که به عهده گرفت، به خوبى انجام داد.
دانشمند بانویى که باید مردان جهان از خوان تعلیماتش بهره برگیرند و از خرمن کمالاتش خوشه ها بچینند.
او بانوى بانوان، زینب، دختر امیرالمؤمنین بود. تا ریخ، خانواده اى مانند خانواده کوچک على علیه السلام سراغ ندارد، که تمام افراد آن شخصیت هایى باشند که در سیر تاریخ تاثیرى عمیق داشته و تحولى فوق العاده ایجاد کرده باشند. تا ریخ به ما چنین نشان مى دهد که اگر نابغه اى بزرگ از خانواده اى برخاست، نابغه دیگرى ازآن کمتر برمى خیزد؛ گویا او همه برجستگى ها و شایستگى هاى افرادخانواده رامى گیرد و براى دگران چیزى نمى گذارد.
لذا، او همه چیز مى شود و افراد دیگر خانواده هیچ...خانواده امیرالمؤمنین از این قانون اجتماعى جداست.
زیرا همه افراد آن از بزرگان جهان مى باشند:
على علیه السلام بزرگ است، زهراعلیها السلام بزرگ است، حسن علیه السلام بزرگ است، حسین علیه السلام بزرگ است،زینب علیها السلام بزرگ است.
هر چه رشد فکرى بشر بیشتر شود، عظمت اینان آشکارتر و شایستگى هاى آن هانمایان تر مى گردد.
نویسندگان جهان در باره هرکدام، کتاب ها نوشته اند، ولى هنوز کسى نتوانسته عظمت آن ها را، آن طورى که بوده، نشان دهد.
اگر اندکى چشم خود را بازتر کنیم و طبقه اعلاى این خانواده را بنگریم، بزرگى وعظمتشان، عقل را مات مى کند.
مؤسس این خانواده، رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بزرگ ترین مرد تاریخ است. مادر زهرا «خدیجه »نمونه اى از بزرگ ترین فداکارى است. پدر على، ابوطالب، بزرگ ترین پشتیبان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و سرور قریش بوده؛ او کسى است که اسلام بر دوشش پایه گذارى شد.
مادر على علیه السلام فاطمه دخت اسد، مهربان ترین مادر براى رسول و بهترین پرستارآن حضرت بوده است.
کسانى که در طبقات سه گانه این خاندان قراردارند، هرچندخودشان در عظمت بایک دیگر تفاوت دارند، ولى همه آن ها از بزرگ ترین عظماى جهان مى باشند.
جد عظیم است، جده عظیم است.
پدر عظیم است، مادر عظیم است.
پسر عظیم است، دختر عظیم است.
زینب یکى از این عظماست.
من زینبى مى گویم و شما زینبى مى شنوید؛ که نه خود به حقیقت کمالات و فضایل اورسیده ام و نه شما مى توانید به این حقیقت عالى برسید.
من از دور ایستاده، آفتاب درخشان فضایل او را مى نگرم و هنگام مطالعه زندگى پرحادثه او از بس فوق العادگى از خود نشان داده، در برابر پیشگاه باعظمت او سر فرود مى آورم.
آرى، چنان مادرى باید چنین دخترى بیاورد. و آن مکتب، باید این شاگرد را تربیت کند.
مکتب مقدسى که جدش رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ایجاد کرده، و بزرگانى هم چون پدر و مادر ودو برادرش، اساتید آن مکتب بوده اند. شایسته است که نمونه شاگردى آن، زینب دلیر،دانشمند، بزرگ روح، با اراده باشد. آن هم شاگردى که، خون اساتیدش در رگ و پوستش وجود دارد و خوى آن ها را به ارث برده است.
زینب، ماهى است که از پنج خورشید تابان کسب نور کرده و ازهر کدام به طورشایسته اى بهره بر گرفته، و آن گاه جهانى را روشنایى بخشیده است.
خون پاک، ریشه پاک، شیر پاک، ذکاوت سرشار، مربیان بزرگ، شرکت در بزرگ ترین انقلاب هاى بشرى، تجربه حوادث و تحولات بزرگ جهان، زینب را، آن طور که شایسته بود،پرورش داد و او را نمونه اى از عالى ترین مراتب انسانیت قرار داد.
