این آتش با آب هم خاموش نمیشود
پایگاه جامع عاشورا
۱۳۹۱/۰۸/۰۱
یکی از سرکردههای دشمن که در کربلا برای کشتن امام حسین علیهالسلام و اصحابش حاضر بود «اخنس بن زید» نام داشت. او فردی خودخواه و بیرحم بود و از بیرحمی به همراه ده نفر با اسب بر جنازهی امام حسین علیهالسلام تاختند و استخوانهای او را شکستند. این مرد بیرحم، از دست انتقام مختار در امان ماند و تا سن نود سالگی عمر کرد و در یک شب به عنوان فردی ناشناس، مهمان یکی از مسلمانان و علاقهمندان اهل بیت علیهمالسلام به نام «سُدی» شد. سُدی میگوید: یک شب مردی نزد من آمد، خیلی دوست داشتم که با مهمان انس بگیرم و به او علاقه پیدا کنم. او «اخنس بن زید» بود؛ ولی من او را نمیشناختم، با هم باب سخن را باز کردیم، تا این که قصهی کربلا به میان آمد، با سوز فراوان آهی از دل کشیدم. او گفت: چه شد؟ چرا نگران شدی؟ گفتم: به یاد مصیبتهایی افتادم که هر مصیبتی نزد آن آسان است. آن مرد گفت: این سپاس تو برای چیست؟ گفتم: به خاطر این که در انتقام خون امام حسین علیهالسلام شرکت نکردم، مگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدهای که فرمودند: هر کس در انتقام خون حسین علیهالسلام شرکت کند در قیامت ترازوی اعمالش سبک میگردد. اخنس گفت: این حرفهایی را که میزنی درست نیست، همه آنها دروغ است.
گفتم: چطور درست نیست با توجه به این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفته شد». اخنس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده. قاتل حسین علیهالسلام عمر طولانی نمیکند؛ ولی قسم به جان تو! من بیش از نود سال عمر کردهام، مگر مرا نمیشناسی؟ سدی گفت: نه! سپس گفت: من اخنس بن زید هستم که به فرمان عمر سعد بر بدن حسین علیهالسلام اسب تاختم و استخوان او را درهم شکستم. سدی گفت: خیلی نگران شدم و قلبم از شدت درد، آتش گرفت. با خود گفتم: باید او را به هلاکت برسانم، در این فکر بودم که فتیله چراغ خراب شد، خواستم درست کنم، اخنس گفت: من خودم آن را درست میکنم. آن گاه برخاست تا فتیله چراغ را درست کند، سپس آتش فتیله به دست او رسید و دستش را سوزاند، هر چه دست خود را به خاک مالید خاموش نشد، آن گاه با عجز فراوان از من خواست تا کمکش کنم. سدی گفت: هر چند با او دشمن بودم، ولی آب آوردم و بر دستش ریختم؛ ولی اثری نکرد و شعلهی آتش آن زیادتر شد و از جا برخاست و خود را داخل نهر آب انداخت؛ ولی هم چنان در آتش میسوخت. سدی میگوید: سوگند به خدا! هر چه آن مرد خود را در آب میانداخت شعلهی آتش بیشتر میشد و بدن او مانند ذغال میسوخت و من به او نگاه میکردم. ( همان، ج 45، ص 322. )
منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانیپور نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 69 تا 71