زنان جهان عموما و بانوان مسلمان خصوصا، باید از گفتار و رفتار زینب سرمشق بگیرندو از تعلیمات عالیه این بانوى بزرگ بهره مند گردند و از افتخار شاگردى مکتب زینب، برخودببالند. دختر زهرا در دوره زندگى ساده و کوتاهش، کمتر خوش بوده و بیشتر با رنج و غم همراه بود، ولى این رنج و اندوه به جاى آن که او را از اداى وظیفه باز دارد، بر استقامتش افزوده وقواى روحى اش را فشرده تر و نیرومندتر کرده است.
بانوى بانوان در دوره زندگى، وظایف گوناگونى بر عهده گرفته است.
هنگام کودکى، اداره خانه پدر را به عهده داشته و از برادران ارجمندش پرستارى مى کرده و بار فراق مادر را بردوش آن ها سبک مى کرده است.
آن دم که به خانه شوهر رفته، همسرى گران بها براى شوهر و مادرى بى نظیر براى فرزندانش بوده است.
زمانى به تعلیم و تربیت بانوان مسلمان مى پرداخته است.
در کربلا نیز، وظایف بزرگ و گوناگونى را انجام داده است.
از برادر نگه دارى مى کرده، بیوه زنان و داغ دیدگان را غم گسار بوده، آن دم که وظیفه ایجاب کرد، که از خیمه بیرون آید و سپاه پیروزمندکوفه را سرزنش کند، و سپس کاروان دل شکسته و مصیبت کشیده را قافله سالار باشد، این وظیفه را نیز به خوبى انجام داد.دختر زهراعلیها السلام معناى زیربار ظلم نرفتن و در برابر ظالم استقامت ورزیدن را نشان داد وبا قدرت روحى خود، کاخ ستم گران را ویران ساخت و به جهانیان اعلام کرد که با از خودگذشتن مى توان قدرت مندترین ستم کاران راکوبید.
خواهر حسین علیه السلام در این جهاد مقدس، ترس و بیمى به خود راه نداد و با نهایت دلیرى،ابن زیاد شوم سرکش بى رحم، و یزید پلید مقتدر بى عرضه را مفتضح ساخت. آرى، یزیدمقتدر بود؛ زیرا او وارث قدرتى بود که دگران ایجاد کرده بودند، بى عرضه بود؛ زیرا خودلیاقت ایجاد قدرتى نداشت، و بر سر خوان قدرتى گسترده نشسته بود.
بانوى خردمند بنى هاشم، کوفیان را که دوستان دغل باز بودند، رسوا کرد، دوستانى که هنگام خوشى و سیادت یارند، و موقع سختى خار، و با دشمن هم گام.
روز به روز بدنامى کوفیان و رسوایى آن ها افزوده مى شود و تا دنیا باقى است، جهان خردو انسانیت، بر آن ها لعنت مى فرستد.
زینب، تا برادر والامقامش در حیات بود، او را خدمت گزار و فرزندانش را پرستار بود، وهنگامى که برادر عازم کشته شدن گردید، زینب هر چه در قدرت داشت، براى حفظجان برادر نثار کرد.
فرزند دل بندش را در راه برادر بزرگوارش فدا کرد. براى برادر در فکر جمع آورى سپاه بود. روحیه سربازان برادر را تقویت مى کرد. هنگامى که جوان برومند برادرش در خاک وخون غلتید، و پدر داغ دیده ایستاده، مى نگریست، زینب خود را رسانید که توجه برادر رابه جاى دیگر منعطف سازد، مبادا در اثر این مصیبت جان فرسا، نیروى برادر کاسته شود.وقتى که برادر تنها ماند و یک تنه به نبرد ادامه مى داد، زینب، جان خود را در کف دست گرفت، و به سوى عمر سعد و سپاه بى رحم کوفه روان شد؛ شاید ساعتى، شهادت برادر رابه تاخیر اندازد.
شب یازدهم محرم، زینب بى کس شد.
در ساعتى چند به قول خودش: جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه کسانش ازدستش رفتند، و همگى در خاک و خون غلتیدند.
شب دهم و شام دهم!
چقدر تفاوت میان این شب سپید و آن شام سیاه وجود داشت! و ه که چه شام تیره اى بود!
زینب در شب دهم همه کس داشت، ولى در شام دهم هیچ کس نداشت!
در شب دهم پشت و پناه داشت، سرور داشت، نقطه اتکا داشت، برادر داشت، پسرداشت، جوان داشت، کودک داشت، شیرخوارداشت، ولى در شب یازدهم، هیچ کدام رانداشت!
زینب در شب دهم، خواهر بود، مادر بود، عمه بود، سروربود، ولى در شام دهم نبود!
در شب دهم، خیمه و خرگاه داشت، جامه نو برتن داشت، چراغ داشت، بستر خواب داشت، خدمت گزاران بسیار داشت، ولى در شام دهم نداشت!
در شب دهم، تنش سالم بود، ولى در شام دهم، از تازیانه مجروح !
آرى... در شام دهم زینب چیزى داشت، که درشب دهم نداشت!
آیا آن چه بود؟
آب بود! آرى آب بود!
زینب در شام دهم آب داشت، ولى درشب دهم نداشت!
آیا دمى که آب، حلال گردید، اول خودش نوشید، یا به زنان خون جگر و کودکان یتیم دربه در داد؟
نخستین دفعه اى که خواست آب بنوشد چه حالى داشت؟
چه خاطراتى در قلبش مى تپید؟! چه تشنه کامان بزرگوارى را که با لب تشنه جان دادند،به خاطر مى آورد؟ آیا قدرت بر نوشیدن آب داشت؟ چگونه به کودکان یتیم و زنان داغ دیده آب داد؟!
من که از جواب ناتوانم!
من نمى دانم خداوند در این تن رنجور چقدر نیرو نهفته بود؟
زیرا این همه مصیبت موجب نشد که زینب را از سرپرستى زنان داغ دیده، و کودکان یتیم باز دارد. در میان آن همه کودک، یکى به زیر سم ستور نرفت! و در آتش سوزى خیمه هانسوخت! ویکى در آن شام شوم، و در آن بیابان بى رحم، گم نشد... هنگام حرکت کاروان اسیربه سوى کوفه، وقتى که خواهر حسین علیه السلام مى بیند یادگار برادرش امام سجادعلیه السلام از شدت مصیبت حالش دگرگون شده، براى تسلیت برادرزاده اقدام مى کند!
در طول راه، زینب، کودکان پدرکشته را مادر بود و پدرى مى کرد! و تنش در برابرتازیانه هایى که به سوى آن ها مى آمد سپر بود، و در نگه دارى آن ها جان فشانى مى کرد.
اگر بیوه زنى از کاروان عقب مى ماند، ویاکودکى از محمل بر زمین مى افتاد، دختر على علیه السلام زن را به کاروان مى رسانید و کودک را سوار مى کرد!
زینب، با پلیدترین مرد روى زمین یعنى ابن زیاد طورى سخن گفت و نوعى رفتار کرد،وبا یزید که شوم ترین امپراتوران فاتح بود، جور دگر سخن گفت و رفتار دگر داشت. و قتى که ابن زیاد تصمیم به کشتن امام سجادعلیه السلام گرفت، خواهر حسین علیه السلام چنان فداکارى و از خودگذشتگى نشان داد، که آن ناپاک را از آن تصمیم شوم منصرف ساخت.
هنگامى که یزید، سرمست باده ورزى شده بود، و با چوب دستى بر دندان هاى سربریده برادر مى نواخت، خواهر کارى کرد و سخنى گفت که شیرینى پیروزى را تاابد در کام یزیدتلخ کرد.
پس از بازگشت از شام، خواهر یک سره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود که آن پیکر مقدس و یارانش دفن شده اند، آن گاه به مدینه بازگشت . و لى! و لى در طول این مدت، اشک دیده و سوز دلش آرام نگرفت.
آسایش زینب وقتى بود که مى نشست و سر به زانوى غم مى نهاد و مى گریست.
دختر امیرالمؤمنین علیه السلام آن قدر گریست، تا اشک هایش بخشکید.
در میان این همه فشار و مصیبت، چیزى که نمایان شد، بزرگى و عظمت زینب بود، ومعلوم شد که نواده رسول خداصلى الله علیه وآله چقدر نیرو دارد؟ و خداوند به آن پیکر ستم کشیده، وآن روح رنج دیده، چقدرتوانایى داده است!
بزرگ ترین مصیبت ناگوارى که در تاریخ بشر کمتر نظیر داشته، بر این پیکر رنجور و آن روح نازنین وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نکرد و از هدف خود منحرف نشد ومانند کوه استوار بماند. دختر امیرالمؤمنین، مصیبت هاى گوناگون داشت:
داغ عزیزان و پیکر پاره پاره آن ها، اسیرى و دربه درى، آتش سوزى و خون جگرى، ذلت پس از عزت، گشاده رویى تازیانه هاى عرب هاى بى رحم، زخم زبان هاى مردم پلید، تذکرزمان خلافت پدر در کوفه، و حقوقى که پدرش بر گردن اهل کوفه داشت، و رفتار کوفیان،هرکدام از این ها بس است که انسانى را از پا بیندازد، چه برسد که تمام آن ها بر یک تن هجوم بیاورد.
اضافه براین، وظایف سنگینى را نیز باید عهده دار شود. ولى دختر على علیها السلام خم به ابرونیاورد، و آن چه که عقل در وقت آسایش خاطرتشخیص مى دهد، انجام داد. تا کنون نشده از نظر سیاسى براى گفتار و رفتار زینب در سفر اسارت، یک اشتباه سیاسى گرفت؛ عقل هر چه بیندیشد که درآن جایى که زینب سخنى گفته و یا رفتارى کرده، سخنى بهتر ویا رفتارى خردمندانه تر بجوید، نخواهد یافت.
شاهکارهاى سیاسى زینب بسیار است که شمارش آن موجب تفصیل خواهد بود.
زینب در هنگام سخن از رسول خداصلى الله علیه وآله «به پدرم » تعبیر کرد، و به جهانیان اعلام داشت که یزیدیان چگونه مردمى هستند! و چه کسى را کشتند، وچه کسى را اسیر کردند! و قدرتى که در دست آنان بود، ازکجا آمده بود، و نکته هاى دیگرى که بیانش مقدمه مارا از صورت مقدمه بودن خارج مى سازد.
این جاست که رازى نهفته آشکار مى شود، که چرا سیدالشهداعلیه السلام بانوى بانوان و زنان وکودکان راهمراه برد، با آن که خودش به سر انجام سفرش آگاه بود واهل کوفه را خوب مى شناخت.
اسارت بانوان، فاجعه کربلا و جنایات بنى امیه و فداکارى حسین علیه السلام را از پس پرده بیرون آورد.
اگر اسارت آن ها نبود، دشمنان آل محمدصلى الله علیه وآله پرده اى برجنایات کربلا مى کشیدند ونمى گذاشتند کسى از آن آگاه شود، وکسانى را که اطلاع داشتند، زبانشان را به وسیله پول و یازور مى بستند، واین جنایت هولناک، و این فداکارى بزرگ را از صفحات تاریخ محومى کردند.
چنان که بسیارى از جنایت کاران، آثار جرم وجنایت خود را محو کردند؛ مگر ستمى که بر مادر زینب شد، از صفحات تاریخ محونگردید؟! و لى زینب باید در کربلا باشد، فداکارى برادر، و جنایت کارى بنى امیه را ببیند، و سپس اسیر شود، تا این قیقت بزرگ محو نشود.
گزافه نگفته ایم اگر بگوییم: اسارت زینب موجب زنده شدن پدرش على علیه السلام و جدش رسول خداصلى الله علیه وآله و تجدید حیات اسلام بود؛ زیرا بنى امیه با زور و پول و حیله گرى مى خواستندهمه را محوونابود کنند واثرى از رسالت رسول صلى الله علیه وآله باقى نگذارند.
کشته شدن حسین علیه السلام این نقشه پلید را برباد داد و اسارت زینب، کشته شدن حسین را برملا ساخت.
زینب(س)، عمر درازى نکرد و در جوانى از دنیا رفت. و لى این حقیقت از وى به یادگار بماند.